عقل و استدلال و عقلانیت
هنگامی که ما میگوییم: «من با این استدلال شما قانع یا متقاعد شدم» و یا «من با این استدلال شما ترغیب شدم»، آیا مراد این است که استدلال شما ـــ یعنی دلایلی که شما اقامه کردهاید ـــ دارای ممیزاتی است که هر کس آنها را بشنود یا بخواند قانع(متقاعد) یا ترغیب میشود؟ به عبارتی دیگر، آیا ما باید از قانع(متقاعد)کنندگی یا ترغیبکنندگی استدلالها و میزان آن پرسش کنیم؟ در این صورت، آیا تاکنون در مناقشات فلسفی و یا مباحثات و مناظرات نظری در خانوادۀ علوم اجتماعی مشاهده کردهایم که استدلالی توانسته باشد اولاً، همۀ مباحثین و مناظرین موضوع مناقشه را قانع(متقاعد) یا ترغیب کرده باشد؟ و ثانیاً، به یک میزان قانع و ترغیب کرده باشد؟
گمان میکنم پاسخ منفی به هر دو سؤال برای همگان روشن باشد. آنچه اما مهم است مورد تأمل قرارگیرد این است که چرا؟ چرا در طول تاریخِ طولانی نظریهپردازیها و اخذ مواضع فلسفی، و در طول تاریخ نه چندان طولانی علوماجتماعی، هیچ موضوعی را نمیتوان یافت که برای آن استدلال یا استدلالهایی شده باشد و آن استدلال یا استدلالها تمام مخاطبان خود را قانع یا ترغیب کرده باشد؟ نه تنها از اقناع و ترغیبشدگی فراگیر هیچ سراغی در هیچ موضوع و موضعی نمیتوان یافت که قابلتأملتر، اگر کاوش تاریخی خود را قدری صبورانهتر صورت بخشیم به نحو شگفتانگیزی درمییابیم که هیچ استدلال معیّن و خاصی را نمیتوان در دو خانوادۀ بزرگ فلسفه و علوماجتماعی یافت که با تعدادی ـــ کم و اکثراً زیاد ـــ از انواع استدلالهای مخالف و معارض و مغایر ـــ یا بطور خلاصه، ضداستدلال ـــ مواجه نشده باشد.
یک پاسخ ممکن، و شاید هم مطرحشده، این است: برای اینکه آن استدلالِ(های) ناکام، همۀ ممیّزات تمامعیار استدلالی که بتواند همه مباحثین و مناظرین را قانع و یا ترغیبکند، نداشته است. روشن است که این سخن میتواند به برداشتی همانگویانه تن بدهد. یعنی، اگر در پاسخ این سؤال که: کدام استدلال واجد همۀ ممیزات تمامعیار استدلال است، گفته شود استدلالی که بتواند همه مباحثین و مناظرین را قانع یا ترغیبکند. و اگر در پاسخ این سؤال که: کدام استدلال میتواند همه مباحثین و مناظرین را قانع یا ترغیب کند، گفته شود استدلالی که واجد همۀ ممیزات تمامعیار استدلال باشد، واضح است که دربارۀ چیستی استدلال و اقناع و ترغیبکنندگی آن هیچ سخنی نگفتهایم.
با این وصف چه کنیم؟ اگر بخواهیم پاسخ ممکن بالا را از برداشت همانگویانه نجات بدهیم باید چه کنیم؟ یک پاسخ ممکن، و شاید هم مطرحشده، این است که مبادرت به تعیین ممیّزات تمامعیار آن استدلالی کنیم که بتواند همه را قانع و یا ترغیب کند. روشن است که در اینجا به گونهای دست به گریبان مثل استدلال شدهایم، و حال آنکه متأسفانه کماکان در آن غار معروف گرفتار و دربند هستیم. و در بند غاربودن هم یعنی «هر که از ظن خود شد حکیم مثلشناس». و «هر که از ظن خود شد حکیم مثلشناس» هم یعنی همین اقیانوس موّاجِ بیقرارِ بیکرانِ بلاضابطۀ فرجامناپذیرِ ظنّیات و حدسیات پایانناپذیرِ بیسامان و موقتی قشون حکیمان. و ظنون حکیمان هم یعنی همان موجوداتی که در تحلیل نهایی مولود و محصول تعلّقات و تمنّیات توبرتو و ذوسطوح حکیمانی است که حکمت را میخواهند خود با تعقّل و استدلالهای خود بسازند و یا، اگر قدری تواضع بخرج دهند، میخواهند خود با تعقّل و استدلالهای خود بیابند. و این، به نوبۀ خود، یعنی به تعداد فیلسوفانی که دربارۀ مثلِ استدلال به تأمل و نظریهپردازی نشستهاند با مثلها ی استدلال مواجه میشویم. مثلهایی که در خوشبینانهترین حالت تنها از شباهت خانوادگی ویتگنشتاینی برخوردار هستند. و این تازه آغاز ماجراست! زیرا هریک از مثلها ی استدلال با فوجی از انواع ضداستدلالهای سایر حکیمان مثلشناس مواجه میشوند. حاصل جمع یا فرجام نهایی این استدلالها و ضداستدلالها دربارۀ مثل استدلال، میشود بخشی از همان اقیانوس مواج بیقرار فرجامناپذیر. یعنی، همین وضع موجود فلسفه! اگر قدری سر خود را از لاک آرام بخش خود و بافتههای قبیلۀ خود بیرون ببریم و موضوعی را چند صباحی مورد پژوهش جدی قراردهیم به تدریج متوجه خواهیم شد که این کاخهای مولود تعقّل و استدلال بر چه نوع بنیانی برافراشته شدهاند.
البته یک امکان دیگر هم وجود دارد و آن اینکه حکیم ما موضع خود دربارۀ مثل استدلال ـــ همان استدلالِ بطور آفاقی معتبر ـــ را معتبر و درست اعلام کند و از آنِ دیگران را نامعتبر و دچار ظنونِ حاصل از آن غار جفاکار ساتر حقایق، و البته برای اعتبار موضع خود و بیاعتباری یا کذب مواضع دیگران هم استدلال کند، آری استدلال![2]
اما این شیوۀ کار و این نوع موضعگیری دارای دو معضلۀ جدید است. نخست اینکه این منهاج بر روی سایر حکیمانِ حکمتساز یا حکمتباف باز است. و نه تنها باز است که سایر حکمتسازان/ بافان هم دقیقاً مبادرت به همین شیوۀ کار کرده اند. و روشن است که مفتوحبودن این باب بر روی سایر حکما چه تبعاتی دارد. ثانیاً، اینک که حکیم ما ممیّزات تمامعیار آن استدلالی را تعیین کرده که بتواند همه را قانع یا ترغیب کند، از خود سؤال کنیم: آیا الگوی استدلال معتبر وی توانسته پس از بکارگیری، همه را قانع یا ترغیب کند؟ روشن است که این سؤال متفاوت از سؤال فلسفهشناسانه یا متافلسفیای است که در بحث مثلهای استدلالِ رقیب در بالا به تحلیل بدان پرداختیم. پاسخ این سؤال اخیر هم روشن است.
تحلیل خود را با این سؤال آغاز کردیم: «هنگامی که ما میگوییم: «من با این استدلال شما قانع یا متقاعد شدم»...، آیا مراد این است که استدلال شما ـــ یعنی دلایلی که شما اقامه کردهاید ـــ دارای ممیّزاتی است که هر کس آنها را بشنود یا بخواند قانع(متقاعد) یا ترغیب میشود؟ به عبارتی دیگر، آیا ما باید از قانع(متقاعد)کنندگی یا ترغیبکنندگی استدلالها و میزان آن پرسش کنیم؟«. سپس، این سؤال مهم را مورد کاوش قراردادیم که: چرا هیچ موضوعی را نمیتوان در فلسفه و علوماجتماعی یافت که برای آن استدلال(هایی) شده باشد و آن استدلال(ها) تمام مخاطبان خود را قانع یا ترغیب کرده باشد؟ کاوش تحلیلی ما نشان داد که هر نوع تلاش متافلسفی جهت تعیین مثل، الگو یا پارادایم استدلال به نحوی که توان قانعکنندگی یا ترغیبکنندگی فراگیر داشته باشد با معضلات متعددی مواجه میشود. اینک:
1. آیا به نظر نمیرسد که طرح سؤال از قانع(متقاعد)کنندگی یا ترغیبکنندگی استدلالها، به منزلۀ قابلیتها و ممیزاتی جهانشمول و آفاقی و قابلمفهومسازی، بیفایده و محتوم به شکست بوده است؟
2. آیا، درنتیجه، به نظر نمیرسد که اساساً بحث و کاوش مفهومسازانه دربارۀ مقولۀ استدلال، به منزلۀ مفهومی جهانشمول و آفاقی، نه فقط بیفایده که، بنیاناً نابجا بوده و از ابتدا غلط تصورشده است؟
3. آیا به نظر نمیرسد که، به عوض پرسش از قابلیت یا فاعلیتهای جهانشمول و آفاقی استدلالها، باید از چگونگی و میزان قانع(متقاعد)شدگی یا ترغیبشدگی انسانها پرسش کرد؟
4. آیا به نظر نمیرسد که با توجه به گستردگی، پیچیدگی، و تنوع بیکران انسانها، تعیین چگونگی و میزان قانع(متقاعد)شدگی یا ترغیبشدگی انسانها امری بینهایت دشوار، عملاً تعمیمناپذیر، و نهایتاً بیفایده و بیثمر خواهد بود؟
5. آیا با توجه به مراتب فوق به نظر نمیرسد که به عوض مفهومسازی دربارۀ استدلال، ثمربخشتر است که انسانها صرفاً با هم تعامل کنند ـــ همان کاری که همۀ صنوف مردمِ همۀ فرهنگها و تمدنها، من جمله فیلسوفان، بیتوجه به توصیهها و تحکّمهای فیلسوفان همواره بدان پرداختهاند ـــ تعاملی فراگیر و ذوابعاد، شامل گفتگو، و البته هر فرد به نحو اجتنابناپذیری موافق موازین و هنجارهای فرهنگیـاجتماعی و حالات قلبی خویش؟ و این، یعنی:
الف) تعامل میان انسانها را در چارچوب گفتگویِ قاعدهمند استدلالیِ اقناعی و ترغیبی یا برد و باختی محصور نکنیم.
ب) در سطحی فرودینتر، تعامل میان انسانها را در چارچوب گفتگوی قاعدهمند محصور نکنیم.
ج) و باز هم بنیانیتر، تعامل میان انسانها را در چارچوب گفتگو محصور نکنیم. انسانها آن چنان موجودات پیچیده، ذوابعاد، گریزپا، غنی، حصرشکن، و کثیرالاهدافی هستند که نمیتوان برای تعامل آنها حد و حصری، و قواعدی لازمالاتباع تقنین و الزام کرد. کافی است قدری به آنها با دقت بیشتری بنگریم!
و سخن آخر اینکه، امکان دارد به نظر برخی چنین آید که: مگر خود این بحثهایی که در این نوشتار آمده، استدلال نیست؟ و اگر چه نویسندۀ آنها از واژۀ استدلال استفاده نکرده لیکن در عمل خود مبادرت به استدلال کرده، برای برخی نظرات یا مواضع اقامۀ دلیل کرده و علیه برخی دیگر نیز دلایلی ارائه کرده است.
به نظر من، چنین اعتراض یا انتقادی کاملاً مسموع و شاید حتی، با تلقیای از استدلال، مقبول هم باشد. اما پیش از هر چیز باید تکلیف چیستی مفهوم استدلال را روشن کرد، کاری که من در این نوشتار سعی کردهام نشان بدهم که شدنی نیست. با این وصف، و بدون اینکه خود و منتقد فرضیام را گرفتار تکرار بحثهای فوق کنم، و بدون اینکه تلاش کنم اجزاء تلقی منتقد فرضیام از استدلال و اقامۀ دلیل را ترسیم کنم باید تصریح کنم: اینکه فردی این بحث و تحلیل را استدلالی بداند و یا فردی هم پیدا شود که این بحث و گفتگو را استدلالی نداند ـــ که کاملاً امکانپذیر است ـــ هیچ تفاوتی نمیکند. من فقط به منتقد فرضی اولیام گوشزد میکنم که به منتقد فرضی دومی توجه کند که این بحث و تحلیل را ابداً استدلالی یا حاوی استدلال نمی داند. و به منتقد فرضی دوم هم موضع منتقد فرضی اول را گوشزد میکنم.
اما عاقبتالامر، من خود بر چه موضعم؟ اولاً، باور ندارم که آنچه در این نوشتار آمده مطالبی را اثبات کرده[3] و، در نتیجه، همۀ خوانندگان اقناع و یا اسکات میشوند. اضافهکنم که بنیاناً بر این عقیده نیستم که مطلبی که به واسطۀ استدلال اثبات شده باشد همه و یا حتی برخی از خوانندگان یا شنوندگان خود را قانع یا ساکت کند! ابداً! ثانیاً، باور ندارم که همۀ خوانندگان قانع(متقاعد) یا ترغیب میشوند، بلکه با توجه به سیطرۀ فرهنگ به شدت یونانیـمدرنیستی معاصر، بسیار بعید است بیش از انگشتشماری قانع یا ترغیب شوند. ثالثاً، به نظرم چندان و بلکه ابداً مهم نیست که این نوشتار را برخی استدلالی و برخی کاملاً غیراستدلالی بدانند و بنامند. و از این تکاندهندهتر و البته قابلانتظارتر، رابعاً، چندان و بلکه ابداً مهم نیست که خود این نوشتار را استدلالی میدانم یا غیراستدلالی. این که استدلالی بدانند(یا بدانم) یا غیراستدلالی، به خودی خود مهم و تعیینکننده نیست. آنچه اما تعیینکننده است آن مبنایی است که این ارزیابی حاصل و تابع آن است، ارزیابیای که، به تبع، مقبولیت این نوشتار را رقم میزند. و بالاخره، خامساً، مرا هیچ دخل و تصرفی دربارۀ آن مبنا متصور نیست.
پی نوشتها:
1. مقالۀ «عقل استدلال و عقلانیت(دو)» تحت انتشار است.
2. عجالتاً این شیوۀ کار نامطلوب را مصادره به مطلوب می کنیم و تحلیل و واکاوی نامطلوبیت آن را به فرصت دیگری محول می کنیم.
3. در اینجا فرض کردهام که «اثبات» معنا و مفهوم مشخص، معیّن، و محصّل واحدی برای همگان دارد.
منبع: / سایت خبری / رجانیوز ۱۳۸۹/۰۱/۲۳
نویسنده : سعید زیبا کلام
نظر شما