موضوع : پژوهش | مقاله

نسبت علم و فلسفه


به نظر می رسد علومی که امروزه می شناسیم از یونان باستان سرچشمه گرفته باشد. در تاریخ علم از یونان باستان تا کنون می توان انفکاک های مختلف از فلسفه و ظهور رشته های علمی مجزا را ملاحظه کرد. انقلاب گالیله، کپلر و نهایتا نیوتن در قرن هفدهم، فیزیک را به رشته مجزایی از متافیزیک تبدیل نمود. همین امروز شماری از گروههای آموزشی که در آن فیزیک تدریس می گردد، “فلسفه طبیعی” نامیده می شوند. در سال 1859 کتاب “منشا گونه ها”، زیست شناسی را از فلسفه (والهیات) جدا ساخت و در اوان قرن بیستم، روانشناسی نیز به عنوان رشته ای جداگانه، از فلسفه مستقل شد. در پنجاه سال اخیر، ارتباط یک هزارساله فلسفه با منطق، به ظهور علوم کامپیوتر، منتهی گردیده است. ‌
ولی هریک از این رشته ها که بر فلسفه مبتنی هستند، مجموعه ای از مسائل را برای فلسفه برجای نهادهاند: مسائلی که خود نمی توانند از عهده حل آنها برآیند، ولی باید پرداختن به این مسائل را برای همیشه و یا حداقل بطور موقت به فلسفه واگذار کنند. به عنوان نمونه، ریاضیات با اعداد سروکار دارد ولی نمی تواند به این پرسش که عدد چیست، پاسخ دهد. زمانی که می پرسیم یک عدد چیست، سوال ما درباره یک نماد (نوشتاری یا گفتاری) نیست، بلکه راجع به یک شئی می باشد. حداقل از زمانیکه افلاطون اذعان داشت که اعداد، شئی - گرچه انتزاعی- هستند، فیلسوفان پاسخ های متفاوتی به این سوال ارائه داده اند. برخلاف افلاطون، فیلسوفان دیگر بیان داشته اند که حقایق ریاضی، درباره هستیهای انتزاعی و روابط بین آنها نیستند، بلکه بواسطه واقعیتهایی راجع به اشیای عینی در جهان، واقعی می شوند و کاربردهای تجلیات ریاضی برای ما را بازتاب می دهند. با این حال 2500 سال پس از افلاطون، هنوز هم توافقی عمومی درباره پاسخ صحیح به سوال چیستی اعداد، وجود ندارد. ‌
علاوه بر این، توضیح معنای زمان نیز مسئله ای است که علوم حداقل در 300 سال گذشته به فلسفه احاله داده اند. با ظهور نظریه عام و خاص نسبیت، فیزیکدانان دوباره شروع به مشارکت در راستای پاسخگویی به این پرسش برآمده اند. ملاحظات شخصی آلبرت اینشتین درباره زمان که منجر به این استنباط شد که دوره های زمانی، در میان چارچوبهای ارجاعی مختلف، تفاوت دارند، تا حدود زیادی به انتقاد لایب نیتز از تصور نیوتن از فضا و زمان به عنوان حاملانی که در آنها اشیا میتوانند زمانمند و مکانمند شوند، وامدار است.
همچنین، تعداد زیادی از زیست شناسان اذعان دارند که پس از داروین، زیست شناسی تکاملی، مسئله توضیح ماهیت انسان یا هدف و معنای زندگی را از فلسفه به ارث برده است؛ و شماری از زیستشناسان و فلاسفه معتقدند داروینیسم می گوید که ماهیت انسان فقط بنا به درجاتی از دیگر حیوانات، متفاوت است. علاوه بر این، اندیشمندان مذکور استدلال می کنند که نظریه انتخاب طبیعی نشان می دهد که چیزی به نام ماهیت خاص انسانی یا هرگونه هدف و معنایی برای زندگی وجود ندارد. و به همین دلیل هم است که نظریه تکاملی با مقاومتهای شدیدی مواجه شده است؛ عده ای اعتقاد دارند که نظریه تکاملی وانمود می کند می خواهد به سوالاتی جواب دهد که باید به فلسفه و شاید دین، واگذار شوند. در هر حال چه با نظریه انتخاب طبیعی داروین موافقت کنیم یا آن را نپذیریم، این نظریه نمونه بارزی از نحوه تاثیر علوم بر فلسفه است که با عث اندیشه ورزی درباره سوالاتی میشود که علوم به تنهایی حتی نمی توانند شواهدی برای پاسخ به آنها ارائه دهند.
تمامی این علوم بویژه علوم کمی، بر پایایی برهانهای منطقی و استدلالات معتبر استقرایی، مبتنی هستند. این علوم همچنین بر استدلالات قیاسی متکی میباشند. ولی هیچ یک از این علوم مستقیما اشاره نمی کنند که چرا استدلالات استقرایی اعتبار دارند و نیز چرا باید از استدلالات قیاسی علی‌رغم این واقعیت که همواره پایا نیستند، استفاده کنیم. زیرشاخه ای از فلسفه که منطق نامیده می شود، بطور گستردهای درگیر پاسخگویی به این سوالات است. ‌
تاریخ علوم و میراث مسائلی که برای فلسفه وانهاده است، نشان می دهد که این دو جستار فکری همواره بطور جدایی ناپذیری با یکدیگر پیوند داشته اند؛ و این میراث به ما کمک می کند تا فلسفه را معنی نماییم. یکی از عجایب فلسفه این است که به نظر می رسد فلسفه رشته ای نامتجانس و فاقد انسجام رشته هایی همچون اقتصاد یا شیمی، می باشد.
زیر شاخه های فلسفه عبارتند از: منطق- مطالعه اشکال معتبر برهان؛ زیبایی شناسی- برررسی ماهیت زیبایی؛ اخلاق و فلسفه سیاسی که با مبانی ارزش اخلاقی و عدالت سروکار دارند؛ معرفت شناسی- مطالعه ماهیت، دامنه و موجه بودن شناخت؛ و متافیزیک که در صدد شناخت انواع بنیادین اشیایی که واقعا موجودند، می باشد؛ مسئله این است که چه چیزی این همه پرسش های گوناگون را در یک رشته گرد هم آورده است؟ در اینجا تعریف کاربردی از فلسفه ارائه می شود که اشتراکات این زیرشاخه ها را نشان می دهد: ‌
فلسفه به دو مجموعه از پرسش ها می پردازد:
اول، سوالاتی که علوم- فیزیکی، زیستی، اجتماعی، رفتاری- هم اکنون و شاید هیچ وقت قادر به پاسخگویی بدانها نیستند.
دوم، سوالاتی راجع به اینکه چرا علوم نمی توانند به پرسش های مجموعه نخست، جواب دهند.
گونه ای از سوالات که فقط فلسفه با آنها سروکار دارد، عبارت است از پرسش های هنجاری، یعنی مسائل مربوط به ارزش - چه کاری باید انجام دهیم، راجع به خوب و بد، درست و نادرست، عادلانه و غیر عادلانه، که در فلسفه سیاسی، زیبایی شناسی، و اخلاق مورد بررسی قرار می گیرد. علوم، هنجاری نیستند و اغلب توصیفی و همانگونه که گاها گفته میشود، اثباتی می باشند. بسیاری از این سوالات هنجاری، خویشاوندان نزدیکی در علوم دارند. از این رو، روانشناسی به این می پردازد که چرا افراد، بعضی اعمال را درست یا نادرست می پندارند؛ انسان شناسی نیز ریشه های تفاوت در بین فرهنگها درباره خوبی و بدی را بررسی میکند؛ دانشمندان علم سیاست پیامدهای سیاست های مختلف تدوین شده به نام عدالت را مطالعه می کنند؛ و علم اقتصاد نیز نحوه به حداکثر رساندن رفاه را بسته به فرض هنجاری چیستی رفاه، مورد کنکاش قرار می دهد. ولی علوم- اجتماعی یا طبیعی- دیدگاههای هنجاری ما را مورد چالش یا دفاع قرار نمی دهند. در واقع این کار، وظیفه فلسفه می باشد. ‌
ممکن‌است بعضی ها بگویند که هیچ سوالی وجود ندارد که علوم نتوانند هم اینک و یا در آینده بدان پاسخ دهند. اینها امکان دارد ادعا کنند که سوالاتی که برای همیشه بی پاسخند، در واقع شبه سوال، و نوعی آوای بی معنی هستند. شاید بعضی از دانشمندان و افرادی که حوصله پیگیری بی پایان پرسش های فلسفی را ندارند، این دیدگاه را اتخاذ نمایند. آنان اعتراف می کنند که بعضی سوالات وجود دارد که علوم قادر به پاسخگویی بدانها نیستند، مثلا: “قبل از انفجار بزرگ که جهان را آغاز کرد چه اتفاقی رخ می داد؟” یا “مولکول های غیرآلی چگونه باعث ظهور حیات شدند؟” یا اینکه “آیا آگاهی یک فرایند صرفا ذهنی است؟” ولی آنان درعین حال می گویند که با فرض وجود زمان و سرمایه کافی، تجربیات و نبوغ نظری به تمامی این سوالات پاسخ خواهد داد و در نهایت سوالاتی که در انتهای کاوشهای علمی بی جواب بمانند، شبه سوالاتی خواهند بود که نیازی به دلمشغولی فکری نسبت به آنان نیست. ‌
با این حال این ادعا که علوم می توانند به همه سوالات جواب دهند، به برهان و شواهد نیازمند می باشد. این واقعیت که سوالاتی “همچون عدد چیست؟” یا “زمان چیست؟” چندین قرن بی پاسخ مانده بودند دلیل کافی ارائه می دهد که حتی ممکن‌است علوم نتوانند برای بعضی از سوالات بنیادین تا ابد پاسخی پیدا کنند. آیا پرسش های فوق شبه سوال بودند؟ ما این استنباط را فقط باید بر مبنای یک برهان و دلیل مناسب بپذیریم. فرض کنیم فردی می خواهد استدلال کند که هر سوال بی پاسخ مانده ای در انتهای کاوش علمی، یعنی وقتی که تمامی وقایع قابل یافت توسط علوم جمعآوری شدند، یک شبه پرسش است. در این صورت باید درباره استدلالاتی در راستای این مدعا بیندیشیم. به نظر می رسد که تمامی این استدلالات دو ویژگی همبسته دارند: اول اینکه، اینها بر اساس فهمی از ماهیت علم مبتنی می شوند که خود علوم این فهم را به‌دست نمی دهد؛ و دوم، اینها استدلالاتی نیستند که علم به خودی خود بتواند ارائه کند. اینها همه استدلالات فلسفی می باشند؛ و این امر به این دلیل است که استدلالات مذکور، فرضیات هنجاری طلب می کنند و نه فقط صرفا فرضهای واقعی که علم بتواند آنها را فراهم کند. ‌
به عنوان مثال، این استدلال که سوالاتی که علوم هرگز نمی توانند بدان پاسخ دهند، شبه سوالاتی هستند که علم هیچ الزامی به پرداختن بدانها ندارد، بر این فرض مبتنی است که ملاحظاتی وجود دارد که علوم باید بدان پاسخ داده و ملزم به پرداختن به آنها هستند. ولی چگونه تعیین می کنیم که علوم باید به چه چیزی بپردازند؟ احتمالا علوم باید به مسائلی بپردازند که در موردشان حداقل، شناخت، ممکن باشد. پس در اینجا مسئولیت علم متوجه ماهیت، محدوده، و مبانی شناخت می گردد. و این امر، موضوع معرفت شناسی- بررسی ماهیت، محدوده و توجیه شناخت- می باشد. و این مسئله در مجموع بدین معناست که فلسفه، غیرقابل اجتناب می باشد. ‌
در نظر داشته باشیم که منظور این نیست که فیلسوفان از گونه ای موقعیت یا چشم انداز خاص برخوردارند که از منظر آن به سوالات غیرقابل جواب علوم، پاسخ می دهند. سوالات راجع به علم، دامنه و محدوده های آن به همان اندازه، سوالاتی هستند که دانشمندان می توانند همانند فیلسوفان در پاسخگویی بدانها سهیم باشند. در واقع در بسیاری از موارد، دانشمندان برای پاسخگویی به این سوالات در موقعیت بهتری قرار دارند؛ یا این که نظریات و یافته های آنان نقش مهمی در پاسخگویی به این پرسش ها داشته است. ولی در کل منظور این است که حتی برای کسانی که معتقدند در نهایت تمامی سوالات واقعی، یعنی سوالات دارای ارزش پاسخگویی، فقط توسط علم قابل پاسخند، فلسفه، غیرقابل اجتناب است. این ادعا را هم فقط یک استدلال فلسفی می تواند تائید کند. علاوه بر این با هیچ ابزاری نمی توان روشن ساخت که تمایز واقعی بین سوالات کلی تر علمی بویژه سوالاتی که در سرحدهای پویای علم مطرح می شوند با پرسش های فلسفی وجود دارد.

منبع: / روزنامه / رسالت ۱۳۸۸/۰۲/۱۵
نویسنده : الکساندر روزنبرگ

نظر شما