موضوع : پژوهش | مقاله

قدرت / دانش

میشل فوکو، متفکر معاصر فرانسوى در حوزه هاى گوناگون علوم اجتماعى به تفکر و اندیشه پرداخته است. حرکت فکرى او تحول مهمى در علوم اجتماعى ایجاد کرده است تا حدى که او را ویرانگر علوم اجتماعى رایج دانسته اند. یکى از حوزه هاى اساسى اندیشه فوکو و حتى به تعبیر برخى مفسرین، مهمترین دستاورد نظرى او، تحلیل روابط دانش و قدرت است. مقاله حاضر مى کوشد تا این وجه از یافته هاى فوکو را ایضاح نماید. دریافت فوکو از قدرت، صریح و پویاست. نویسنده مقاله بر این باور است که دریافت او از دانش نیز به همان اندازه پویاست. نویسنده طى سه مبحث به تبارشناسى صورتبندیهاى جدید قدرت و دانش، بررسى مفاهیم مذکور همراه با بحث مبسوطى راجع به حاکمیت سیاسى و معرفتى و نهایتا پویایى دریافت فوکو از قدرت و دانش مى پردازد.
میشل فوکو تلاش علمى وسیعى در جهت صورتبندى تاریخى معرفت در حوزه اى که امروزه علوم انسانى نامیده مى شود، به کار برده است. او در دهه 1970، (عمدتا در انضباط و مجازات و نخستین جلد تاریخ جنسیت) بحث مى کند که صورتبندیهاى جدید معرفت، اشکال نوینى از قدرت و سلطه را درپى خواهند داشت. از این تاریخ به بعد، آثار فوکو اغلب پاسخهاى متعارضى به مفسرینش مى دهد. اشارات موجز تاریخى او در خصوص ((زیست قدرت انضباطى و تنظیمى)) (1) به میزان وسیعى نافذ بوده است. در آثار بعدیش، او این مطالعات موجز را به مفاهیم عامتر قدرت و نقدهاى معرفتى (2) و سیاسى از قدرت ـ که رضایت کامل بسیارى از منتقدان را نیز فراهم نمى کند ـ پیوند مى زند. بدینسان، مباحث فوکو در خصوص رابطه میان حقیقت و قدرت، حساسیتهایى را نسبت به ((دلالتهاى بازتابى)) (3) تحلیلهاى او برمى انگیزد.
هدف اصلى این مقاله، ارائه تفسیرى هماهنگ از تفهم قدرت و دانش مى باشد که مشکل مطالعات تاریخى فوکو درباره زندان و تکوین گفتمان علمى راجع به جنسیت است. از آنجا که فوکو قدرت را بسیار ریشه اىتر از دانش، مورد بحث قرار مى دهد، بحث من راجع به دانش به وسعت اشارات او درباره قدرت خواهد بود. این مقاله در سه بخش ساماندهى شده است: نخست، به اختصار به تکرار مباحث فوکو در خصوص نحوه شکل گیرى اشکال نوین قدرت و دانش در سده هاى 18 و 19 مى پردازد. بخش دوم، آغازگر اشارات من در خصوص مفاهیم قدرت و دانش همراه با بحث انتقادى در مورد حاکمیت سیاسى و معرفتى است. فوکو تحقیقات خود را در واکنش به اشتغال خاطر اندیشه سیاسى به مسإله حاکمیت و مشروعیت طراحى مى کند. بسیارى از مفسرین او، این نگرش انتقادى را مشکل ساز مى دانند؛ زیرا نگرانند که این مسإله مانع نقد فوکو بر اشکال مدرن دانش و قدرتى شود که او توضیح داده است. در بخش سوم مقاله، من بحث خواهم کرد که این نگرانى تنها زمانى مسموع است که پویایى دریافت فوکو از قدرت و دانش را فراموش کنیم. فوکو، دریافت صریح و پویایى از قدرت دارد، و من بحث مى کنم که دریافت او از دانش نیز به همان نسبت پویاست و در هر دو مورد مباحث فوکو امکان کافى براى پاسخ انتقادى معقول را فراهم مىآورد.


1ـ انضباط و هنجار
فوکو مدتها پیش از آنکه به طرح سوالاتى در خصوص قدرت بپردازد، درباره تاریخ معرفت در علوم انسانى به نگارش پرداخته بود. آنچه براى فوکو جالب بود، مجموعه هاى معرفتى خاصى نبود که از طریق تحقیقات منظم در دوره هاى مختلف تاریخى گرد آمده باشد؛ بلکه برعکس، نوشته هاى فوکو در خصوص زمینه معرفتى بود که آن مجموعه هاى دانش در درون آن، مسموع و مسلط شده بودند. او بحث مى کند که هر تحقیقى توسط مفاهیم و احکامى ساخت پیدا مى کند که در مجموع با یکدیگر قابل فهم اند؛ چگونه آن احکام به لحاظ موضوعى سازمان مى یابند، کدام یک از آن احکام، ((جدى)) (4) تلقى مى شوند، چه کسى ناچار است که جدى صحبت کند و کدام پرسشها و رویه ها جهت ارزیابى اعتبار احکامى که ما جدى تلقى کرده ایم، مناسبند. (5) این حوزه هاى معرفتى که به لحاظ تاریخى استقرار یافته اند (فوکو در دیرینه شناسى دانش، آنها را صورت بندیهاى گفتمانى مى نامد)، شامل موضوعات تحت بررسى نیز مى باشند. براین اساس، فوکو متهم به طرفدارى شدید از اصالت تسمیه (6) در علوم انسانى است؛ بدین معنا که ظهور انواع مختلف موضوعات شناسایى در حوزه هاى گوناگون، همزمان با تکوین صورت بندىهاى گفتمانى است که گفت وگو راجع به آن موضوعات را امکان پذیر کرده است.
آنچه تحقیقات فوکو را در درون ساختار چنین صورت بندیهاى گفتمانى جالب مى نماید، امکان انجام تغییرات در سازمان هر کدام از این حوزه هاى گفتمانى است. این بدان معناست که اگر ادعایى در یک دوره زمانى مشخص جدى و مهم تلقى شود، در دوره تاریخى دیگر مبنایى براى حقیقت نخواهد بود (یا نمى تواند باشد). احکام و گزاره ها را مى توان خارج کرد (یا اساسا به حساب نیاورد) نه به این دلیل که کاذبند؛ بلکه بدین خاطر که به وضوح معلوم نیست که آنچه از آنها سر مى زند، درست است یا غلط.
در واقع مطالعات اولیه فوکو، متوجه تغییرات اساسى در صورت بندیهاى گفتمانى بود که امکانهاى جدى براى گفتگو راجع به اشیإ را فراهم مى کرد. او مطرح مى کند که تغییرات مهمى در مباحث جدى چون جنون، بیمارى، سلامتى، زبان یا زندگى اتفاق مى افتد؛ تغییراتى که در آرشیوهاى تاریخى موجودند. هدف او، توضیح این تغییرات نیست؛ بلکه او مى خواهد تمایزات ساختارى را نشان دهد که این تغییرات، تجسم آنها هستند و تا حدى مى خواهد به مستنداتى دست یابد که مبین توازى میان آن[ و تمایزات ساختارى]و تغییرات کنونى در صورت بندیهاى گفتمانى است. فوکو به طور ویژه علاقه مند است تا نشان دهد تغییرات هماهنگى در چند حوزه گفتمانى در قرون 18 و 19 اتفاق افتاد؛ تغییراتى که از خلال آنها علوم مدرن ((انسان)) جایگزین صور کلاسیکى تجلیاتى شد که نظم اشیإ، نمایانگر آنها است.
انضباظ و مجازات، دامنه تحقیقات فوکو را به صورتبندى جدید معرفت مى کشاند. مطالعات اولیه او ظهور صورت بندى جدید حوزه هاى گفتمانى را با تاسیس موسسات جدیدى چون تیمارستانها، درمانگاهها و بیمارستانها قرین مى داند. با این حال، تاکید همیشگى او بر روى ساختار گفتمان (7) است. در انضباط و مجازات، تحول کلى علوم انسانى قرون 18 و 19 را در متن کردارهاى انضباطى، مراقبتى (8) و فشارهایى مى داند که انواع نوین معرفت مربوط به وجودهاى انسانى را ممکن مى سازد؛ حتى هنگامى که این کردارها موجب تولد اشکال نوین کنترل اجتماعى مى شود.
شاید مهمترین تغییرى که فوکو توضیح مى دهد، در اندازه و استمرار اعمال قدرت باشد که دربردارنده جزئیات بیشترى از معرفت نیز بوده است. فوکو علاقه مند است تا به تمایز میان اعمال انبوه اما نامستمر فشار مخرب (اعدامهاى عمومى، اشغال نظامى، شورشهاى ظالمانه خشونت بار) و فشارهاى نامنقطع تحمیلى در جهت اعمال انضباط و تربیت اشاره کند: ((این مسإله، پرسش در مورد بدن به عنوان یک واحد یکپارچه و پایدار نبود؛ بلکه به عنوان واحدى خرد و بالانفراد در قالب یک جبر محیل و زیرکانه به گونه اى که آن را در سطح مکانیسمهایى چون حرکات، ژستها، ایستارها و سرعت محصور نماید؛ قدرتى فوق العاده کوچک بر روى بدن فعال)) (ا. م. / 7 ـ 136) سایر راههاى اعمال زور تنها مى تواند موجب اجبار یا تخریب اهداف شوند. انضباط و تربیت مى تواند موجب ایجاد ژستها، کنشها، عادات و مهارتها و نهایتا انواع جدیدى از انسانها شود.
بدن انسان وارد ماشین قدرتى مى شود که آن را کشف مى کند، آن را فرو مى ریزد و آن را باز تنظیم مى کند... آن[ ماشین قدرت] تعیین مى کند که چگونه فردى ممکن است روى بدن دیگران نفوذ داشته باشد. نه چنانکه آنچه را که او بخواهد انجام دهند]DO]، بلکه بدان گونه که آنچه را که او بخواهد، از طریق تکنیکها، سرعت و کارایى هایى که خود او معین مى کند عمل نمایند]Operate]، از این رو انضباط، بدنهایى تحت عمل و تابع مى سازد، بدنهایى مطیع و سر به راه (ا. م/ ص 128)
این رفتارهاى تبعیتى، اغلب به طور مستقیم از طریق بازسازى فضاها و زمانبندى که مردم در چهارچوب آنها عمل مى کنند، صورت مى گیرد. محصور سازى، جداسازى و توزیع کارکردى فعالیتها موجب فعالیتهایى مى شود که جهتشان نامعلوم است:
فضاى انضباطى به همان تعداد بخشهایى تقسیم مى شود که بدنها یا عناصر[سازنده یک ساخت] توزیع مى شوند... هدف فقط زمینه سازى حضور و غیاب است، تا افراد بدانند کجا و چگونه باید قرار گیرند تا بتوانند ارتباط مفیدى برقرار کنند، خود را از دیگران متمایز کنند و کیفیات و شایستگیهاى آنها را ارزیابى، داورى و محاسبه نمایند. رویه اى که هدفش دانستن، تسلط یافتن و استفاده کردن بود (ا. م/ 143)
به همین سیاق، برنامه ها، جنبشها و کردارهاى برنامه ریزى شده با مراحل توسعه در ارتباطند. ((وظیفه آنها صرفه جویى کردن در زمان زندگى، انباشت آن در قالبى مفید و اعمال قدرت بر روى انسانها از طریق میانجى زمان است.)) (ا. م/ 162)
اینگونه میانجى هاى کوچک، روابط غالب میان قدرت و رویت پذیرى یا ((مسموعیت)) را واژگونه کرده اند. فوکو سعى مى کند، تغییر رفتار سیاسى از نمایش قدرت به اعمال قدرت را به طور عینى و با سند نشان دهد. در این فرایند، توسعه تدریجى تکنیکهاى مراقبتى که کارکرد آنها بسیار پیچیده تر و ظریفتر از نمایش حجیم و تماشایى قدرت است، به چشم مى خورد:
مراقبت سلسله مراتبى، مستمر و کارکردى... به عنوان قدرتى مضاعف، خودکار و گمنام سامان یافت... این مسإله قدرت انضباطى را قادر مى سازد تا هم مطلقا نامعقول باشد؛ زیرا در همه جا و همه حال مراقب است. چه، مطابق اصول اساسى آن هیچ اثرى برجا نمى گذارد و به طور مرتب افراد فراوانى را تحت نظارت قرار مى دهد، افرادى که وظیفه نظارت آنها به او سپرده شده است. و هم مطلقا ((معقول)) به خاطر کارکردهاى دائمى و کاملا خاموش آن (ا. م/ 7 ـ 176)
مراقبت، اغلب در درون ساختارهاى بیرونى نهادهایى که موجب افزایش وضوح آنها مى شود، شکل مى گیرد. در اینجا بخصوص بناى جدیدى از قدرت شکل مى گیرد. ((سنگها، انسانها را مطیع و مطلع مى سازند)) (ا. م/ 172). مراقبت در ایجاد یا توسعه تشریفات نیز متجلى مى شود؛ چون انتشار تمرینات امتحانى نظیر آزمونهاى شفاهى، آزمونهاى پزشکى، روانى و تاریخى، مصاحبه هاى بدواستخدام، اجتماع زندانیان، سان هاى نظامى (که در آنها فرمانده در جلوى ستون قرار نمى گیرد؛ بلکه کنار مى ایستد تا رژه نیروهایش را نظاره کند):
[سخنان] مردم عادى در گذشته بیشتر قابل شنیدن بود، همانگونه که رویت پذیر بود. فوکو در تاریخ جنسیت مباحث خود را در خصوص چگونگى این مسإله بسط مى دهد:
ما جامعه اى کاملا معترف شده ایم... این اعتراف در عدالت، پزشکى، آموزش، روابط خانوادگى و روابط عاشقانه از عادىترین امور زندگى روزمره تا جدىترین تشریفات اجتماعى داراى نقش است. فرد به جرم، گناه، افکار و تمایلات، بیمارى و مشکلات خود اعتراف مى کند. او با کمال دقت، حتى در جایى که اظهار و بیان بسیار مشکل است، به گفتن ادامه مى دهد... اعتراف مى کند، او اعتراف مى کند و یا ناچار است اعتراف کند (ت. ج/ 59)
آنچه از این رهگذر دیده و شنیده مى شود، به عنوان منبعى براى آزمون و محدودیت بعدى ثبت مى شود.
در میان شرایط بنیادین یک ((انضباط)) خوب پزشکى، در هر دو معناى کلمه [انضباط]، بایستى به شیوه هاى نگارشى اشاره کرد که اندراج داده هاى فردى را به درون یک سیستم متراکم به گونه اى امکان پذیر سازد که هیچ کدام از آن[ داده ها] فدا نشوند. بدین سان اشیإ باید به گونه اى انتظام یابند که هر داده منفرد بتواند در یک مجموعه منسجم استقرار یابد و برعکس یک داده خاص بتواند برتمامى محاسبات تاثیر گذارد. (ا. م/ 190)
این کردارهاى مراقبتى، فراخوانى و مستندسازى، عامل را دقیقااز طریق مطلع ساختن او تحت فشار قرار مى دهند. اما اشکال نوین دانش، مبین فشارهاى جدیدى نیز هستند؛ فشارهایى که کنشهاى افراد را رویت پذیر و آنها را مجبور به صحبت کردن مى کند. در این معناى ابتدایى است که فوکو از ((قدرت / دانش)) سخن مى گوید. یک معرفت گسترده تر و دانه درشت موجب کنترل مستمر و فراگیر رفتار مردم مى شود که در مرحله بعد امکانهاى دیگرى را براى انجام تحقیقات پیش بینى نشده و افشاگرى مطرح مى کند.
فوکو این تکنیکهاى قدرت و معرفت را در معرض یک تحول دومرحله اى مى بیند، در مرحله اول، به عنوان ابزار کنترل یا خنثى سازى عناصر خطرناک اجتماعى، به خدمت گمارده مى شوند و سپس به عنوان تکنیکهایى براى افزایش فایده و بهره ورى عناصر تحت سلطه متحول مى شوند. آنها همچنین دربادى امر تحت تعلیم نهادهاى منزوى (نظیر زندانها، بیمارستانها، ارگانهاى نظامى، مدارس و کارخانه ها) هستند. اما بتدریج با تکنیکهایى انطباق پیدا مى کنند که قابلیت کاربرد در زمینه هاى متعدد دیگر را دارند. فوکو این بسط قلمرو کاربرد را ((انبوه سازى)) (9) مکانیسمهاى انضباطى مى نامد.
مکانیسمهاى[ تشکیلات انضباطى] مایلند به عناصرى ((نهادینه زدا)) تبدیل شوند تا از قلاع بسته اى که در آن عمل مى کردند، رها شوند و در یک دولت ((آزاد)) ادامه حیات دهند. این مکانیسم انضباطى حجیم و متراکم که به شیوه اى انعطاف پذیر، انتقال و انطباق یافته بود، تجزیه شده است. بنابراین در چنین حرکتى که از انطباقهاى محصور یا نوعى ((قرنطینه)) اجتماعى نشإت مى گرفت و به مکانیسم نامتعین قابل تعمیم ((تمام عیار)) (10) ختم مى شد، انسان مى تواند از تشکیل یک جامعه انضباطى سخن بگوید. (ا. م/ 6 ـ 211)
فوکو این تکنیکهاى جدید را به آسانى مبتنى بر نظم پیشین اجتماعى نمى کند. هنگامى که این کردارهاى سیاسى ـ معرفتى را جهت ایجاد موضوعات جدید معرفت به کار مى گیرد، وجه اصالت تسمیه او در مطالعات قدرت ـ دانش، همچنان ادامه مى یابد. (ا. م254/) سرگذشت پدیده هایى (11) نظیر بزهکارى، همجنس گرایى، بى قرارى، ساختهاى رو به رشد چون، میزان موفقیتهاى سطوح مختلف تحصیلى یا گروههاى سنى خاص، توزیع معنادار یک خاصه، نظیر سابقه بیمارى قلبى در یک خانواده، درآمد پایین خانوار، یا سن خاص حاملگى و علائم مشخص از یک وضعیت چون سطح کلسترول خون و میزان سلولهاى ـ تى، مبین آن است که در نهایت موجب تولید اشکال جدیدى از موضوعات انسانى مى شود که آنها نیز به نوبه خود موجب تولید انواع نوین معرفت با موضوعات شناسایى خاص خود و اشکال نوین قدرت مى شوند.
فوکو در خلال توضیح کردارهاى سیاسى ـ معرفتى، اغلب از ارتباط نهادى دو سطح دانش سخن مى گوید؛ او از ظهور یک نظام معرفت مربوط به افراد سخن مى گوید که از طریق آنها کردارهاى مراقبتى، اعترافى و اسنادى به هم پیوند مى خورند:
شکل گیرى فرد به عنوان موضوع قابل توضیح و تحلیل، نه به خاطر تقلیل او در حد یک سیماى ((محض)) به گونه اى که ناتورالیستها در برخورد با وجودهاى زنده عمل مى کنند؛ بلکه توجه به سیماى فردى، پیشرفت خاص او، استعداد و توانائیهاى انسان در چهارچوب نگرش دائمى، پیکره اى از دانش بود. (ا. م/ 190)
اما فوکو تصور مى کند که این ((فردىسازى معرفت)) (12) با شیوه هاى مهمى در ارتباط بوده است:
ظهور ((جمعیت)) به عنوان یک مسإله سیاسى و اقتصادى: جمعیت در حکم ثروت و به عنوان قدرت یا استعداد کار در حدفاصل رشد خود و منابع موجود در نوسان است. حکومتها دریافته اند که آنها به سادگى مواجه با افراد و یا حتى با ((مردم)) نیستند؛ بلکه بایک ((جمعیت)) رو به رو هستند. با پدیده هاى خاص و متغیرهاى اساسى آن چون، نرخ زاد و ولد، مرگ و میر، امید به زندگى، بارورى، وضعیت سلامتى، کثرت بیمارى، الگوهاى تغذیه و مسکن. (ت. ج/ 25)
آنچه که دو سطح تحلیل معرفتى و نظارت سیاسى را به هم پیوند مى زند، ((هنجارمند کردن قضاوت)) (13) و ایجاد هنجارها بسان زمینه اى براى معرفت مناسب است، به نظر مى رسد که جایگاه اولیه هنجارها در معرفت جمعیتها است؛ چرا که آنها موجب جداسازى تقسیمات از یکدیگر هستند. همه ما با ((منحنى بهنجار)) به عنوان نمادى از توزیع برخى خصال در یک نمودار آشنا هستیم. و همانگونه که یان هاکینگ (14) (1990) اخیرا توضیح داده است، (15) مفهوم توزیع بهنجار، داراى منشإ قرن نوزدهمى است که توسط ادارات آمار کشورهاى اروپایى جهت بررسى جمعیتهایشان و فهم (اعطإ) ثبات آمارى به ((سیل عظیم جمعیت ثبت شده)) ارائه شده است. همینطور هنجارها براى معارف نوین مشرف بر افراد، اجتناب ناپذیر است، پس به چه دلیل فردى که مى خواهد به تولید معرفت مشرف بر افراد بپردازد به راحتى نمى تواند فردیت خود را در طبقه خاصى تحت یک نوع بگنجاند. هنجارمند کردن توزیع، به انسان اجازه مى دهد تا فرد را در یک حوزه معرفتى قرار دهد، بدون آنکه فرد را به یک نوع تقلیل دهد. فوکو فرایند هنجارمند کردن رابه عنوان یکى از تکنیکهاى قدرت، مورد بحث قرار مى دهد؛ به گونه اى که دلالتهاى معرفتى آن، از محاسبات او نشإت مى گیرد. قضاوت هنجارمند موجب مى شود تا:
میزان بالاى هنجارمندى هم بر عضویت یک مجموعه اجتماعى یکدست دلالت مى کند و هم در فرایند طبقه بندى، سلسله مراتبى کردن و توزیع مراتب ایفاى نقش مى کند. به یک معنا قدرت، هنجارمندسازى، تجانس را تحمیل مى کند. این[ هنجارمندسازى] از طریق اندازه گیرى میزان شکافها، تعیین سطوح، تثبیت ویژگیها، سودمند جلوه دادن تمایزات از طریق نصب کردن یکى به جاى دیگرى، موجب فردىسازى مى شود. (ا. م/ 184)
داستانهایى که فوکو در خصوص ظهور همزمان اشکال نوین دانش ـ قدرت مطرح مى کند، داراى یک جنبه طنزآمیز نیز هست، به گونه اى که در نقطه مقابل داستانهاى مشهور مربوط به انسانى ساختن روشنفکرانه مجازاتها و همچنین آزادى از سرکوب جنسى، قرار مى گیرند. طنز فوکو در قالب ترسیم کردارهاى انسانى مربوط به اصلاح مجازات و آزادى جنسى، ما را گرفتار یک ((جامعه بسته)) و یک رژیم حقیقت تحمیلى مى کند. به همین دلیل براى بسیارى از مفسرین، طنز او مسإله ساز است. (16) طنین توصیف فوکو مبین آن است که اشکال نوین دانش ـ قدرت بایستى مورد مخالفت قرار گیرند؛ هرچند او قاطعانه مشروعیت این گونه انتقادات را رد مى کند. رابطه اى که او میان قدرت و دانش برقرار مى کند، صرفا یک استفاده نهادى خاص از معرفت به عنوان ابزار سلطه نیست. فوکو هرگونه ایده، دانش یا حقیقت خارج از شبکه هاى قدرت را رد مى کندو دامنه انتقاد او، امکان معرفت انتقادى درباره حقیقت قدرت را در برمى گیرد؛ یعنى سلطه را به گونه اى که هست نشان مى دهد. لذا مقاومت موثر در برابر آن را یا تجویز یا تشویق مى کند.
براى اینکه بدانیم مباحث فوکو درباره قدرت ـ دانش چگونه هدایت گر او در این مسیر شد و پیامد آن براى مباحث معرفتى و سیاسى چه بود، لازم است بحث او را درباره حاکمیت بررسى کنیم. این مسإله ما را قادر به ارزیابى الزامات تاکید جدى او بر پویایى هاى قدرت (و از نظر من پویایى هاى دانش) خواهد کرد.

2ـ قدرت و دانش فارغ از حاکمیت
فوکو، ارتباط میان مباحث قدرت ـ دانش و شیوه هاى سنتى تر مفهوم سازى معرفت را آشکارا مورد خطاب قرار نمى دهد؛ بلکه مباحث زیادى در خصوص اختلاف برداشتش از قدرت با جریان اصلى نظریه هاى سیاسى مطرح مى کند. او بارها دریافتهاى خود را به عنوان تلاشى جهت رهایى از یکسونگرى اندیشه سیاسى و مسائل مربوط به قدرت حاکمه و مشروعیت آن، مطرح مى کند: ((علیرغم تمایز نقطه عطف و اهداف، تجلیات قدرت، همچنان تحت افسون سلطنت باقى مانده اند. در سطح اندیشه و تحلیل سیاسى هنوز نمى توان سر سلطنت را از تن جدا کرد[ ((. و از اقتدار آن رهایى یافت] (ت. ج88/)
لویاتان هابز و سنت قرارداد اجتماعى به نحو عامترى، دامنه مشروعیت حاکمیت قدرت را به عنوان دغدغه هاى نخستین و بنیادین سیاست مطرح کرده اند. اما فوکو بحث مى کند که هر دو مفهوم؛ هم قدرت به عنوان قدرت حاکمه و هم مسإله قانون و حقوق، داراى جایگاهى تاریخى در فرایند شکل گیرى سلطنتهاى اروپایى هستند:
نهادهاى عظیم قدرت و دستگاههاى دولت در قرون وسطى، براساس تکثر قدرتهاى پیشین و تا حدى در تضاد با آنها شکل گرفتند: قدرتهاى متراکم، درگیر و متنازعى که شدیدا به سلطه مستقیم یا غیرمستقیم بر زمین، نیروهاى نظامى، رعایا، دسته هاى سوزرنته و واسالها گره خورده بودند. اگر این نهادها قادر بودند از طریق رشته اى از اتحادهاى تاکتیکى جایگاه خود را تثبیت نمایند، مى توانستند توفیق حاصل کنند. این بدان دلیل بود که این نهادها خود را نماینده نظارت، حکمیت و تمایز، به عنوان جلوه بیرونى نظم در درون این قدرتها معرفى کرده بودند تا بتوانند در نهایت این قدرتها را مطابق نظم و سلسله مراتب تعدیل و تطبیق نمایند. (ت. ج/ 7 ـ 86)
مفهوم حاکمیت که از این جایگاه تاریخى نشإت گرفت، از نظر فوکو داراى سه وجه اساسى است: نخست آنکه، حاکمیت دیدگاهى است فراتر یا خارج از منازعات خاص که ادعاهاى معارض خود را از طریق اندراج در یک سیستم واحد یا هماهنگ رفع مى کند. دوم آنکه، موضوع اساسى که این ادعاهاى متعارض در درون آن رفع مى شوند، به مسإله مشروعیت برمى گردد (اغلب در قالب قانون و حقوق تجلى مى یابد): کدام قدرتها مى توانند به حق اعمال شوند، کدام رفتارها قانونى هستند، کدام نظامها مشروعیت دارند؟ ترکیب این دو وجه[ نخست و دوم] با یکدیگر، حاکمیت را به عنوان حامى صلح در جنگ همه علیه همه و تجسم عدالت در فرایند تعدیل ادعاهاى متعارض مطرح مى کند.
سومین نکته، این مفهوم خاص از قدرت، یعنى قدرت در قالب حاکمیت را به عنوان تجسم قانون و مشروعیت محسوب مى کند. اگر چه هیچ حدى بر قلمرو قدرت حاکمه نیست (قاعدتا همه چیز و همه کس در معرض حاکمیت است) اما اعمال واقعى آن بایستى همواره نامستمر و سلبى باشد. قدرت حاکمه تنها در شرایط خاصى که قانون و حقوق نقض شود، وارد عمل مى شود، و تنها در جهت تنبه یا فرونشاندن نقض[ قانون و حقوق] عمل مى کند. از این رو، فوکو معتقد است که ((قدرت در این چهره خود، ضروتا حق تصرف است، تصرف در اشیإ، در زمان، در انسانها و نهایتا در کل زندگى)) (ت. ج136/). هر آنچه قدرت قضایى، نامشروع اعلام کند، توسط قدرت حاکمه، قدغن، مصادره و یا تخریب خواهد شد. بنابراین فوکو از هم ارزى ((قدرت حاکمه)) و ((قدرت قضایى)) صحبت مى کند.
اگر چه فوکو مدعى است که این مفهوم از حاکمیت و قدرت حاکمه بدنبال تثبیت سلطنتهاى اروپایى شکل گرفت؛ اما مساوى دانستن حاکمیت به خودى خود با دولت به دو دلیل اشتباه است؛ نخست آنکه قدرت در سایر موقعیتهاى اجتماعى که به منظور تنبیه و مجازات فراریان از قانون استقرار یافته است، در قالب حاکمیت دریافت و اعمال مى شود. ((یعنى افراد[ حاکمیت] را به شهریارى نسبت مى دهند که واضع قوانین است. چه قوانین مربوط به حوزه امر و نهى پدر، چه تاکید سانسورچى به سکوت و چه بیان قوانین از سوى رئیس یا کارفرما، که در هر مورد ((یکى به سیماى قضایى قدرت توجه مى کند و دیگرى به پیامد آن؛ یعنى اطاعت.)) (ت. ج/ 85). دوم آنکه، اگر چه حاکمیت به عنوان یک دیدگاه حقوقى برفراز منازعات دریافت مى شود... اما هیچ حاکم واقعى نمى تواند این مفهوم را در عمل درک کند. از این رو نظریه سیاسى، به طور فراینده اى این مفهوم از نقش حاکم را در مقابل جایگاه صورى آن قرار داده است.
انتقاد نهاد سلطنت قرن هجدهم در فرانسه مستقیما متوجه قلمرو قضایى ـ سلطنتى نبود؛ بلکه کاملا به نفع یک نظام ناب و دقیق قضایى بود که مى بایستى همه مکانیسمهاى قدرت منطبق با آن باشند، بدون هرگونه افراط و قاعده شکنى[. این نظام] در مقابل سلطنتى قرار مى گرفت که برخلاف اظهار لفظى، دائما در حال فراروى از حدود قانونى و قراردادن خود بر فراز قوانین بود. (ت. ج/ 88)
تمایز مذکور میان اصل حاکمیت و تجسم بیرونى آن در حکام واقعى براى فهم جایگاه فوکو کاملا ضرورى است. از این منظر، حاکمیت، از جایگاه واقعى سیاسى خود خارج شده است و مبدل به یک سازه نظرى شده است که کردار سیاسى در درون آن قابل ارزیابى است. البته فوکو در چند جا توضیح مى دهد که چنین ارزشیابى به نحو خطرناکى هم موجب کج فهمى هدف مى شود و هم رفتارهاى انتقادى خاصى را به دنبال خواهد داشت. در مرحله بعد، او این مفهوم از حاکمیت را به این خاطر مورد انتقاد قرار مى دهد که این مفهوم، موجب مشروعیت منازعات سیاسى خاص مى شود. انتقاد او از این مفهوم حاکمیت را نبایستى به عنوان تلاشى دیگر در جهت تلقى قدرت حاکمه به عنوان منشإ والاترى از مشروعیت به حساب آورد.
فوکو با این ادعا که، انتقاد سیاسى مورد استناد اصل حاکمیت و قانون موجب غلط فهمیدن اهداف آن مى شود، مى خواهد به تحکیم توصیف خود از ظهور روابط قدرت انضباطى و تنظیمى بپردازد. او مدعى است که هر چند بسیارى از اشکال سیاسى و کردارهاى قدرت حاکمه وابسته به مکان هستند؛ اما در طول زمان حاکم شده اند و نهایتا تحت سیطره روابط قدرتى قرار گرفته اند که در موقعیت و اندازه متفاوتى ایفاى نقش کرده است. به علاوه، دستگاه حاکمه (نظیر دادگاهها، زندانها و ارتش) هم وابسته به قدرت انضباطى و تنظیمى و هم مولد آن است. این روابط قدرت از طریق شبکه هاى گسترده اجتماعى انتشار یافته اند و تنها قدرت را در یک جهت انتقال نداده اند. آنها به سادگى تحریم سیاسى را اعمال نکردند. تحریمى که ممکن بود به یک طبقه بندى مضاعف مشروع یا غیرمشروع اصلاح پذیرد. آنها نسبت به تولید یا افزایش ((کالاهاى)) گوناگونى چون دانش، سلامتى، ثروت یا همبستگى اجتماعى نقش ابزارى داشتند. از این رو، نظریه هاى سیاسى حاکمیت از شناخت بسیارى از راههایى که قدرت به طور صورى به واسطه دستگاه پیچیده دولت (یا مطابق نظربه مارکسیستى از طریق طبقه مالک یا سرمایه دار) استقرار مى یافت، فروماند. فوکو از این شکست نتیجه مى گیرد که علایق سنتى به حقوق و عدالت، چهارچوب نارسایى براى انتقاد سیاسى از رابطه نوین دانش ـ قدرت فراهم کرده است.
هنگامى که امروز فردى بخواهد به طرقى نسبت به این انضباطها و جلوه هاى قدرت و دانش که مرتبط به آنها هستند، انتقاد کند، چه مى تواند انجام دهد... اگر کاملا متوسل به این معیار آشکار رسمى از حق نباشد، که گاهى اوقات بورژوازى را مظهر آن مى دانند، آیا در واقع اینها حق حاکمیت هستند؟ اما من معتقدم که در اینجا ما خود را در یک اتحاد کور مى یابیم؛ در واقع از طریق منبع حاکمیت در قبال انضباط نیست که آثار قدرت انضباطى محدود مى شوند؛ زیرا مکانیسمهاى حاکمیت و انضباطى دو جزء کاملا همگن از مکانیسم عمومى قدرت در جامعه هستند. (ق. د108/)
اما فوکو به طور عمیقترى نگران این بود که انتقاد سیاسى در قالب حاکمیت حق و قانون، به نحو خطرناکى موجب غلط فهمیدن جایگاه او شود. در اینجا شاید ما به مهمترین دلیل کنار هم قرار دادن دانش و حقیقت با قدرت، وقوف پیدا کنیم. در اینجا اتخاذ موضع در منازعات سیاسى که فرد به طور تاریخى در عمق آن قرار گرفته است، یک چیز است و یافتن دیدگاهى معرفتى خارج از منازعات جارى که موجب اعتبار موضع گیریها شود، چیزى دیگر. موضعى که مورد انتقاد فوکو است، مبتنى بر شناسایى جایگاه معرفتى و سیاسى فرد با نگرش حاکمیت است. بخصوص در متن جریان روشنفکرى فرانسه، آرزوى چنین حاکمیت معرفتى، از طریق تلاش براى یافتن جایگاه علم مشخص شده است. پاسخ فوکو به این آرزو، شتابزده بود:
شما کدام پیشرو سیاسى ـ نظرى را ارج مى نهید تا آن را از همه اشکال نامستمر معرفتى که بر حول آن مى چرخند، رها سازید؟ هنگامى که تلاش شما را براى علمیت بخشى مارکسیسم مى بینم، واقعا فکر نمى کنم که شما یک بار و براى همیشه در حال نشان دادن این مسإله هستید که مارکسیسم داراى یک ساختار عقلانى است و اینکه قضایاى آن، نتیجه روندهاى تائید پذیرند. از نظر من شما کارى کاملا متفاوت انجام مى دهید. شما گفتمانهاى مارکسیستى و کسانى را که حامى آنها هستند، منصوب مى کنید. به علاوه اثرات قدرتى که غرب از قرون وسطى به بعد به علم نسبت داده است و تاکنون براى کسانى که درگیر گفتمان علمى هستند، محفوظ مانده است را ابرام مى کنید. (ق. /د. 85)
اگر چه فوکو واژه ((حاکمیت معرفتى)) (17) را به کار نبرده است؛ اما برقرارى پیوند نزدیک میان معرفت شناسى و اشتغال خاطر اندیشه سیاسى به مسإله حاکمیت، به گونه اى که فوکو تفسیر مى کند، مشکل نیست. یادآورى عنصر اساسى حاکمیت سیاسى یعنى رژیم واحدى که تجلى بخش مشروعیت قانونى است و براساس یک دیدگاه بى طرف برفراز منازعات خاصى استقرار یافته است و تحت فشار واسطه هاى نامستمرى است که مى خواهند عدم مشروعیت را سرکوب نمایند، مبین آن است که صرفا یک قدرت حاکم در بالا قرار دارد و به امر داورى منازعات گروههاى قدرت مى پردازد. حاکمیت معرفتى، دیدگاهى است که برفراز منازعات میان ادعاهاى رقیب در مورد حقیقت قرار دارد. حاکمیت معرفتى، دانش را به عنوان شبکه اى واحد (یا به طور منسجم وحدت پذیر) از حقیقتها تلقى مى کند که قابل انتزاع از چرخش گزاره هاى متعارض است. این حقیقتها از طریق اصول روش عقلانى که جایگزین معرفتى قانون هستند، مشروعیت مى یابند. البته این مشروع سازى هنوز به تولید معرفت، به گونه اى که موجب تولید امکانهاى جدیدى براى حقیقت شود، نمى انجامد. در عوض، به حقیقت اجازه مى دهد تا از طریق سرکوب خطا و ناعقلیها (یعنى آن گزاره هایى که با روش انطباق نمى یابند و با رژیمى که آن حقیقت مستقر کرده است، هماهنگى ندارند) در خط مقدم بایستد. فوکو انتقاد دوگانه اى به این حاکمیت معرفتى دارد؛ همانگونه که به حاکمیت سیاسى انتقاد داشت. از یک سو، این مفهوم از معرفت، مشرف بر خرده کردارهایى است که از طریق آنها نامزدهاى خاص معرفت و نقدهاى آنها تولید مى شود (این شبکه خرده کردارها مشابه چیزى است که در آثار بعدى فوکو ((صورت بندى گفتمانى)) نام گذارى شد). هم موضوعات شناسایى و هم حقایق شناخته شده محصول رابطه قدرت و دانش هستند. از سوى دیگر، حاکمیت معرفتى، محدود به آرزوى قدرت به منظور سرکوب همه صداها و حتى حیاتهاى معارض شود. مسإله اى که فوکو به عنوان یکى از خطرات اصلى، فرا راه ما، مورد توجه قرار داده است.
در مرحله بعد، همانگونه که فوکو ((مى خواهد از امتیاز ویژه نظرى حاکمیت و قانون رهایى یابد)) (ت. ج/ 90)، در تحلیل قدرت، مفهوم تحقیق تبارشناسانه او را ((بایستى به عنوان تلاشى در جهت رهایى معرفت تاریخى از گرفتار شدن[ در انضباط سلسه مراتبى قدرت به همراه علم] تلقى کرد، تا آنها را قادر به مخالفت و منازعه علیه جبر نظرى، یگانه، رسمى و علمى گفتمان کند.)) (ق. د85/) دقیقا همین نکته است که بسیارى از مفسران و منتقدان فوکو را دچار زحمت کرده است. در میان همه آنها ((چارلز تیلور)) (18) و ((ریچارد رورتى)) (19) این نگرانى را با قوت تمام مطرح کرده اند. (20) تیلور نتیجه مى گیرد که در دیدگاه فوکو، ((هیچ حقیقتى مستقل از رژیم آن نمى تواند وجود داشته باشد، مگر اینکه مربوط به رژیم دیگرى باشد. بنابراین آزادى به نام ((حقیقت))، تنها جایگزینى یک سیستم جدید قدرت به جاى سیستم موجود است)). از نظر تیلور، فوکو هیچ دلیلى براینکه سیستم قدرت بعدى از سیستم موجود بهتر باشد، ارائه نمى دهد و لذا هیچ توجیهى براى منازعه به منظور تغییر آن ارائه نمى دهد.
رورتى، نوعى ناامیدى را در دیدگاه فوکو مى بیند: ((کناره گیرى که بر نوعى محافظه کارى پا مى فشرد که آب سردى بر هر گونه امید به اصلاح مى ریزد و مسائل همشهریانش را با چشم به آینده تاریخى مى نگرد..... بدون اینکه بگوید چگونه فرزندان ما در آینده در جهانى بهتر سکنى مى گزینند.)) (21) انتقادات تیلور و رورتى ناهماهنگى مضاعفى را به انتقادات فوکو در مورد هرگونه حاکمیت معرفتى و سیاسى تحمیل مى کند؛ او ادعاهاى حقیقت را بدین گونه انکار مى کند که آنها نمى توانند هیچ گونه ادعایى نسبت به ما داشته باشند. او، سلطه را نفى مى کند و حتى انکار مى کند که هیچ چیزى شبیه رهایى از آن وجود ندارد. و او خطرات را ترسیم مى کند (تیلور حتى کلمه ((گناه)) را به کار مى برد)، وقتى تاکید مى کند که هرگونه تلاش براى ممانعت از وقوع یا بهبود حاکمیت به طور اجتناب ناپذیرى موجب باز تولید آنها در قالبى جدید مى شود.

3ـ پویایى قدرت و دانش
چند مسإله ناراضى کننده در خصوص این انتقادات وجود دارد. انتقادات رورتى و تیلور (و سایرین) مبتنى بر گسستهاى اساسى است. گاهى قدرت به نام مشروعیت سنجیده مى شود؛ یعنى پذیرش اینکه قدرت موجب حق مى شود و گاهى ادعاهاى فرد از نقطه نظر حاکمیت علمىـ معرفتى معتبرند؛ یعنى پذیرش اینکه همه ادعاهاى حقیقت از موقعیت واحدى برخوردارند. اما این گسستها خود مبتنى بر حاکمیت معرفتى است. برانگیختن این گسستها نیز نیازمند پذیرش است. حتى جایگاههایى که در نهایت به فوکو نسبت داده مى شود (جایگاه نسبى گرایى معرفت شناختى و یا تحویل حقیقت به سلطه و مشروعیتى که موجب پذیرش تحمیلى مى شود)، جایگاههایى هستند که مدعى حاکمیتند؛ بدین گونه که خارج از منازعات معرفتى و سیاسى قرار مى گیرند تا به داورى در خصوص ادعاهاى احزاب رقیبى بپردازند که مى خواهند خود را براى ما مشروع جلوه دهند. من نمى خواهم با بى توجهى به سئوالات، این انتقادات را نادیده بگیرم؛ بلکه در عوض مى خواهم به طرح یک سوال بپردازم. منتقدان فوکو سعى در نقد ((پروبلماتیک حاکمیت)) دارند تا آن را به جایگاهى تقلیل دهند که در آن پذیرش قدرت یا دانش فارغ از حاکمیت بى معنا باشد. لذا سئوالى که باید مطرح شود، آن است که فوکو چگونه تصور مى کند مباحث او مى تواند به طور موفقیتآمیزى به وراى حاکمیت رخنه کند.
در اینجا من بحث خواهم کرد که فوکو با اذعان به پویایى قدرت، به این هدف نائل مى شود و من معتقدم مباحث او نیازمند تفهم پویایى دانش نیز هست؛ هر چند خود او صراحتا متعرض آن نشده است. مجموعه این مباحث یک انتقاد پیچیده سیاسى و معرفتى را طرح مى کند که نه خود را رویکردى از حاکمیت مى داند تا به نام قانون داور منازعات سیاسى باشد و نه خود را رهیافتى از علم تلقى مى کند تا به نام حقیقت، درصدد حل مشاجرات باشد.
دریافت عمومى فوکو از قدرت، بسان امرى پویا با انتقاد او از شئى پندارى قدرت آغاز (22) مى شود. او تاکید مى کند که ((قدرت چیزى نیست که قابل کسب، مصادره، تقسیم، قبضه یا رها کردن باشد)) (ت. ج94/) یا اینکه ((قدرت چیزى نیست که از طریق یک سازمان شبکه مانند، اعمال شود)) (ق. د98/). بحث ((توماس وارتنبرگ)) در خصوص نقش واسطه اى ((نظامات اجتماعى)) در فرایند قدرت، مى تواند یارى رسان ما در فهم این ادعاى فوکو باشد. وارتنبرگ واژه[ فوق] را اینگونه به کار مى برد:
گستره اى از عاملان اجتماعى زمانى مى توانند موجد نظمى همسو با یک عامل اجتماعى باشند که در بادى امر، تحت شرایط خاصى کنشهاى آنها همسو با آن عامل باشد. اما ایجاد یک نظم اجتماعى مستلزم کردارهاى جامع عاملان اجتماعى است. وقتى عاملان، با این نظام مواجه مى شوند، اعمال کنترل آن را بر روى اشیإ معینى که نیازمند یا آرزوى آن را دارد، مشاهده مى کنند. مفهوم نظامات اجتماعى، شیوه فهم ((حوزه اى)) را نشان مى دهد که موسس روابط قدرت مستقر، بسان یک رابطه[ عام] قدرت است. (23)
وارتنبرگ مى گوید؛ اگر نشان دهیم که در شرایط خاصى فردى بر روى دیگران اعمال قدرت مى کند، آن قدرت مبتنى است بر افراد یا گروههاى دیگرى که مجموعا با یکدیگر موجب اعمال قدرت مى شوند. از نظر وارتنبرگ، هنگامى که معلم به دانشآموزان امتیاز مى دهد یا کارفرما، اعمال انضباط کرده یا کارکنان را اخراج مى کند، در همه این نمونه ها، معلم و... اعمال قدرت مى کنند. البته این در صورتى است که دیگران (مسوولان پذیرش مدارس یا کارفرمایان) نیز به روشهاى موردنظر خودشان وارد عمل شوند. اگر این عاملان اجتماعى، کنشهاى خود را در پاسخ به کنش عاملان اولیه سوق دهند، این عاملان بدون آنکه خود بدانند و یا حتى برخلاف خواست خودشان، ممکن است به اعمال قدرت بپردازند.
در چنین فضایى است که ما مى توانیم معناى این گفته فوکو را بفهمیم که ((قدرت در همه جا هست نه بدان دلیل که همه چیز را در برمى گیرد؛ بلکه بدان دلیل که از همه جا نشإت مى گیرد)) (ت. ج93/). قدرت نه همواره مبتنى بر وجود یک عامل مسلط است و نه مندرج در روابط میان آن عامل با عوامل تحت سلطه اش؛ بلکه در سرتاسر شبکه پیچیده روابط اجتماعى پراکنده است. در این شبکه، کنشهاى عاملان حاشیه اى، اغلب موجب ایجاد پیوند میان عمل عامل مسلط اجتماعى و نیل به آرزوهاى عامل تبعى یا ناکامى از آنها مى شود. مطمئنا این، مى بایستى منطبق بر اعمال قدرت نامحسوس از طریق مراقبت و مستندات باشد. اگر عاملان، کنشهاى خود را متوجه مسائل آشکار و مصرح نمایند، آنگاه چنین کردارهایى مى توانند تجسم قدرت باشند. در حقیقت فوکو مى خواهد بر عدم تجانس نظامات اجتماعى که ناظم قدرتند، تاکید کند. نظامات اجتماعى صرفا مشتمل بر عاملان نیست؛ بلکه ابزار قدرت (ساختمانها، اسناد، ابزار و...)، کردارها و آداب و رسومى که قدرت از خلال آنها استقرار مى یابد را نیز در برمى گیرد.
این رویکرد متکثر از قدرت، بر اهمیت پدیده هایى تاکید مى کند که فوکو آن را ((تراکم)) مکانیسمهاى انضباطى مى نامد؛ مکانیسمهایى که از طریق زور محدود و محصور در نهادهاى خاص، وارد شبکه وسیع روابط قدرت مى شود. در حقیقت، همانطور که وارتنبرگ اشاره کرده است، این کردارها تنها تا جایى از قدرت استفاده مى کنند که بتوانند بر حضور یا غیاب آلترناتیوى تاثیر گذارند که دستیابى به ابزارهاى اعمال قدرت یا ممانعت از اعمال آن را تسهیل نماید. (24)
چنین شبکه هایى که قدرت از خلال آنها اعمال مى شود، ایستا نیستند. فوکو از قدرت به عنوان ((پدیده اى متحرک)) (25) (ق. د. 98/) و ((محصولى زمانمند)) (26) (ت. ج. 93/) سخن مى گوید. وارتنبرگ خاطر نشان مى سازد که پویایى قدرت مبین این واقعیت است که قدرت همواره از طریق نظامات اجتماعى تعدیل و تغییر مى یابد. در اعمال قدرت از طریق نظامات هماهنگ اجتماعى، ((کنشهاى کنونى یک عامل مسلط، در کنشهاى آتى عاملان متحد سهیمند و به کنشهاى پیشین نیز وابسته اند و به آینده اى معتقد است که در آن یک عامل مسلط که تعارضى با عوامل متحد ندارد، نقش اول را دارد. تنها از طریق کنشهاى عاملان است که مى توان به چنین آینده واقعى رسید)). (27) قدرت را نمى توان به آسانى، کنش زورمدارانه یا تحدیدآمیز یکى بر دیگرى تلقى کرد؛ بلکه تاسیس قدرت مبتنى بر بازسازى یا بازتولید آن به عنوان رابطه متداوم در طول زمان است.
فوکو این روابط را فرایندى تحمیلى از بالا به پائین تلقى نمى کند؛ بلکه پیکربندى قدرت را ناشى از ((مقاومتى مى داند که در صورت بروز روابط اجبارآمیز، از جانب مقابل مشاهده مى شود. بنابراین ما به زنجیره و سیستم یا برعکس گسست و تعارضى مى رسیم که موجب جدایى یکى از دیگرى مى شود)) (ت. ج92/). فوکو وجود ساختارهاى وسیع قدرت را انکار نمى کند. او مدعى است که اینها پیامد پویایى روشهایى است که در آن ((مکانیسمهاى بسیار جزیى قدرت از طریق مکانیسمهاى عامتر و اشکال عالمگیر سلطه استقرار یافته (و همچنان استقرار مى یابند)، اشغال شده، مورد استفاده قرار گرفته، پیچیده شده، انتقال یافته، جابه جا شده و توسعه یافته اند)) (ق. د99/).
این مفهوم از قدرت که از طریق بازسازى یا بازتولید نظامات اجتماعى شکل مى گیرد، توضیح مى دهد که چرا فوکو سعى مى کند قدرت را در قالب مفاهیم جنگ و منازعه بررسى کند و توجیه گر استفاده از واژه هاى استراتژى و تاکتیک باشد. هنگامى که فوکو سیاست را ((جنگى با ابزارهاى دیگر)) (ق. د90/) تلقى مى کند، از دو تقابل متفاوت نام مى برد. از یک سو، استعاره نظامى، جایگزینى براى ((مدل بزرگ زبان و نشانه هاست)) (28) (ق. د114/). از سوى دیگر، شاید آن را تنها جایگزین مدل اقتصادى قدرت در اشکال مبادله، قرارداد، یا تابعى از عملکرد اقتصاد تلقى کند.
در نگاه اول، احتمالا مقایسه جنگ و زبان تعجب انگیز باشد. چه، زبان در مفهوم ساختگرایانه اش، سیستمى از نشانه هاست که تحت یک سرى قواعد قرار دارد. به نظر مى رسد فوکو در خصوص تشبیه مدل روابط قدرت به جنگ، دو نکته مرتبط را مدنظر دارد؛ نخست آنکه، جنگ فاقد معناست. کلیت روابط قدرت نیز به عنوان یک سیستم معنادار قابل ادارک نیست (فوکو صراحتا به دیالکتیک هگلى ـ مارکسیستى و نشانه شناختى به عنوان نمونه هایى که مدل جنگ در تقابل با آنها قرار دارد، اشاره مى کند). نهادها و کنشهاى معنادار در درون نظامات خاص قدرت رخ مى نمایند و تنها به نحو خاص، قابل فهمند، به گونه اى که فوکو آنها را به صورت تاکتیکى ادارک مى کند. بدین معنا که آنها تنها در قبال آرایش خاصى از نیروها در درون منازعات جارى قابل دریافت هستند. دوم آنکه، جنگ قاعده بردار نیست. البته طرفداران نظریه جنگ، سعى کرده اند تا قواعدى را براى داورى در مورد اینکه چه زمانى و چگونه ورود به جنگ مشروع است، تعیین کنند؛ اما فوکو راجع به چنیین تلاشهایى که مى خواهند جنگ را محصور در الزامات خاص سیاست مشروطه نمایند، بحث نمى کند. در عمل، جنگ، بازى واقعى نیروهاى درگیر در منازعات جارى است (که البته ممکن است منطبق بر اشکال و هنجارهاى پذیرفته شده رهبرى نیز باشد که به طور استراتژیکى توجیه پذیراست).
تنها در این زمینه است که مى توانیم اصرار فوکو بر پیوند نزدیک میان قدرت و مقاومت را درک کنیم. مقاومت، نسبت به قدرت، امرى بیرونى تلقى نمى شود؛ چرا که قدرت، یک نظام سلطه نیست که مبتنى بر داخلى و خارجى باشد. در اینجا یک بار دیگر مفهوم وارتنبرگ در خصوص نقش واسطه اى نظامات اجتماعى در فرایند قدرت مى تواند یارىرسان ما در فهم فوکو باشد. قدرت به واسطه کنش عاملان تا جایى اعمال مى شود که کنشهاى سایر عاملان هماهنگ با آن باقى بماند. کنش عاملان مسلط اجتماعى، تحت فشار نیازهاى نظامات آتى اجتماعى است و همزمان، هماهنگ با عاملانى است که درصدد چالش یا طفزه رفتن از نظامات مذکورند. وارتنبرگ نتیجه مى گیرد:
یک عامل، تابع مطلقا فارغ از قدرت نیست؛ بلکه به طور نسبى رهاست.... هنگامى که کنشهاى عاملان مسلط در جهت پروبلماتیک حفظ قدرت از طریق حفظ وحدت عاملان صورت مى گیرد، عامل تابع همواره در جایگاهى است که مى تواند با عاملانى که در رهایى از قدرت مشارکت داشته اند، مبارزه کند. (29)
مفهوم روابط قدرت در قالب جنگ فوکو، این مسإله را برجسته مى کند که مقاومت در مقابل نظامهاى خاص قدرت، همواره امکان نیل به مفهومى از قدرت را فراهم مى کند که خود بازتاب منازعات جارى براى استقرار یا استمرار شبکه هاى سلطه است. ((خصلت کاملا ارتباطى قدرت، وجود آن را مبتنى بر عناصر عمده اى از مقاومت مى کند؛ به گونه اى که[ این عناصر] نقش رقیب هدف، حامى یا داوطلب قبضه قدرت را بازى مى کنند. این عناصر مقاومت در همه شبکه هاى قدرت وجود دارند)) (ت. ج/ 95). قدرت، تنها آن نیست که توسط عاملان قدرتمند اعمال شود؛ بلکه قدرت هم به وسیله عاملان آن و همه کسانى که در برابر آن مقاومت مى کنند، ساخته مى شود[. قدرت] سیستم سلطه اى نیست که قواعد خود را بر همه اعمال کند؛ زیرا چنین قاعده اى همواره در نزاعهاى جارى وجود دارد.
شکل کلاسیک روابط قدرت که تصور مى شد مبتنى بر حاکمیت قاعده است، قدرت مبتنى بر قرارداد بود. جنگ همه علیه همه هابز با انتقال قدرت به حاکمى که مطابق قرارداد حافظ جان و مال همه بود، فرو نشانده مى شد. فوکو در گذشته طرح هابز و پیروانش را رد کرده بود. هیچ کدام از الگوهاى روابط قدرت در قالب جنگ فوکو، بازگشتى به نظریه وضع طبیعى هابز نیست. فوکو جامعه اى را طراحى مى کند که با تعارضات ستیزه جویانه ترسیم مى شود:
وقتى کسى از عناصر متغیر و ناپایدار مقاومت بحث مى کند، موجب شکافهایى در جامعه، در واحدهاى یکپارچه، گروه بندى مجدد جامعه و حتى شکاف در میان خود افراد مى شود... تنها شبکه روابط قدرت است که به تشکیل یک شبکه متراکم مى انجامد و دستگاهها و نهادها از خلال آن مى گذرند، بدون آنکه واقعا محدود به آن باشند. بنابراین تراکم عناصر مقاومت، موجب نادیده گرفتن قشربندى اجتماعى و ماهیات فردى مى شود. (ت. ج/ 96)
در هر صورت، اکنون مى توان ارتباط میان دو دیدگاه متفاوت فوکو از مدل جنگ را مشاهده کرد؛ شکلى که در آن سیاست به عنوان یک سیستم قاعده محور، مورد توجه قرار مى گیرد؛ نظیر سیستم روابط اقتصادى. اما بر خلاف مارکسیسم اولیه که سیستم قرارداد اجتماعى را رد و قدرت را در قالب اقتصادى ترسیم مى کند، مارکسیسم معاصر فرانسوى قدرت را در قالب زبان شناسى ساختارى صورت بندى مى کند.
ما اکنون تصویرى از پویایى قدرت مورد نظر فوکو داریم؛ قدرت در شبکه پیچیده و نامتجانس روابط اجتماعى پراکنده است و از طریق منازعات جارى تجلى مى یابد. قدرت در نقطه مشخصى از این شبکه ها وجود ندارد؛ بلکه به طور متداوم مندرج در همه فعالیتهایى است که براى بازتولید نظامات اجتماعى و یا ممانعت و تضعیف اثرات این نظامات از طریق تشکیل ضد نظامات، انجام مى شود. حال، به همین نحو معناى پویایى دانش چیست؟ این مفهوم در نگاه اول، ممکن است بسیار عجیب به نظر آید. چه، دانش به عنوان مجموعه اى موجه از باورهاى دقیق موجب چنین اعتقاد راسخى در ما شده است.
فوکو حتى قبل از انضباط و مجازات، زمانى نخستین قدمها را به سوى چنین مفهوم پویایى از دانش برداشت که میان تشکیل یک حوزه گفتمانى دانش (30) و گزاره هاى مربوط به موضوعات مختلف آن حوزه، تمایز قائل شد. در این رویکرد به جاى آنکه دانش (31)، متمرکز در گزارهاى خاص یا مجموعه اى از گزاره ها باشد، در کل آن حوزه پراکنده است. فوکو با این شیوه بحث مى خواهد نشان دهد که ((جدیت)) و امکان حقیقت هر حوزه خاص به وسیله موقیعت آن در درون حوزه اى بزرگتر تعیین مى شود؛ اما آنچه از مفاهیم پیشین مفقود مانده است، عدم تجانس حوزه هاى معرفتى و موقتى بودن آنهاست که در قالب نزاع معرفتى جارى تجلى مى یابد.
دانش تنها با مجموعه اى از گزاره ها شکل نمى گیرد؛ بلکه اهداف، ابزارها، کردارها، برنامه هاى پژوهشى، مهارتها، شبکه هاى روابط اجتماعى و نهادها[ نیز در آن دخیلند]. در یک چنین حوزه معرفتى، برخى از عناصر، یکدیگر را تحکیم و تقویت مى کنند و در سایر عرصه ها، منبسط، بازتولید و سهیم مى شوند؛ اما سایرین از این ((استراتژیهاى)) نوظهور جدا مانده و یا با آن در تعارضند و سرانجام به علایقى فراموش شده مبدل مى شوند. صورت بندى دانش، نیازمند آن است که این عناصر نامتجانس به تناسب با یکدیگر انطباق یابند و روابط متقابل آنها در طول زمان تداوم یابد.
موقتى بودن این حوزه هاى معرفتى، با شکل گیرى نظامات معرفتى، تعارضات و مقاومتهایى که ناشى از این[ حوزه هاى معرفتى] است، کاملا هویدا است. بر این اساس، یک گزاره، یک تکنیک، یک مهارت، یک کردار و یا یک دستگاه به خودى خود، دانش به حساب نمىآید؛ بلکه اهمیت آن در نحوه به کارگیرى آن است و به همین خاطر براى اینکه از اهمیت معرفتى برخوردار شود، بایستى به طور فزاینده اى در طول زمان در ارتباط با سایر عناصر باشد. اما این کاربردها و نظامات، موجب گرفتارى و درگیرى با سایر کردارهاى معرفتى نوظهور نیز مى شوند. این درگیریها، صورت بندى خاص خود را دارند که در فرآیند زمان، همراه با بسط نظامات معرفتى رقیب و در رابطه با وجوه خاصى از آن که به نزاع مى انجامد، شکل مى گیرند. البته این منازعه، خود موجد تحقیقات، اظهارات و اصلاحات تکنیکى بعدى مى شود. از این رو منازعه، مبدل به کانونى براى توسعه مستمر و بازسازى دانش مى شود. طنزآمیز اینکه، هر جا دانش با مقاومت مواجه نشود، تولید (32) کمتر یا اساسا تولید جدیدى و. جود ندارد و حتى خطر انزوا و غیرمنطقى بودن، [ دانش را] تهدید مى کند. فوکو واژه ((استراتژى)) را براى شیوه هاى متنوعى به کار مى گیرد که در آن عناصر نامتجانس با یکدیگر، متحد یا معارض مى شوند تا به تاسیس روابط قدرت بینجامد. وقتى پویایى پیچیده و متعارض تولیدات معرفتى را دریافتیم، مى توانیم راجع به دانش نیز چون قدرت بگوییم که ((این نامى است که به یک وضعیت پیچیده استراتژیک در جامعه اى خاص نسبت داده شده است)). (ت. ج93/)
حال از منظر فوکو، چه رابطه اى میان نظامات استراتژیکى موسس دانش و موسس قدرت وجود دارد؟ فوکو توضیح مى دهد که:
روابط قدرت نسبت به سایر انواع روابط (اقتصادى، معرفتى، جنسى) نه تنها امرى بیرونى تلقى نمى شوند؛ بلکه اصلى به حساب مىآیند. این روابط، هم پیامد فورى اختلافات، نابرابریها و عدم تعادلاتى است که در روابط بخش اخیر اتفاق مى افتد و هم زمینه داخلى پیدایش چنین تمایزاتى (ت. ج94/).
فوکو درصدد معرفى دانش و قدرت نیست؛ بلکه مى خواهد به شناسایى نقاط مشابه نظامات استراتژیکى موسس آنها بپردازد. در حقیقت این نظامات که به عنوان روابط قدرت تلقى مى شوند، بخشى از ساختار یک حوزه معرفتى هستند و برعکس، اینکه دانش و قدرت چگونه در کنار یکدیگر قرار مى گیرند، امرى تاریخى است که در قلمروهاى گوناگون به نحو کاملا متفاوتى صورت مى گیرد. فوکو این اشارات درباب دانش و قدرت را قبل از همه چیز به عنوان تفسیرى مقدماتى از مطالعات خاص تاریخیش بیان مى کند. این مسائل به منظور فهم چگونگى مشاهده، مستندسازى و طبقه بندى افراد و جمعیتهاى مشارکت کننده در استراتژیهاى نوظهور سلطه مطرح شده اند؛ استراتژیهایى که خود به عنوان بخشى از قلمرو پیچیده اجتماعى اند و در درون آنها تکنیکهایى ظهور مى کند که همراه با کاربردشان، مجموعا دانش را به وجود مىآورند.
اکنون مى توانیم به پرسش اساسیمان برسیم. بر فرض پذیرش هر آنچه را که در خصوص تاکید فوکو بر پویایى متقابل دانش و قدرت گفته ایم؛ اما این مسإله چگونه به نگرانیهاى تیلور و رورتى راجع به انسجام معرفتى و اهمیت سیاست آثار فوکو پاسخ مى دهد؟ نگرانى آنها این بود که فوکو به طور منسجم نتوانسته است به طرح ادعاهاى حقیقت محور، نقد قدرت و امید به یک زندگى بهتر بپردازد. در عوض من معتقدم که فوکو به طرح دیدگاهى متفاوت در خصوص ادعاهاى حقیقت محور، نقد قدرت و امید به زندگى پرداخته است. منتقدان فوکو مفهوم خاصى از سلطه سیاسى و معرفتى را مفروض گرفته اند: ادعاى حقیقت یا نقد قدرت به معناى خروج از یک نزاع سیاسى یا معرفتى براى فرونشاندن آن است. حقیقت و حق به عنوان ساختارهاى متحدى فرض مى شوند که تعارض، مبارزه و تمایز در آنها راهى ندارد و همه دیدگاههاى رقیب و عوامل متعارض نیز در جایگاه خود قرار مى گیرند.
فوکو تصور دیگرى را مطرح مى کند که در آن، تعارض و مبارزه، همیشگى و اجتناب ناپذیر است. ادعاى حقیقت مستلزم تقویت برخى از نظامات معرفتى و چالش، تضعیف و رفض دیگران است. نقد قدرت نیز مستلزم مشارکت در ضد نظامات براى مقاومت یا طفره رفتن از بازتابهاى آن است. سوالى که منتقدان فوکو در بادى امر مطرح مى کنند، این است که چرا درگیرى، در این منازعات و نه در منازعات دیگر؟ چرا گزینش این جناح و نه جناح رقیب ؟ نگرانى آنها این است که بدون دیدگاهى مشروعیت بخش یا دلیلى مقنع، این گزینشها اغلب خودسرانه یا از ((هیچ)) ناشى مى شود. اما فوکو به طور کامل، هم دلایلى براى انتخاب منازعات و جهت گیرها ارائه مى دهد و هم دلایل و شواهدى براى احکامى که بیان مى کند. فوکو علاقه مند نیست که این انتخابها، احکام و دلایل آنها را چیزى فراتر از یک واکنش معین به یک صورت بندى معرفتى و سیاسى بداند. از این رو در یک مصاحبه اشاره مى کند که:
من به دنبال یک جایگزین نیستم... شما مى دانید، آنچه من مى خواهم انجام دهم، تاریخ راه حلها نیست و همین دلیل آن است که من کلمه ((آلترناتیو)) را نمى پذیرم. من ترجیح مى دهم تا به تبارشناسى مسائل بپردازم، تبارشناسى پروبلماتیکها. نظر من این نیست که همه چیز بد است؛ بلکه آن است که همه چیز خطرناک است و این صرفا به معناى بدبودن نیست. اگر همه چیز خطرناک است، پس ما همواره مسائلى داریم که باید انجام دهیم. لذا دیدگاه من به بى تفاوتى نمى انجامد؛ بلکه نوعى کنش گرایى بى قرار و بدبینانه است. من معتقدم گزینشهاى اخلاقى ـ سیاسى که ما به طور روزانه ناچاریم انجام دهیم، تعیین کننده خطر اصلى است. (33)
احتمالا چنین گزینشهایى نیازمند یک قضاوت حساب شده و آگاهانه است که مشروعیت آن به وسیله یک علم یا یک اصل حق تحقق نمى یابد. فوکو در هر موردى نسبت به هزینه هاى خودسرى یا اجبار ((بیرونى)) تردید دارد[. هزینه هایى که] غالبا از پیامدهاى آشکار فقدان مشروعیت حاکمه است. اگر بتوان انتقاد سیاسى را واکنش تاریخى به کردارها و نهادهاى خاص تلقى کرد، دیگر خودسرانه نخواهد بود. ((تجربه نظرى و عملى ما درباره حدود[ تاریخى] و امکان حرکت به وراى این مرزها، محدود و محصور است؛ لذا ما همواره در حال آغاز از نو هستیم. البته این بدان معنا نیست که هیچ کارى را جز در بى نظمى و به طور تصادفى نمى توان انجام داد)). (34) برعکس این بدان معناست که این امور بایستى در قالب محدوده هاى تاریخى و تجارب ذهنى، اندیشه مند باشد.
من با دو تإمل انتقادى مختصر به نتیجه گیرى مى پردازم: نخست آنکه توسل مداوم فوکو به تصورات مربوط به جنگ، تعارض و مقاومت است. من بالاتر بحث کردم که تاکید او بر پویائیها و عدم قاعده مندى دانش و قدرت، صرفا مبتنى بر یک تصور نظامى است. این درحالى است که نظریه پردازان فمینیست نسبت به خطرات معرفت شناسانه و سیاسى رسوخ میلیتاریسم و خشونت به درون ابزارهاى تحلیل نظرى و انتقادات سیاسى، هشدار داده اند. (35) بنابراین، پرسش مهمى که در خصوص آثار فوکو مطرح مى شود، این است که تا چه حد رویکرد او در خصوص پویایى دانش و قدرت به تصور نیچه اى از جنگ و مفاهیم مرتبط به آن؛ چون استراتژى و تاکتیک، گره خورده است.
دومین تإمل، به پرسش از دامنه مباحث فوکو مى پردازد. او به طور مداوم تاکید مى کند که مباحث او به لحاظ تاریخى و معرفت شناختى، کلیت محدودى است. فوکو به طور وسعیى در خصوص رشته هاى مرتبط روان پزشکى، جرم شناسى، تعلیم و تربیت و پزشکى بالینى به نگارش پرداخته است؛ اما او از بسط مباحثش به وراى آنچه رشته هاى ((تردیدبرانگیز)) مى نامد، رضایت ندارد (ق. د109/)، به طورى که اشارات عمده او راجع به دانش و قدرت را به سختى مى توان در این قالب جاى داد. من در جاى دیگرى بحث کرده ام که علوم طبیعى، تشابهات مهمى با وجوهى از مطالعات تاریخى فوکو راجع به قدرت و دانش دارد. (36) خواسته یا نخواسته باید بر این تشابهات صحه گذارد؛ اما تاکید فوکو را مبنى بر اینکه قدرت و دانش تنها از طریق روابط پویا قابل فهم هستند، نه به عنوان اشیإ تحت تملک، بایستى به نحو عامترى معنا کرد. بى تردید تمایزات ساختارى مهمى در نظامات مختلف قدرت و دانش و نحوه استقرار آنها در حوزه هاى گوناگون و ادوار مختلف تاریخى وجود دارد. هیچ کس نمى تواند انتظار داشته باشد که همواره باید الگوهاى تعامل مشابهى میان دانش و سایر انواع روابط موجود میان انسان و جهان، وجود داشته باشد. اما اگر من بتوانم بحث پویایى معرفت را به فوکو نسبت دهم، حداقل براى معرفت شناسى و فلسفه علم، پیامدهاى مهمى به دنبال خواهد داشت.

پى نوشتها:
1) مقاله حاضر ترجمه اى است از:
Joseph Rouse، "Power/Knowledge"، in. The Cambridge Companion to Foucault. Edited by Garry Gutting، Cambridge University Press، reprinted 1996)، P. P 93-115).
disciplinary and regulatory bio_ Power
2) آقاى دکتر حسین بشیریه در صفحه 201 کتاب زیر (پى نوشت شماره 5) واژهBio_ Power را قدرت مشرف بر حیات ترجمه کرده است.
3) reflexive Implications
(4-5) هربرت دریفوس و پل رابینو، بحث گسترده و مفیدى در خصوص اینکه معناى ((کنش جدى)) در آثار اولیه فوکو چیست، در کتاب زیر ارائه کرده اند:
Herbert Dreyfus and Paul Rabinow، Michel Foucault: Beyond Structuralism and Hermeneutics، 45-56.
این کتاب با مشخصات زیر به فارسى ترجمه شده است: هربرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو؛ فراسوى هرمنوتیک و ساختگرایى، ترجمه حسین بشیریه، نشر نى، تهران، 1376.
6) بى تردید بهترین بحث به زبان انگلیسى در خصوص اثار فوکو در این دوره عبارتست از:
s Archaeology of Scientifc Reason. Gutting (ibid.)
Gary Gutting، Michel Foucault nominalism.
(7-8) اثر قبلى گاتینگ و کتاب دریفوس و رابینو هر کدام مباحث جالب و مفیدى در خصوص ماهیت و اهمیت چنین تاکیدى بر روى گفتمان ارائه کرده اند. هر چند تصور ات آنها با یکدیگر سازگار نیست
surveillance
9) swarming
10) panopticism
11) biographical unities
12) individuating knowledge
13) normalizing judgment
14) Ian Hacking
15) Hacking. The Taming of Chance (Cambridge: Cambreidge University Prss، 1990).
(16-17) در میان عمده ترین و پیچیده ترین نگرانیها، مى توان اشاره کردبه:
A) Charles Taylor، "Foucault on freedom and Truth، " in David Hoy، ed. Foucault: A Critical Reader، 69-102.
B) Nancy Fraser، Unruly practices: power، Discourse، and Gender in Contemporary Social Theory.
c) Jurgen Habermas، The philosophical Discourse of Modernity: Twelve Lectures، trans. Frederick Lawrence (Cambridge: MIT Press، 1987)
Epistemic sovereignty
18) Charles Taylor
19) Richard Rorty
20) Taylor، ": Foucault on Freedom and Truth، " 94.
21) Richard Rorty، "Habermas and Lyotard on postmodernity، "in Richard Bernstein، ed. Habermas and (22 Modernity Cambridge: MIT Press، 1985، 172.
reification of power
23) Thomas Wartenburg، The Forms of Power: From Domination to Transformation Philadelphia: Temple (University Press، 1990)، 150.
24) Ibid.، 61 149
25) someting that circulates
26) produced from one moment to the next
27) Ibid.، 170.
28) the great model of language and signs
29) Ibid.، 173.
30) connaissances
31) savoir
32) articulation
33) Dreyfus and Rabinow، Michel Foucault، 32 231.
34) Paul Rabinow، ed.، The Foucault Reader، 47.
(35 36ـ دو نمونه عالى از چنین برداشتهاى فمینیستى عبارتند از:
A) Nancy Hartsock، Money، Sex، and Power: Toward a Feminist Historical Materialism (Boston: Northeastern University Press، 1985).
B) Donna Haraway، "Situated Knowledges: The Science Question in Feminism and the Privilege of Partial Perspective in، " Donna Haraway، ed.، Simians، Cyborgs، and Women (New York: Routledge، Chapman. and Hall، 1990)، 183-201.
Joseph Rouse، Knowledge and power: Toward a Political Philosophy of Science (Ithaca: Cornell University (36 Press، 1987)، esp. chap. 7، and "Foucault and the Natural Sciences، "in. J. Caputo and M. Yount، eds.، Institutions، Normalization، and Power (State College: Pennsylvania State University Press، 1993).

 

 


منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1377 / شماره 3، زمستان ۱۳۷۷/۱۱/۰۰
نویسنده : جوزف رز
مترجم : شجاع احمدوند

نظر شما