موضوع : پژوهش | مقاله

بندگی جدید انسان آزاد شده در عصر سرمایه داری تمام عیار


دانی رابرت دوفور Dany-Robert DUFOUR

فیلسوف واستاد دانشگاه پاریس 8 . این متن دراوائل ماه اکتبر سال 2002 دراثر وی به نام "هنر کوچک کردن مغزها" نزد ناشرپاریسی دونوئل به چاپ رسیده بود .


سرمایه داری که بسیار تولید می کند و با حرص زیاد می بلعد "آدم خوار است" . زیرا انسان را نیز "می خورد" . ولی راستی سرمایه داری چه چیزی را مصرف می کند ؟ بدن انسان ها را ؟ این که از مدت ها پیش مورد مصرف قرار گرفته است و مفهوم قدیمی " پیکره های تولید کننده " گواه آن است (1) . نو آوری بزرگ امروزه، کوچک کردن ذهن انسان هاست . مثل این می ماند که پیشرفت تمام و کمال خرد ابزاری (تکنیک) که جزو جدا ناپذیر سرمایه داری است به یک کمبود خرد ناب (یا توان قضاوت از پیش در مورد آن چه درست یا نادرست و حتی خوب یا بد است) بیانجامد . این دقیقا همان مشخصه ای است که به نظرم به درستی، اصطلاح پسامدرن را بیان می کند : آن لحظه ای که سرمایه داری پس از آن که همه چیز را تسلیم خود ساخته، خود را وقف " کوچک کردن مغزها" نموده است.
در واقع فرضیه ای است ساده ولی اساسی : در حال حاضر ما شاهد نابودی انسان دوگانه مدرنیته هستیم، انسان منتقد کانتی(2) و انسان روان رنجور فرویدی (3) که به این دو باید انسان مارکسی(4) نیز افزوده شود و متوجه می شویم انسان جدیدی به نام " انسان پسامدرن"، که باید تعریف شود، شکل می گیرد .
1- روند داغان کردن هم زمان انسان مدرن و ساخت احتمالی انسان نوین فوق العاده سریع عمل می کند . انسان منتقد کانتی ( که در حول و حوش سال های 1800 میلادی پدیدار شد) و انسان روان رنجور فرویدی (که در سال های 1900 اعلام وجود کرد) که قاعدتا به علت سن احترام برانگیزشان می باید از هر نوع اعدام فوری بر کنار باشند، با سرعتی بهت آور در حال ناپدید شدن هستند . تصور بر این بود که این انسان های ساخته و پرداخته ی فیلسوفان از فراز و نشیب تاریخ برکنار هستند. انسان هائی که در جایگاهی متعالی به خوبی مستقر، و به مراجعی فناناپذیر برای اندیشه ی وجودی ما در دنیا تبدیل شده اند، به طوری که بسیاری از اندیشمندان به گمان اینکه این دو جاودانه هستند، به گونه ای خود به خودی همواره با استفاده ازاین شکل هامی اندیشیدند. در حالی که این اشکال فلسفی رفته رفته موضوعیت خود را از دست می دهند. به نظر می رسد که قدرت شکل فلسفی ای که آن ها را به وجود آورده بود در تاریخ و زمانه رنگ می بازد . آن ها در حال محو شدن هستند. به سختی می توان باور کرد شکل هائی که تا این اندازه رده بندی ، پرداخته و آزمایش شده باشند بتوانند در مدت به این کوتاهی ناپدید شوند. با وجود این، هرگز نباید فراموش کرد که تمدن های چندین هزارساله می توانند در چند دهه خاموش شوند . برای ارائه نمونه از رویدادهای اخیر، باید به یاد آورد که قبیله های سرخ پوستان جنگل آمازون که موفق شده بودند در پرتو سنت های نمادینی که عمیقا ریشه دار بودند از سده ها و از مخاصم ترین محیط های زیست گذر کنند نتوانستند در برابر ضربه های سخت نوع دیگری از داد و ستد، یعنی مبادلات بازرگانی، مقاومت کنند و در عرض چند هفته نابود شدند(5) .
2- به نظرم نمی آید که این مرگ برنامه ریزی شده ی انسان مدرنیته از تحول جهشی ای که از حدود بیست سال پیش در سرمایه داری مشاهده می شود بیگانه باشد . نئولیبرالیسم، یا این مرحله ی نوین سرمایه داری، در حال جدا شدن از تمام شکل های مبادلاتیای است که تا کنون به عنوان مرجع برای ضمانت مطلق (یا فرا جامعه ای) مبادلات وجود داشته است . برای این که سریعا به اصل مطلب به پردازیم، می توان گفت به همان گونه ای که برای سخن وری فلسفی می باید یک مرجع و ضامن نمادین (مانند خرد) وجود داشته باشد، به همان صورت نیز می باید به طلا به عنوان ضامن معیار، جهت مبادلات مالی روی آورد . ولی از این پس، دیگر از روی آوردن به هرگونه ارزش متعالی برای انجام دادن مبادلات پرهیز می شود. مبادلات به عنوان ضامن برای یک نیروی برتر (از نوع متعالی یا اخلاقی) دیگر ارزش ندارد بلکه به عنوان آن چه را که مستقیما به عنوان کالا در رابطه قرار می دهد ارزشمند است . در یک کلام، مبادلات بازرگانی، دنیای امروز را نماد زدائی می کند ....
هر شکل متعالی که به ایجاد ارزش می انجامید از این پس پذیرفته نیست . دیگر تنها کالاست که ارزش دقیق تجاری آن مبادله می شود . امروز دیگر از انسان ها خواسته می شود که خود را از هر نوع افزایش بار نمادینی که ضامن مبادلات آن ها بود خلاص کنند . بدین سان، ارزش نمادین به نفع ارزش ساده و خنثی ی مالی کال،ا کنار گذاشته شده است به گونه ای که دیگر هیچ گونه ملاحظات اخلاقی، سنتی، متعالی، فرا رونده ... نتواند از حرکت آزاد آن جلوگیری کند. نتیجه ی آن، نماد زدائی جهان است . انسان ها دیگر نباید خود را با ارزش های نمادین متعالی وفق دهند. آنان فقط باید در برابر بازی جریان بی نهایت و گسترده شده ی کالا سرفرود آورند . اگر آنچه که مارسل گوشه (6) می گوید درست باشد "هدف از گستره ی کاربرد الگوی بازار، توسعهای بسیار فراتراز چارچوب مبادله ی تجاری است"، بنا براین باید بهائی برای این گسترش پرداخت شود که آن هم فساد عملکرد نمادین است .
3- این دگرگونی اساسی در بازی مبادلات، تغییر جهشی مردم شناسی را به دنبال دارد . از آن لحظه ای که ضامن نمادین مبادلات بین انسانها از بین می رود، خود شرایط انسانی است که تغییر می یابد. از این پس دیگر شرط وجودی زندگی انسان به جست وجوی هم آهنگی این ارزشهای نمادین متعالی که نقش ضامن را ایفا می کنند بستگی ندارد بلکه به توان همآهنگی با امواج همیشه پویای جریان کالا بستگی خواهد داشت. در یک کلام، دیگر همان انسان نیست که اینجا و آنجا مد نظر خواهد بود . به عبارت دیگر، ما در حال کشف این امر هستیم که نئولیبرالیسم نیزمانند ایدئولوژی های پیشین آن که در سده ی بیستم ابراز وجود کردند (کمونیسم، نازیسم .....) چیز دیگری مگر ساختن انسانی نوین را نمی خواهد . اما نیروی بزرگ این ایدئولوژی نوین نسبت به ایدئولوژیهای پیشین در این است که خود انسان را از طریق برنامههای بازپروری و اجباری نشانه نگرفته است . تنها کاری که کرده است ارائه ی تعریف جدیدی از شیئی به مثابه کالایی ساده است در انتظار آن که جریان، خود ادامه یابد: به عبارت دیگر انسانها در روند انطباق با کالا، یعنی تنها واقعیت شناخته شده، خود دگرگون شوند (7) . تربیت نوین فرد به نام یک " امر واقعی" صورت می گیرد که بهتر است با آن کنار آمد تا بر ضد آن برخاست : این تربیت می باید دائما، مانند یک برنامه ی سرگرم کننده (تلویزیون، آگهی تبلیغاتی) به صورتی خوش آیند، خواستنی و مطلوب به نظر آید. هنوز این مسئله که چه خشونت خوفناکی در پشت این نمای لطیف پنهان است به خوبی بررسی نشده است .
4- لازم به تذکر است که منظورم از انسان در جمله ی " ساختن انسان نوین"، معنای فلسفی آن است . من از" فرد" در معنای جامعه شناسی، تجربی یا دنیوی آن سخن نمی گویم بلکه قصدم شکلی از انسان ایده آل در حال ساخته شدن است . نخست به این شکل از انسان که از حدود سال های 1800 میلادی با پدیدار شدن انسان منتقد کانت تصویر شد ارجاع می کنم. می دانیم که تجربه گرائی هیوم (8) و شک گرائی وی در مورد خردگرائی و متافیزیک کلاسیک، کانت را به حدی تکان داده بود که وی را ناگهان از "خواب مشهورجزمیاش" بیدار کرده و مجبورش نموده بود که متافیزیک جدید، انتقادی و بنا شده در محدوده ی خرد ساده و رها شده از جزم گرائیای را پایه گذاری کند که با وجود این در برابر شک گرائی تجربی سر فرود نیاورد . بدین سان بود که فلسفه ی کانت پا به جهان گذاشت : این فلسفه که با تکیه بر پیشرفت فیزیک از زمان گالیله و نیوتن، بر روی سنتز استادانهای از تجربه و ادراک بنا شده است . چرخش کانتی فلسفه برای اثبات این امر که برای اندیشه می باید به همان اندازه شم و الهام وجود داشته باشد که مفهوم، لازم بود . در واقع، در نظر کانت شم و الهام، بدون مفهوم، نابیناست و مفهوم، بدون الهام، تهی است ......
پس این انسان منتقد از هنگامی که مساله به خرید و فروش کالا خلاصه شود چه ارزشی خواهد داشت ؟ در نظر کانت، همه چیز را نمی توان به پول تبدیل کرد : " هر چیزی یا بهائی دارد یا اعتبار و حیثیتی . می توان آن چه را که دارای بهائی است با معادل آن جای گزین نمود . در عوض، آن چه که بهائی ندارد و بنابراین دارای معادلی نیست، آن چیزی است که دارای اعتبار و حیثیت است" (9) . نمی توان روشن تر از این به بیان مطلب پرداخت : اعتبار و حیثیت را نمی توان جای گزین کرد، زیرا نه "بهائی دارد" و " نه معادلی" . تنها به خود مختاری اراده مربوط می شود و مغایر هر آن چیزی است که بهائی دارد . به این سبب است که انسان منتقد مناسب مبادله ی کالا نیست بلکه برای امرتبلیغ و فروش کالا (که عامدا آمیخته به دروغ است)، درست خلاف آن از او خواسته می شود .....
بنابراین، دراین زمانه ی نئولیبرالی، انسان کانتی بدحال است . ولیاین آخرین رویداد نیست. انسان دیگرمدرنیته، یعنی انسان فرویدی نیز وضعش بهتر از این نیست . روان رنجوری وی با علائق افراطی اجباری و گرایشهایش به تکرار مکررات الزاما بهترین ضامن نرمش او دربرابر شاخههای بیشمار جریان کالا نیست. بکار گیری چهره ی روان گسیخته (اسکیزوفرن) که دولوز در سال های 1970 تعریف کرد در این رابطه کاراتر است، اواین تعریف را با استفاده از ماشین های "طالب" دارای وجوه گوناگون و دگرگون پذیر انجام داد (10) . این چنین به نظر میآید که سرمایه داری نوین درس دولوز را فرا گرفته باشد . در واقع جریانهای کالا می باید راه خود را بپویند و این پویش هنگامی بهتر صورت خواهد گرفت که انسان فرویدی با روان رنجوری ها و شکست هایش در باز شناسائی هائی که مرتب در شکل های انعطاف ناپذیر غیر تولیدی متبلور می شوند به وسیله ی موجودی جای گزین شود که کلیه ی شاخههای جریان کالا را پذیرا باشد . در واقع من در این جا فرضیهای را ارائه می دهم که بر اساس آن، سرمایه داری کنونی بهترین تولید کننده ی انسان " روان گسیخته" ی پسامدرنیته است .
در فرایند نمادزدائی ای که ما در آن زندگی می کنیم، این دیگر انسان منتقد نیست که با درپیش رو گذاشتن اندیشه ای به نام الزامات اخلاقی آزادی می تواند پذیرفته شود، انسان روان رنجور نیز نیست که با گرفتاریاش در یک احساس گناه اجباری می تواند مناسب باشد بلکه از این پس انسان ناپایداری مطلوب است که دیگر قادر به انتقاد نباشد، روان پریش است و انسانی است که بتواند کلیه ی شاخه های جریان کالا و نوسانات مربوط به آن را پذیرا باشد . آشکار است که همه ی افراد الزاما روان پریش نشده اند . به گونه ای کلی، درجائی که هنوز مؤسسه های زنده وجود دارند، به عبارت دیگر در جائی که هنوز همه چیز کاملا مختل یا از محتوای خود تهی نشده است، مقاومت در برابر این شکل مسلط وجود دارد . ادعا بر این که در ماجرای انسانی، شکل نوینی از انسان در حال مسلط شدن است بدین معنی نیست که تمام افراد بدون کوچک ترین مقاومتی تسلیم خواهند شد. بنا براین من ادعا نمی کنم که همه ی انسان ها دیوانه خواهند شد، من فقط می گویم که با پیش رو نهادن این شکل ایده آل از انسان، تلاش های زیادی درجهت دیوانه کردن آن ها صورت می گیرد از جمله غوطه ور کردن آن ها در یک "دنیای نامحدود" (11) است که در آن تعدد انجام اعمال روان پریشی و استقرارشان در حالت حدی- مرزی تسهیل می شود .
به همان گونه ای که فوکو(12) بیست سال قبل پیش بینی کرده بود، دنیا دیگر دولوزی شده است . دولوز می خواست فقط با حذف مرزهای موجود از سرمایه داری سبقت بگیرد، ولی همه چیز نشان از آن دارد که او سرعت افسانه ای جذب سرمایه داری و توان خارق العاده اش را دربازیافت ریشه ای ترین انتقادها دست کم گرفته بود(13) . امری که باردیگر یادآور ضرب المثلی است که براساس آن رویاهای سیاسی فیلسوف اغلب درعمل به کابوس تبدیل می شود .
5 - به این مرگ برنامه ریزی شده ی انسان منتقد کانتی و انسان روان پریش فرویدی، می باید یک اعلام مرگ انسان مارکسی نیز افزوده شود.
در واقع، در اقتصاد نئولیبرالی، کار دیگر تنها آن چیزی نیست که تولید ارزش بر روی آن بنا شده باشد. سرمایه دیگر عمدتا از ارزش افزوده ای که از تولید اضافی تصاحب شده درفرآیند استثمار پرولتاریا به دست می آید تشکیل نشده است. سرمایه بیش از پیش بر روی فعالیت های با ارزش های افزوده ی بالا مانند پژوهش، مهندسی ژنتیک، اینترنت، اطلاعات و رسانههای گروهی ... حساب می کند که درآن ها سهم کاردستمزدی غیر یا کم تخصصی بسیار ناچیز است . اما سرمایه از این پس به ویژه اداره ی مالی را در حرکت های سوداگرانه ی بسیارگسترده با بازدهی کامل و تمام عیار به کار می اندازد . بدین سان، با مالی شدن هرچه بیشتر اقتصاد - که طی این بیست و پنج سال اخیر با توسعه ی مکانیسم های نوین مالی و ابزار اداره ی سرمایه داری گسترش یافته است - سهم اقتصاد " واقعی" کاهش می یابد . این چنین است که با خطر ایجاد امپراطوری های کاغذین که به گونهای ناگهانی و وحشیانه آماده ی از هم گسیختن هستند، اقتصاد کاذبی پدیدار شده که همانند پدیدهای خوشه سان و خورنده بر پیکر اقتصاد واقعی پیوند خورده و به طور عمده بر ایجاد پول زیاد با تقریبا هیچ، فروش بسیار گران کالائی که هنوز تولید نشده، دیگر یا اصلا وجود خارجی ندارد مبتنی است (به رسوائیهای شرکت های انرون، ورلد کام، تیکو، .... رجوع شود ) .
بدین سان ایدئولوژی نوینی با ظاهری دلپذیر و دمکراتیک در حال جا افتادن است که احتمالا به همان اندازه ایدئولوژی های وحشتناکی که در سده ی بیستم در غرب با خشونت گسترش یافتند مهلک است. غیرممکن نیست که پس از جهنم نازیسم و وحشت آفرینی کمونیسم، فاجعه ای تاریخی پدیدار شود. می توان از خود پرسید آیا ما از آن ها بیرون نیامدیم که بهتر در دیگری فرو رویم ؟ زیرا لیبرالیسم افراطی نیز همانند دو ایدئولوژی نام برده شده، می خواهد انسان نوینی بسازد.
بنابراین ما به عصر جدیدی گام می نهیم : عصر سرمایه داری تمام عیار ، که دیگر فقط به اموال و ثروت اندوزی علاقه نشان نمی دهد، دیگر به کنترل اجتماعی بسنده نمی کند بلکه تحت لوای آزادی، به شکل دادن دوباره ی اذهان می پردازد . در واقع، همه چیز، تمام مناطق و تمام فعالیت های دنیا از جمله مکانیسم های ذهنی شدن، همه باید در مدار کالا قرار گیرند. بدین دلیل است که دربرابر چنین خطر مطلقی، زمانه در هنگامه مقاومت قرار دارد، ، تمام اشکال مقاومت برای دفاع از فرهنگ ، در گوناگونی آن و از تمدن، در دست آوردهای آن.

پی نوشت:
1- مفهوم " پیکره های تولید کننده " به عنوان اندام بیولوژیکیای که در روند تولید ادغام می شود، در نوشته های مارکس وجود دارد ( به کتاب " سرمایه" در آثار کامل چاپ گالیمار 1965، کتاب نخست : توسعه تولید سرمایه داری بخش چهارم : تولید ارزش اضافی نسبی فصل سیزدهم همکاری، رجوع شود .
2- امانوئل کانت؛ فیلسوف آلمانی متولد 1724 در سال 1804 درگذشت . نخستین آثار وی در باره ی فیزیک، نجوم و فلسفه بود . مطالعه فیلسوفان انگلیسی شناختن بوری و هیوم و هم چنین آثار ژان ژاک روسو وی را به انتقاد از خردگرائی ولف واداشت . وی تلاش کرد فلسفه نظری و عملی را یک سان کند .(مترجم)
3- زیگموند فروید؛ پزشک اعصاب و روانکاو اتریشی و بنیادگذار روانکاوی ( متولد 1856- مرگ در سال 1939) وی نخستین پزشکی بود که روشی ابداعی در شناخت روان ناخودآگاه ارائه داد. وی هم چنین از هیپنوتیزم برای مداوای بیماران استفاده کرد. واکنش های جنسی در تعریف ضمیر ناخودآگاه انسان فروید جای زیادی می گیرد .(مترجم)
4- کارل مارکس؛ فیلسوف، اقتصاد دان و مرد سیاسی آلمان (تولد 1818- مرگ 1883) . او به انتقاد از ایده آلیسم و ماتریالیسم مکانیکی پرداخت و ماتریالیسم تاریخی را بنیاد گذارد و در آثارش بر تغییر بنیادین جامعه تکیه ورزید (مترجم) .
5- به عنوان نمونه به "جنگ آرام سازی در آمازونی" فیلم مستند نود دقیقهای ایوبیلون در " فیلم های دهکده" رجوع شود
6- مارسل گوشه: " دمکراسی بر علیه خودش" .
7- به اثر شارل مل من و ژان پیر لوبرن به نام " انسان بدون گرانش" (دونوئل 2002 پاریس) رجوع شود .
8- دیویدهیوم؛ فیلسوف انگلیسی (متولد 1711- مرگ 1776) مؤلف چندین اثر فلسفی که در آن ها خردگرائی جزمی فیلسوفان متافیزیک سده هفدهم، مورد انتقاد قرار گرفته است . در فلسفه تجربه گرای وی اندیشههای ما در واقع نسخه ی بدل اثرات بیرونی هستند و شناخت ما از دنیای بیرونی به روابط بین اندیشههای ما خلاصه می شود .(مترجم)
9- امانوئل کانت : " بنیادهای متافیزیک اخلاق" (1785) گارنیه فلاماریون پاریس ص 116
10- ژیل دولوز و فلیکس گواتاری : " ضد ادیپ، سرمایه داری و روان گسیختگی" . نشر می نوئی پاریس 1972 . دولوز ضمیر نا خودآگاه را به ماشینی تشبیه می کند که پیوسته به " تولید" نیاز ها مشغول است از این رو آن را ماشین "طا لب" می خواند.
11- ژان پیرلوبرن : " دنیای نامحدود"- ارس رامون ویل 1997 .
12- میشل فوکو؛ فیلسوف فرانسوی (تولد 1926- مرگ 1984) وی در سال 1961 اثری به نام " تاریخ دیوانگی در عصر کلاسیک" به چاپ رساند که در آن به نیاز تاریخی بشر برای فرهنگی که بتواند حدود دیوانگی و عقل را تعریف کند می پردازد . (مترجم)
13- لوک بولتانسکی و اوچیایلو: " روح نوین سرمایه داری "- گالیمار پاریس 1999

منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2003 / اکتبر
نویسنده : دانی رابرت دوفور

نظر شما