موضوع : پژوهش | مقاله

رفتارشناسی یک دوست استراتژیک

دولت‎مردان روس مانند تمامی دولت‎مردان کشور‎ها به‎دنبال اهداف ملی تعریف شده خود هستند و به‎مانند بسیاری از آن‎‎ها می‎توانند به‎راحتی منافع دیگران را برای رسیدن به اهداف خود زیر پا گذارند.
جهان کنونی، در حال گذار است. گذار، بحران‎زا و بحران‎زی است و نمی‌تواند در بستر زمان زمینی، زیاد به طول انجامد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نه تنها فروپاشی یک بلوک قدرت را در پی داشت، بلکه صدای شکستن استخوان‌‎های مکتب مارکسیسم را در گوش جهانیان طنین افکن کرد.
پژواک این فروریزش در ایالات متحده آمریکا انعکاسی معکوس داشت. آمریکا به‎عنوان وارث قدرت‎‎های بزرگ غربی، پرچمدار لیبرال بورژوازی و دموکراسی، در چنین فضایی به بیماری «احساسِ کاذب قدرت» دچار شد و می‎خواست در نظام بین‎الملل «اولین» باشد.
یک‎جانبه‎گرایی رادیکالانه بوش دوم، در آغازین سال‎‎های قرن 21 میلادی، پژواکی از همین معنا بود؛ که سراسر دهه پایانی قرن بیستم میلادی را حتی در دولت کلینتون دموکرات فتح کرده بود. همین فضای گفتمانی بود که پس از دکترین‎های هفت‎گانه: 1- آیین خداحافظی واشنگتن؛ 2- دکترین مونروئه؛ 3- سرنوشت محتوم؛ 4- در‎های باز؛ 5- متوازن‎کننده ماوراء بحار؛ 6- تحدید نفوذ؛ 7- آزادسازی، در هشتمین دکترین امنیتی آمریکا بروز پیدا کرد و عنوان «پیش‎دستی» یا «pre-emption» را به خود گرفت.
دکترین پیش‎دستی از متن «سند راهبرد امنیت ملی آمریکا» که جورج بوش پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر 2001 اتخاذ کرد، وارد حوزه عملیاتی رفتار سیاسی آمریکا به‎ویژه در عرصه سیاست خارجی این کشور شد و حامل این پیام ژئوپلیتیکی بود که بدون کنترل هارتلند نو -خاورمیانه - و منابع انرژی موجود در آن، نمی‎توان در رقابت شدید با قدرت‎‎های بزرگ جهان، به‎ویژه با چین در آسیای خاوری، موفق بود.
از این‎رو آمریکایی‎‎ها بر آن شدند که بر «کمربند طلایی» مسلط شوند. این کمربند از مصر در شاخ آفریقا تا شبه‎قاره هند -هندوستان- را در بر می‎گیرد و هیچ‎گاه نباید فراموش کنیم قفل این کمربند، خلیج همیشه فارس و ایران عزیز ماست.
در این چشم‎انداز با گسترش اروپای متحد و امکان قریب‎الوقوع پیوستن ترکیه به این اتحادیه، کنترل اروپا در هارتلند نو اهمیت پیدا می‎کند و ایران اهمیتی مضاعف می‎یابد. چراکه راه دست‎یابی به آب‎‎های آزاد از ایران عبور می‌کند.
فراموش نکنیم در معادله قدرت، کشور‎ها نیازمند انتقال منابع مادی خود به ابزار‎های قابل‎استفاده‌تر همچون مهارت جنگی و رزمی هستند.
در انتها، آن‎چه که سیاست‌گذاران، بیش از همه مراقب آن هستند، قدرت به‌عنوان قابلیت یا نیروی انتقالی از طریق اخلاق‌‎های ملی، سیاست و انسجام اجتماعی نیست، بلکه آن‎‎ها به نتایج قدرت می‌اندیشند. تاکنون سطح سوم پیچیده‌ترین حالت بوده که ناشی از اقتضا و ارتباط آن است و بستگی دارد قدرت برای چه چیزی و علیه چه کسانی به‌کار رود.
قابلیت‌‎های مادی و انتقال آن‎‎ها از اهمیت برخوردار است. ویژگی‌‎های مهم قابلیت‌‎ها در ارزیابی عبارتند از: تولید ناخالص داخلی (GDP)، جمعیت، بودجه دفاعی و عامل جذب نوآوری در فن‎آوری که سنجش مورد اخیر، دقت کمتری دارد. براساس ارزیابی (SAG) (CIA'S Strategic Assessments Group)، ایالات‌متحده در این حوزه‎‎ها رتبه نخست را دارد، ولی به‎سختی و به‎ندرت می‌توان گفت که تنها قدرت موجود است
گروه ارزیابی استراتژیک سیا (SAG) اعلام داشت که با حرکت به‎سمت 2015، باز هم آمریکا قدرت نخست خواهد بود، سپس تاحدودی نزول می‌یابد و سرانجام به حدود آن‎چه که فعلاً هست، می‌رسد. اروپا قدرت خود را همچون تمام اعضای غیرآمریکایی گروه هشت (G-8) از دست می‌دهد؛ در عوض چین و هند به‌قدرت بیش‌تر دست خواهند یافت.
ارزیابی صورت‎گرفته بیانگر اتحاد‎های احتمالی است که می‌تواند با قدرت آمریکا به‌عنوان بازیگر تنها یا متحدان سنتی آن برابر باشد. این ارزیابی همچنین به محتمل‌ترین مکان‌‎های وقوع درگیری‌‎های آینده براساس شش معیار می‌پردازد.
براساس این دیدگاه، آسیا خطرناک‌ترین منطقه برای آمریکا خواهد بود، چراکه شش مورد از هشت حالت محتمل‌ترین مناطق درگیری آینده از جمله چین در آن قرار دارند.
«اشلی‌تلیس» و همکاران وی در این گروه به ارزیابی این مطلب می‌پردازند که چگونه منابع یا قابلیت‌‎های ملی از طریق فرآیند‎های کشوری، انتقال یا گذار می‌یابند و تبدیل به قدرت کاربردی‌تر می‌شوند؟ رویکرد تلیس اگرچه باز بیشتر بر قابلیت‎‎های مادی استوار است، اما به فراتر از در نظر گرفتن کشور‎ها به‌عنوان «ظرف‌‎های قابلیت» می‌نگرد؛ چراکه به ایده‎ها، سازمان و سیاست توجه می‌کند. از همین‎رو، فرآیند واقعی به‌کارگیری این چهارچوب برای کشور‎ها، به داده‎‎های بسیار زیاد نیاز دارد. در نتیجه مهم است که بر مجموعه‎ای از مهم‌ترین عوامل تمرکز شود:
در این میان، روسیه به‎دلیل دارا بودن جایگاه تعریف شده بین‎المللی و توان نظامی بالا و با وجود دارا بودن 2 درصد از قدرت ملی مورد اشاره، از پرستیژ مورد عنایت جدی در افکار عمومی در سطوح دوگانه؛ افکار عمومی نخبگان و افکار عمومی توده‎‎ها برخوردار است. اگر به این داده‎‎ها به نیکی بنگریم، در خواهیم یافت: چنان‎چه روسیه گرایش‎ اروپایی از خود نشان دهد، توازن قدرت در نظام بین‎الملل از مطلوبیت کمتری برای آمریکا برخوردار خواهد شد.
روس‎‎ها از یک‎سو به میزان توان تطبیقی خود آگاهند و از سوی دیگر براساس تجارب ناشی از «ابرقدرتی» به‎روشنی دریافته‎اند که باید از این فضا به‎عنوان یک «فرصت» استفاده کنند.
رویکرد «رئال پراگماتیستی روسی» بر آن است که براساس این جایگاه و آرزوی بازگشت به جایگاه تجربه شده قبلی خود، از تمامی فرصت‎‎های بین‎المللی و ظرفیت‎‎های ممکن بهره برد.
این در حالی است که گرایش‎‎های پراگما ماکیاولیستی موجود در ایالات متحده آمریکا بر آن است که با درک حاصل از این موقعیت به «مدیریت نرم» روس‎‎ها در برزخ میان وضع موجود و وضع مطلوب نایل آید.
روس‎‎ها در همین نظرگاه به پرونده‎‎هایی مانند پرونده هسته‎ای ایران به دیده فرصت می‎نگرند و تلاش دارند به مدیریت وضع موجود در چهارچوب منافع خود نایل آیند.
در اردوگاه پراگما ماکیاولیستی آمریکا نیز با درک این بافت، موقعیتی که به هر تقدیر نمی‎توان از نقش روسیه چشم پوشید و از سوی دیگر باید آن‎‎ها را در برزخ میان اروپا و آمریکا نگاه داشت، این تلاش به چشم می‎خورد تا سناریو‎هایی طراحی شود که در پرتو آن «معاملات تودرتو» با روسیه امکان‎پذیر باشد.
همان زمان که طرح سپر دفاع موشکی یا موضوع تبت و دالایی‎لاما مطرح شد، آمریکا تخم‎مرغ‎‎های لازم برای معامله با روسیه را در سبد گذاشت و در همان حال با موضوعاتی چون «بحران گرجستان» گرفته تا «بحران جاسوس‎های روسی در آمریکا» به شیوه‎ای از همین مدیریت روی آورد تا در این مسیر بتواند برگ‎‎های بازی خود را افزایش کمی و کیفی بخشد.
دولت‎مردان روس مانند تمامی دولت‎مردان کشور‎ها به‎دنبال اهداف ملی تعریف شده خود هستند و به‎مانند بسیاری از آن‎‎ها می‎توانند به‎راحتی منافع دیگران را برای رسیدن به اهداف خود زیر پا گذارند.
رویکرد جدید روس‎‎ها و ادبیات حاصل از آن در ارتباط با ایران دور از انتظار نبوده و محصول همین روند است. آمریکایی‎‎ها هم نسبت به این معنا آگاهند و در پی آن هستند که از آن نه در مقام یک تهدید، بلکه در مقام یک فرصت بهره جویند. از یک‎سو روس‎‎ها را در وضع موجود اداره کنند و «رئال پراگماتیسم» روسی را در خطای تحلیلی در ارتباط با معادلات بین‎المللی قرار داده و اختلافات میان روسیه و اروپا را به‎نفع خود هدایت کنند و از سوی دیگر، در بزنگاه‎‎های مورد نیاز با جا‎به‎جایی «ارزش‎‎های صناعی» چون مسئله سپر دفاع موشکی در چک و لهستان همیاری‎‎های حداقلی روس‎‎ها را با هزینه‎‎های حداقلی در ارتباط با پرونده‎‎هایی چون پرونده هسته‎ای ایران حاصل سازند.
تجربه طرح تبلیغاتی «دکترین جنگ ستارگان» در ذیل طرح «دکترین امنیتی آزادسازی» در ارتباط با فروپاشی شوروی در انتخاب چنین رویکردی تجربه‎ای مطلوب بود؛ چراکه در آن زمان نیز با بزرگ‎نمایی موضوعی چون جنگ ستارگان به انحراف و اتلاف انرژی، سران شوروی ایست یافتند.
در همین‎حال است که بعضی از محافل شناسنامه‎دار آمریکا، موقعیت را برای چک کردن افکار عمومی، با طرح مجدد حمله احتمالی به ایران مغتنم می‎شمارند و جالب آن است که از سوی روس‎‎ها هم این معنا به نوعی با جواب‎‎های غیرمنتظره برای افکار عمومی ایرانیان در دو سطح نخبگان و توده‎‎ها روبه‎رو می‎شود.
با این اوصاف، آن‎چه مسلم به‎نظر می‎رسد آن است که دولت‎مردان ما باید بیشتر مراقب رفتارشناسی این«دوست استراتژیک» باشند! به‎نظر می‎رسد واقع‎گرایی روسی بار دیگر بیش از اندازه واقع‎گرا شده است.

منبع: / سایت خبری / جهان نیوز ۱۳۸۹/۵/۴
نویسنده : مهدی مطهرنیا

نظر شما