موضوع : پژوهش | مقاله

مولانا، ریچارد فینمن، شطرنج و نردبان


یکى از باورهاى نادرست همگان این است که علوم محض، مثلاً فیزیک نظرى، مباحثى فارغ از خواست‏ها و تمایلات آدمى است.آنان که بر این باورند فراموش مى‏کنند دانشمندان و متخصصان علوم محض نیز، بهر حال آدمند و خواهى و نخواهى از شرایط زمان خودو روش اندیشیدن و جستجو و تحقیق رایج در عصر خود تأثیرپذیرند. دلیل صدق این مدعا وجود مراجع تقلید در رشته‏هاى گوناگون‏علمى در درازاى زمان است. در دانش فیزیک نظرى روزگارى مرجع تقلید کسانى که در این رشته از دانش کار و جستجو و تألیف‏مى‏کردند ارسطو بود. نزدیک به دو هزار سال ارسطو مرجع تقلید دانش فیزیک بود. تا آنکه گالیله و کپلر پیدا شده، خواسته و نخواسته،سبب ایجاد رخنه و تزلزل در ارکان مرجعیت ارسطو شدند. سپس نیوتون به صحنه آمد و دانش فیزیک را زیر و رو کرد و نزدیک به دوقرن مرجع تقلید حوزه‏ى فیزیک نظرى شد. در این مدت کسانى که در این رشته مشغول بوده و جستجو مى‏کردند نه تنها یافته‏هاى‏نیوتون را وحى منزل مى‏شمردند بلکه تمایل داشتند چون او آداب و رسوم اجتماعى را به شدت رعایت کرده موقر و سنگین وآقامنشانه رفتار نمایند و با صاحبان قدرت رفت و آمد داشته باشند. دوران سیادت نیوتون دویست سالى بیشتر طول نکشید. اینشتین‏پیدا شد که خود از سرسپردگان پر و پا قرص فیزیک نیوتنى بود و آن را به چنان اوج درخشندگى رساند که راهى جز غروب و از جامعیت‏افتادن آن نبود. نیم قرنى اینشتین در مقام مرجع تقلید دانش فیزیک نشست. اینشتین، برخلاف نیوتون، شوریده احوال بود. برایش‏اهمیت نداشت چگونه مى‏نماید. از قدرت و قدرتمندان روگردان بود. چون به او پیشنهاد کردند رئیس جمهور اسرائیل بشود برآشفت ونپذیرفت. از این گذشته بى‏حواس و فراموشکار بود. سالهاى سال فیزیک‏دانان برجسته یا واقعاً بى‏حواس بودند و یا لااقل چنین وانمودمیکردند. ماکس پلانک و دیگر پایه‏گذاران فرضیه‏ى کوانتومى در مرجعیت اینشتین شک و شبه کردند، سرانجام ریچارد فینمن امریکایى‏توانست با سر و سامان دادن به الکترو دینامیسم کوانتومى بن‏بست‏هاى فرضیه‏ى کوانتومى را کور کند. فینمن توفیق یافت تا اصول‏فرضیه‏ى نسبیت خصوصى را با اصول فرضیه‏ى کوانتومى وفق دهد. ماجراى فیزیک کوانتومى را اگر به حد اعلا فشرده و ساده کنیم شایدچنین خلاصه شود:
در آغاز سده‏ى بیستم دانشمند فیزیک نظرى عملاً به دنیاى مادى، اما غیر ملموس ونامحسوس اتمى، راه پیدا کرد و برایش علم الیقین حاصل شد که:
دل هر ذره را که بشکافى‏
آفتابیش در میان بینى‏
طبیعى بود بخواهد قوانین نیوتونى را، که توسط اینشتین به اعلا درجه‏ى درخشندگى رسیده‏بود، بر دنیاى اتم - که ساختار داخلى آن با منظومه‏ى شمسى شباهت داشت - اعمال کند. اما درعمل ناکام شد. به معنى واقعى کلمه سرش به سنگ خورد. معلومش شد آنچه را حقیقت نهائى ومطلق مى‏پنداشته، در دنیاى ذرات کاربرد و مصداق ندارد. معلوم شد در عالم ذرات نه تنها آنچه‏ما عقل سلیم مى‏نامیم کاربرد ندارد بلکه سنگ زیربناى آنچه بدیهى مى‏نمود - این اصل که هرماده‏اى باید در زمان و مکان معلوم واقع باشد - مانند خشتى که در آب بماند از هم وارفت و زیرپا را خالى کرد. زیر پاى خالى شده را هایزنبرک و نیلزبوهر و دیگر پایه‏گذاران مکانیک کوانتومى‏به گونه‏اى، سر هم بندى شده و نه چندان مستحکم، پر کردند. سرانجام فینمن بود که همزمان بادو فیزیک‏دان دیگر، توماناکاى ژاپنى و ژولین شونیگر، چنان فرمولهاى ریاضى را ابداع و عرضه‏کرد که نارسائى‏ها و ناتوانائى‏هاى مکانیک کوانتومى را بر طرف ساخت. بدون ساماندهى‏فرضیه‏ى مکانیک کوانتومى درک خصوصیات و صفات دنیاى اتمى غیر ممکن بود. اگر این درک‏حاصل نمى‏شد آدمى نمى‏توانست پى به ساختار ستاره‏ها و کهکشانها برده و به میکروچیپز ولیزر دست یابد. مى‏توان گفت اگر هایزنبرک و بوهر و دیراک و دیگران پایه‏گذاران فیزیک‏ کوانتومى بودند، فینمن معمار بنّاى طبقه‏ى همکف این عمارت حیرت‏انگیزى است که از آن‏استفاده‏هاى همه جانبه و فراگیر مى‏شود. عمارتى که هنوز چندى و چونى آن به گونه‏اى جامع ومانع تدوین نشده است. فینمن معجونى بود از وازدگى و بیزارى از سنت‏ها از یکسو و تسلط وچیره‏دستى و دلبستگى به آنچه از گذشتگان به ارث رسیده بود. نبوغ او درین بود که‏تجریدى‏ترین و دشوارترین و نامأنوس‏ترین اندیشه‏ها را به گونه‏اى ملموس و ساده بیان و عرضه‏مى‏کرد.
بعنوان مثال نگاه کنید به فصل پنجم از کتاب سرشت قوانین فیزیک که به چگونگى تابش‏اختصاص دارد. مدتهاى مدید دانشمندان فیزیک نظرى در چگونگى تابش و یا بعبارت دیگرماهیت نور دوچار دو دستگى بودند. پاره‏اى تابش را باران ذرات مى‏پنداشتند. جمعى دیگرتابش را سرازیر شدن امواج مى‏دانستند. خلاصه آنکه جمعى مى‏گفتند نور، ذره است. دیگران برآن بودند که نور موج است. هر دو طرف آزمایش و مشاهده را دلیل صدق ادعاى خویش‏مى‏آوردند. سرانجام جمعى از نوابغ دانش فیزیک از جمله فینمن ثابت کردند که در طبیعت هر دونظر راجع به سرشت نور درست است. نور گاهى ذره است و گاهى موج.(2)
فینمن از حضور در مجالس تشریفاتى و پوشیدن لباس رسمى اکراه داشت. نپذیرفت درمؤسسه تحقیقات پیشرفته پرینستون صاحب مقام شود. استادى دانشگاه و سر و کله زدن بادانشجویان را بیشتر دوست داشت. آنگاه که غرق در ریاضیات دشوار و پیچیده نبود تنبک‏مى‏زده و تصویر زنان رقاصه را طرح مى‏کرد. گاهى هم به زبان ساده درباره‏ى اصول اساسى وبنیادین دانش فیزیک مقاله مى‏نوشت. مجلس درسش بسیار جذاب بود. خطابه‏هایش دلنشین ومقاله‏هایش خواندنى و آموزنده و سرگرم کننده. چون خبردار شد که جایزه‏ى فیزیک نوبل را به‏او داده‏اند دلخور شد. براى این که از شدت و ژرفاى سنت‏شکنى او نمونه‏اى داده شود گفته‏هایش‏را درباره‏ى جایزه‏ها به طور کلى و جایزه‏ى نوبل به خصوص نقل مى‏کنیم:
« اصولاً آنچه من انجام دادم - که جدا از من دو نفر دیگر توماناکا در ژاپن و شوینگر نیز انجام‏داده بودند - این بود که پى بردم چگونه مى‏توان فرضیه‏ى اولیه‏ى کوانتومى الکترودینامیک را،که در سال 1928 تدوین شده بود، تجزیه و تحلیل کرد.(3) چه برداشتى از آن باید داشت تا ازبى‏نهایت‏ها پرهیز شود. محاسبات چگونه باید انجام شود تا نتایج معقول به دست آید. نتایجى‏که به گونه‏اى همه جانبه و با دقت با آزمایشهایى که تا آن زمان انجام شده بود بخواند تاالکترودینامیسم کوانتومى همه جا کاربرد داشته و از هر نظر پاسخگو باشد. مثلاً کارى به نیروى‏هسته‏اى نداشته باشد. جایزه‏ى نوبل را براى تحقیقاتى که در سال 1947 انجام داده بودم به من‏دادند.
راجع به جایزه‏ى نوبل چیز زیادى نمى‏دانم. اصلاً نمى‏دانم موضوع آن چیست و یا چه‏ارزشى دارد. اگر اعضاى آکادمى سوئد تصمیم بگیرند جایزه‏ى نوبل بفلان و بهمان تعلق بگیرد،خوب تعلق بگیرد. من کارى به جایزه‏ى نوبل ندارم. نوعى وبال گردن است. از جایزه اصلاًخوشم نمى‏آید. از کارى که انجام داده‏ام لذت مى‏برم. از این که عده‏اى از آن کار استفاده کرده‏اندلذت مى‏برم. مى‏دانم بسیارى از فیزیک‏دانان از آنچه من انجام داده‏ام استفاده مى‏کنند. به پاداش‏دیگرى نیاز ندارم. نمى‏دانم اگر کسى در آکادمى علوم سوئد تصمیم بگیرد این اثر ارزش داشته که‏به آن جایزه داده شود چه اتفاقى رخ خواهد داد. من، هم اکنون، جایزه‏ى خود را دریافت کرده‏بودم. لذت دانستن خودش بهترین جایزه است. هیجان کشف کردن جایزه است. اگر دیگران ازتحقیق به نتیجه رسیده استفاده کنند جایزه است. اینها واقعیت دارد. جایزه‏ها برایم واقعیت ندارد.به جایزه اعتقاد ندارم. جایزه وبال گردن است. جایزه نوعى سردوشى است. جایزه یونیفورم‏است. پدرم مرا اینچنین بار آورد. حوصله‏ى جایزه را ندارم. موى دماغ است. در دبیرستان یکى ازنخستین جوایزى که به من دادند عضویت در انجمن اَریستا بود. جمعیتى بود از دانش‏آموزانى که‏نمره‏هاى خوب مى‏گرفتند. چون عضو آنها شدم و در جلسات آنها شرکت کردم معلوم شد دوریکدیگر گرد مى‏آیند و گفتگو مى‏کنند تا تصمیم بگیرند کدام دانش‏آموز شایسته‏ى آن است عضواین گروه از برجستگان شود. خیلى خوب. دور هم جمع مى‏شدیم و مى‏خواستیم تصمیم بگیریم‏چه کس دیگرى به عضویت « اَریستا» در آید. این قبیل امور مرا رنج روحى مى‏دهد. به دلایلى که‏خودم هم آنها را درست درک نمى‏کنم. از آن روز تا امروز جوایز همیشه مرا معذب مى‏سازد. چون‏به عضویت آکادمى ملى علوم انتخاب شدم ناچار از استعفا شدم. آن هم تشکیلات دیگرى بود بااین دغدغه‏ى اصلى که چه کسانى شایستگى عضویت در آن را دارند. یا این که تشویش داشتند مافیزیک‏دانها باید هواى یکدیگر را داشته باشیم. گویا مى‏خواستند یک شیمى‏دان برجسته را هم‏به عضویت آکادمى انتخاب نمایند و آکادمى به اندازه‏ى کافى عضو داشت. چه اشکال دارد یک‏نفر شیمى‏دان هم عضو آکادمى باشد. موضوع از بیخ و بن فاسد بود زیرا هدف عمده‏تصمیم‏گیرى درباره‏ى جایزه دادن عضویت بود. از جایزه خوشم نمى‏آمد» .
بى‏اندازه کنجکاو و جستجوگر بود. ولع وحرص تحقیق داشت. بذر عشق به جستجو راپدرش در کودکى، با شیوه‏ى مخصوص، در ذهن او کاشته و پرورانده بود. فینمن نمونه‏ى این‏شیوه‏ى پرورش را در مقاله‏ى « علم چیست» (4) مى‏دهد و مى‏گوید:
« از راه رفتن با پدرم در جنگل بسیار چیزها آموختم. مثلاً در مورد پرندگان. به عوض اینکه‏بخواهد اسم آنها را به من یاد دهد پدرم مى‏گفت نگاه کن ببین که پرنده همیشه به پرهاى خودنوک مى‏زند. خیال مى‏کنى چرا این همه به پرهاى خود نوک مى‏زند؟ حدس زدم لابد پرهایش‏ژولیده مى‏شود و مى‏خواهد آنها را صاف کند. پاسخ مى‏داد.
- خوب پرهاى پرنده کى و چرا ژولیده مى‏شود؟
- وقتى که پرنده پرواز مى‏کند. چون راه مى‏رود ایراد ندارد. اما وقتى که پر مى‏زند لابدپرهایش ژولیده مى‏شود.
- اگر حرفت درست باشد باید وقتى که پرنده فرود مى‏آید و مى‏نشیند پرهایش ژولیده شده‏باشد و آن وقت نوک بزند تا پرهایش را صاف کند. بعد که راه مى‏رود دیگر نباید به پرهایش نوک‏بزند. خوب نگاه کنیم ببینیم آیا پرنده دقیقاً همین گونه رفتار مى‏کند؟
آنگاه مواظب مى‏شدیم و نگاه مى‏کردیم. دیدم تا آنجائیکه من متوجه هستم، پرنده همان‏اندازه بعد از راه رفتن روى زمین به پرهایش نوک مى‏زد که هنگام فرود آمدن و نشستن بر زمین یاروى درخت، معلوم شد حدس من درست نبوده و نمى‏توانستم علت واقعى را حدس بزنم. پدرم‏علت را برایم روشن کرد و گفت:
- پرنده‏ها شپش دارند. بیخ پرها ورقه‏هایى است که وَر مى‏آید و خوردنى است. شپش آنها رامى‏خورد. وسط مفصل‏هاى پاى شپش یک نوع موم هست و کنه‏هاى ذره‏بینى هستند که با این‏موم تغذیه مى‏کنند. غذاهاى این کنه‏ها چنان خوشمزه است که کنه‏ها فرصت هضم درست آن راپیدا نمى‏کنند. مقدارى از آن به جا مى‏ماند و موجود ذره‏بینى دیگرى آن پس مانده را مى‏خورد.البته شاید آنچه گفتم واقعیت نداشته باشد. بعد از طفیلى‏هایى که طفیل طفیلى‏ها مى‏شوندمى‏گفت.(5) بعد پدرم مى‏افزود در دنیا هر جا منبع غذایى باشد، که ادامه زندگى را ممکن سازد،نوعى موجود زنده پیدا مى‏شود که از آن منبع غذایى سود مى‏جوید. هر چه هم از این منبع‏غذایى باقى بماند توسط موجود زنده‏ى دیگرى مصرف مى‏شود.
مقصودم جلب توجه به نتیجه مشاهدات است. حتى اگر نمى‏توانستم درست حدس بزنم وگمانم خطا بود باز نکته‏اى را یاد گرفته بودم که نوعى شمش طلاى ناب بود و نتیجه‏اى‏حیرت‏انگیز و معجزه‏آسا داشت.
فرض کنیم فقط به من گفته بود مشاهده کنم و فهرستى از مشاهدات خود تهیه کرده و این‏فهرست را با دیگر فهرست‏هاى مشاهدات در دفترى یادداشت نمایم. آن وقت به کجا مى‏رسیدم‏و چه نتیجه‏اى مى‏گرفتم؟ لابد به این نتیجه که مشاهده و آزمایش کارى کسل کننده، ملال‏آور وبى‏فایده است.
فینمن را بیمارى سرطان در سال 1988 از پا در آورد و از آن به بعد بود که شهرت و آوازه‏ى‏جهانى یافت و مخصوصاً به علت شیوه‏ى مخصوصى که در ساده کردن پیچیده‏ترین مفاهیم‏علمى داشت مرجع تقلید در حوزه‏ى فیزیک نظرى شد.
فینمن در پایان کتاب مشهور « در خوش آیند بودن درک و کشف» با مثالى ساده و به اصطلاح‏عوام فهم، وضع موجود علوم دنیوى را جمع‏بندى کرده مى‏گوید:

قواعد بازى:
مثالى دلچسب براى آن که تا اندازه‏اى پى برده شود، به هنگام سعى در درک طبیعت، چه روى‏مى‏دهد این است که فرض کنیم ایزدانى دور هم جمع شده و مشغول نوعى بازى پیچیده، مثلاًشطرنج، هستند. البته شما با قواعد بازى شطرنج بیگانه و ناآشنا هستید اما اجازه دارید درگوشه‏اى نشسته و لااقل گاه گاهى بازى را، که در جریان است، تماشا کنید. پس از مدتى تماشاسعى خواهید کرد، قواعد بازى، یا قواعد طرز حرکت مهره‏ها، را پیدا کنید. پس از مدتى مثلاً پى‏مى‏برید اگر در صفحه‏ى شطرنج فیلى باشد آن فیل همیشه رنگ خود را حفظ مى‏کند. بعدها هم‏شاید دریابید حرکت فیل همیشه مورّب است. حال دلیلى براى قاعده‏ى قبلى، که فیل همیشه‏رنگ خود را حفظ مى‏کند، یافته‏اید. درست مثل این که یک قانونى فیزیکى را کشف کرده باشیدو بعد همان قانون را به گونه‏اى ژرف‏تر درک کنید. بازى ادامه مى‏یابد، همه چیز بر وفق مراداست، انگار که از تمام قوانین آگاهى پیدا کرده‏اید. سپس ناگهان در گوشه‏اى از صفحه‏ى شطرنج‏پدیده‏اى عجیب رخ مى‏دهد. شروع به تحقیق مى‏کنید. کشف مى‏کنید طرف قلعه رفته است.اتفاقى که شما منتظرش نبودید. در فیزیک بنیادین، یا فیزیک محض، ما همیشه مشغول تحقیق‏درباره‏ى چیزهایى هستیم که نمى‏دانیم نتیجه‏ى آن تحقیق‏ها چیست. پس از چندین بار آزمایش‏دوباره وضع عادى مى‏شود. جالب‏ترین نکته‏ها آنهایند که با دانسته‏هاى ما جور نمى‏آیند. آن‏رویدادى که کاملاً برخلاف انتظار است. در فیزیک انقلاب هم مى‏شود. مثلاً بعد از آن که یقین‏کردید فیل سیاه همیشه در خانه‏ى سیاه بوده و به طور مورّب حرکت مى‏کند و مدت‏هاى مدیدشاهد صحت دانش و یقین خود هستید و مطمئن شده‏اید که به حقیقت واقع پى برده‏اید، ناگهان‏در یک بازى شطرنج مشاهده مى‏کنید که فیل، همیشه هم، رنگ خودش را حفظ نمى‏کند. گاهى‏فیل سیاه تبدیل مى‏شود به فیل سفید. مدت‏ها بعد کاشف به عمل مى‏آید امکان دیگرى هم‏هست. اگر فیلى کشته شود و پیاده‏اى بتواند خود را به ردیف آخر صفحه‏ى شطرنج برساندمى‏تواند فیل شود. آن هم به رنگ دیگرى. این جریان شباهت بسیار دارد به چگونگى کشف وپیدا کردن قوانین فیزیک. یک قانون فیزیکى کاملاً مثبت مى‏نماید و مدت‏ها هم به همان وضع‏به کار مى‏رود و نتیجه مى‏دهد. تا آنکه حادثه‏ى کوچکى نشان دهد اشتباه مى‏کرده‏ایم. دوباره بایدجستجو کنیم تا ببینیم در کدام شرایط نوین فیل تغییر رنگ مى‏دهد. به تدریج قاعده‏ى تازه‏اى رایاد مى‏گیریم و معناى ژرف‏تر را درک مى‏کنیم. برعکس بازى شطرنج که هر چه در آن پیشرفت‏کنیم قوانین دشوارتر و پیچیده‏تر مى‏شوند در فیزیک، هر گاه نکته‏ى تازه‏اى کشف کنید، همه چیزساده‏تر و سهل‏تر مى‏شود. البته رویهمرفته پیچیده‏تر مى‏نماید. زیرا از نتایج تجربه‏هاى‏وسیع‏ترى آگاه شده‏ایم، یعنى به وجود ذرات دیگر یا چیزهاى تازه پى برده‏ایم. بنابراین قوانین‏فیزیکى بار دیگر پیچیده‏تر مى‏نماید. اما با گذشت زمان، یعنى چون بر وسعت تجربیات بیفزاییم‏و هر روز در وادى‏هاى ناشناخته‏تر و ناشناخته‏تر تجربه بیندوزیم، با این شگفتى روبرو خواهیم‏شد که هر چند وقت یک بار نوعى نوسازى و خانه تکانى لازم مى‏آید و در اثر آن خانه تکانى‏همه چیز به یکدیگر ارتباط پیدا کرده و یکى شده، آنگاه همه چیز از آنچه پیشتر بود آسان‏ترخواهد نمود.
اگر مى‏خواهید از سرشت نهایى جهان فیزیکى سر در بیاورید، اگر شوق دارید تا تمام هستى‏را درک کنید باید بگویم در حال حاضر تنها راه پیدا و آشکار براى رسیدن به این هدف طریق‏استدلال ریاضى است. گمان نمى‏کنم بدون تسلط و احاطه بر ریاضیات کسى بتواند جوانب‏ویژه‏ى هستى و ژرفاى یگانگى و یکدستى قوانین فیزیکى و روابط متقابل موجود را درک وهضم کند. من از راه دیگرى آگاه نیستم. راه دیگرى براى توجیه و توضیح دقیق سراغ ندارم. به‏اعتقاد من کسى که شَم ریاضى ندارد توانائى درک وجوه گوناگون هستى را ندارد. از این گفته‏ى من‏اشتباه برداشت نشود. بسیارى از وجوه هستى نیازى به ریاضیات ندارد. مثلاً عشق که از هردیدگاه مبحثى بسیار شیرین و دلچسب است. زیبا و اسرارآمیز است. براى گرفتار شدن به عشق وسر و کله زدن با آن نیازى به ریاضیات نیست. مقصودم این است که دنیا فقط دانش فیزیک‏نیست. اما در این جا و در این لحظه ما درباره‏ى فیزیک گفتگو مى‏کنیم. اگر راجع به فیزیک‏مى‏خواهید گفتگو کنیم و اگر با ریاضیات بیگانه هستید آنگاه بحث درباره‏ى درک دنیاى فیزیکى‏بى‏اندازه محدود و دشوار و شاید ناممکن باشد.»
این است جمع‏بندى بزرگترین فیزیک‏دان معاصر درباره‏ى وضع امروزى علم و دانش.
***
آیا این اتفاق و تصادف محض است که همین جمع‏بندى را و دقیقاً با همین مثال شطرنج وحرکت مهره‏هاى شطرنج، قرنها پیش، مولانا آورده و مى‏گوید:
همچو بازیهاى شطرنج اى پسر
فایده هر لعب در تالى نگر
این نهادند بهر آن لعب نهان‏
و آن براى آن و آن بهر فلان‏
همچنین دیده جهات اندر جهات‏
در پى هم تا رسى در برد و مات(6) آنچه واقعاً حیرت‏انگیز است فراگیرى وسیع‏تر اندیشه‏ى مولانا نسبت به فینمن است که مثال‏حرکت مهره‏هاى شطرنج را گسترش داده و مى‏گوید هر یک از قواعد شطرنج که کشف شود یکى‏از پله‏هاى آن نردبانى است که با آن به بالاى بام مى‏توان رفت. مولانا در دنبال ابیات بالا مى‏آورد:
اول از بهر دوم باشد چنان‏
که شدن بر پایه‏هاى نردبان‏
و آن دوم بهر سوم مى‏دان تمام‏
تا رسى تو پایه پایه تا ببام(7)

پی­نوشت­ها:
1) ریچارد پ. فینمن درخشنده‏ترین نابغه در فیزیک نظرى عصر امروز است. در نوآورى و ابتکار یکتا است. در سال 1918 در حومه‏ى نیویورک بدنیاآمد و در سال 1988 بمرض سرطان درگذشت. روزنامه مشهور نیویورک تایم در سوگنامه‏ى او نوشت « بى‏شک و تردید درخشنده‏ترین و سنت‏شکن‏ترین‏شخصیت‏ها در رشته فیزیک نظرى است.»
2) نک - کتاب سرشت قوانین فیزیک، فصل 3.
RICHARD P. FEYNMAN, The Nature of Physical Law, Penguin Books
3) جایزه‏ى نوبل براى تحقیقاتى که فینمن در رشته‏ى الکترودینامیک کوانتومى انجام داده بود به او داده‏شد.
4) FEYNMAN,The Pleasure Of Findinf Things Out, Penguin,2000
5) همین مفهوم را مولانا جلال‏الدین بلخى در کتاب مثنوى به گونه‏اى هیجان‏انگیزتر مطرح کرده و مى‏گوید:
« کرده تمساحى دهان خویش باز
گرد دندان‏هایش کِرمان دراز
از بقیه خور که در دندانش ماند
کِرمها روئیده و بر دندان نشاند
مرغکان بینند کِرم و قوت را
مرج پندارند آن تابوت را»
مثنوى معنوى - جلد ششم - بیت‏هاى 4082 - 84 چاپ جیبى، انتشارات توس، تهران.
6) مثنوى، دفتر چهارم ابیات 2889 - 91 - چاپ جیبى انتشارات توس تهران.
7) همان مأخذ، ابیات 2892 - 3.

منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
به نقل از: فصلنامه بخارا، شماره 38
نویسنده : همایون صنعتى

نظر شما