راه کارهای رسیدن به علوم انسانی بومی
بودجه یک گروه فنی دانشگاه تهران در یک ماه، به اندازه بودجه یک سال همه دانشکده علوم انسانی دانشگاه تهران است. خیلی چیزها باید عوض شود، ساختار برنامهریزی باید عوض شود.
در ایران مرتب سراغ جنبههای فنی و پزشکی و علوم تجربی رفتهایم، اینها جنبه حیوانی زندگی بشرند. این حرفهایی که در علوم انسانی میزنیم لطیفه است، نه روشنفکر سکولار و نه غیر آن، هیچکدام چیزی از علوم انسانی نفهمیدهاند؛ این اصطلاحات هم مد و لباس است که هرازچندگاهی عوض میشود. شاید در کل ایران یکی دو نفر بودهاند که چیزی از این داستان فهمیدهاند. آن هم بهشدت ناقص و درهم.
دکتر ابراهیم فیاض عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. در کتابها، مقالهها و حرفهای او نوآوریها و خلاقیتهای زیادی وجود دارد و تلاشهای علمی وی نمونه خوبی از علوم انسانی بومی است. با او درباره وضعیت علوم انسانی در ایران و راهحلهای رسیدن به علوم انسانی بومی صحبت کردهایم.
● چرا نظریهپردازی بومی در علوم انسانی ایران اتفاق نمیافتد؟
فشارهای اقتصادی و اداری خیلی مهم است. کسانی که بخواهند واقعا کار کنند، با مشکل اقتصادی روبهرو میشوند. البته خیلی وقتها از امکاناتی هم که داریم، درست استفاده نمیکنیم.
● از نظر تئوریک چه مانعهایی وجود دارد؟ دانشجویان علوم انسانی در کلاسهای درس مجبورند حرفهای متفکران غربی را بشنوند، بدون اینکه زمینهای برای تطبیق این آموختهها با شرایط بومی پیدا کنند.
اینها خیلی مهم نیست. بنده در همین شرایط هر دو هفته یک مقاله تولید میکنم که با استقبال روبهرو میشود و بسیاری میگویند که مثلا مقالههای فلانی نوآوری دارد....
● پس چرا امثال شما بازتولید نمیشود؟
باید پرسید چرا حال که هستم بعضیها کمک نمیکنند؟ بعضی وقتها کمک که نمیکنند، مانع هم درست میکنند. در ضمن سازوکار درستی هم برای بازتولید این جریان وجود ندارد. سیاستگذاران این حوزه، سازوکار درستی برای این کار ندارند.
کسانی که میخواهند برای دانش بومی سیاستگذاری کنند، نقشه و سازوکار خاصی ندارند. باید برای تهیه این نقشه با کسانی که در این حوزه کار کردهاند مشورت شود.
چند سال است که بحث تولید علم و معرفت نرمافزاری طرح شده، اما چون سازوکارهای مناسبی نداشتهایم، این جریان در علوم انسانی به نتیجه دلخواه نرسیده است. اکنون در بحث علوم انسانی بومی هم باید به سازوکارهای کارآمد فکر کنیم.
● چرا علوم تجربی و فنی در کشور ما برخلاف علوم انسانی پیشرفت خوبی داشتهاند؟
بودجه یک گروه فنی دانشگاه تهران در یک ماه، به اندازه بودجه یک سال همه دانشکده علوم انسانی دانشگاه تهران است. علوم انسانی برخلاف علوم فنی و تجربی کلاننگر است. علوم انسانی عکس هوایی اوضاع و احوال را تهیه میکند و میتواند بعد کلان ایران را نشان دهد.
تا وقتی که کلاننگری وجود نداشته باشد، فردنگری باعث ایجاد تضاد و تعارض است. هرکشوری که کلاننگر باشد، پیشرفت خوبی هم میکند. در ایران کسی برای خودش برنامهریزی کلان ندارد. بچههای ما باید بتوانند برای خودشان برنامههای دهساله داشته باشند.
اما وقتی کلاننگری نباشد، این برنامهریزی هم محقق نمیشود. علوم تجربی و فنی نمیتوانند این قدرت کلاننگری را به انسان بدهند. کشوری که علوم انسانی نداشته باشد، مسئلهها را فرد میبیند.
این مسئله را هگل سیصدسال پیش درباره هند گفت. او میگفت هند ششهزار سال تاریخ دارد، اما جریان این تاریخ برای ملتش خودآگاهی بهوجود نمیآورد؛ یک کشور عقبمانده خواهد بود. هندیها این مسئله را فهمیدند و امروز پیشرفتهای خوبی کردهاند. تذکر این مسئله کار علوم انسانی است، کار فلسفه است.
تمام مشکلات ما از بیسوادی در علوم انسانی است. وبر بیستوهفت جلد کتاب دارد؛ بعضیها یکی دو جلدی که از کتابهای او به فارسی ترجمه شده را خواندهاند و نظریهپردازی کردهاند، واقعا همان یکی دو جلد را چقدر فهمیدهاند؟
هر مفهومی برای آنکه درست فهمیده شود، احتیاج به یک مصداق دارد. کسی را در ایران نمیشناسم که وبر، مارکس یا پوپر را فهمیده باشد. بیشتر این حرفها شعر و شعار است.
سال هفتادوسه بود، یکی از استادان برجسته جریان روشنفکری دینی که خود را شاگرد پوپر میدانست، سرکلاس «فلسفه علم الاجتماع» مرتب به هگل فحش میداد.
پایان ترم از ما خواست مقالهای درباره «علتهای عقبماندگی علوم تجربی در ایران» بنویسیم. کتاب «پدیدارشناسی روح هگل» را برداشتم و براساس آن یک مقاله نوشتم. این استاد که مرتب به هگل ناسزا میگفت پایین مقاله آنقدر از من تعریف و تمجید کرد که حساب نداشت.
معلوم شد که هگل را درست نخوانده و فقط به دلیل اینکه پوپر با هگل مشکل داشته، استاد ما هم به او فحش میداده است. یکبار هم یکی از مارکسیستهای معروف ایران میگفت که بارها کتاب «پدیدارشناسی روح هگل» را خواندم، اما نفهمیدم.
این از مارکسیستها، آن هم از لیبرالها. باید درباره اصل علوم انسانی بحث کنیم، مسئله ما فعلا بومی یا غیربومی بودن علوم انسانی نیست. در علوم انسانی دچار جهل مرکب هستیم و غرور و تکبر به جای علم نشسته است.
● چطور میگویید که کسی در ایران علوم انسانی را نفهمیده است؟
محال است کسی چیزی را بفهمد و بعد نتواند درباره آن نوآوری کند . چون فهم درست علوم انسانی کلاننگری میآورد. اگر توانستیم نقشه هوایی را ببینیم، میتوانیم بگوییم که مثلا فلان نقطه کوهستانی است یا دشت است. پس معلوم میشود از علوم انسانی چیزی نمیدانیم.
● حالا چه کارهایی باید انجام داد؟
خیلی چیزها باید عوض شود، ساختار برنامهریزی باید عوض شود. در ایران مرتب سراغ جنبههای فنی و پزشکی و علوم تجربی رفتهایم، اینها جنبه حیوانی زندگی بشرند. این حرفهایی که در علوم انسانی میزنیم لطیفه است، نه روشنفکر سکولار و نه غیر آن، هیچکدام چیزی از علوم انسانی نفهمیدهاند؛ این اصطلاحات هم مد و لباس است که هرازچندگاهی عوض میشود.
شاید در کل ایران یکی دو نفر بودهاند که چیزی از این داستان فهمیدهاند. آن هم بهشدت ناقص و درهم. در علوم انسانی امروز ما فقط سرشاخهها مصرف میشود و به علوم انسانی خیلی مصرفی نگاه میکنیم.
کسی کتابهای اصلی مارکس و فروید و... را نمیخواند. درست برعکس اروپا و آمریکا. در قم همه طلبهها کتابهای اصلی را میخوانند. کسی حتی کتابهای آیتا... جوادی را بهعنوان کتاب درسی قرار نمیدهد. بحثهای آیتا... جوادی یکی از توضیحهای اسفار، قرآن و علامه است.
حتی کتابهای علامه طباطبایی هم بهعنوان کتابها درسی نیست. طلبهها فقط آن را مطالعه میکنند. بههمین خاطر میشود بگوییم که در قم طلبهها علوم اسلامی یا شیعی سیصدسال اخیر را میخوانند. اما مثلا در دانشکده الهیات دانشگاه تهران کسی «اسفار» نمیخواند.
پس باید انتظار داشته باشیم که از این دانشکده علوم اسلامی بازتولید شود. بهترین افراد این دانشکده آقای مطهری و آقای مفتح بودند که آنها هم بیانکنندههای باسوادی بودند، نه اینکه نظریهپرداز الهیات باشند.
شریعتی هم در جامعهشناسی همینطور است، او هم چند نظریه خارجی را تقریر کرده، اما چون اروپا را دیده بود در ایران منبرهای جذابی درباره دین و علوم انسانی برگزار کرد؛ همین.
● حالا آیا غرب واقعا در علوم انسانی پیشرفته است؟
بله
● شاخصههای این پیشرفت چیست؟
همین تئوریهای کلانی که دارد. همینکه در جنگ روانی و جنگ نرم اخیر برنده شد و ما باختیم. چه کسی در ایران هست که در ماجراهای اخیر نباخته باشد. اگر ما علوم انسانی قوی داشتیم این اتفاقها برای ما پیش نمیآمد تا به اینجا برسیم.
● یعنی آنها براساس تئوریهای علوم انسانی توانستند تأثیربگذارند؟
دانشگاه آکسفورد سالهای روی این موضوع کارکرده بود. تمام قصه اخیر از آکسفورد تغذیه تئوریک میشد. محققان علوم انسانی آکسفورد، در خدمت وزارتخارجه و سازمانهای امنیتی انگلستان هستند.
نه اینکه بگوییم همه این افراد جاسوس هستند؛ آنها تئوریسینهایی هستند که در خدمت این دستگاهها قرار دارند. سازمانهای امنیتی انگلستان اخبار و اطلاعات را به آنها میدهند و آنها هم تئوریپردازی میکنند.
همه خبرهایی را که در سفارتها جمع میشود و سازمانهای امنیتی به دست میآورند به آنها میدهند تا تئوریپردازی کنند. ما هم باید آدمهای متفکر دانشگاهها را جمع کنیم و به آنها پول خوب بدهیم و سرمایهگذاری کنیم تا به نتیجه برسیم.
مثلا اگر بیست نفر متفکر را جمع کنیم، به هرکدام سالی پنجاه میلیون تومان بدهیم میشود، سالی یکمیلیارد تومان که اصلا در محاسبه هزینههای کشور چیزی نیست.
باید چند سال سرمایهگذاری کنیم و بعد آنها افرادی متفکر و تئوریساز میشوند که میشود از آنها درباره تصمیمها، تئوری خواست. در کشورهایی مثل ما دید کلاننگر نیست؛ در رشتههای فنی و پزشکی پیشرفت میکنیم، اما در علوم انسانی خبری نیست.
مغز کوچک مانده اما دست و پای ما رشد زیادی کرده است. باید کسی مغز ما را تقویت کند شانزده سال پیش گفتم اولین قدم این است که کتابهای اصلی غرب و شرق را از متن اصلی آنها ترجمه کنیم. ما امروز حتی چیزی از روسیه، هند، چین و ژاپن نمیدانیم.
● بعضی از دانشگاهها در کشور تجربههایی درباره علوم انسانی بومی و اسلامی و بحث میانرشتهایها دارند، این تجربهها چقدر مؤثر بوده؟
هنوز نتیجههای بارزی نداشته است. مثلا ساختار کتابخانههای این مرکزها باید بهگونهای باشد که اطلاعات را پردازش کند، اما کتابهایی که در این کتابخانهها هست همانهایی است که در کتابخانههای دانشگاههای دیگر است؛ در حالیکه اینها باید پردازش علمی برای آموزش داشته باشند.
● چگونه؟
مثلا پایاننامهای که در رشتههای میانرشتهای نوشته میشود، باید در کتابخانه در کنار کتابهای اصلی قرار بگیرد و بهصورت یک پیوست برای آن درآید و بعد هم بهسرعت چاپ شود. اما در ایران سازمانها علیه هدفها کار میکند. سازمانهای علوم انسانی در ایران، علیه علوم انسانی است.
چون با روشها و رویههای فنی کار میکنند. برآورد یک استاد علوم انسانی در ایران براساس مقاله ISI است و بیشترین امتیاز برای همین مقالهها در نظر گرفته میشود؛ در حالیکه برخلاف علوم فنی و تجربی، علوم انسانی را میسازد.
وبر، مارکس و... هیچ وقت ISI ننوشتند، کتاب نوشتند، در اروپا هنوز هم همینطور است. در ایران از علوم انسانی فقط صورتی هست در این قصهها. ما حتی از پاکستان هم عقبتریم. پاکستان چون نفت ندارد به فکر افتاده، اما ما عقبماندگیهای خود را با نفت و پول آن جبران میکنیم.
دانشگاه زیبا میسازیم و خیال میکنیم دانشجو ساختهایم. زیباترین دانشگاهی که دیدهام دانشگاه اردن است که از قضا عقبماندهترین دانشگاه هم همانجاست. اگر دانشگاهی شیک بود باید بدانیم که ویترین است. ما بهجای کلاننگری پول نفت داریم. و این پول نفت فردبینی ما را بازتولید میکند.
یک روز در غرب میگویند جهانی شدن، ما هم میگوییم جهانی شدن؛ روز دیگر میگویند توسعه، ما هم میگوییم توسعه؛ بعد میگویند تجدد و ما هم میگوییم تجدد.
● امروز چه چیزی باید بگوییم؟
اینکه بدانیم چه چیزی باید گفت احتیاج به یک «سنتز» دارد. سنتزی از گذشته خودمان گذشته غرب و از دین. این یک هرمنوتیک سهشاخه است که ایرانیها بهطور ناخودآگاه همیشه در این هرمنوتیک سهگانه فکر میکنند.
در صدساله اخیر کتابهای زیادی در حوزه دین تولید شده است، اما در بعد غربشناسی کسی آن را نمیفهمد و ما فقط نوعی غربنمایی داریم. کسی که فرانسه درس خوانده ادای فرانسویها را درمیآورد، آنکه انگلیس درس خوانده ادای انگلیسیها را در میآورد و... استادان ما که از غرب آمدهاند، حتی درنوع چای و قهوه خوردن خود تأثیر پذیرفتهاند.
جالب است که بعضی وقتها همه استادان در یک گروه و در یک رشته و در یک دانشکده درس میدهند. بعد دانشجو میماند که از کدام طرف برود. به فرهنگ آلمانی عمل کند یا انگلیسی یا.... . خود استادان هم با هم دعوا دارند و یکدیگر را سرکلاسها تخطئه میکنند.
درس خواندههای آمریکا، آلمان، استرالیا، انگلیس، فرانسه و... هرکدام کاملا تیپ فکری و روش جداگانهای دارند و با هم دعوای راهبردی میکنند. ایرانیها هم که کاملا از همه اینها جدا هستند. با این گسلهای معرفتی ساختاری و پارادایمی، چطور میشود از دانشکده علوم اجتماعی یا هر دانشکده علوم انسانی توقع داشت که تولید علم کند.
● حرفهای کسانی مثل فردید، جلال و... که با تسلط فکری غرب مخالف بودند چقدر میتواند مؤثر باشد؟
اینها هم سرشاخه هستند و نمایشگرند. فردید در حدی یک «شومن» است؛ همانطور که مارکسیستها هم هرکدام «شومن» یک رشته و یک نحله هستند. مثلا شومن هیدگر در ایران فردید است. ادای آنها هستند.
● بحث هرمنوتیک سهشاخه را توضیح میدادید.
دین در حوزه بازتولید میشود. بازتولید غرب در دانشگاه است که امروز فضای آن غرب نمایی است نه غربشناسی. بازتولید ایرانیت هم در حکومت است. این هرمنوتیک سهشاخه با هم در حال کارکردن است.
اسلامیت، ایرانیت و غربیت. این سه باید به سنتز مناسب برسند. افراد یا جریانهایی هم هستند در جامعه که نماینده هرکدام از این شاخهها هستند. افراد مختلف از سمت شاخههای مختلف وارد این هرمنوتیک شدهاند. مثلا شریفی از سمت غربیت وارد میشود.
زرینکوب و سیدحسین نصر از سمت ایرانیت وارد میشوند و شهید مطهری هم از سمت اسلامیت میآید. جالب است که هرسه در جایی مثل حسینیه ارشاد به هم میرسند. اسلامیت نماینده جهانبینی و جهانپدیداری ماست. ایرانیت واقعیت زندگی ما در ایران است و غربیت با جهانیت واقعیت دنیای بیرون است.
وقتی این سه با هم نسازند یا در اسلامیت میمانیم، مثل دوره رضاشاه یا در ایرانیت یا در درک دنیای جدید و غرب. امروز بعد از این اتفاقهای اخیر ما وارد یک فضای جهانی شدیم، اما تئوری مناسب برای آن نداریم. دشمن دانا ما را وارد یک فضای جهانی کرد. این اتفاقها باعث شد که ما اوج بگیریم.
● چگونه این اتفاقها را اوج گرفتن میدانیم؟
امروز مجبوریم تمام ساختارهای خود را بازسازی کنیم و برای اینکه از این وضعیت بیرون بیاییم همه احساس میکنند که باید به جلو حرکت کرد. همین توجه دوباره به علوم انسانی یکی از نشانهها است.
چون واقعا همه دیدند که جنگهای روانی و نرم چقدر میتواند مؤثر باشد. همه دیدند که پشت این جریان انقلاب مخملی بحثهای علوم انسانی بود که از دانشگاه آکسفورد بیرون آمده بود و کسانی مؤثر بودند که تحصیلکرده انگلیس بودند یا تحتتأثیر این جریان بودند.
پس عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. این وضعیت فعلی ما را بهسمت یک وضعیت جهانی هل میدهد. وسط استخر بزرگی افتادیم که موج هم زیاد دارد. امروز حتما و باید شنا یاد بگیریم.
امروز دیگر نباید این اتفاقها را بهصورت حزبی و ژورنالیستی تحلیل کنیم یا بهعنوان یک ناظر بیطرف بایستیم و مختصات نقطهای که هستم را پیدا کنیم. امروز باید این هرمنوتیک سهشاخه ایران را فعال کنیم.
باید همه کتابهای کلاسیک غرب در ایران ترجمه شود، باید همه کتابها و اثرهای فکری و فرهنگی گذشته خودمان را بازتولید کنیم. باید قبول کنیم که ابنسینا فقط مربوط به حوزههای علمیه و فلسفه اسلامی نیست. باید در حوزه علوم اجتماعی آن را بازتولید کنیم.
امروز باید دانشجویان را هدایت کنیم که فروید را خوب بخوانند و بوعلی را هم همینطور. خاصیت این هرمنوتیک سهشاخه این است که از هر سمت که وارد آن شویم، دو شاخه دیگر نیز خود به خود بازتولید میشوند.
مثلا شهید مطهری از سمت اسلامیت آمد و توانست جهانیت و ایرانیت را در کتابهایی مثل «علل گرایش به مادیگری» و «خدمات متقابل اسلام و ایران» بازتولید کند. شریعتی از غربیت آمد با اسلامیت و ایرانیت آشنا شد و به اندازه فروش بازتولید تئوریک هم کرد.
در بعضیجاها هم اشتباه کرد که من با او مخالفم. زرینکوب هم از سمت ایرانیت آمد هم غرب را در کتابهایی مثل نقد ادبی و... بازتولید کرد و هم با کتاب کارنامه اسلام اسلامیت را بازتولید کرد. اتفاقا افرادی مثل فردید در این هرمنوتیک سهشاخه جایی ندارند. آنها فقط جنبه نفی دارند.
حتی کسی مثل حمید عنایت که از سمت غرب آمده توانسته در کتاب اندیشه سیاسی در اسلام، اسلامیت را بهنوعی بازتولید کند. ما این ساختمانها را داریم.
فقط نهادهای سیاستگذار باید روی آن کار کنند تا این هرمنوتیک تقویت شود. باید تمام اسلام، ایران و غرب را بازتولید کنیم. و این خاصیت این هرمنوتیک است. وقتی مثلا اسلامیت را خوب خواندیم و فهمیدیم، دنبال مصداق میگردیم تا مقایسه کنیم. این مصداقها ایران و جهان هستند.
شهید مطهری همین کار را کرد. چه کسی بهتر از مطهری غرب را شناخت او در «علل گرایش به مادیگری»، خیلی خوب غرب را شناخته است. برای همین هم امثال زرینکوب و عنایت ارادت شدیدی به شهید مطهری پیدا میکنند.
یعنی از هرکدام از این شاخهها که وارد شویم، حتما به دو شاخه دیگر میرسیم. محال است که ایرانیت را بازتولید کنیم، اما اسلامیت و جهانیت و غربیت بازتولید نشود.
محال است جهانیت بازتولید شود، اما اسلامیت و ایرانیت بازتولید نشود و محال است اسلامیت را بازتولید کنیم، اما جهانیت و ایرانیت بازتولید نشود.
● در این هرمنوتیک سهشاخه و جریان بازتولید بعضیها هم هستند که مثلا اسلامیت را بازتولید میکنند، اما از آن به سکولاریسم میرسند. این را چگونه تفسیر میکنید؟
این جریانها سواد ندارند. کسی که فقه را بخواند میفهمد که فقه ما براساس عرف و عقلانیت عرفی است و حتما مصلحت و حفظ نظام اجتماعی در آن خواهد آمد، اما چون در اسلام فقه با فطرت در میآمیزد سکولار نمیشود. هرکس که بگوید من سکولار هستم، ضداسلام هستم یا ضد دنیای جدید هستم یا ضدایرانیت هستم از نظر من سواد ندارد.
باید کاری کنیم که جهالت از بین برود و این کار دولت است چون مثلا ترجمه کتاب هگل پول میخواهد. بیاییم یکبار همه کتابهای هگل را ترجمه کنیم و آن وقت حوزههای ما هم باید اینها را بخوانند. البته امروز در حوزههای ما بیشتر از دانشگاهها این کتابها خوانده میشود. ما نباید بترسیم انسانهایی که جهل دارند میترسند.
کافی است در تاریکی یک چراغ روشن کنیم، تمام وحشت ما از بین خواهد رفقت. ما امروز در روشن کردن همین یک چراغ ماندهایم.
امروز بزرگترین مشکل ما سازمانهای متکفل برنامهریزی برای علوم انسانی هستند، ارزیابان علمی استادان ISIگرا هستند نه علمگرا. ساختار این سازمانها برخلاف هدف علوم انسانی بومی است. در ساختار آموزش عالی ما رشتههای فنی اصل قرار گرفتهاند.
و رشتههای علوم انسانی که باید کلاننگر باشند، بهگوشهای رانده شدهاند.
تا وقتی رشتههای فنی بر علوم انسانی حاکم است، اتفاقی نمیافتد. البته دین یک اتفاق تاریخی است. در دوره امیرکبیر پلیتکنیک و دارالفنون وارد کردند و همینطور شد رشتههایی فنی بر علوم انسانی مسلط شدند.
بعد علوم انسانی تبدیل شد به علوم قدیمه. این مبانی غلطی بود که هنوز هم پا برجاست. با این مبنا افراد ضعیف به علوم انسانی میآیند آنها استادان ضعیفی میشوند و این ضعف بازتولید میشود.
منبع: / سایت خبری / جهان نیوز ۱۳۸۸/۷/۸به نقل از: هفته نامه پنجره
گفت و گو شونده : ابراهیم فیاض
نظر شما