موضوع : پژوهش | مقاله

علم و جهان خارج


تا آنجا که من خبر دارم دانشمندان هنوز دربارة الکترون، پروتون، نوترون و نظایر آن بحث می‌کنند. ما هیچ‌گاه اینها را به طور مستقیم نمی‌بینیم، بنابراین اگر بپرسیم از وجود آنها چگونه آگاهیم، ظاهراً تنها پاسخ ممکن این است که اینها استنباط از چیزی است که آن چیز را مستقیماً مشاهده می‌کنیم. چه نوع استنباطی؟ ظاهراً استنباط علّی. ذرات اتمی به گونه‌ای بر حس اندام جاندار تأثیر می‌گذارد و سبب می‌شود که موجود زنده، دنیای آشنای میز و صندلی و غیرذلک را ادراک کند.
اما آیا آشکار نیست که چنین برداشتی از علیت، هر طور که تعبیر شود، بی‌اعتبار است؟ تنها دلیلی که برای اعتقاد داشتن به قانون علیت داریم این است که قواعد یا توالیهایی را مشاهده می‌کنیم. که در شرایط خاصی، B همیشه پس از A است. A را علت و B معلول می‌نامیم. و توالی A-B را قانون علی می‌خوانیم. نتیجه گرفته می شود که همه توالیهای علی مشاهده شده، توالیهایی است که در چیزهای محسوس عالم آشنای ادراک است، و اینکه همه قانونهای شناخته شده علی، فقط بر عالم حسی حاکم است و نه بر چیزی سوای آن یا ورای آن. و این بدان معناست که برای اعتقاد داشتن به اینکه قانون علیت بتواند بر خارج از قلمرو ادراک حاکم باشد یا اینکه آن قلمرو بتواند علتهایی (نظیر اشیای خارجی مورد نظر) داشته باشد که خود آنها ادراک نشده نباشد، یک فقره دلیل در دست نداریم و هیچ‌گاه نمی‌توانیم داشته باشیم.
همین مطلب را به زبان دیگری بیان می‌کنیم. فرض کنید توالی مشاهده شده A-B-C را داریم که در این نمودار با خطهای عمودی نشان داده شده است.


مشاهده گر X


مشاهده‌گر X نگاه می‌کند و نمی‌تواند چیزی جز اشیای عالم آشنای ادراک را ببیند. چه حقی و چه دلیلی دارد بگوید که علتهای A و B و C، یعنی و و ، که اصلا نمی‌تواند آنها را مشاهده کند، در پس عالم ادراک شده است؟ حقی ندارد، زیرا هیچ‌گاه دیده نشده است قانون علیت، که مشاهده‌گر بدان اتکاء دارد، خارج از سلسله ادراکات عمل می‌کند. و دلیل هم ندارد زیرا پدیده C با همان علت B و B با A و قس علی ذلک به قدر کافی تبیین شده است. لزومی ندارد و عملی زاید است که علت ثانوی را برای B، و ، برای C و نظایر آن را در کار بیاوریم . برای هر پدیده دو علت آوردن، یک علت در یک عالم و دیگری در عالم دیگر، ضرورت ندارد و شایید حتی تناقض‌آمیز باشد.
پس ممکن است پرسیده شود آیا منکریم که ستاره علت امواج نور، امواج نور علت تغییرات در شبکیه چشم، اینها علت ایجاد تغییرات در عصب نوری، و این به نوبه خود علت حرکات در یاخته‌های مغز و جز آن است؟ نه، منکر نیستیم. اما علتها و معلولهای مشاهده شده، همه در عالم ادراک است. و هیچ‌گونه توالی داده‌های حسی نمی‌تواند توجیه کنندة پا بیرون نهادن از عالم ادراک باشد. اگر بپذیرید که هیچ‌گاه جز چیزهای محسوس و روابط و قواعد و توالیهای آنها چیز دیگری را مشاهده نمی‌کنیم، پس بدیهی است که باید به کلی زندانی حواسمان باشیم. و هیچ‌وقت نتوانیم از بند آن رها شویم . نه تنها روابط علی، بلکه هر رابطه مشهود دیگری که بتوان نوعی استنباط را بر اساس آن قرارداد، فقط به اشیای محسوس دیگر و به روابط آن اشیاء می‌انجامد. پس نمی‌توان چیزی را که نامحسوس است از چیزی که محسوس است استنباط کرد.
واقعیت این است که اتم از احساسها استنباط نشده است. البته هیچ‌کس منکر نیست که در نظریه فیزیکی اتوم مقدار زیادی نتیجه‌گیری کاملاً معتبر استنباطی هست. اما استنباط کردن اتم از داده‌های حسی در هیچ‌گونه تعبیر دقیق منطقی یافت نخواهد شد. فرضیه‌ای گذاشته می‌شود و مراحل استنباط ناظر به کاربرد فرضیه است، یعنی ناظر به پیش‌بینی احساسهای ممکن بیشتر و سازگاری درونی خود.
وقتی می‌گوییم اتم از احساسها استنباط نمی‌شود، مقصود این است که نمی‌توانیم وجود اتم را به طور قابل اعتبار از وجود احساسها استنباط کنیم. و این بدان معناست که برای قایل بودن به وجود اتم اصلاً نمی‌توانیم دلیل داشته باشیم. به همین دلیل برای بحث فرض می‌کنم که اتم وجود ندارد یا به هر حال نمی‌توان فهمید که وجود دارد یا نه؛ و هیچ دلیلی در دست ما نیست که بر وجود اتم دلالت کند.
خوب، حالا اتم چه وضعی پیدا می‌کند؟ آیا این طور فهمیده می‌شود که اتم باطل، بی‌اهمیت و دروغ محض است؟ یقیناً نه. هیچ‌کس نمی‌داند اسمهای موجود در تقویمهای نجومی جز در صفحات این کتابها و در مغز گردآوردندگان و خوانندگان آن در «کجاست». با این وصف مادام که به کمک اینها می‌توانیم احساسهای خاصی را پیش‌بینی کنیم، یعنی موقعیتها و زمان چیزهای بخصوص قابل ادراکی را که به آنها ستاره می‌گوییم پیشگویی کنیم، این اسمها «راست» است. و فرمولهای نظریه اتمی نیز به همین معنا راست است و کاری که انجام می‌دهد مثل کار همان تقویمهاست.
پیشنهاد می‌کنم اینها را چیزی جز فرمولهای تندنویسی در نظر نگیرید، فرمولهایی که ذهن انسان آفریده برای اینکه به پیش‌بینی کردن تجربه آن کمک کند؛ یعنی پیش‌بینی کردن احساسهایی که از آن تجربه به دست می‌آید. مرادم از «پیش‌بینی» در اینجا فقط اشاره به آینده نیست. محاسبه کردن خور گرفتی که در 585 پیش از میلاد در آسیای صغیر دیده شد به همان معنایی است که اصطلاح پیش‌بینی را برای آن به کار می‌برم .
برای اینکه مقصود را روشنتر دریابیم اجازه بدهید همین مفهوم را در مورد دیگری، مثلا درباب گرانش، به کار ببریم . نیوتون قانون گرانش را بر حسب «نیرو» تنظیم کرد. گمان می‌رفت این قانون که چیزی جز فرمولی ریاضی نیست، بر عمل این نیروهای موجود حاکم است. امروزه به وجود چنین نیروهایی اصلا عقیده ندارند. اکنون می‌توان بدون توجه به این نیروها، قانون گرانش را برای پیش‌بینی پدیده‌های نجومی به کار برد. برای عالم اهمیتی ندارد که چنین نیروهایی وجود دارد یا نه. می‌توان گفت که این مسأله‌ای صرفاً فلسفی است. و گمان می‌کنم فیلسوف اینها را غیرواقعی می‌داند. اما سبب نمی‌شود که قانون گرانش بلااستفاده یا نادرست باشد. اگر هنوز هم بتواند برای پیش‌بینی پدیده‌های نجومی به کار رود، حالا همان قدر درست است که قبلاً درست بود.
راست است که حالا در قانون گرانش عیب و ایراد دیده ‌اند و قانون دیگری، یعنی قانون اینشتین، جای آن را گرفته است. و گاه تصور می‌شود که علتش این است که دیگر به این نیروها عقیده ندارند. اما قضیه این نیست. چه این نیروها باشد و چه نباشد هیچ اهمیتی ندارد. چیزی که اهمیت دارد این کشف است که قانون نیوتون به ما کمک نمی‌کند واقعیتهای اخترشناسی بخصوصی، مثلاً موضع دقیق سیاره عطارد را به درستی پیش‌بینی کنیم. از این رو فرمول دیگری، یعنی فرمول اینشتین، جای آن را گرفته است، زیرا این فرمول به پیش‌ بینیهای درست امکان می‌دهد. این قانون تازه از قضا فرمولی هندسی است؛ ریاضیات محض است و نه چیز دیگری. اشاره‌ای به نیرو ندارد. تا آنجا که من خبر دارم حتی در صورت ریاضی محضش اشاره‌ای به «پستی و بلندیهای مکان – زمان» ندارد. و اهمیتی ندارد که چنین پستی و بلندیها را جایگزین نیرو ساخته است از قانون نیوتون درست‌تر نیست، بلکه تنها به این سبب درست‌تر است که فرمول پیش‌بینی دقیقتری است.
نه تنها می‌توان گفت که نیرو وجود ندارد، بلکه به این اعتبار می‌شود گفت که «گرانش» وجود ندارد. گرانش «چیزی» نیست، مگر فرمولی ریاضی که فقط در ذهن ریاضیدانان است. و همان طور که فرمول ریاضی نمی‌تواند علت فرو افتادن جسم باشد، گرانش هم نمی‌تواند علت سقوط اجسام باشد. زبان رایج در اینجا ما را گمراه می‌کند. صحبت بر سر قانون گرانش است و فرض کنید که این قانون بر اختران «تعمیم» دارد. بنابراین، تصور این است که دو چیز وجود دارد، یعنی گرانش و اختران، و گرانش که یکی از آن دو چیز است، سبب ایجاد تغییرهایی در دیگری می‌شود. فی الواقع چیزی جز اجسام متحرک وجود ندارد. و قانون نیوتون و اینشتین، به عبارت درست، هیچ کدام قانون گرانش نیست. هردو، قانون اجسام متحرک است، یعنی فرمولهایی است که به ما می‌گوید چگونه این اجسام حرکت خواهد کرد. همان طور که در گذشته «نیرو» را به زور در قانون نیوتون جای دادند (گیریم خودش جا داده باشد) حالا هم عده‌ای که ترویجگر نسبیت‌اند «پستی و بلندی در مکان – زمان» را در قانون اینشتین به زور جای داده‌اند. می‌شنویم که می‌گویند دلیل حرکت سیارگان در مدارهای منحنی این است که سیارگان نمی‌توانند از وسط پستی و بلندیهای مکان – زمان بگذرند و به ناچار آنها را دور می‌زنند! سیارگان نه بر اثر نیرو، بلکه به سبب پستی و بلندی «این سو و آن سو» کشیده می‌شوند! اما این پستی و بلندیها استعارة محض است. و هر کس برای آنها وجود قایل باشد، با این پرسش دشوار روبه رو خواهد شد که «مکان منحنی»، «در» چه چیزی منحنی است. پرداختن به این موضوع که چرا انسان این دو پدیده عجیب‌الخلقه مابعدالطبیعی نیرو و پستی و بلندی در مکان – زمان را ابداع کرده است، با بحث‌ ما بی‌ارتباط نیست. علت این است که انسان هیچ‌گاه خود را از این اندیشه بی‌معنا که علم «تبیین‌کننده» امور است رها نکرده است. قناعت به این نمی‌کردند که قانونهایی داشته باشند که فقط به آنها بگوید سیارگان در واقع چنین و چنان حرکت می‌کنند. انسان می‌خواست بداند «چرا» سیارگان چنین و چنان حرکت می‌کند. از این رو بود که نیوتون در پاسخ گفت: «نیرو». بشریت گفت: «بلی، نیرو تبیین می‌کند.» می‌فهمیم نیرو چیست. هرگاه کسی ما را بکشد یا هل بدهد آن را احساس می‌کنیم. بنابراین گمان می‌رفت که با چیزهای آشنا حرکات «تبیین» می‌شود، زیرا چیزهای آشنا به احساسهایی که آدمی در ماهیچه‌هایش حس می‌کند شباهت دارد. پستی و بلندی دقیقاً به همین دلیل وارد شد. اینها بسیار آشنا به نظر می‌رسد. اگر میز بیلیارد برآمدگی داشته باشد، گوی غلتان به آن می‌خورد و مسیرش کج می‌شود. سیارگان عیناً چنین وضعی دارند. بشریت گفت: «بلی، می‌فهمم، چه قدر ساده است، همه چیز را تبیین می‌کند.»
اما قانونهای علمی که درست تنظیم شده باشد، هیچ چیزی را «تبیین» نمی‌کند. فقط به صورت خلاصه شده و تعمیم یافته‌شان می‌گویند چه چیزی اتفاق می‌افتد. به اعتقاد من هیچ دانشمندی و هیچ فیلسوفی نمی‌داند چرا چیزی اتفاق می‌افتد و نمی‌تواند هیچ چیزی را «تبیین» کند. قانونهای علمی بیان کننده هیچ چیز نیست، جز این واقعیت سرد که «وقتی A روی بدهد، B نیز همواره روی می‌دهد.» و پیداست که این گونه قانونها به ما توانایی پیش‌بینی کردن می‌دهد. اگر بعضی از دانشمندان، پستی و بلندی را جایگزین نیرو ساخته‌اند پس فقط خرافه‌ای را به جای خرافه دیگری گذاشته‌اند. شخصاً معتقد نیستم که علم چنین کاری کرده باشد، ولو آنکه عده‌ای از دانشمندان چنین عقیده‌ای داشته باشند. بالاخره قطع نظر از هر چیز دانشمندان بشرند و همان نیازی را به «تبیین» دارند که سایر مردم.
به نظر من اتم عیناً همان وضعی را دارد که نیرو و پستی و بلندی مکان – زمان .
در واقع فرمولهای ریاضی که وسیله علمی بیان نظریه اتمی است، فقط فرمولهای محاسبه احساسهایی است که در شرایط معینی بروز می‌کند. اما همان طور که ضعف ذهن انسان ایجاب می‌کرد که «چیزی» واقعی، که می‌توان آن را «خود گرانش» یا «نیرو» نامید، با فرمولهای گرانش مطابقت دهد، همین ضعف ایجاب می‌کند که چیزی واقعی با فرمولهای اتمی مطابقت کند؛ و این چیز واقعی اتم نام دارد. در حقیقت اتم بیش از آنکه گرانش سبب فرو افتادن سیب باشد، علت ایجاد احساس نیست. تنها علت احساس، احساسهای دیگر است. و رابطه‌ای که میان اتم و احساس حس می‌شود رابطه علت و معلول نیست، بلکه رابطه فرمولی ریاضی با واقعیتها و رویدادهایی است که ریاضیدان را به محاسبه کردن توانا می‌سازد.
بعضی از مولفان گفته‌اند که علم فیزیکی، رنگ و صوت و طعم بو ندارد. امتداد مکانی هم ندارد. شاید حتی عدد ندارد. نباید تصور کنیم که به گونه‌ای به دنیای ما شباهت دارد یا اینکه می‌توانیم با نسبت دادن خصوصیات دنیای خودمان به آن، آن را بشناسیم . چرا این پیشرفت به نتیجه منطقی‌اش نسبت داده نشود؟ چرا از این فکر صرف نظر نشود که حتی خصلت «وجود» را، که دنیای آشنای ما دارد، داراست؟ ما از بو، رنگ، طعم صرف‌نظر کرده‌ایم. حتی از مکان و شکل چشم پوشیده‌ایم. عدد را از یاد برده‌ای. مطمئناً دست آخر، صرف وجود جز چیز بی‌اهمیتی که از آن صرف نظر شود نیست. پس آیا مفهوم وجود است که «هاله‌ای با خود» دارد؟ گمان می‌کنم این طور است. «وجود» اتم جز شبح سربرآورده اتمهای ساچمه‌وار و گوی بیلیاردوار نیاکانمان نیست. البته اتمهای نیاکانمان اندازه، شکل، وزن، سختی داشت. اینها از بین رفته است، اما متفکران هنوز به وجود آنها پای‌بند مانده‌اند؛ همان طور که پدرانشان به همین دلیل وجود نیرو را رها نمی‌کردند. خرد آنها نیست که برای اتم موجود دلیل دارد، بلکه تخیل آنهاست. خیال می‌شود که اینها به گونه‌ای امور را تبیین و آنها را آشنا و مأنوس می‌کند.
بی‌مناسبت نیست که مثال دیگری آورده شود تا نشان دهد وجودهای تخیلی چگونه در علم رواج دارد و بود نبود آنها فی‌الواقع چه قدر کم اهمیت است . درباره این مثال بحث عجیب و آزاردهنده «فضاهای منحنی» را نمی‌کنیم. یکی از اصول فیزیک قانون بقای انرژی است، یا مشهور است که چنین است . نمی‌دانم نظریه‌ای که قایل به تبدیل گاه به گاه ماده به انرژی است اگر تأثیری بر این اصل گذاشته باشد تأثیرش تا چه حد است. اما در درسی که برای ماست تأثیر ندارد. قانون بقای انرژی می‌گوید، یا مشهور است که می‌گوید مقدار انرژی در عالم همیشه ثابت است و انرژی هیچ‌گاه نه به وجود می‌آید و نه نابود می‌شود. این قانون قانونی بود کاملاً سر راست، اما به نظر می‌رسد استثناهای آشکاری داشته باشد. اگر سنگی را به هوا پرتاب کنید می‌گویند در فروافتادنش همان مقدار انرژی‌ای را که در پرتاب گرفته پس می‌دهد. اما فرض کنید سنگ فرو نیفتد. تصور کنید روی بام خانه‌تان بنشیند و همان جا بماند. بر سر انرژی‌ای که نمی‌توانید پس دادن آن را به جایی بیابید چه آمده است؟ انگار که از عالم ناپدید شده است. دانشمندان می‌گویند این طور نیست و هنوز با صورت انرژی پتانسیل در سنگ باقی است. این اصطلاح مستطاب «پتانسیل»- که به این ترتیب برای نجات از مخمصه به کار رفته است- وقتی به انرژی اطلاق شود چه معنایی می‌دهد؟ معلوم است، به این معناست که این گونه انرژی به صورت هیچ یک از «شکلهای» شناخته شده انرژی، یعنی گرما، نور، برق و نظایر آن وجود ندارد. اما این فقط معنای منفی کلمه است، معنای مثبت آن چیست؟ به عبارت دقیق معنایش این است که به هیچ شکلی وجود ندارد؛ چه انرژی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد. مفهوم بینابین «پتانسیل» جایی بین وجود و عدم انرژی بروز داده نشود انرژی نیست و وجود ندارد. انرژی‌ای که نتواند منتقل شود با گرمایی که گرم نباشد چه فرقی دارد؟ بنابراین وجود «پتانسیلی» انرژی توهم است. واقعیتی که عملاً و به تجربه می‌توان آزمود این است که اگر مقدار معینی انرژی (e) در عالم موجود باشد و سپس از عالم ناپدید شود (مثل موقعی که سنگ بر بام نشست) همان مقدار انرژی (e) در شرایط شناخته شده خاصی همواره از نو بروز می‌کند و دوباره به وجود می‌آید. این مطلبی است که قانون بقای انرژی عملاً بیان می‌کند. و افسانه انرژی پتانسیل فقط به این دلیل وارد شده است که سهولت ایجاد می‌کند و مطالعه مسائل را آسانتر می‌سازد. بدون این افسانه از هر حیث می‌توان به مسائل رسیدگی کرد، اما کار قدری مشکلتر می‌شود. در هر دو حال وظیفه قانون یکی است. هدف از آن آگاه ساختن ما به این است که اگر در شرایط خاصی چیزهای خاصی را ادراک کنیم (مثل پرتاب شدن سنگ)، پس در شرایط بخصوص دیگری ادراکهای بخصوص دیگری خواهیم داشت (مثل گرما، نور، خوردن سنگ به سر یا نظایر آن). اما همیشه این وسوسه هست که برای انرژی پتانسیل «وجود» قایل شوند و اعتقاد داشته باشند که «علت» است که پدیده‌ها را تبیین می‌کند.
اگر نظریه‌هایی که بیان داشته‌ام دنبال شود، این نتیجه به دست می‌آید که به عبارت دقیق هیچ چیز جز احساس ( و ذهنهایی که آنها را ادراک کند) وجود ندارد. مابقی، ساخته‌های ذهنی یا افسانه است. اما این سخن بدان معنی نیست که تصور ذهنی از ستاره یا الکترون بی‌ارزش یا غیرحقیقی‌ است. حقیقت و ارزش آنها در داشتن این توانایی است که به ما کمک کند تجربه‌مان را مدون و احساسهایمان را پیش‌بینی کنیم.


منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۲/۰۸
به نقل از: کتاب گزیده ای از مقالات استیس،
نوشته و. ت: استیس،
ترجمه عبدالحسین آذرنگ، 
انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

مترجم : عبدالحسین آذرنگ
نویسنده : والتر ترنس. استیس

نظر شما