نقش آزادی در تولید معنا و دانش
مقدمه
میشل فوکو، اندیشمند پسامدرن عصر حاضر، به تقدم قدرت بر دانش تأکید داشت و بر آن بود که بذر این بحث را در جامعه بپراکند. او معتقد بودکه این تنها قدرت است که می تواند عالمان و اندیشمندان را در موافقت و مخالفت، زیر سلطه خود بگیرد و دانش خاصی را تولید نماید و یا دانش خاصی را رشد و توسعه دهد. فوکو از مفهوم آزادی گفت وگو نمی کند ونقطه تمرکز مباحث او بیش از هر چیز بر مدار قدرت می چرخد. به باور اواین قدرت است که می تواند دانش خاص خود را تولید نماید. چنین دانشی است که خواهد توانست مشروعیت و در پی آن قدرت نظام سیاسی را تأمین و تضمین نماید.
پرسش اصلی مقاله حاضر، پرسش از مناسبات آزادی با دانش است: آزادی با اندیشه و دانش چه رابطه و نسبتی دارد؟ آیا تولید اندیشه ودانش، مبتنی بر تحقق آزادی است و در فقدان آزادی، اندیشه و دانشی تولید نمی شود یا اینکه آزادی مسبوق به تولید دانش است و در واقع این دانش و اندیشه تولید شده است که آزادی را رونق می بخشد؟
درباره مناسبات میان آزادی و دانش سخنان مختلفی گفته شده است. در پارهای از این گفتهها به نفی وجود رابطه میان آزادی و دانش و در برخی از نوشتهها به تقدم دانش بر آزادی حکم شده است. در پارهای از موارد نیز تفکیکی میان آزادی به معنای عام و آزادی سیاسی به طور خاص صورت گرفته و تقدم تاریخی تحقق آزادی سیاسی در تولید دانش و اندیشه انکار شده اما بر اولویت آزادی به معنای عام آن بر تولید دانش و اندیشه صحه گذارده شده است. در این میان پارهای تلاش دارند میان دانش قدیم و دانش جدید تفکیک قائل شوند. این دیدگاه بر این باور است که تنها دانش جدید، یعنی دانش معطوف به اندیشه مدرن غربی، معطوف به آزادی و محصول آزادی است و دانش قدیم هیچ گونه ارتباطی با آزادی ندارد و در فضای غیر آزاد و به ویژه فقدان آزادی سیاسی رشد کرده است.
مدعای نوشته حاضر، همانا اولویت و تقدم زمانی آزادی بر تولید معنا ودانش و اندیشه تأثیرگذار بر جامعه است. این مقاله در قالب مدعای مذکور، یعنی تحقق و اولویت و تقدم آزادی رتبی در جامعه برای تولیددانش و اندیشه و نظریه پردازی و در نهایت تولید دانش، به بحث درباره پرسش اساسی مذکور می پردازد و به دو دیدگاه در این باره اشاره می نماید: نخست دیدگاهی که صرف نظر از همه وجوه مختلف مذکور، معتقد است آزادی بر دانش تقدم و اولویت ندارد و اساسٹ این دانش است که آزادی را رشد و رونق می بخشد و تاریخ حیات بشری نیز بر آن صحه می گذارد. آن گاه نگره دوم، یعنی تقدم آزادی بر اندیشه و دانش تبیین می شود و در نهایت مدعای نوشته حاضر و رهیافت مورد نظر نویسنده تقدم زمانی و رتبی آزادی بر تولید معنا و دانش می آید.
تقدم دانش بر آزادی
فرانتس نویمان در بخشی از کتاب مهم و خواندنی خود در بحثی باعنوان (آزادی پژوهش و آزادی سیاسی) قائل به تقدم دانش بر آزادی سیاسی می شود. به اعتقاد نویمان، آزادی نه تنها بر دانش اولویت ندارد، که (پژوهش علمی رکن اساسی آزادی سیاسی انسان است). با این تصریح وی بر این نکته تأکید می نماید که دانش و (پژوهش علمی ضروری است نه از جهت فایده عملی آن به حال دولت و جامعه، بلکه بدین سبب که آزادی بشر به یاری آن شکل می گیرد).
به این ترتیب بسط و رونق آزادی مبتنی بر بسط و توسعه پژوهش ودانش است. و مطابق آن، دانش و اندیشه ورزی و پژوهش گری است که بارشد و رونق خود به تحقق آزادی و به ویژه آزادی سیاسی در جامعه مساعدت نموده و زمینه های استبدادورزی و خودکامگی را محو می کند. نویمان همانند صاحب نظرانی می اندیشد که معتقدند از دانش و شناخت می توان و باید به آزادی رسید. در مقابل می توان پرسید: اما مگر هیچ شناختی بدون تحقق حداقلی از آزادی امکان دارد؟ بذر آگاهی و تولیددانش و اندیشه تنها در سرزمین آزادی قابل کشت است. در واقع آزادی وآزاداندیشی ضروری است، زیرا به سبب آن آرای مختلف طرح شده و دراثر تضارب آرا و دیدگاه ها، دانش و اندیشه رونق گرفته و بشر رو به جاده پیشرفت حرکت می نماید. معرفت و اندیشه ورزی تنها در چنین بستری می تواند ممکن شود.
نویمان البته به بحث و تأثیر آزادی در رشد و توسعه دانش و اندیشه بی توجه نیست و در پاسخ به پرسش از شرایط و اوضاع و احوال سیاسی مساعد برای پژوهش علمی تصریح می کند که: (فقط آن نظام سیاسی که حقوق مدنی فرد را به طور کامل محترم بشمارد و به اجرا بگذارد(مفهوم قانونی آزادی) قادر به پیشرفت پژوهش علمی است). این تصریح وی به تأثیر آزادی در رونق دانش و پژوهش البته به معنای تقدم رتبی و زمانی آزادی بر دانش نیست. زیرا وی، به گمان خود، دلایلی اقامه می نماید که در شرایط و احوالی که از آزادی هم خبر و اثری نبوده باز هم دانش رو به پیشرفت بوده و بشر را به جلو هدایت کرده است:
(نمی توان گفت همیشه چنین بوده است. مفهوم فردگرایانه آزادی که از زمان انقلاب پیرایشگران انگلیسی در سده هفدهم به صورت جزیی از واقعیت دنیای سیاسی ما درآمده است، نه در جهان یونانیان در عصردولت شهرها شناخته بود، نه در قرون وسطا و نه در دوران حکومت مطلقه. ولی آیا به راستی می توان گفت که در روزگار یونانیان یا در قرون وسطا یا در عصر سلطنت مطلقه، از دستاوردهای بزرگ علمی خبری نبود؟... پس برخلاف آنچه غالبٹ ادعا می شود، نمی توان ثابت کرد که فقط در شرایطی که آزادی وجود داشته باشد، علم و هنر به شکوفایی ورونق می رسد. امروز این طور است، ولی به هیچ وجه همیشه چنین نبوده است).
نویمان بر این واقعیت تأکید و تصریح می کند که امروزه آزادی بر دانش و پژوهش تقدم دارد، اما در گذشته چنین نبوده است. وی برای تأیید سخن خویش به تفاوت دستگاه معنایی و مفاهیم به کار گرفته شده در دوگفتمان سنتی و گفتمان مدرن اشاره می کند و اینکه اینها با یکدیگرمتفاوت هستند. به نوشته وی، اساسٹ در گذشته مفاهیمی نظیر آزادی وفردگرایی و غیره وجود نداشته است. او نتیجه می گیرد که در گذشته درفقدان آزادی های متعارف فعلی، به ویژه آزادی های سیاسی، دانش، دوران شکوفایی خود را طی کرده است. با توجه به تأیید وی مبنی براولویت و تقدم و تأثیر آزادی در عصر حاضر بر دانش، اگر نویمان کم ترین توجه را مبذول می داشت می توانست به وجود حداقل آزادی در تولیددانش به معنای عام (تجربی و حسی و فنی از یک سوی و نظام ارزشی وفرهنگی و معنایی از سوی دیگر) آن در گذشته نیز تصریح نماید و یااینکه رونق دانش را بیشتر در حوزه دانش های غیر معنایی وسخت افزاری بداند. به هر حال بدون تحقق حداقل شرایط مساعد، دانش و اندیشه در معنای مورد نظر مقاله حاضر رونقی نخواهد داشت وطبیعی است که آزادی - نه لزومٹ آزادی سیاسی - در صدر این شرایطاست.
به دیگر سخن، ممکن است بگوییم که نظام های سیاسی گذشته کم ترین آزادی سیاسی را هم از نخبگان دریغ می کردند و درست هم است اما با این وجود از آنان در جهت خواسته ها و مطالبات خود سودجسته، حداقل شرایط را متناسب با تخصص هر اندیشمند و دانشمندی به وجود می آوردند. شخص نویمان خود به این مطلب اشاره می کند و براین باور است که برخی فرمان روایان (شخصٹ به تحقیقات علمی علاقه مند بودند یا احساس می کردند که چنین پژوهش هایی بر جلال وشوکتشان خواهد افزود). بنابراین، حاکمان برای تفاخر هم که بود درپاره ای از حوزه ها و زمینه ها به رونق علم مساعدت می کردند.
علاوه بر این، مفهوم سخن نویمان این است که همه اندیشمندان وعالمان در هر عصری، مخالف نظام سیاسی موجود بودند و با توجه به چنین شرایطی باز هم دانش رونق داشت. به نظر می رسد چنین مفروضی نادرست است؛ زیرا در هر نظام سیاسی، پاره ای از نخبگان علمی با دستگاه سیاسی موافق بوده طبیعی بود که از آزادی باشند و برای تقویت و رونق دانش و نیز نظام سیاسی موجود هر آنچه از دست آنان برمی آمد انجام دهند. بدین صورت بود که چراغ دانش و اندیشه ورزی دربخش های همسو با خواست نظام سیاسی، می توانست همچنان نوربتاباند و تشنگان را اندکی سیراب نماید.
نمی توان گفت در بحث تقدم آزادی بر دانش، مدعا، تنها تحقق آزادی برای مخالفان نظام سیاسی است تا بتوانیم بگوییم به رغم استبدادی بودن دولت، نظام و فضای سیاسی و اجتماعی جامعه، دانش، رشد و رونق داشته است. زیرا این مدعا می تواند برای موافقان و مخالفان به یکسان به کار رود. به هر حال در صورتی که تنها یک فکر هم آزادی و اجازه رشدداشته باشد و از سوی قدرت سیاسی پشتیبانی شود، باز هم می توان رونق دانش و اندیشه را در بخش هایی شاهد بود. هیچ انسان منصفی رانمی توان یافت که تولید دانش و اندیشه را تنها بر عهده نخبگان مخالف یک نظام سیاسی بداند. شاید بتوان گفت تلقی فوکو از رابطه قدرت ودانش تا اندازه ای در اینجا صدق می کند.
اما تمام سخن در اینجا است که پدید آمدن چنین وضعیتی، مناسب ومطلوب حیات انسانی نیست. در یک جامعه می باید تمامی اندیشه ها درمراکز علمی و پژوهشی که مراکز تولید اندیشه و دانش اند، امکان طرح بیابند تا با تضارب آرای موافق و مخالف، سره از ناسره باز شناخته شود ونزدیک ترین اندیشه به حقیقت و واقع در راه پیشرفت و حیات جامعه انسانی به کار گرفته شود. به هر حال، تحقق آزادی، به یکسان برای موافقان و مخالفان، می تواند رشد و رونق اندیشه ورزی و نظریه پردازی ودر نهایت، دانش را افزون نماید.
سخنان دیگری نیز می توان در بحث فرانتس نویمان درباره (آزادی پژوهش و آزادی سیاسی) مشاهده نمود که در آنها به تقدم آزادی بردانش به وضوح تصریح شده است و یا اینکه تأکید شده است که آزادی به صورت حداقلی بر دانش اولویت دارد. وی در پاسخ به این پرسش که درچه نوع نظام سیاسی، پژوهش مطلوب و آزادانه ای صورت می گیرد، ازدموکراسی لیبرال به عنوان نهاد سیاسی آرمانی برای پژوهش آزاد علمی یاد می کند و می گوید:
پبه عقیده من، دموکراسی لیبرال (یا متکی به قانون اساسی)شایسته ترین شکل حکومت در حال حاضر برای فراهم آوردن موجبات پژوهش علمی و آزادی سیاسی است).
صرف نظر از داوری ارزشی وی در باب دموکراسی لیبرال، واقعیت این است که وی برای تولید و رونق دانش و پژوهش و اندیشه، شرایطی راترسیم کرده است که تا اندازه ای با مدعای مقاله هم سو می شود.
دکتر رضا داوری اردکانی نیز در شمار افرادی است که قائل به تفکیک تقدم و تأخر آزادی و آزادی سیاسی بر دانش است. وی در این زمینه بافرانتس نویمان در عدم تقدم آزادی بر دانش در برخی از موارد هم سو وهم جهت است. به باور وی نمی توان گفت که علم در قدیم در شرایطتحقق آزادی سیاسی پدید آمده است. اما در یک جهش آشکار این دیدگاه را مطرح می سازد که به طور کلی و با چشم پوشی از همه دلایل، می توان بر اولویت آزادی در یک معنای عام و کلی بر دانش و اندیشه، به ویژه در عصر حاضر، حکم نمود. گرچه وی مراد خود از آزادی به معنای عام و کلی را توضیح نداده است، اما این دیدگاه وی را همچنان هم عقیده با نویمان نگه می دارد. وی در مقاله ای با عنوان پعلم، آزادی وتوسعه) به بررسی مناسبات علم و آزادی پرداخته است.
داوری اذعان می کند که تلاش برای فهم نسبت علم و آزادی چندان آسان به نظر نمی رسد؛ زیرا هر دو مفهوم دانش و آزادی، در زمره معانی ومفاهیم خطابی اند که همگان و حتی جاهلان و مستبدان هم آنها راتحسین می کنند. به عقیده وی این احترام و تحسین ها چه از روی جهل و چه به قصد ریاکاری، همواره به زیان علم و آزادی بوده است.
مراد داوری از مناسبات دانش و آزادی، آزادی علم و عالمان است. وی در بحث از نسبت علم و آزادی نیز به علم جدید و آزادی های سیاسی نظر دارد. بر همین اساس در مواردی به دنبال تبیین مناسبات علم باآزادی های سیاسی است. در این معنا، به اقتفای فرانتس نویمان، به انکار وجود هر گونه رابطه ای میان این دو حکم می کند؛ با این ویژگی که دانش را به جدید و قدیم طبقه بندی نموده، مرادش از آزادی، آزادی های سیاسی است:
علم قدیم (جز در دوره کوتاهی از تاریخ یونان) با آزادی سر و کارنداشته و علم جدید هم قبل از تحقق نظام آزادی پدید آمده است. وقتی گالیله فیزیک جدید را تأسیس کرد، آزادی های سیاسی وجود نداشت وحتی او را به جرم قائل شدن به مرکزیت خورشید محاکمه و محکوم کردند. تیکو براهه و کپرنیک و لاپلاس و کپلر هم در محیط آزادی سیاسی به سر نمی بردند و حتی نمی توان گفت که فیزیک نیوتون باپیدایش آزادی سیاسی در انگلستان مناسبت دارد. آزادی هایی که مااکنون می شناسیم قبل از قرن هیجدهم وجود نداشته است و علم جدیدمدتی پیش از این تاریخ و نه در محیط آزادی های سیاسی، بلکه درمیان آتش و خون و قهر بالیده است).
وی در ادامه به این بحث می پردازد که در مناطقی از جهان، مانندروسیه (جمهوری سوسیالیستی شوروی) و آلمان شرقی، علم و فناوری پیشرفت کرده در حالی که از دموکراسی و آزادی خبری نبود. مباحث ایشان، تقریبٹ همان مباحثی است که به نوعی مورد اشاره و توجه نویمان هم قرار گرفته بود؛ به ویژه در تفکیک علم قدیم و جدید و نیز پیشرفت علم در گذشته به رغم فقدان هر گونه آزادی سیاسی. اساسٹ بحث ازمفهوم آزادی در عصر جدید با دستگاه معنایی گذشته در باب آزادی بسیار متفاوت است.
برخلاف گفته آقای داوری، هر چند دانش در آلمان هیتلری رشد کرده، اما این رشد محصول تلاش کسانی بود که نهایت همکاری را با رژیم سیاسی داشتند - همانند اندیشمند برجسته معاصر آلمانی، مارتین هایدگر. آنان که به مخالفت برخاستند، یا از صحنه محو شدند یا فرار ومهاجرت را بر ماندن در آلمان ترجیح دادند. مهاجرت کم نظیر وناخواسته پاره ای از نخبگان و اندیشمندان آن کشور، گواهی آشکار براین نظر است. این موضوع در باب کشور روسیه نیز صدق می کند.
بنابراین، این گونه هم نیست که بگوییم در عین فقدان آزادی در این کشورها، اندیشه و دانش رشد کرده. رونق و رشد تولید دانش در این کشورها محصول کنار زدن مخالفان و از میان برداشتن رقیبان فکری، ومحروم ساختن دیگران از فضای آزادی بود. شاید بتوان گفت، اگر راه برای همه نخبگان و اصحاب دانش و معرفت، باز می بود اساسٹ پدیدآمدن جنگ جهانی هم بعید به نظر می رسید و دانش و اندیشه هم ازرشد و رونقی بیشتر برخوردار می شد.
با این همه، همان گونه که پیش از این اشاره شد، از سخنان داوری نیزمی توان اعتراف به نسبت معنادار علم با آزادی را دریافت. در قطعه مذکور در فوق، داوری اذعان می کند که علم قدیم جز در دوره ای کوتاه ازیونان با آزادی سر و کار نداشت. وی به این مطلب در داخل پرانتز اشاره کرده، هیچ گونه توضیحی نداده است. به هر حال، به باور داوری، دردوره ای از تاریخ علم در یونان، آزادی بر دانش مقدم، و خاستگاه دانش ازفضای آزاد در جامعه بود. به این ترتیب، وی، دیدگاه قطعی خود را در باب فقدان تقدم آزادی بر دانش قدیم را اصلاح می کند و استثنایی قائل می شود.
البته در مورد نکته ایشان در باب یونان نیز می توان تأملاتی را مطرح ساخت و گفت که حتی در یونان نیز نمی توان تاریخ درخشانی در باب اولویت و تحقق آزادی ذکر نمود. آنچه که امروزه در باب میراث یونان ازآن سخن گفته می شود، جز در فضایی عمومی، که غالبٹ هم استبدادی بود به انجام نرسید. اساسٹ استبدادی بودن سرنوشت محتوم غالب نظام های سیاسی کهن، چه در یونان و چه در غیر آن بود. محکومیت سقراط و نوشیدن جام زهر توسط او دقیقٹ نشان گر وجهه غالب و عمومی استبداد نظام سیاسی به ویژه دستگاه فکری نخبگان جامعه در همان عصری است که داوری معتقد است تنها در آن دوره آزادی محقق شد.
با این وصف روشن نیست که آن دوره استثنایی اولویت آزادی بردانش، که دکتر داوری به آن اشاره کرده، دقیقٹ در چه زمانی مستقر بود. آیادوره ای که سقراط و افلاطون و ارسطو در آن می زیستند را نیز شامل می شود یا خیر؟ گرچه با توجه به آنچه در گذشته یادآور شدم می توان بازهم آزادی نسبی و حداقلی را سراغ گرفت و اندیشه و دانش تولید شده رامرهون آن حداقل از آزادی دانست که به دلایلی مختلف فراهم شده بود؛ هر چند به هر حال نمی توان از آن دوره به عنوان دوران آزادی یاد نمود.
داوری آزادی را محصول عالم متجدد می داند و علم را متعلق به عالم قدیم. در واقع آزادی در شمار شؤون تمدن مدرن است، حال آنکه علم درقدیم هم وجود داشت. به باور او:
(اگر قرار بود علم در محیط آزادی های سیاسی پدید آمده در دو قرن اخیر به وجود آید و رشد کند می بایست قبل از قرن هیجدهم در هیچ جاهیچ علمی نباشد.... حتی اگر بپذیریم که علم در دوره جدید و با آزادی وارد مرحله رشد سریع شده است، در مورد هنر و فلسفه و دین و عرفان چه باید گفت ؟ آیا هنر و دین و فلسفه به آزادی تعلق ندارند و بدون آزادی پدید آمده اند؟ اگر پیدایش علم موقوف به آزادی باشد، هنر و دین وفلسفه بیشتر به آزادی وابسته اند اما هیچ یک از اینها در دوره آزادی به کمال نرسیده اند).
مطلب مذکور استدلالی است برای تقدم علم بر آزادی؛ می توان باایشان در مورد گزاره نخست بند نقل شده همراه شد و به انکار آزادی سیاسی در جوامع و نظام های سیاسی کهن حکم نمود. اما روشن است که از امتناع آزادی سیاسی در جوامع کهن نمی توان نفی آزادی به صورت عام را نتیجه گرفت؛ چنان که درباره جوامع امروزین نیز نمی توان چنین اندیشید. همچنان که نمی توان از غربت نخبگان مخالف قدرت سیاسی و مطرود جامعه و مردم و برخوردار نبودن آنان از آزادی حکم به فقدان آزادی در جامعه نمود.
از سوی دیگر مدعا این است که دین، هنر، فلسفه، عرفان و دانش دریک شرایط نسبتٹ آزاد توانسته اند بروز و ظهور بیابند و این ظهور آنان البته بدون درگیری با اصحاب قدرت میسور نشده است. به دیگر سخن، مشتاقان دانش فلسفی و معنویت و معنا، دست از جان شسته در پی تحقق آرمان خود بوده اند. به تعبیر داوری عناصر مذکور، (در میان آتش و خون و قهر بالیده است پ. اساسٹ ظهور یک تمدن با توجه به تحقق شرایطی است که آزادی می تواند در صدر آن باشد. چنان که داوری خودنیز به این نکته در باب استحکام تمدن اشارت کرده است: (تاریخ وتمدن با اختیار و آزادی قوام می یابد). همین نظر را ایشان در باب علم نیز یادآور شده است: (علم هر علمی در هر وقت و هر جا که باشد باآزادی قوام و نشاط می یابد). سخن داوری در باب ایجاد تمدن ها آن هم در شرایط آزادی، کاملا درست است. این بحث را در اندیشه آیت الله نائینی نیز می توان یافت که دوره تمدن خیز اسلامی را دوره فراز آزادی وانحطاط آن را دوره فرود آزادی برشمرده است.
تصریح دکتر داوری به این که تاریخ و تمدن و دانش با آزادی و اختیار، قوام و نشاط می یابد، نشان از نقش بسیار مهم آزادی در استمرار و تداوم این عناصر دارد. گرچه قبل از آن مناسب است گفته شود که اساسٹ این موضوعات با آزادی پدید می آیند. در واقع یکی از شرایطی که باعث پیدایش تمدن و دانش می شود، همانا بهره مندی جامعه و نخبگان ازآزادی، گرچه به صورت نسبی و حداقلی، است. این موضوع البته نافی وجود نظام های استبدادی در طول تاریخ نیست. حداقل می توان گفت میزان دخالت قدرت سیاسی در زندگی خصوصی آدمیان، به دلیل ابتدایی بودن ابزارهای به کار گرفته شده توسط حکومت ها و نیزکارویژه های ابتدایی آنان، یعنی انحصار در تأمین امنیت، بسیار کم تر ازدوره معاصر بوده است. در دوره های جدید، دولت ها، به دلیل بهره مندی از ابزارهای پیش رفته و گستردگی نقش های آنان، در عمیق ترین لایه های زندگی خصوصی مردم نیز می توانند حضور یابند و به کنترل آنان بپردازند.
داوری البته از سوی دیگر از آزادی علمی هم دفاع می کند. در واقع سخن وی در نسبت میان دانش و آزادی، همانا اخذ آزادانه علم است. به باور وی اخذ نیازمندانه و اضطراری دانش جدید از سوی کشورهای جهان سوم، هیچ گاه به تعمیق دانش در این کشورها مساعدت نمی نماید و بر مشکلات آنان می افزاید. شاید بتوان گفت این اذعان وی به اخذ آزادانه دانش روی دیگر سکه تقدم آزادی بر دانش است. در واقع، هم باید شرایط حداقل و آزادانه ای در جامعه برقرار باشد و هم اینکه علم نیز آزادانه و نه از سر اضطرار و نه از روی نیاز اخذ شود.
در سخنان دو صاحب نظر مورد نظر، اینکه دانش مسبوق به آزادی سیاسی نیست، اما آزادی به معنای عام آن همواره مسبوق به دانش بوده است، را می توان به وضوح مشاهده نمود. در این زمینه نویمان و داوری هر دو نکاتی را به تصریح مطرح ساختند. داوری می گوید:
(فلسفه و علم مقدم بر آزادی هستند و آزادی به معنای آزادی سیاسی شرط لازم علم نیست وگرنه آزادی به معنای عام آن از علم و فکرجداشدنی نیست. تفکر بدون آزادی نمی شود).
در مباحث انجام شده می توان چند مسئله را از هم جدا نمود: یکی آزادی ذهنی و آزادی عینی؛ و دیگر آزادی برآمده از نهادها و توجه به مقوله آزادی در اندیشه عالمان. گرچه در پاره ای از موارد صاحب نظرانی مانند داوری سعی داشته اند به تفکیک این مباحث پردازند، اما در مقابل برخی از صاحب نظران برخلاف این دیدگاه میان امر ذهنی و عینی و نیزآزادی های اجتماعی و آزادی های فکری تفاوتی قائل نشده، هر یک ازآن تقابل ها را دو روی یک سکه و نشان گر مسائل و موضوعاتی که درذهن افراد و جامعه می گذرد دانسته اند.
برای مثال اگر در طول تاریخ بر یک جامعه، شرایطی اقتدارگرایانه حاکم باشد، نمی توان گفت که ذهنیت اندیشمندان و مردم نسبتی بااستبداد ندارد و آنان از خلق و خوی استبدادی به دور هستند. خلق وخوی استبدادی حاکمان، جامعه و مردم را نیز برخوردار از چنان خلق وخویی می کند. اساسٹ تربیت نیز در این جوامع، استبدادی است و طبیعی است که حاکمان از چنین جامعه ای و با چنین تربیتی برآمده اند و دارای این خلق و خوی می باشند. به هر حال جدایی انداختن میان این مباحث به نوعی ساده سازی مسئله است. اگر فضای کلی جامعه ای غیر مردم سالار باشد، ذهن غالب کسانی که در چنین جامعه ای می زیند نیزاقتدارگرا است. هر چند البته می توان گفت که به صورت موردی واستثنایی پاره ای از بخش ها و افراد از چنین ذهنیتی به دور هستند و بایک تربیت متعادل و متوازن و غیر استبدادی پرورش یافته اند.
باید توجه داشت که وقتی داوری به تفکیک این مسائل مبادرت می ورزد، برخلاف فرانتس نویمان، در شمار فیلسوفان و نظریه پردازان آزادی نیست. برای همین هم بعضٹ می توان به دیدگاه هایی متفاوت ازایشان درباره موضوع مورد بحث اشاره کرد. اما در مقابل صاحب نظرانی را هم می توان یافت که آزادی در نسبت با علم، در نزد آنان هیچ ارج وقدری ندارد. اینان حتی طرح مباحث آزادی و ترویج اندیشه آزادی خواهانه در ایران در طی سال های اخیر را به حال دانش، مضرمی دانند: (با ظهور آزادی در ایران علم از این مملکت رخت بربست). تصریح به مضر بودن آزادی در ایران از آن رو است که اساسٹ چنین تفکری، به آزادی وقعی ننهاده، آزادی را کالایی بی ارزش و ارزان تلقی نموده است. به دیگر سخن، آزادی را همراه با هرج و مرج و فقدان تولیداندیشه، و دانش و نظم و استبداد را مساعد برای تولید دانش پنداشته است:
(آزادی یک چیز خیلی ارزانی است، همه از آن برخوردارند، اگر همه به دلایل اجتماعی یا به دلایل دیگر نمی توانند از آن بهره برداری کنند، مطلب دیگری است. این آزادی را من به صورت فطری نگاه می کنم).
اگر به آزادی تنها به صورت فطری نگاه شود هیچ کارایی و کاربردی برای آن در عرصه عمل نمی توان ذکر کرد. از آزادی باید در یک جایی بهره برداری شود. به نظر می رسد این مطلب که همه از آزادی برخوردارندو این آزادی هم یک آزادی فطری است، احتیاجی به بیان ندارد. جنبش های معاصر ایران همه برای دست یابی به آزادی سیاسی و ایجادشرایط مطلوب تر سود جستن از آزادی بوده است. اگر صرفٹ آزادی فطری کافی بود، نخبگان و اندیشمندان در پی دیگر آزادی ها و به ویژه آزادی سیاسی و نظام غیر استبدادی نبودند.
در واقع مشکله (citamelborp) اساسی کشور نهادینه نشدن فکر آزادی است، وگرنه همه به صورت فطری آزاد به دنیا می آیند. آزادی باید جایی برای بروز و ظهور خود بیابد. طبیعی است که در شرایط تحقق آزادی ونهادینه شدن آن و تقدم آن بر دانش های دارای نظام ارزشی و معنایی -دیگر جایی برای کسانی که سخنی و معنایی برای گفتن ندارند وجودنخواهد داشت و خود به خود در چنین شرایطی به تاریخ فراموشی سپرده می شوند و دانش و معرفت و آزادی از فکر و عمل آنان رها خواهد گشت.
تقدم آزادی بر دانش
در مقابل آنچه در فوق به آن اشاره شد و دیدگاه کسانی که دانش سنتی و کهن را بر آزادی اولویت می بخشیدند، برخی اندیشمندان بر تقدم آزادی بر دانش تأکید کرده اند. البته در این میان پاره ای از آنان به این مطلب تصریح کرده، مباحث بسیاری پیرامون آن آورده اند. در ادامه دیدگاه صاحب نظران نظریه تقدم آزادی بر دانش تبیین و مورد بررسی واقع می شود.
دکتر عبدالکریم سروش در شمار کسانی است که به صراحت بحث های مبسوطی را در باب اولویت و تقدم آزادی بر دانش مطرح ساخته است. او از کسانی است که برآمدن و تولید هر نوع معرفت ودانشی را بی آزادی ناممکن می شمارد. حتی در پاره ای از موارد این نسبت را به امور دیگری نظیر عدالت نیز تسری می دهد:
(هیچ عدلی بی علم ممکن نیست و هیچ علمی بی آزادی به دست نمی آید. تا معلوم آزاد نباشد ظهور نمی کند و تا ظهور نکند، عالم از او جاهل است و این اگر در طبیعت صادق است، درباره سلطان و رعیت صدبار صادق تر است).
در این دیدگاه ضرورت تحقق آزادی و اولویت آن بر دانش و معرفت ازآن رو است که آدمی برای شناخت خود و غیر، محتاج آزادی است. تاآزادی ای نباشد، آگاهی و شناختی پدید نمی آید. اطلاعات و داده ها ودانش و معرفت و اندیشه، جز در فرایند آزاد اطلاعات و وجود فضای مردم سالار فراهم نمی شود. همین طور (پختگی، در گرو راه رفتن و تجربه اندوختن آزادانه است). و از سوی دیگر آزادی نردبان آگاهی و آگاهی فرزند آزادی شمرده می شود.
در موارد مذکور، سروش، گرچه به طور مطلق بر اولویت و تقدم آزادی بردانش تأکید می کند و تفکیکی میان دانش ها و آزادی و آزادی سیاسی صورت نمی دهد، اما در پاره ای از موارد به گونه ای همانند داوری سخن می گوید و از آزادی فراگیری دانش و معرفت و آزادی دانستن و آموختن دفاع می کند. در نتیجه، نظام سیاسی می باید شرایط را برای بسط وتحقق آزادی در جامعه تأمین نماید. در واقع دانش و معرفت ونظریه پردازی و اندیشه، جز از راه تحقق آزادی و پیدایش تکثر وچندگانگی منابع نمی گذرد. البته در این نگاه، فواید آزادی بیش از آن است که به شماره درآید؛ خودشناسی و جمع شناسی و غیرشناسی درشمار همین فواید است. همه اینها تأکیداتی است که از سوی وی براولویت آزادی بر دانش شده است:
(هم بودن منابع چندگانه، هم رو نمودن به آنها، بی آزادی برنمی آید. آنکه دست آزادی را می بندد و پای تکثر را می شکند، دهان جهالت رامی گشاید. برای خودشناسی و جمع شناسی همه راه ها از آزادی می گذردو برای بودن آزادی، هیچ روشی و نشانه ای آشکارتر و استوارتر از آزادی برای دانستن نیست. و ]برای [ آزادی دانستن، هیچ روشی و نشانه ای آشکارتر و استوارتر از وجود منابع چندگانه معرفت ندارد. و هیچ معدلتی امروز بدون عدل در توزیع معرفت تمام نیست، و برای توازن در توزیع، هیچ روشی کارآمدتر از وفور منابع دانش نیست. آنان که جامعه را سامعه ناطقه واحد می خواهند، خطا می کنند و به عدل و علم و آزادی هر سه جفامی کنند).
از سخنان مذکور می توان نتیجه گرفت که اساسٹ عنصری چونان عدالت اقتضا می کند که فضای آزادی فراهم گردد. در این فضاست که آزادی بر دانش و معرفت مقدم شده، اندیشه و دانش رونق می یابد. نادیده انگاشتن تأثیرات آزادی بر رشد و پیشرفت جامعه و در نتیجه غیبت آزادی از عرصه اندیشه و معرفت و فضیلت و تقدم امور دیگر برآن، به معنای دست اندازی به یکی از حقوق بسیار مهم آدمی است. طبیعی است که چنین اوضاع و احوالی با عدالت نیز ناسازگار می افتد.
گفته دکتر سروش در باب اینکه هیچ علمی بی آزادی به دست نمی آید، تا اندازه ای صواب، اما مبالغه آمیز می نماید. وی هیچ تفکیکی میان دانش های معطوف به فن و تجربه و دانش های معطوف به نظام معنایی و فرهنگی نکرده است. می توان چنین مطلبی را درباره دانش های معطوف به فن و تجربه و تخصص نپذیرفت، گرچه این موضوع نیزدشوار می نماید. ایشان در این باره حتمٹ پاسخی خواهد داشت که دانش های کهن چگونه برآمده است. آیا به واقع هیچ گونه آزادی حداقلی نیز وجود نداشته است ؟ اما از سوی دیگر در باب دانش های معطوف به حوزه فرهنگ و معنا، می توان او را هم سو با مدعای مقاله حاضر برشمرد. در واقع تولید ارزش و معنا، بی آزادی ناممکن و بلکه دشوار است.
اگر از جنبه دیگری به بند مذکور بنگریم شاید بتوان گفت مراد وی ازآزادی همانا آزادی سیاسی است و از دانش نیز همانا فرهنگ و ارزش ها وبه طور کلی نظام معنا را مراد کرده است. در این صورت طبیعتٹ می تواند بامدعای مقاله همسویی بیشتری داشته باشد که در آن فقدان یا تحقق آزادی سیاسی را دارای نقش اساسی در تولید معنا و عدم تولید معنامی داند. اما همان گونه که گفته شد، ایشان هیچ گونه تفکیکی میان انواع دانش و آزادی به عمل نیاورده است. شاید بتوان گفت دکتر سروش دراینجا با دیدگاه دکتر داوری همراه می شود که نوع عام آزادی، نه آزادی سیاسی، را در تولید دانش مورد توجه و تأیید قرار می داد. در واقع مراد وی از اینکه هیچ دانشی بی آزادی به دست نمی آید این است که تولید دانش، ناچار وابسته به وجود حداقلی از آزادی است. اما این حداقل آزادی لازم است برای دانش اعم از معنایی و غیر معنایی.
از منظر روشی نیز در این دیدگاه، آزادی بر اندیشه و دانش اولویت دارد. در واقع هنگامی که از آزادی چونان روش سخن می گوییم، آزادی تقدم رتبی و زمانی بر سایر عناصر می یابد. به دیگر سخن، آزادی روشی است برای دانستن و شناختن و آموختن، و آدمی به دانستن و آموختن آدمی است و هر که آزادتر است، آگاه تر و انسان تر و آبادتر و پردانش تر است. رونق و بسط دانش و اندیشه ورزی، جز با تحقق آزادی پدید نمی آید. به تعبیر سروش، شکستن حلقه شوم جوع و جور و جهل، تنها (با شکستن شاخ گستاخ جهل آغاز می شود. آزادی را به جنگ او باید فرستاد که از اوقویتر روشی نیست).
همین که از آزادی برای توزیع منابع و معرفت سود جسته شود و آزادی مقدم بر هر امر دیگری شود، خود به خود بر رونق اندیشه و معرفت افزوده خواهد گشت و تضارب آرا و اندیشه ها را به همراه خواهد داشت. در واقع این تقدم از آن رو است که به کسی که دارای حرف و سخنی باشد، مجال رویش و پویش می دهد. تولید دانش و اندیشه نیز این چنین میسورمی شود. البته این را هم نباید از یاد برد که کسانی به طور جدی خواستارتقدم آزادی بر دانش و معرفت اند که اندیشه و حرف و سخنی برای بیان کردن داشته باشند. در چنین شرایطی اگر کسانی به دنبال اولویت آزادی باشند ولی مطلبی برای گفتن و نوشتن و ارائه نداشته باشند، در شرایطتحقق فضای آزاد، خود به خود از صحنه محو خواهند شد. در واقع تحقق و وجود آزادی، دشمن فعلی کسانی خواهد شد که به دروغ خود را در شمارمدعیان آزادی و آزاداندیشی به شمار می آورند.
آیت الله مرتضی مطهری، از جمله شخصیت های برجسته علمی ومعنوی است که می توان در پاره ای از سخنان وی اولویت آزادی بر دانش را نتیجه گرفت. ایشان در بحثی مبسوط مشکل اساسی در سازمان روحانیت را فقدان حریت و آزادمنشی روحانیت شیعی برشمرده است. مشکلی که به مقداری زیاد توانسته است جامعه علمی روحانیت شیعی رادر وضعیت رکود و سکون قرار دهد:
چرا در میان ما ]روحانیت شیعی [ سکوت و سکون و تماوت و مرده وشی بر حریت و تحرک و زنده صفتی ترجیح دارد و هر کس که بخواهد مقام وموقع خود را حفظ کند ناچار زبان درکام می کشد و پای در دامن می پیچد؟)
پاسخ او همانا فقدان حریت در میان عالمان شیعی به لحاظ مسائل معیشتی و اقتصادی است. او با مقایسه سازمان روحانیت سنی در مصر باسازمان روحانیت شیعی در ایران به نتایجی جالب دست یافت. از جمله اینکه روحانیت سنی در مصر، برخلاف روحانیت شیعی در ایران، از نظرمالی به مردم وابسته نیست، بلکه از سوی دولت و قدرت سیاسی پشتیبانی می گردد. در نتیجه، روحانیت سنی مصر برخوردار از حریت عقیده بوده، ناچار نیست به خاطر عوام زدگی به کتمان حقایق بپردازد. بلکه در مواجهه با مسائل شرعی و اجتماعی بدون هراس به تبیین آزاداندیشانه مسائل شرعی مبادرت می ورزد. در مقابل روحانیت شیعی در ایران به دلیل همان وابستگی معیشتی به مردم، از جرأت و جسارت لازم برای تبیین مسائل و موضوعات علمی دینی برخوردار نیست و درنتیجه دست به کارهایی می زند که از نظر فکری سطحی بوده، از حوزه فکر عوام خارج نیست.
عوام و توده، واژه هایی است که مطهری برای مردم به کار می برد. کاربرد این دانش واژه ها یک بار معنایی خاص را القا می کند. منظور ومراد مطهری تحقیر نیست، بلکه در یک بحث جامعه شناسانه به تبیین این مشکله می پردازد که به دلیل فقدان آزادی و آزاداندیشی از رشد ورونق دانش در جوامع شیعی به شدت کاسته شده، هیچ نوآوری وخلاقیتی به چشم نمی خورد. مطهری در سایر مباحث خود به اندازه کافی بر این نکته تأکید کرده است که برای اینکه مردم به رشد فکری نائل شوند، می بایست به آنان آزادی داده شود. در این باره معتقد است اگر هم مردم صدبار اشتباه کنند باز هم نباید آزادی از آنان دریغ شود.
(اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل بکنید و بگویید شما نمی فهمید و باید حتما فلان شخص را انتخاب بکنید، اینها تا دامنه قیامت مردمی نخواهند شد که این رشد اجتماعی را پیدا کنند. اصلا بایدآزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند، آن که می خواهد وکیل بشود، تبلیغات کند، آن کس هم که میخواهد انتخاب بکند، مدتی مردد باشدکه او را انتخاب بکنم یا دیگری را، او فلان خوبی را دارد، دیگری فلان بدی را دارد. یک دفعه انتخاب کند، بعد به اشتباه خودش پی ببرد، بازدفعه دوم و سوم تا تجربیاتش کامل بشود و بعد به صورت ملتی در بیایدکه رشد اجتماعی دارد و الا اگر به بهانه این که این ملت رشد ندارد و بایدبه او تحمیل کرد، آزادی را برای همیشه از او بگیرند، این ملت تا ابد غیررشید باقی می ماند. رشدش به این است که آزادش بگذاریم، و او در آن آزادی ابتدا اشتباه هم بکند. صدبار هم اگر اشتباه بکند باز باید آزادباشد).
در بند مذکور نیز، مطهری از منظر اجتماعی و جامعه شناسی، بر اولویت آزادی تأکید کرده است که البته مورد بحث مقاله حاضر نیست. بحث اساسی مطهری، آسیب شناسی تولید دانش در حوزه معنا در جوامع وحوزه های علمی شیعی است. به هر حال حاصل مقایسه مطهری بین سازمان روحانیت شیعه و سنی همانا لزوم اولویت آزادی بر دانش است.
(اگر اتکای روحانی به مردم باشد، قدرت به دست می آورد اما حریت رااز دست می دهد و اگر متکی به دولت ها باشد قدرت را از کف می دهد اماحریتش محفوظ است؛ زیرا معمولا توده مردم معتقد و با ایمانند اماجاهل و منحط و بی خبر و در نتیجه با اصلاحات مخالفند و اما دولت هامعمولا روشنفکرند ولی ظالم و متجاوز. روحانیت متکی به مردم، قادراست با مظالم و تجاوزات دولت ها مبارزه کند اما در نبرد عقاید و افکارجاهلانه مردم، ضعیف و ناتوان است؛ ولی روحانیت متکی به دولت ها درنبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات ومظالم دولت ها ضعیف).
فقره مذکور تمامی آنچه مطهری در باب مقایسه دو نوع سازمان دینی می خواهد بگوید است. البته مطهری اتکای اصحاب دانش و معرفت به دولت را با حریت و آزاداندیشی یکسان پنداشته است. نمی توان ملازمه ای میان متکی بودن به دولت و آزاداندیشی یافت. مطهری گمان کرده است صرفٹ اتکای به مردم باعث عوام زدگی ایشان است. با توجه به این که در فضای اقتدارگرایانه دولت های سنی، قدرت سیاسی تنها به دانش و اندیشه ای امکان بروز و ظهور می دهد که با سلایق اصحاب قدرت در تعارض نباشد. در واقع، می توان گفت که مطهری بدون توجه به عواقب اتکای عالمان به قدرت و نظام سیاسی، تنها در پی آشکارسازی بخشی از واقعیت بوده است.
به هر حال آنچه می توان در این بحث گفت این است که آیت الله مطهری به دنبال نهاد و سازمانی است که در آن روحانی از یک سوی به مردم متکی بوده، قدرتش برخاسته از آنان باشد تا بتواند در مقابل تجاوزو تعدی دولت به حوزه های خصوصی و عمومی شهروندان مقاومت نموده، حقوق آنان را از دولت مطالبه نماید و از سویی دارای حریت رأی وآزادی و آزاداندیشی باشد تا بتواند بی هراس به تبیین مباحث دینی واجتماعی و تولید اندیشه و دانش و به دیگر سخن، تولید معنا بپردازد. می توان گفت که بزرگ ترین دغدغه مطهری، فقدان تولید دانش دینی متناسب با نیازهای روز بود. تولید دانش دینی، در حوزه فرهنگ وارزش ها و نظام معنایی که نگارنده در این مقاله بحث تقدم رتبی وزمانی آزادی را در آن دنبال می کند.
مطهری به دنبال آن است که نهاد و سازمان دینی شیعی از قدرت وحریت به طور توأمان بهره مند باشد. اصرار وی بر لزوم آزادی دادن به مردم در راستای ارتقای رشد فکری به لحاظ فراهم سازی زمینه پذیرش تکثر افکار، و کاستی از مقاومت آنان در برابر اصلاحات دینی و اجتماعی، و نیز تمهیدی است بر تولید دانش دینی مناسب و مطلوب. در هر صورت هنگامی که آزادی بر سایر امور و از جمله دانش مقدم و روحانیت شیعی ازعوام زدگی رها شود، پیداست که می توان روزنه های تولید اندیشه و رونق دانش و از جمله اندیشه و دانش دینی را نیز در جامعه شاهد بود.
آیت الله مطهری در ادامه مباحث خود به مضرات و پی آمدهای حکومت عوام در جامعه و سازمان روحانیت اشاره کرده می گوید: (حکومت عوام است که آزادمردان و اصلاح طلبان روحانیت ما را دلخون کرده و می کند). و در جای دیگر چنین اظهار می کند که با اصلاح وضعیت معیشت و اوضاع مالی (مراجع عالیقدر تقلید آزاد خواهند گشت). طبیعی است که روحانیان در یک فضای آزاد - عاری از فشار عوام زدگی - به گونه ای مطلوب تر می توانند راه حل های مناسب ارائه نمایند.
ابرام مطهری بر ضرورت فضای آزاداندیشی و فارغ از اسارت قدرت سیاسی و عوام، در حقیت زمینه سازی ای بود برای امکان بخشی به عالمان روشن اندیش در جهت روشن نگاه داشتن چراغ دانش واندیشه ورزی و تولید معنا و پدیدآوردن آثاری مطابق نیازهای جامعه وجوانان و نیز سیراب نمودن تشنگی مشتاقان اندیشه و به ویژه اندیشه ودانش دینی را سیراب نمایند.
هم باید آزاداندیش بود و هم در برابر قدرت سیاسی از استقلال خودمحافظت نمود. به گفته یکی از صاحب نظران، در تحلیل سخنان آیت الله مطهری، (دین را باید محققان آزاده و دلیر و صاحب نظر و سیرچشم، نشر و ترویج کنند نه وابستگان و فرمانبرداران و تلقین پذیران گرسنه و بی مایه). در چشم مطهری، روحانیت شیعی به لحاظوابستگی معیشتی به عوام، دنباله رو آنان بوده، آزاداندیش نیست وروحانیت سنی به لحاظ اتکا به دولت و قدرت سیاسی دهان بسته وتسلیم نظام سیاسی بوده، قدرت و جرأت ابراز وجود مستقل ندارد. نشر ورونق و رشد اندیشه و دانش، در گرو آزاداندیشی عالمان است. فقدان آزادی باعث غفلت از نظریه پردازی و تولید اندیشه و دانش و تولیدمعناست.
از دید آیت الله محمد حسین نائینی، اندیشمند برجسته و نظریه پردازعصر مشروطیت، آغاز دوره اقتدارگرایی و نظام های استبدادی در میان مسلمانان، همانا آغاز دوره توقف و رکود دانش، اندیشه و نظریه پردازی در میان آنان است. توقف و رکودی که سرانجامش انحطاط جامعه اسلامی بود. این وضعیت، به باور وی، در اثر فقدان آزادی و مساوات درجامعه و حرمان مسلمانان از یک دولت غیر مستبد و غیر ظالم، ودرنتیجه انحراف از آموزه های تمدن ساز دهه های پیشین، مانند مسؤولیت پذیری نسبت به خود و دیگران و به ویژه نظام سیاسی مستقر بود. زیرالازمه مسؤولیت پذیری آدمی، آزادی است: تا انسان آزاد نباشد، مسؤولیت پذیری، کدام توجیه و معنا می تواند داشته باشد.
به نظر ایشان وضعیت مسلمانان از صدر اسلام تا کنون به سه دوره طبقه بندی می شود: یکم، دوره تفوق و سیادت مسلمانان که معلول آزادی و مساوات و نتیجه اجرای اصول اجتماعی و سیاسی اسلام بود. ازاین منظر آزادی و مساوات از اصول اساسی اجتماعی و سیاسی در جامعه به شمار می رود. دوره دوم، دوره توقف مسلمانان، که معلول تبدیل خلافت به سلطنت و سیطره استبداد بر جوامع مسلمان بود. در این دوره به باور نائینی از آنجا که آزادی و مساوات از جوامع اسلامی رخت بربسته بود، زمینه های توقف و رکود مسلمانان فراهم گردید. و در نهایت، سومین دوره را می توان دوره انزوا و انحطاط مسلمانان، که نتیجه بیداری وهوشیاری غرب و نهضت های آزادی طلبانه آن دانست.
نائینی راه علاج این وضعیت و خروج از رقیت استبداد و جور و جهل رادر تحقق آزادی و مساوات و در نتیجه دست یافتن مردم به آگاهی و دانش منحصر می داند. بنابراین تحقق و تقدم آزادی می تواند زمینه ای برای بسط و توسعه و تولید دانش و اندیشه در میان جوامع مسلمان به شمار رود. در هر صورت به باور ایشان، در فقدان آزادی نمی توان ازوضعیت موجود رهایی جسته، قله های دانش و اندیشه را فتح کرد وجامعه را به سمت پیشرفت هدایت نمود. شرط یک جامعه علمی، همانابسط و گسترش آزادی برای عالمان و اندیشمندان و افرادی است که اندیشه ای برای بیان و حرفی برای گفتن دارند.
ارزیابی و رهیافت
پژوهش حاضر را باید به مثابه درآمدی بر بحث مناسبات آزادی ودانش و دفاع از اولویت آزادی بر تولید دانش های حوزه معنایی به شمارآورد. این اولویت با آنچه در صفحات پیشین در این باب در تقدم آزادی بر دانش ذکر شد متفاوت است ولی ممکن است هم پوشی هایی با آن داشته باشد. در این معنا، جامعه فاقد آزادی، از توان و پویایی لازم برای تولید اندیشه و دانش و نظریه پردازی برخوردار نیست و از همین روقدرتمند نیز نخواهد بود و در میدان رقابت، رقیبان گوی سبقت را از اوخواهند ربود. نظریه پردازی و تولید دانش و اندیشه در حوزه نظام معنایی ارزشی، هنگامی میسور است که جامعه و به ویژه جامعه علمی وعالمان و اندیشمندان، بهره ای از آزادی داشته باشند: هم دانش را آزادانه اخذ نمایند و هم بتوانند درباره حوزه های مختلف اندیشه و دانش - که به تولید معنا و نظریه مساعدت می نماید - به طور آزادانه گفت وگونمایند. محصول چنین وضعیتی همانا توانمندی و قدرتمندی جامعه ودولت است.
به دیگر سخن، وجود فضای آزاد و برخورداری از حق آزادی است که به تولید دانش و اندیشه و معنا منجر می شود. محصول دانش و اندیشه تولید شده، توانایی و اقتدار جامعه و دولت را به همراه دارد. رکود وانحطاط یک جامعه و تمدن، چنان که آیت الله نائینی به درستی اشاره کرده است، در پی فقدان آزادی و به ویژه آزادی سیاسی حاصل می شود؛ زیرا در نتیجه آن تولید اندیشه و دانش در محاق فرو رفته، تعطیل می شود. تولید اندیشه و دانش و معنا، محصول تکاپوی اندیشه ها و تضارب آرا است. فضای بسته و استبدادی، مجال رویش و گسترش آزادی و آزاداندیشی را از اندیشمندان سلب می نماید. در نتیجه چراغ دانش افروزی و اندیشه ورزی و نظریه پردازی و به طور کلی تولید دانش از آن جامعه رخت برخواهد بست.
پی نوشت:
1. این نوشته در قالب یک طرح پژوهشی در طی چهار سال اخیر به نحو مبسوطی کار شده و به خواست خدا در آینده نزدیک در قالب یک کتاب از سوی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر خواهد شد.
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1387 / شماره 232، خرداد
نویسنده : شریف لک زایی
نظر شما