رشد و افول اندیشه اجتماعی مسلمانان
تفکر اجتماعی فرایندی همچون دیگر پدیدههای اجتماعی است که تحت تأثیر مجموعهای از عوامل عینی و ذهنی حاکم بر آن شکل میپذیرد؛ بدین معنا که وجود عوامل عینی در کنار عوامل ذهنی، چگونگی پیمودهشدن مسیر آن را تعیین میکند. با توجه به این موضوع، «بررسی علل پیدایش رشد و افول اندیشه اجتماعی مسلمین» با نگاه جامعهشناختی آن در حوزه «جامعهشناسی معرفت» قابل مطالعه است. تأثیر شرایط معرفتی یا به بیان دیگر، تأثیر مجموع علوم دیگر بر پدیده مورد مطالعه، تحت عنوان «عوامل ذهنی» و تأثیر وضعیت و ساختارهای موجود در جامعه با عنوان «عوامل عینی» مورد نظر است. از میان عوامل عینی، برخی از آنها تأثیر کلی بر مجموع علوم و تمدن اسلامی داشتهاند؛ نظیر «تأثیر عدم عمومیتیافتن علوم در بین مردم» یا «پارهپاره شدن جهان اسلام» و «عدم اطلاع کافی و بهنگام از تغییرات به وجود آمده در غرب پس از رنسانس» و ... که تفکر اجتماعی نیز به عنوان زیر مجموعهای از علوم و تمدن از این تأثیر کلی در امان نمانده است. اما برخی عوامل در عین حال که بر فرایند تمدن اسلامی تأثیر داشته است بر پدیده تفکر اجتماعی نیز تأثیر خاص و درخور توجهی داشته است. مطالعه مزبور عمده توجه خود را معطوف به این گونه عوامل دارد و بدیهی است که بیشترین این عوامل را در حوزه معرفتی میتوان جست، از اینرو تنها میتواند مقدمهای برای تحقیق و بررسی بیشتر در این حوزه مطالعاتی باشد و بررسی هرکدام از عنوانهای ذکر شده خود میتواند موضوع مقالههای مفصل و سرآغازی برای محققان علاقهمند به اندیشه اجتماعی مسلمین باشد.
1- چکیده
این مقاله در صدد است عوامل شکلگیری، رشد و افول اندیشه اجتماعی را در بین مسلمین مطالعه کند. در این راستا به دو دسته از عوامل، یعنی عوامل معرفتی (ذهنی) و عوامل عینی توجه شده است. مقاله در بخش عوامل معرفتی به بررسی رابطه علم و دین و رابطه فلسفه، عرفان و فقه با تفکر اجتماعی معطوف گردیده است و در بُعد عینی هم ساختار سیاسی و وضعیت ثبات و امنیت در جامعه مورد توجه قرار گرفته است. به نظر میرسد تلاشی که در این جهت صورت گرفته است، علاوه بر روشن ساختن جنبههایی از پدیده فوق میتواند فرضیهها و زمینههای مناسبی را برای تحقیق بیشتر پژوهشگران علاقهمند به این حوزه ارائه کند.
قیل از ورود به مبحث اصلی لازم است، اجمالاً به معنای تفکر اجتماعی و منظور ما از این مفهوم و همچنین دورههای رشد اندیشه نظری بیفکنیم.
تفکر درباره جوامع، مردم و گروههایی که در آن زندگی میکنند، سابقهای دیرینه و تقریبا پیشینهای همپای شکلگیری نخستین تمدنهای بشری دارد؛ به دیگر سخن، تاریخ تفکرات اجتماعی انسان میباید به همان اندازه سالخورده باشد که تاریخ تمدن او1. تفاوت یا عدم تفاوت بین «تفکر اجتماعی» و «جامعهشناسی» از موضوعاتی است که درباره آن اتفاق نظر وجود ندارد. برخی معتقدند: "یک مسأله مربوط به جامعه، همین که بدقت مورد بررسی قرار گرفت و به صورت موضوع تحلیل سیستماتیک درآمد، درخور آن است که مسألهای مربوط به جامعهشناسی نامیده شود"2. به این لحاظ، افلاطون و ارسطو را در شمار نخستین جامعهشناسان قرار میدهند. اما برخی دیگر بر این نظرند که "جامعهشناسی، بررسی عنصر اجتماعی فینفسه است که میخواهد این امر را خواه در مرتبه ساده مناسبات بین اشخاص و خواه در مرتبه کلی، به گونهای علمی، مطالعه کند."3 یعنی علاوه بر مطالعه جامعه و عنصر اجتماعی بر روش هم تکیه میکند و از آنجا که جامعهشناسی با این دو ویژگی را علمی مربوط به دوران اخیر به حساب میآورد، ارسطو را به لحاظ اینکه علیرغم رعایتکردن روش علمی به عنصر اجتماعی فینفسه توجه نداشته است در زمره جامعهشناسان به شمار نمیآورد.4
به هرحال با توجه به تعریف دوم، تفکر اجتماعی و جامعهشناسی را از چند لحاظ میتوان از یکدیگر متمایز ساخت که مهمترین آنها مسألهای است که «آرون» بدان توجه کرده است؛ یعنی در تفکر اجتماعی، متفکر اصراری ندارد که مفاهیم و تحلیل مورد استفادهاش را در چارچوب خاص جامعهشناسانه - به معنای امروزین - بیان کند و حتی میتوان گفت که دیدگاه مسلط فلسفی و اخلاقی در اینگونه آثار وجود دارد و این نظر «دووژره» در این باره قابل پذیرش است که "نخستین نظریههای علمی درباره اجتماع انعکاسآیینهای ما بعدالطبیعه و اخلاقی بودند و وضع ماقبل تجربی داشتند، هرچند که در بین این تفکرات، نظریات مبتنی بر مشاهده و گردآوری هم وجود داشته باشد.5
تفاوت در "روششناسی" و "تحلیل سیستماتیک" نیز از وجوه تمایز بین تفکر اجتماعی و جامعهشناسی است ولی به لحاظ اینکه ورود در این سخن، ما را از هدف مقاله دور میسازد، بیش از این به توضیح تفاوتها نمیپردازیم و بر همین اساس، توافق میکنیم که به هر حال تفکر اجتماعی با وجود اختلافهایی که با جامعهشناسی دارد، زمینه و بستری برای شکلگیری آن است که این بستر وضعیت تاریخی مناسبی که در غرب پدیدار گردیده بود، امکان بروز جامعهشناسی را فراهم آورد و امروزه در قالب یک علم با موضوع مشخص شناخته شده و عمری را گذرانده است. بدیهی است که شناخت روند پیدایش و علل شکوفایی و رشد و افول تفکر اجتماعی در حوزه تمدن اسلامی میتواند به باروری این رشته - جامعهشناسی - که محصولی از تمدن غرب، و دارای پیوندهای مصنوعی با تفکرات بومی ماست، کمک کند.
تفکر اجتماعی در حوزه تمدن اسلامی، بخشی از تفکرات اجتماعی بشر است که متأثر از وضعیت فرهنگی، تاریخی و سیاسی اجتماعی حاکم بر این بخش از کره خاکی، شکل گرفته و دورانی را پشت سر گذارده و امروزه تحت عنوان «تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام» مورد توجه و بررسی محافل آکادمیک واقع شده است. بیشک یکی از ریشههای تفکر اجتماعی مسلمین را باید در قرآن و روایات جستجو کرد؛ زیرا در قرآن آیاتی وجود دارد که مردم را دعوت به مشاهده و مدّاقه و سیر و تفحص در زندگی اقوام و ملل نموده و ثمرات آنها را تشریح میکند.6 اسلام دیدگاه خاص و دقیقی نسبت به زندگی اجتماعی انسان دارد و قوانین حاکم بر این زندگی در قرآن تحت نام «سنتها» مورد بحث قرار گرفته است7؛ حتی مطابق این نظر، نظریات ابنخلدون را متأثر از قرآن و در مواردی همان تعابیر قرآن میدانند.8 نباید از نظر دور داشت که تفکرات یونانی، بویژه تفکرات ارسطو و افلاطون، در اندیشه اجتماعی مسلمین سهم بسزایی داشتهاند؛ با این همه و بخصوص؛ تاکید قرآن بر این امر، تاریخ تفکر اجتماعی مسلمین، تاریخی است که دچار فراز و نشیبهایی گردیده و در این روند نتوانسته است همواره پویشی مستمر و رو به جلو و تکامل یافته داشته باشد. ما، در دورانی از این تاریخ تفکر با تحلیلهای دقیق جامعهشناختی به معنای امروزی آن برخورد میکنیم، ولی در دورهای دیگر با نوعی تفکر اجتماعگریز و عزلتنشین روبرو هستیم. اینکه چرا تفکر اجتماعی به چنین مسیری افتاده در واقع مایه اصلی این تحقیق، و در این راه سعی شده است عوامل این روند همانگونه که ذکر شد در دو دسته عوامل فکری یا معرفتی یا ذهنی و عوامل عینی و متأثر از ساختارهای فرهنگی - اجتماعی - سیاسی مجزا کنیم و مورد توجه و بررسی قرار دهیم؛ ضمن اینکه سعی بر این بوده است که مؤثرترین این عوامل بررسی شوند.
برای پدیده تفکر اجتماعی پس از پیدایش آن دو دوره اصلی میتوان مشخص کرد: در دوره اول همراه با رشد علوم عقلی، اندیشه اجتماعی هم مراحلی از تکوین و رشد خود را گذارنده است؛ ضمن اینکه عوامل عینی مانند «ثبات و امنیت نسبی» و حاکمیت سیاسی مشوق و موافق با علم، هم در این دوره به نسبت فراوانتری از دوره دیگر مشاهده میشود. در دوره دوم در بخش معرفتی، علوم عقلی افول کرده و تفکر عرفانی گسترش بیشتری داشته است؛ضمن اینکه وضعیتی مثل نابسامانی و عدم وجود امنیت از ویژگیهای عینی این دوره است که بر آن، تأثیر داشته است. تفکر اجتماعی در این دوره پس از مدتی رکود، رو به افول گذاشته است. در مورد دوره تاریخی، همچنین میتوان گفت که دوران شکوفایی اندیشه اجتماعی قرون سوم و چهارم هجری است که متفکرانی چون فارابی، بیرونی و ابنسینا از عمدهترین چهرههای آن هستند. در قرن هشتم و نهم هجری و پس از آن با وجود اینکه ابنخلدون والاترین اندیشههای اجتماعی مسلمین را مطرح کرده و مورد بحث قرار داده است، دوران افول اندیشه اجتماعی شروع میشود و در بین متفکران اسلامی کمتر میتوان فردی را جُست که از مباحث اجتماعی سخن رانده باشد. این روند تا دوران نفوذ فرهنگی غرب ادامه پیدا کرده است و پس از آن هم دیگر نظریات اجتماعی متأثر از فرهنگ غربی شکل میگیرد و بنابراین خصلت درونیبودن خود را از دست میدهد که این بحث از هدف این مقاله خارج است.
2- عوامل مؤثر بر شکوفایی و افول اندیشه اجتماعی در اسلام
در بین نوشتههای موجود، کمتر موردی یافت میشود که از دید اجتماعی به تفکر مسلمین و علل رشد و افول آن پرداخته باشد. عمده این مطالعهها معطوف به کلّیت تمدن اسلامی است که ابعاد وسیعتری نسبت به تفکر اجتماعی دارد. برخی بر این عقیدهاند که دوره شکوفایی تمدن اسلامی در نتیجه «سلطه نژادی» ایرانیان پدیدار گشته است و «عدم استمرار این سیاست قوم مدارانه» را عامل افول تمدن اسلامی میدانند.9 نظری دیگر بر این باور است که بالندگی تمدن اسلامی مدیون تعالیم و ایدئولوژی اسلام بوده است و افول تمدن اسلامی را ناشی از «انحراف از اصول اساسی اسلام در دوره عباسیان» میداند.10 هر کدام از این رویکردها تنها به یک جنبه پرداختهاند و تأثیر عوامل عینی و ذهنی را چه بسا از نظر دور داشتهاند. از آنجا که در این تحقیق ما به گونهای جزئیتر به بحث میپردازیم؛ یعنی تنها بخشی از تمدن اسلامی و علوم اسلامی را، که تفکر اجتماعی باشد، بررسی میکنیم بنابراین نمیتوانیم با اتکا به این نظریات، مطالعه خود را انجام دهیم؛ چرا که اولاً این نظریات عمدتا یک عامل را به عنوان عامل مؤثر و مسلط عنوان کردهاند؛ حال اینکه پدیدههای اجتماعی پیچیدهتر از آن هستند که تنها با یک عامل تبیین شوند؛ به علاوه به نظر میرسد که نمیتوان نتایج مطالعه تمدن اسلامی را به تفکر اجتماعی تعمیم داد. چون بسیاری بر این عقیدهاند که تمدن اسلامی دو دوره رشد و ترقی داشته و عناصر تشکیلدهنده هریک از دو دوره تمدن با دیگری متفاوت است یعنی در دوره اول علوم عقلی و فلسفه رشد چشمگیری داشته حال اینکه در دوره دوم تنها هنر و عرفان چنین بوده است.11بنابراین اگر بخواهیم روند تمدن اسلامی را با تفکر اجتماعی یکسان بگیریم باید در تفکر اجتماعی هم دو دوره رشد داشته باشیم؛ حال اینکه بررسیها نشان میدهد که چنین نظری صائب نیست. با توجه به اینکه ویژگیهای خاص هر دوره تمدنی، علوم خاصی را در خود پرورانده است، هریک از این علوم تأثیر خاصی بر تفکر اجتماعی گذاردهاند. به نظر میرسد که تفکر اجتماعی در دوره اول در مراحل شکوفایی بوده ولی در مرحله دوم تمدن، دوران افول اندیشه اجتماعی فرا رسیده است.
بنابراین از بین عوامل متعددی که میتوان به آنها پرداخت در این مقاله به "رابطه علم و دین" و "رابطه فلسفه، عرفان و فقه با تفکر اجتماعی" به عنوان عوامل معرفتی توجه شده است و وضعیت سیاسی و ثبات و امنیت را نیز در عوامل عینی از نظر گذراندهایم.
1 - 2 عوامل فکری (معرفتی) مؤثر بر فرایند تفکر اجتماعی
1 - 1 - 2 رابطه علم و دین
گرچه این موضوع به سطحی فراتر از تفکر اجتماعی مربوط میشود ولی به لحاظ اهمیت آن لازم است قدری درباره آن توضیح داده شود. این امر از آن جهت اهمیت پیدا میکند که با روند رشد علوم در غرب مقایسه شود. در دورهای از تاریخ غرب به لحاظ برخوردهای ضد علمی کلیسا در قرون وسطی، پس از رنسانس راه علم از دین جدا شد و در متن این جدایی، بسیاری از نگرشها تغییر کرد و دید اومانیستی غالب در درون خود پایه بسیاری از علوم انسانی و اجتماعی را، که امروزه مطرح است، فراهم کرد. اما، همانگونه که قبلا هم عنوان شد، قرآن، مهمترین منبع مورد استفاده مسلمانان، سرشار از تشویق و توصیه به علم، تحقیق، تدبر و تعقل در امور مختلف است. براین اساس، متفکران اسلامی برای کشف علت و معلول و اصول حقایق اشیا و پدیدهها همواره مورد تشویق قرار داشتهاند به گونهای که به جرأت میتوان گفت که هیچ دینی به اندازه اسلام بر علم و تحقیق در امور دنیا تأکید نداشته است. از این روی بین علم و دین رابطهای ناگسستنی به وجود آمده که بر خلاف آن چیزی است که در غرب به وقوع پیوست و در نتیجه آن مسیر علم از دین جدا شد و هریک در بستری جداگانه و ظاهرا متضاد با دیگری در غلتیدند12. هرچند در برههای از تاریخ، گروهها و جریانات فکریِ تحت عنوان دین - و بیشتر یک فرهنگ دینی خاص - عرصه را بر عالمان و علوم تنگ کردند؛ همانگونه که در دوران اشاعره چنین اتفاقی افتاد،13 اما وجود فرقههای مذهبی متعدد و نحلههای فکری متفاوت و پهناوری حوزه تمدن اسلامی مانع از قطبی شدن این تضاد و جداکردن راه این دو از یکدیگر گردید؛ مثلا در حین دوران تسلط اشاعره، در مصر فاطمیان به حکومت میرسند و پایههای علوم عقلی را مستحکم میکنند و حتی مدرسه الازهر را بنیاد مینهند14 یا آل بویه در برخی نواحی ایران توجه به رشد علوم را وجهه همت خود میسازند. بنابراین، رابطه علم و دین روی به ضعف گذارد اما هیچگاه از یکدیگر جدا نشده است. این است که تا زمان نفوذ فرهنگ غرب هیچگونه نهاد علمی خارج از حوزههای دینی و علوم اسلامی مشاهده نمیشود و اصولا مفهوم علوم در ارتباط با دین معنا پیدا میکند. در همین رابطه است که میبینیم متفکران مسلمان عمدتا در رشتههای مختلفی اعم از الهیات، فلسفه، پزشکی، سیاسی و ... به ابراز نظر میپرداختهاند. ابوعلی سینا، ابوریحان، رازی و ... از این نمونه هستند. از این نظر همراهی علم و دین و رابطه معقول و متوازن آنها با یکدیگر توانسته است به شکوفایی و رشد علوم از طریق زمینههای فرهنگی مناسب کمک کند و انگیزههای لازم را برای فعالیتهای محققان و دانشمندان فراهم آورد. در این دوران میتوان گفت که پیش فرض اساسی متفکران بر این اساس بوده است که متفکران نگاه به واقعیات روزمره زندگی را در کنار احکام و اصول اسلام ضروری میدانستند و بر این باور بودند که «اگرچه اسلام دین کاملی است اما ماهم باید از فکر خودمان برای شناخت واقعیات کمک بگیریم»15؛ اما زمانی که جریاناتی فکری - سیاسی حاکمیت پیدا کرد تلاش شد با نام دین، مانع از رشد علوم عقلی بشوند - با این دستاویز که دین، کامل است و تمام مسائل مورد نیاز انسانها را بیان کرده است و دیگر به نگرش علمی به مسائل نیازی نداریم - فضا برای فعالیت و رشد علوم تنگ شد و این علوم سیر قهقرایی خود را پیمود. نکته مهم در اینجا این است که سلطه دین یا فرهنگ دینی به گونهای نبوده است که به طور کامل این فعالیت قطع شود و علم به خارج از حوزههای دینی راه پیدا کند، بلکه فقط رابطه علم با نهادهای دینی تضعیف شده است.
تفکر اجتماعی در طی دوره اول، که رابطه نسبتا محکمی بین علم و دین برقرار بوده است، مراحل رشد خود را گذرانده و تا حدی توانسته است به واقعیات جامعه نظر بیندازد؛ ولی در زمانی که دوره تضعیف رابطه بوده است به طور کلی تفکر اجتماعی نیز وارد دوره افول خود شده است. این تضعیف رابطه همچنین باعث گردیده که نگاه منتقدانه به آثار متفکران گذشته کمتر صورت پذیرد؛ یعنی اندیشههای متقدمان به طور جدی و همه جانبه مورد بررسی و نقد قرار نمیگرفته است تا جنبههای مثبت یک نظریه شناسایی، و جنبههای منفی آن کنار گذاشته شود. متفکر در این دوره از این نظر که در یک فضای فکری جدید قرار گرفته تنها در همان چارچوب کلی اظهار نظر میکرده و نظریات متفکرانی که متعلق به دوره اول بوده به طور کلی رد میشده است. بنابراین اندیشههای متفکران در اثر این تغییر رابطه در امتداد و طول یکدیگر قرار نگرفتهاند؛ به دیگر سخن، انباشت علمی دوره اول به ورطه فراموشی سپرده شده است؛ مثلا اندیشه مشایی بوعلی که در متن دوره اول شکل گرفته است پس از وی و در دوره بعدی اصولاً مورد نقد و بررسی مثبت قرار نگرفت و تنها آثار وی در مدارس آن زمان از سوی دانشجویان کلام به منظور ریاضت عقلی مورد مطالعه قرار میگرفت، اما نه به منظور تفلسف جدید، بلکه بیشتر به دلیل رد و مخالفت با فلسفه16 یا اینکه اندیشه ابنخلدون را مشاهده نمیکنیم که تا دوران اخیر کسی به صورت جدی مورد تجزیه و تحلیل و انتقاد و بازسازی قرار داده باشد؛ چرا که ابنخلدون در متن دورههای قرار داشته که کمتر اعتقادی به اینگونه علوم وجود داشته است. با توجه به این واقعیات، علوم رایج بین مسلمانان از این رابطه متأثر شدهاند؛ یعنی زمانی که رابطه علم و دین بر این اصل مبتنی بوده است که از فکر انسان هم برای رسیدن به واقعیات میتوان استفاده کرد، آزاداندیشی ترویج شد و تفکر اجتماعی در متن این جریان فکری رشد کرد؛ چرا که اصولا تفکر اجتماعی، فرایندی عقلی است و بر پایه مشاهده واقعیات میتواند به توضیح و تبیین برسد. ولی موقعی که اندیشه دینی رابطه خود را با علوم عقلی و فلسفی محدود ساخت (در حقیقت با پشتیبانی عوامل سیاسی) علوم عقلی از جمله تفکر اجتماعی از میان مسلمین رخت بربست. این تأثیرات را به گونههای دیگری نیز میتوان دنبال کرد که درپی خواهد آمد.
2 - 1 - 2 - تأثیر فلسفه بر تفکر اجتماعی
در فرهنگ و علوم اسلامی کلمه فلسفه در معانی مختلفی به کار رفته است. فلسفه در اصطلاح رایج میان مسلمین نام فن و دانش خاصی نیست بلکه از همه دانشهای عقلی در مقابل دانشهای نقلی با عنوان فلسفه نام میبرند17؛ ضمن اینکه معنای خاصی از فلسفه برداشت میشود که علم الهی یا فلسفه اولی و از شعبههای سهگانه فلسفه نظری است18. با این تعاریف از فلسفه روشن است که باید تفکر اجتماعی را هم جزئی از فلسفه در معنای اول تلقی کنیم؛ چرا که تفکر اجتماعی هم جزو علوم عقلی به شمار میرود؛ همچنانکه تحت نام «تدبیر منزل» و سیاست مُدُن در زیرمجموعه فلسفه عملی آمده است19. بنابراین، فلسفه در معنای عام ارتباط مستقیم با تفکر اجتماعی دارد و میتوان چنین گفت که در دوره شکوفایی فلسفه یا علوم عقلی، تفکر اجتماعی هم رشد میکند و وقتی فلسفه پای از عرصه علوم اسلامی بیرون مینهد، تفکر اجتماعی هم دوران افول خود را آغاز میکند. حیات عقلانی اسلام را پس از حمایت اشعری و غزالی بر فلسفه عقلی میتوان انتقال تدریجی از «فلسفه عقلی ارسطویی» به حکمت اشراقی و نواشراقیان و صوفیان توصیف کرد20. این جمله سرنوشت تفکر اجتماعی را بخوبی نمایان میسازد؛ بدین صورت که، همانگونه که بعدا خواهیم دید، این انتقال تدریجی به افول اندیشه اجتماعی منجر میشود. تغییر جهت از سمت فلسفه عقلی به فلسفه اشراقی محصول فرایندی است که از دعوای اشعریان با معتزله شروع، و با فتوای حنبلی - در جایگاه عالِم دین - تقویت شد و با رّد فلسفه توسط غزالی (تهافة الفلاسفه) به عنوان یک پدیده تام شکل گرفت و در تاریخ ماندگار شد. شهید مطهری در این مورد میگوید: «پیروزی مکتب اشعری برای جهان اسلام گران تمام شد. این پیروزی، پیروزی جمود و تقشر بر حرّیت فکر بود، هرچند جنگ اشعریگری مربوط است به جهان تسنن، ولی جهان تشیّع نیز از برخی آثار جمودگرایی برکنار نماند.»21. بررسی تفکرات اجتماعی مسلمین نشان میدهد که بیشترین آرا در باب اجتماع در دورهای اظهار گردید که علوم عقلی رواج داشته است. ابنسینا، فارابی، ابنمسکویه، اخوانالصفا، ابوریحان بیرونی و رازی در همین دوره به اظهار نظرهای اجتماعی پرداختهاند. فلسفه این دوران، که با عنوان مشایّی معروف است، اساس کار خود را بر پایه عقل و استدلال عقلی قرار داده است. برای اطلاع از تأثیر فضای فکری ناشی از رشد علوم عقلی بر تفکر اجتماعی مراجعه به آرای رازی به عنوان یک نمونه مفید خواهد بود. رازی بیشتر به عنوان یک پزشک و عالِم طبیعی شناخته شده است، وی علیرغم اینکه نظام فلسفی منسجمی نداشت ولی در زمره متفکران اسلامی آزاداندیش به شمار میرود و به همین جهت در سخنان وی مطالبی آمده است که در معنای امروزی از آنها به باور مشترک، قوممداری، رفتار جمعی پرخاشگرانه (جنگ) و احساس روانی - اجتماعی یاد میشود؛ بنابراین همانگونه که "بوتول" وجود فضای روشنفکری را در ریشه تفکر اجتماعی مؤثر میداند22، مشاهده میکنیم که تأثیر فضای آزاداندیشی ناشی از رواج علوم عقلی منجر به پیدایش چنین تحلیلهایی - هرچند نادرست - منجر میگردد.23 از زمانی که فلسفه دچار رکود شد و فیلسوفان شیعه هم روش خود را تغییر دادند و با شیوههای اشراق و شهود عرفانی به مسایل فلسفه پرداختند و افزون بر آن، فلسفه هم در معنای خاص خود (فلسفه اولی) محدود شد و آن را به عنوان چارچوب نظری خود برگزید؛ دیگر تفکر اجتماعی را هم به همراه خود به بار نیاورد. فلسفه به معنای خاص - فلسفه اولی - با عرفان رابطه نزدیکی دارد و به همین دلیل رابطه دقیقتر آن را با تفکر اجتماعی در بخش عرفان پی میگیریم.
3 - 1 - 2 - تأثیر عرفان بر تفکر اجتماعی
عرفان از شاخههای علوم اسلامی و برگرفته از برخی آیات قرآن است که از قرن دوم هجری، آشکارا شکل گرفت ولی اوج ترقی و رشد آن در قرنهای هفتم و هشتم بوده است24این علم به عنوان یکی از علوم اسلامی، که در دوره خاصی از تاریخ بر فرهنگ اسلامی سیطره داشته است، خصوصیاتی دارد که میتوانسته است بر تفکر اجتماعی تأثیر مهمی داشته باشد؛ مهمترین این خصوصیات عبارتند از:
1 - عرفان در بخش علمی خود ضمن اینکه همانند اخلاق از «باید» ها بحث میکند، از سه نوع رابطه نیز سخن میآورد. رابطه انسان با خود، رابطه انسان با جهان و رابطه انسان با خدا، که عمدهترین و اساسیترین این روابط، رابطه انسان با خداست25 و دو رابطه دیگر به آن رابطه متکی و منوط هستند و این رابطه - [بر اساس تفسیری خاص از آن] - انسان را از هر گونه اشتغال با امور دنیوی آزاد و رها میسازد.26 در اینباره حتی برخی از قبیل غزالی معتقدند که فرد در طی سیر و سلوک نباید ازدواج کند، چرا که ممکن است همسر و فرزندان مانعی در راه رشد او باشد27؛ بدین معنا میتوان گفت که از این دیدگاه ایجاد ارتباط اجتماعی و متقابل به حداقل ممکن میرسد و ارتباط الهی در درجه اول اهمیت قرار میگیرد.
2 - گام اول در سیر و سلوک عرفانی یافتن پیرو مرشدی است که مرید خود را یکسره به ارشاد و هدایت او تسلیم کند، زیرا اگر مرید چنین نکند و صرفا به رأی و عمل خود اتکا کند هرگز توفیقی به دست نخواهد آورد.28
یکی از محققان، ویژگی اساسی تفکر یکی از عرفا را به نام «عزیزالدین نسفی»29 چنین بیان کرده است:
- عدم ثبات امور عالم و موج فرضکردن دنیا
- توجه به آموزش و پرورش نخبهگرایی سیر و سلوک
- موضعگیری انفعالی نسبت به عالم و اجتماعات انسانی
- توجه به تربیت انسان کامل
با ذکر این ویژگیها ایشان اندیشه عرفانی را از بنیاد با اندیشه سیاسی در تضاد میداند و معتقد است که بر شالوده نااستوار اندیشه عرفانی نمیتوان اندیشهای سیاسی تأسیس کرد.
از مجموع این مسائل این نکته را میتوان بیان کرد که اصولا وقتی دریچه دید انسان به محیط اجتماعی وی باز نگردد، نمیتواند اندیشه اجتماعی ارائه کند و اندیشه سیاسی هم بخشی از اندیشههای اجتماعی بشر است و این گونه نگرش میتواند بر هر دو تأثیر منفی داشته باشد. چنین تفکری در دوره طولانی از تاریخ مسلمین بر عرصه فکری آن سایه افکنده و سایر حوزههای معرفتی را از خود متأثر ساخته است. میتوان نمونههای بسیاری از متفکران را در این مورد در دورههای مختلف به عنوان شاهد مثال آورد؛ از جمله یکی از مؤثرترین افرادی که بر روند عقلگرایی ضربه وارد آورد، غزالی است. غزالی در طول یک فرایند فکری و سیاسی در نقطهای از تاریخ قرار گرفت که ضربه مهلکی بر روند عقلگرایی در تفکر اسلامی وارد ساخت و همین فرد، هنگامی که دچار سرگشتگی شده بود، طریقه تصوف را چاره نجات خود از نومیدی دانست30 بدین لحاظ غزالی به عنوان یک فرد متأثر از تصوف، نمیتواند روند عقلگرایی را تحمل کند؛ لذا بر آن حمله برد و با اتکا به عوامل دیگر، ضربات سختی به آن وارد آورد.
در اینکه آیا میتوان مباینت عرفان را با تفکر اجتماعی به عموم عرفا نسبت داد یا خیر، باید در مورد عرفان در شیعه قدری با تأمل و تعمق بیشتری صحبت کرد. نگاه به تاریخ نشان میدهد که عرفان در بین اهل سنت به سازش با حکومتها انجامید ولی در شیعه، خصلتی مبارزهجویانه به خود گرفت. شیعیان از آنجا که در بخش اعظم تاریخ خود اقلیتی در درون جامعه جهان اسلام بوده و غالبا در رژیمهایی مخالف با معتقداتشان به سر کردهاند، تنها راه خردمندانهای که میتوانستهاند در پیش بگیرند، این بوده است که از خطر انقراض خود بر اثر تبلیغ و اشاعه آزادانه عقایدشان حتیالمقدور پرهیز کنند.31 بنابراین با استفاده از اصل تقیه، رویکرد عرفانی را میتوان مبارزهای آگاهانه علیه حکومتهای ظلم به حساب آورد. اما مجموعا آنچه ما در پی آن هستیم - اندیشه اجتماعی - در هیچکدام از دو حالت عرفان، نه در اهل سنت و نه در شیعه، پیگیری، تقویت و بالنده نگردید و از دیدگاهی که ما به عرفان مینگریم، به هر حال در افول اندیشه اجتماعی تأثیر داشتهاند. چرا که همانگونه که توضیح داده شد، زمانی که در روابط عرفا کنشهای متقابل با افراد و جامعه به حداقل میرسد و تنها رابطه با خدا را تقویت میکنند طبیعی است که نگاه به جامعه و افراد انسانی تضعیف میشود و نهایتا اگر نظریاتی هم داشته باشد در مبحث انسانشناسی قابل طرح است. اینجاست که عامل مسلط روانشناختی را حتی در تحلیلهای اجتماعی دیگران میتوان ریشهیابی کرد؛ یعنی اینکه ما در تفکرات اجتماعی توضیح و تبیین فرد را در بسیاری موارد مساوی با تبیین جامعه میبینیم. اندیشمندی چون مولوی با اینکه در بسیاری از دقایق فکری زندگی انسان تفکر کرده و تصاویر بدیعی از آن به نمایش گذارده، اما کمتر توانسته است اندیشهای اجتماعی به دست دهد، که این را میتوان ناشی از چشمانداز عرفانی وی به مسائل موجود در جهان دانست و در مجموع باعث شده است که فرد را جدای از محیط اجتماعی و جامعه مطرح کند.
4 - 1 - 2 تأثیر فقه اسلامی بر تفکر اجتماعی
فقه از جمله علوم اسلامی است که میتواند بر تفکر اجتماعی تأثیر مهمی داشته باشد. بررسی تاریخی فقه نشان میدهد که در مواقعی که اجتهاد به عنوان مهمترین رکن فقه، جایگاه واقعی خود را داشته به رشد تفکر اجتماعی هم کمک کرده و در زمانی که قوه تعقل و اجتهاد از آن رخت بربسته، دوران افول اندیشه اجتماعی را هم درپی داشته است. این مسأله تا حدودی در بخش رابطه علم و دین بیان شد اما در اینجا به گونهای آشکارتر بدان پرداخته میشود. اصولا فقه را باید در دو حوزه تسنن و تشیع جداگانه مورد بررسی قرار داد. در فقه اهل سنت، اجتهاد را (البته برحسب ظاهر) به افرادی منحصر کردهاند. از نظر آنها ابوحنیفه، مالک بن انس، شافعی و احمد بن حنبل چهار مجتهدند32 که برای همیشه حکم صادر کردهاند. پس از این افراد باب اجتهاد در بین اهل سنت بسته شد. این جریان همراه با رشد محدثان و اشاعره رشد کرد و «تقلید بدون اجتهاد» و «تمسک به نصوص و عدم تعمق در مقاصد آن و تفضیل نقل بر عقل و نهایتا ضعف تفکر رواج یافت.33 طبیعی است زمانی که اجتهاد از حیات علمی و فقهی رخت بر بندد، بطور مستقیم بر علوم عقلی از جمله تفکر اجتماعی اثر منفی میگذارد و حتی میتوان گفت که چنین تعبیری از فقه، نتیجه عدم توجه به تغییر وضعیت جامعه در طول زمان و وضعیت مختلف و در یک نگاه، عدم اندیشه اجتماعی است. این جریانی است که در عالم تسنن به وقوع پیوست و فقه تنها به علمی در عبادات منحصر گردید؛ چنانکه برای از بینبردن تأثیر این وضعیت بر جریانات فکری جوامع اسلامی، تلاش متفکران و محییان اهل سنت مانند رشیدرضا و محمد عبده برای بازکردن مجدد باب اجتهاد است.34
در عالم تشیع، باب اجتهاد همیشه مفتوح بوده است اما در برههای از تاریخ دچار رکود شده و همین مسأله در افول اندیشه اجتماعی مؤثر واقع شده است؛ چنانکه شهید مطهری معتقد است که تکیه بیش از حد بر برخی دروس حوزه، علمای حوزه را از تجزیه و تحلیل مسائل اجتماعی دور ساخته و در واقع آنها را در وضعیتی قرار داده است که نمیتوانند مسایل اجتماعی را تحلیل کنند.35
امام خمینی (ره) برای نشان دادن این انحطاط در فقه میفرمایند:
«قرآن در کتابهای حدیث، که منابع احکام و دستورات اسلام است، با رسالههای عملیه که توسط مجتهدان عصر و مراجع نوشته میشود از لحاظ جامعیت و اثری که بر زندگانی اجتماعی میتواند داشته باشد بکلی تفاوت دارد. نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادی آن از نسبت صد به یک هم بیشتر است. از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بردارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است، مقداری از احکام هم مربوط به اخلاقیات است، بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق، سیاست و تدبیر جامعه است.36
از این سخنان چنین برمیآید که بخشهای اجتماعی منابع فقه مورد غفلت قرار گرفته است. هرچند انتظار اینکه یک فقیه نظریهپرداز اجتماعی هم باشد نمیرود اما طرح مسایل اجتماعی اسلام و توجه آنها در احکام فقهی میتواند توجه به این حوزه فکری را گسترش دهد و به نظریه اجتماعی اسلام برسد؛ بدین معنا تأثیر فقه در اینجا بطور غیرمستقیم بر تفکر اجتماعی است. برای اینکه مشخص شود چرا فقه در شیعه در قالب خاصی جای گرفته و به اصطلاح دچار رکود شده است، باید در روند تاریخی آن قدری کاوش و بررسی صورت گیرد. به نظر میرسد مهمترین این عوامل چنین باشد:
(1) در اقلیتبودن شیعه در دوران طولانی از تاریخ اسلام، علمای اسلامی را از اظهارنظر درباره مسایل اجتماعی - سیاسی که با حساسیت خاص حاکمیت سیاسی روبرو میشده، برحذر میداشته است؛ یعنی «حفظ اسلام در حد عبادات و شعائر اسلامی بر ارائه نظریات اجتماعی - سیاسی آن» ارجحیت داشته که البته در اینباره وضعیت سیاسی اجتماعی را که عرصه را بر علما تنگ میکرده است، نباید از نظر دور داشت.
(2) از دوران سلطه تیموریان به بعد بتدریج یک جریان فکری در فقه شیعه پدیدار گردید که در طی حکومت صفویه تقویت شد و قریب چند قرن در فقه شیعه ریشه دوانید. این جریان که تحت عنوان «اخباریگری» معروف است، مشابه جریان فکری اشاعره در بین اهل سنت عمل میکند. کانون توجه اخباریگری متوجه اجتهاد گردید. آنها میگفتند: اجتهاد و تقلید، بدعت است و مردم باید مستقیم به اخباری که داریم مراجعه کنند و دستور دین را از آنها بگیرند.37 استمرار و نفوذ این جریان در فقه اسلامی به عالم اسلام بویژه تشیع ضربه بزرگی وارد کرد؛ بهگونهای که بعدا اساسا مفسران شیعه رُعبشان برداشت که قرآن را تفسیر بکنند. اثر این جمود فکری است، آن چیزی که الآن ما مبتلا به آن هستیم38 حضرت امام (ره) در پاسخ به نامهای که به حجةالاسلاموالمسلمین قدیری مینویسند میگویند: شکستن حصار سنتهای رایج فقهی قربانی میخواهد و دعا کنید که من از قربانیان این راه باشم.39
به این طریق امام (ره) تعریفی از فقه ارائه میدهند که میتواند پایههای تفکر اجتماعی را در حال حاضر تقویت کند. امام میفرمایند: «فقه، تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است. هدف اساسی، این است که ما چگونه اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم؛40 بدین معنا امام نشان میدهد که فقه در گذشته در جایگاه واقعی خود قرار نداشته است و فقه واقعی اسلام بیشترین توجه را باید صرف مسایل اجتماعی - سیاسی کند؛ آنچنانکه اینکه در جای دیگر نیز میفرمایند: یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزهها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و بطور کلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیری باشد، این فرد در مسایل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمیتواند زمام امور را در دست گیرد.41 در این معنا «بینش جامعهشناختی» جزو مسایل ضروری فقها برای جامعالشرایط بودن است، ولی این مسأله که بین فقه در این معنایی که امام میفرمایند و مسایل جامعهشناسی امروزه میتوان پیوند و رابطهای برقرار کرد، جای بحث و گفتگو است که در قالب هدف این مقاله نمیگنجد و خود بطور مستقل در جایی دیگر باید بررسی شود اما از این گونه طرز تلقی از فقه و آن چیزی که در طول تاریخ به عنوان واقعیت فقه بوده است، میتوان با افول اندیشه اجتماعی ارتباطی ایجاد کرد، یعنی عدم توجه به مسایلی از قبیل جامعه، حکومت، مردم در معنای اجتماعی آن و پرداختن به مسایل عبادی و در نهایت توجه به مسایل مردم در بُعد فردی از ویژگیهای فقه شیعه بوده است و در صورتی که در جایگاه واقعی خود عمل میکرد چه بسا میتوانست دریچهای بر دیدگاههای اجتماعی هم در بین فقها باز کند و حتی بطور غیرمستقیم، فضای فکری را برای توجه سایر متفکران به مسایل اجتماعی ایجاد کند.
2 - 2 - عوامل عینی مؤثر بر تفکر اجتماعی
1 - 2 - 2 - عوامل سیاسی
این عامل بر فرایند تفکر اجتماعی تأثیرات گوناگونی داشته است: یکی اینکه عوامل سیاسی بر موضوعات مورد توجه متفکران مسلمان مؤثر واقع شده به گونهای که محور تفکر اجتماعی اندیشه سیاسی بوده است. فیلسوفان، متکلمان و گروههای مذهبی جامعه، بقای جامعه را وجود نظام مطلوب حکومتی میدانستند و معتقد به رشد و ترقی انسان در یک حکومت صالح بودند42. از سوی دیگر بسیاری از متفکران رفتار حاکمیت و چگونگی آن را در تعیین رفتار افراد جامعه مؤثر میدانستند؛ حتی جامعهشناسانهترین تفکر موجود، که به ابنخلدون مربوط است در پی سؤال "علل سقوط و ظهور دولتها" شکل گرفته است43. بدین ترتیب شاید بتوان گفت که در زمینه ایجاد سؤال و پیگیری پاسخ آن نیز از عوامل سیاسی متأثر بوده است. دیگر تأثیر عمده عامل سیاسی را باید در پیدایش و رشد و افول اندیشه اجتماعی و حمایت و دفع حاکمیتهای سیاسی جستجو کرد. با مراجعه به احوال افرادی که امروزه تحت عنوان متفکر اجتماعی از آنها یاد میشود مانند ابنسینا، فارابی، ابنخلدون، ابوریحان، غزالی، خواجه نصیرالدین طوسی و همینطور دیگران در مییابیم که متفکران اجتماعی عمدتا زمانی توانستهاند «اندیشه در باب اجتماع و جامعه» را از ذهن خود خارج کنند و به رشته تحریر درآورند که از حمایت سیاسی حاکمی قدرتمند برخوردار بودهاند. فارابی از حمایت حمدانیان و سیفالدوله سود برده است؛ ابوریحان از غزنویان، ابوعلیسینا از دربارهای مختلف، خواجه نصیرالدین طوسی از حمایت مغولان و ... . بطور کلی کمتر متفکر اجتماعی را میتوان یافت که بدون حمایت یک قدرت سیاسی توانسته باشد اظهار نظر کند. اگر قدری در شیوه حکومتداری رایج در طول تاریخ پس از اسلام از بنیامیه به بعد دقت شود، مشخص میشود که چرا این رابطه وجود دارد. بازگویی اندیشه اجتماعی نیاز به فضای باز یا حمایت سیاسیِ قدرتمندان جامعه داشته است تا بتواند امکان بروز یابد؛ چرا که بطور کلی شیوه حکومتداری پیوسته با خشونت و شدت عمل و افراط و تفریطهای هوسناکانه، شکنجه، کشتن و کورکردن و زندهبهگورکردن و انواع زجرها همراه بوده است. در این وضعیت "تملق بردهوار" و اطاعت بدون قید و شرط، شرط اساسی زندهبودن و حفظ امنیت بود.44 در این اوضاع و احوال سیاسی، اندیشه متفکران مسلمان چهار حالت میتواند به خود گرفته باشد.
(1) با حمایت قدرتهای سیاسی جامعه امکان بروز پیدا کند که این حالت را در اندیشههای اجتماعی به فعل رسیده میبینیم. اما این بدان معنی نیست که اندیشههای این متفکران کاملاً با خواست قدرت حاکم هماهنگی داشته بلکه این اندیشمندان در برخی موارد با جلب اعتماد قدرت حاکم بعضا اندیشههایی را نیز بیان کردهاند که با حاکمیت جور سازگاری نداشته و در جهت منافع درازمدت مسلمین بوده است.
(2) در قالبهای استعاری و رمز و کنایه در اشعار و داستانها و مثلها بیان شود که انبوه نوشتههای نظم و نثر در ادبیات فارسی گواهی بر این مدعاست. در این حالت دیگر متفکر کمتر میتواند به اندیشه خود سامان دهد و بیشتر معطوف حالت ادبیاتی آن میشود.
(3) جنبه ضداجتماعی و یا مبارزه منفی به خود بگیرد مثل صوفیگری که تمام ارزشهای اجتماعی را بیارزش میشمرد.
(4) در سینهها حبس گردد و اصولا ابراز نگردد (همان حالتی میشود که گاستون بوتول آن را جامعهشناسی ضمنی میگوید45).
با این حساب فقط در حالتهای اول و دوم نگاه به جامعه صورت گرفته است. در حالت دوم به لحاظ اهمیت توجه به قالبهای استعاری و رمزگونه از انسجام در ارائه نظر اجتماعی بازماندهاند و تنها در حالت اول است که تفکر اجتماعی به منصه ظهور رسیده است. بدین ترتیب اندیشه اجتماعی ارتباط مستقیم پیدا میکند با اینکه حکومتها و افراد قدرتمند درون آن، چنین فضایی را در اختیار متفکران قرار دهند که آن نیز طبیعی است که در بُعد خاصی و موافق با طبع حاکم میتواند رشد پیدا کند. و در اینجاست که درمییابیم چرا اندیشه اجتماعی ما دارای گرایش سیاسی زیاد است.
این وابستگی اندیشه اجتماعی به حاکمیت سیاسی در طول تاریخ، نقش مهمی در رکود و جمود آن داشته و لذا همواره در معرض این خطر وجود داشته است. پس از عهد خلفای راشدین که حکام، اعتبار خود را از طریق زور محض به دست آوردهاند و زور محض هم نیاز به مشروعیت عقیدتی داشت، آنها را وادار کرد که برای برآوردن این نیاز با هر اندیشه مستقلی دربیفتند46 و نتیجه همه این اعمال این بود که اندیشه انتقادی در برابر جزم و جمود زورآور معتقدات رسمی حکومت، عقبنشینی میکرد.47 سرانجام با چنین اوضاع سیاسی، یک متفکر تنها در محدوده خاصی میتوانسته است آرای خود را بیان کند. بنابراین به طور کلی اندیشه اجتماعی در متفکران اسلامی متأثر از اوضاع حاکمیت سیاسی توانسته است بروز کند و زمانی که علم و دانش، حامیان قدرتمند خود را از دست میداده و حاکم، دیگر علاقهای به این نوع آرا نداشته، دیگر کسی جرأت اظهار نظر درباره اجتماع را نداشته و اندیشهها هم نانوشته باقی میمانده است. از اینرو پس از دوران رشد تفکر اجتماعی در قرن چهارم و پنجم تا چندین قرن گاهبیگاه متفکری دیگر بروز میکرده ولی جهت کلی آن رو به رشد نبوده و سرانجام، تفکر اجتماعی روی به فراموشی و افول گذارده است تا جایی که در قرون آخر این دوره، هیچ اندیشه اجتماعی قابل طرحی مشاهده نمیشود.
2 - 2 - 2 - نابسامانی و عدم امنیت پایدار در جامعه (عامل اجتماعی)
از ابتدای قرن پنجم تا آغاز قرن سیزدهم هجری یعنی طی هشت قرن، تنها در ایران بیش از دوازده سلسله پادشاهی تغییر کرده و چندینبار هم در بین این دوره، مورد هجوم قبایل بدوی و بیگانه یا تمدن قرار گرفته است. چنین حالتی کمابیش بیانکننده وضعیت عدم ثبات سیاسی و اجتماعی در سراسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و کُلاً حوزه تمدن اسلامی نیز هست که تئوری ابنخلدون هم براساس مشاهده همین واقعیتهای موجود در این منطقه بنا نهاده شده است. با این تغییرات پیدرپی روشن است که ساخت اجتماعی دارای چه نوع روابط درونی باشد. روابط اجتماعی ناپایدار و پیوسته در حال تغییر، اصولاً باعث عدم وجود امنیت نسبی در بسیاری از دورانهای تاریخی بوده است. آیا با این اوضاع اجتماعی میتوان انتظار داشت که تفکر اجتماعی رشد پیدا کند؟ با نگاهی به تاریخ اروپا مشاهده میکنیم که در آنجا از قرن هشتم میلادی به بعد، دیگر با هجوم قبایل بدوی و بربرها روبرو نبودهاند و در مجموع به جز جنگهای داخلی کوچک هیچ عامل تخریبی و سیلگونه، قرار و آرامش آن را از پایه و اساس به هم نمیریزد.48 طبیعی است در این اوضاع، روابط اجتماعی پایداری رشد پیدا میکند و سپس از درون خود به تصحیح و تحول خود دست میزند و هنگامی که تحول را ضروری دانست به تغییر ساخت اقدام میکند. در این مرحله است که بحران بین ساخت قدیم و جدید فراهم آمده است و تفکر اجتماعی رشد پیدا میکند؛ چرا که امکان برقراری رابطه بین دلایل تحول ساخت جدید و قدیم فراهم است. اما در حوزه تمدن اسلامی، هیچگاه چنین ثبات و امنیت نسبتا پایداری، پدیدار نگردیده است تا امکان مقایسه دو حالت با یکدیگر پدید آید و حتی با سوء استفاده از برخی عناصر اعتقادی در بسیاری از آرا اینگونه وضعیت محنتبار را در قالب تقدیر و قسمت بیان کردند. ویل دورانت با اشاره به آثار و پیامدهای ویرانگر حمله مغول میگوید: در سراسر تاریخ هیچ تمدنی مانند اسلام دچار بلایایی آنقدر پیدرپی و شدید و دامنهدار نشده است49 در اینجا سخن تنها بر حمله مغول نیست بلکه منظور همان تغییرات پیدرپی روابط اجتماعی است. وجود تغییرات پیدرپی علاوه بر اینکه مانع از رشد تفکر اجتماعی - در کنار سایر عوامل دیگر - شده سبب رویگردانی قشری از طبقات اجتماعی از زندگی اجتماعی و سیاسی و پرداختن عزلتنشینی نیز شده است و در تبیین واقعیات اجتماعی هم سرانجام روی به تقدیرگرایی آوردند و در نهایت جریان اجتماعی آن را در قالب شکلی از تصوف که به عرفان اجتماعی معروف است به بار آورد.50 بدین لحاظ بخشی از تفکر موجود در جامعه به جای توجه به عوامل شکلگیری چنین اوضاع اجتماعی و کلاً پرداختن به واقعیتهای اجتماعی، یکسره عطای دنیا را به لقایش بخشیده است و دست آخر تقدیرگرایی را وسیله تبیین وضعیت موجود خود گرداند و بدین ترتیب، تفکر اجتماعی از آن سودی نبرده و خارج از تحلیلهای متفکران قرار گرفت.
3 – جمع بندی
در این بررسی به اجمال سعی شد عوامل مؤثر بر شکلگیری و بویژه افول اندیشه اجتماعی - آخرین مرحله فرایند تفکر اجتماعی مسلمین - در قالب کلی عوامل ذهنی و عینی مؤثر مورد مطالعه قرار گیرد. عوامل مؤثر فکری که در قالب علوم اسلامی قرار دارند و عوامل سیاسی - اجتماعی و تاریخی، مهمترین این دو محور را تشکیل میدهند. گرچه برای تبیین پدیدههای اجتماعی و تاریخی ابعاد مختلفی میتواند در شکلگیری و وقوع آن پدیده تأثیر داشته باشد، ولی به هر حال برخی از دیگری مهمتر است. در تأثیر فکری مؤثر بر رشد و افول اندیشه اجتماعی دورهای برای رشد تفکر اجتماعی مناسب تشخیص داده شد که دوره رشد علوم عقلی - یا فلسفه به معنای عام - بود. اگر تاریخی به این مسأله بنگریم، رواج علوم عقلی یا رکود آن در کنار عامل عینی حاکمیت سیاسی پدیدار گشتهاند. قدرتگرفتن اندیشه عرفانی در قرون هفتم و هشتم نیز بیشک تحت تأثیر وضعیت سیاسی حاکم بر جوامع مسلمین بوده است؛ آن چنانکه حمله مغول این پدیده را در ابعاد وسیعتری رشد داد و در مجموع در افول اندیشه اجتماعی مؤثر واقع شد. در مورد فقه و اجتهاد نیز عامل سیاسی به عنوان عامل عینی در چگونگی شکلگیری و حیات آن نقش داشته است. در باب اجتهاد و فقه اهل سنت و رکود فقه شیعه و عدم استفاده از عنصر اجتهاد و تعقل در باب مسائل اجتماعی - سیاسی فقه، مانع از رشد تفکر اجتماعی هم به صورت مستقیم در نزد فقها و هم به طور غیرمستقیم در نزد سایر متفکران گردید.
در مجموع میتوان گفت که هیچیک از عوامل فوق - عینی و ذهنی - به تنهایی نمیتواند پدیدهای اجتماعی چون تفکر اجتماعی را مورد تبیین قرار دهد و حداقل دو عامل عینی و ذهنی در کنار یکدیگر میتوانند بر تفکر اجتماعی تأثیر بگذارند. وقتی برای سلطان، حدیث "السلطان ظل اللّه فی الارض" جعل شود، طبیعی است که برای مشروعیت حاکم، عامل سیاسی و عقیدتی در کنار هم قرار گرفتهاند تا آنگاه وی بتواند نفوس و اختیار افراد جامعه را تحت تأثیر «شیوه رفتار» و شخصیت و نحوه نگرش خود قرار دهد. همانطوریکه توضیح داده شد، این گونه روابط اجتماعی مانع از تفکر اجتماعی میگردد که در آن آزاداندیشی و تفکر انتقادی باید بطور نسبی ملحوظ گردد. در کنار عوامل عینی مورد بررسی، برخی عوامل عینی دیگر هم وجود دارد که بر تمام حوزههای فکری تأثیر عام داشته است مانند خاصگرایی که در ساختار اندیشهجویی وجود داشته و مانع از این بوده است که اندیشه علمی در بین آحاد مردم رشد کند و در نزد عدهای معدود از جامعه قرار داشته باشد. چنین عاملی که تأثیر عام داشته است در بین متفکران اجتماعی هم مشاهده میشود. ابنخلدون به لحاظ اینکه نتوانسته است اندیشههای خود را منتشر کند، بدون رهرو باقی مانده است و همینطور بسیاری از دیگر اندیشمندان، عوامل کلی دیگری هم میتواند در این ارتباط معرفی شود ولی به لحاظ اینکه به مورد خاص تفکر اجتماعی مربوط نمیشود و باید در جایی دیگر که درباره علوم به طور کلی بحث میشود، مورد بررسی قرار گیرد و ما به همین عامل بسنده میکنیم.
در پایان میتوان گفت در مقایسه دو عامل عینی و ذهنی، تأثیر عمده و اصلی در افول اندیشه اجتماعی مسلمین مربوط به عوامل عینی است؛ زیرا اسلام و علوم اسلامی به خودیخود مانع از تفکر اجتماعی نیستند بلکه برداشتهای ناروایی که در طول تاریخ تحت فشار حاکمیت قدرتهای جائر ایجاد گردیده است در افول این اندیشه سهیم بودهاند که از این نظر، تأثیر عامل ذهنی غیرمستقیم است.
پاورقیها:
1- تنهایی، ابوالحسن؛ تاریخ اندیشه و نظریات جامعهشناختی از ابتدا تاکنون، ج 1، رفسنجان، دانشگاهآزاد،1368، ص3
2- ابراهامز، بیاچ، مبانی و رشد جامعهشناسی، ج 1، ترجمه حسن پویان، تهران، چاپخش، 1364، ص 15.
3- آرون، ریمون؛ مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ج 1، ترجمه باقر پرهام، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، 1366، ص 15.
4- همان، ص 12.
5- دووژره، موریس؛ روشهای علوم اجتماعی، ترجمه خسرو اسدی، تهران، امیرکبیر، 1366، ص 5.
6- نفیسی، محمود؛ سیری در اندیشههای اجتماعی مسلمین، تهران: امیری، 1368، ص 12.
7- حامدمقدم، احمد؛ سنتهای اجتماعی در قرآن کریم، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1365. و نیز - صدر، محمدباقر؛ سنتهای اجتماعی و فلسفه تاریخ در قرآن، ترجمه حسین منوچهری، تهران: رجاء، 1369.
8- رادمنش، عزتاللّه؛ قرآن، جامعهشناسی، اتوپیا، تهران: امیرکبیر، 1361، ص 287 و نیز:- اقبال لاهوری، محمد؛ احیاء تفکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: پایا، 1346، ص 16. در منبع اول نویسنده معتقد است که ابن خلدون فلسفه تاریخ خود را از داستان خروج موسی و بنیاسرائیل از مصر و سرگردانی در صحرای سینا اخذ کرده است و در منبع دوم نویسنده برای مثال به تعریف ابنخلدون از اعراب بیابانگرد مبنی بر استفاده از آیات 98 و 99 سوره توبه اشاره کرده است.
9- صفا، ذبیحاللّه؛ تاریخ ادبیات ایران، ج 1، تهران: امیرکبیر، 1357، ص 55 و 56 و همچنین نظر گوستاو لوبون نیز چنین است نگاه کنید به:- مطهری، مرتضی؛ اسلام و مقتضیات زمان، تهران: صدرا، 1368، ص 33 تا 35.
10- قرآن، جامعهشناسی و اتوپیا، ص 215 تا 282 و نیز - جعفری، محمد مهدی، نهضتبیدارگری در جهان اسلام، تهران: انتشار، 1363، ص 107.
11- شریف، مم، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1362. ص 3 و 4. (ترجمه و مقالات گروهی)
12- نصر، سیدحسین، نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت، تهران: خوارزمی. 1359. ص 20.
13- صفا، ذبیحاللّه، تاریخ علوم عقلی در اسلام. تهران: دانشگاه تهران، 1346. ص 141تا 143.
14- نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت، ص 34.
15- جعفری، محمدتقی، مجموعه مقالات سمینار تحقیق و توسعه، تهران: سازمان پژوهشهای علمی صنعتی ایران، 1369. ص 21.
16- تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1،ص 717.
17- مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1362، ص 89.
18- همان، ص 91.
19- همان، ص 90.
20- شریف، مم، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 2، ترجمه گروه مترجمین. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص 81.
21- آشنایی با علوم اسلامی، ص 171.
22- بوتول، گاستن، تاریخ جامعهشناسی، ترجمه مژگان کیوانخسرو. تهران: آموزش انقلاب اسلامی، 1370، ص 3.
23- البته این نظر که رازی با نبوت مخالف بوده است از سوی برخی مورخان مورد شک واقع شده است. برای اطلاع مراجعه کنید به مطهری، مرتضی، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 535 بهبعد.
24- مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران: صدرا، 1362، ص 642.
25- همان، 631.
26- تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 443.
27- همان، ج 2، ص 61 و 62.
28- همان، ج 1، ص 451.
29- طباطبایی، سیدجواد، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367، صص 137 تا 158.
30- تاریخ فلسفه در اسلام، ج 2،صص 5 - 7.
31- عنایت، حمید، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی. تهران، خوارزمی،1365،ص299.
32- اسلام و مقتضیات زمان، ص 130.
33- تاریخ علوم عقلی در اسلام، ص 135.
34- اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص 140.
35- مطهری، مرتضی، ده گفتار، تهران: صدرا، 1362، نقل به مضمون است.
36- خمینی، روحاللّه، ولایت فقیه، تهران، امیرکبیر، 1360، ص 9.
37- اسلام و مقتضیات زمان، ص 80.
38- همان، ص 84.
39- مجموعه صحیفه نور، ج 21، صص 15، 34 و 41. نقل به مضمون
40- همان، پیام امام به روحانیون و مدرسین حوزه علمیه قم، 4/12/67.
41- همان، پاسخ امام به نامه آقای انصاری.
42- محمدی، اکرم، «علل انحطاط اندیشه اجتماعی در دوره عباسیان»، دانشگاه تربیت مدرس، پایاننامه کارشناسی ارشد، ص 7.
43- ابنخلدون، مقدمه ابنخلدون، ترجمه پروین گنابادی، تهران: مؤسسه تحقیقات علمی و فرهنگی، 1363، ص 6.
44- طبری، احسان، جنبشهای اجتماعی در ایران، بیجا، بینا، 1348، ص 35.
45- تاریخ جامعهشناسی، ص 4.
46- اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص 34 و 35.
47- همان، ص 48.
48- زرگرینژاد، غلامحسین، «ناامنیو عدم ثبات سیاسی و تأثیر آن بر روند توسعه در تاریخ ایران»، فرهنگ توسعه، ش 4، 1371، ص 53.
49- دورانت، ویل آوریل، تاریخ تمدن، ج 6، ترجمه گروه مترجمین، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ص 780.
50- آژند، یعقوب، «عوامل مؤثر در فرهنگ ایران دوره اسلامی»، نامه فرهنگ، ش 2، 1369، ص 27 و 28.
منبع: / فصلنامه / مصباح / شماره 20 ۱۳۸۶/۰۷/۰۳
نویسنده : سید محمد میرسندسی
نظر شما