رو در رویی تعریف ها
هرکس کمترین شناختی از عملکرد فرهنگ ها داشته باشد، می داند که امر(تعیین مشخصات) تعریف دادن از یک فرهنگ و گفتن اینکه این فرهنگ ،از نظر اعضای وابسته به آن، معرف چیست ، حتی در کشور های غیر دمکراتیک ، مقابله و نبردی اساسی و دمکراتیک را به وجود می آورد.
باید قدرت های متعارف و مشروع را دست چین و مدام نقد کنیم، آن را مورد بحث قراردهیم و از نو تعیین و یا از دور خارجشان کنیم .
باید مفهوم خوب یا بد، تعلق یا عدم تعلق ( همان یا غیر از آن) طبقه بندی ارزش ها را مشخص و مدام مورد بحث و گفتگو قرار داد و بر سر این مباحث ، بنا به مورد، به توافق رسید یا نرسید.
به علاوه هر فرهنگی ، دشمنان خود را مشخص می کند؛ یعنی هر آنچه بیرون از حوزه او وجود دارد و او را تهدید می کند.
برای یونانی ها ، مثلا برای هرودت ، کسی که به زبان یونانی صحبت نمی کرد ، خود به خود « بربر» بود .یعنی « دیگری» ؛ می بایستی مورد تحقیر قرار می گرفت و با آن مبارزه می شد. « فرانسوا هارتوگ» ، که متخصص ادبیات قدیم است، در کتاب اخیر خود به نام « آینه هرودت» (1) با وسواس بسیاری ، نشان می دهد که چگونه « هرودوت » به عمد و به طور دقیقی تلاش می کند تا در مورد « سیت » ها، حتی بیشتر از فارس ها، تصویر بربر « آن دیگری» را ترسیم کند.
فرهنگ رسمی، فرهنگ روحانیون، فرهنگستان ها ودولت هاست. این فرهنگ، مفاهیمی مثل وطن پرستی، درست کاری ، مرز ها ، و آنچه من آن را تعلق می نامم، را تعیین می کند.
این فرهنگ رسمی است که به نام جمع سخن می گوید وسعی می کند تا اراده عام، فکر و اخلاق عمومی را بیان کند و تاریخ رسمی ، متون اساسی، پدران بنیان گذار وآرامگاه قهرمانان و خیانتکاران را در اختیار دارد . و این گذشته را از هر آنچه خارجی، متفاوت و یا نا مطلوب است ، پالایش می دهد. تعیین آنچه می توان یا نمی توان گفت و همچنین ممنوعیت هایی که برای هر فرهنگی که می خواهد معتبر باشد ضروری است ،از اینجا ناشی می شود.
در عین حال، حقیقت دارد که در حاشیه فرهنگ مسلط، رسمی و یا مشروع ، فرهنگ های مخالف و یا متفاوت، جزمی یا نا متعارفی نیز وجود دارند که جریان های متعدد مخالف قدرت را در بر می گیرند، که با فرهنگ رسمی در تقابل قرار دارد.
مجموعه کنش ها ی مربوط به این جریانات مختلف حاشیه ای مثل فقرا ، مهاجرین، قلندران، آنهایی که در اضطراب به سر می برند، سرکشان و هنرمندان را می توان ضد فرهنگ نامید.
این ضد فرهنگ ، مولد انتقاد از قدرت مسلط و حمله علیه هر چه رسمی و جزمی است .
شاعر بزرگ عرب معاصر ، « ادونیس » صفحات بسیاری در باره رابطه میان « جزمی گرایی » و « نامتعارف اندیشی » در فرهنگ عرب ، تدوین کرده است و نشان می دهد که بین این دو ، دیالکتیک وتنش مداومی وجود دارد. اگراز این منبع محرک خلاقه همیشه حاضر ، که رویارویی رسمی و غیر رسمی است، فهمی، حتی اندک، نداشته باشیم ، هیچ فرهنگی را نمی توانیم به درستی درک کنیم .
بی اعتنا بودن به این جنب و جوش ها که در بطن هر فرهنگی وجود دارند ، و تصور اینکه بین فرهنگ و هویت ، هماهنگی کامل بر قرار است ، به معنای نادیده گرفتن هر آنچه خلاق و بارور است ، می باشد.
در ایالات متحده آمریکا، بحث بر سر تعریف آمریکا، از تحولات بیشمار ی عبور کرده و حتی دچار تغییرات چشمگیری نیز شده است .
دورانی که به بچگی من باز می گردد ، در فیلم های وسترن ، بومیان قاره آمریکا را به عنوان شیاطین تبهکار و شرور معرفی می کردند که می بایستی نابود و یا سرکوب و مهار شوند؛ آنها را سرخپوست می نامیدند و چون عملکردی در مجموعه فرهنگی داشتند، برای جلوه دادن به ترقیات تمدن سفید پوستان از حضورشان استفاده می کردند. (و این در مورد فیلم ها همانقدر صدق می کند که در مورد تاریخ رسمی) . امروز اوضاع به کلی تغییر کرده است. سرخپوستان آمریکا دیگر به عنوان تبهکار جانی تلقی نمی شوند بلکه آنها رابه مثابه قربانیان ترقیات تمدن غربی در کشور می شناسند.
فرهنگ و ضد فرهنگ
حتی موقعیت کریستف کلمب تغییر کرده است .تحولات چشمگیری در مورد سیاهان آمریکایی و یا زن ها به وجود آمده است .« تونی موریسون » دلمشغولی ادبیات آمریکا را برای تعلقشان به نژاد سفید پوست ، که در موبی دیک نوشته « ملویل» و یا « آرتور گوردون پیم» اثر « ادگار پو» به طرز گویایی بیان می شود ، مطرح می کند وتوضیح می دهد : اما نویسندگان مهم مرد و سفید پوست قرن نوزدهم و بیستم یعنی مردانی که نمونه و الگوهای تعیین کننده ادبیات آمریکایی را آنطور که ما می شناسیم به وجود آوردند، در آثار خود از تعلقشان به نژاد سفید به عنوان وسیله ای برای امتناع و پوشاندن و نامرئی ساختن حضور آفریقائی ها در بطن جامعه استفاده کردند.
از دنیای « ملویل» و « همینگوی » به دنیای « دوبوا» ، « بالدوین»، « لانگستون هوگ » و « تونی موریسون » رسیده ایم : تنها همین موضوع که امروز ، رمان ها و نقد های ادبی « تونی موریسون » با چنین استقبال پر شوری روبرو شده است ، مبین ابعاد این تحولات است .
نگرش مااز آمریکای واقعی چیست؟ چه کسی می تواندادعا کند که قادر است تصویرو تعریف درستی از آن بدهد؟ این پرسش پیچیده، عمیقا قابل توجه است ،اما جواب به آن، با تقلیل آن به چند کلیشه ، عملی نیست .
کتاب کوچک « آرتور شلزنگر » (2) به نام « تفرقه در آمریکا » نگرش جدیدی ازمشکلاتی ارائه می دهد که توسط مبارزات فرهنگی مطرح شده است و موضوع آن،تعریف دادن از یک تمدن است .
« شلزینگر» به عنوان مورخی که به جریان مسلط تعلق دارد ، نگران است و این قابل فهم می باشد؛ زیرا در ایالات متحده، گروه های مهاجر بالنده ، اسطوره مشترک رسمی آمریکا را آنطور که مورخین قدیم این کشور مثل « بانکروفت» ، « هنری آدامز» و اخیرا « ریشارد هوفستارد » عادت به ارائه آن دارند ، را مورد اعتراض قرار داده اند.
این گروه ها می خواهند که تدوین تاریخ تنها بیانگر آمزیکایی نباشد که توسط قدرتمندان و ملاکین طرح ریزی و رهبری شده است؛ بلکه امریکایی که در آن برده ها، خدمتکاران، کارگران و مهاجرین فقیر، نقش مهمی بازی کرده اند که هیچگاه به رسمیت شناخته نشده است .
روایت های این آدمها که گفتمان های پر طمطراقی که از واشنگتن و بانک های سرمایه گذاری نیویورک، دانشگاه های نیو انگلند،و ثروت های هنگفت صنایع میدل وست، آنها را به سکوت وا داشته بود،اکنون پیشرفت آهسته وآرامش تزلزل ناپذیر روایت رسمی را مغشوش می کند.
این قصه ها،سوال طرح می کنند، تجربه های محرومین را نقل می کنندومطالبات افراد زیر دست ، زنها، آسیایی ها، افریقاییهای امریکا و اقلیت های قومی و جنسی را بیان می کنند.
ما چه با فریادی که از دل شلیزینگربر می آید موافق باشیم یا نه ، نمی توانیم با فرضیه ای که او در کتابش طرح می کند، مخالف باشیم ؛ که براساس آن، تدوین تاریخ مناسب ترین راه برای دادن تعریف از یک کشور است و هویت یک جامعه، اغلب، در رابطه با تعبیر تاریخی ازآن معنی می شود؛ یعنی حوزه ای که در آنجا تاییدات اعتراض شده و نفی احکام با هم تقابل می کنند. و امروز ایالات متحده آمریکا در چنین وضعیت رویارویی بسر می برد.
پینوشت
1_ آینه هرودوت ، نوشته فرانسوا هارتوگ ، پوش 2001
2_ آرتور م شلیزینگر : تفرقه در امریکا، 1991،
منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2004 / سپتامبر ۱۳۸۳/۰۶/۰۰
نویسنده : ادوارد سعید
مترجم : آزیتا نیکنام
نظر شما