یادمان های آتش در کره ی شمالی
کره ی شمالی اغلب در کانون اخبار قرار می گیرد. این طور به نظر می رسد که این کشور بدون دلیل تلاش می کند خود را به سلاح های کشتار جمعی مجهز کند و اگر واشنگتن با این سیاست مخالفت می کند ظاهرا به خاطر سادگی و معصومیت ذاتی است. در حالی که از سال های ١٩٤٠ تا کنون، ایالات متحده خود این نوع سلاح های را در آسیای شمالی به کار برده یا تهدید به استفاده از آن ها کرده است. آمریکا تنها قدرتی است که از بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی استفاده کرده و سیاست متقاعد کردنش بیشتر بر روی تهدید به کارگیری دیگرباره ی آن در کره بنا شده است.
درباره ی جنگ کره (١٩٥٠-١٩٥٣) ، به جای جنگی « فراموش شده » بهتر است چون جنگی « ناشناخته » سخن گفته شود. اثرات ویرانگرانه ی باورنکردنی کارزار هوایی آمریکا در کره ی شمالی که از ریختن بمب های آتش زا (عمدتا ناپالم) به مقیاس گسترده آغاز شد و تا تهدیدهای به کارگیری سلاح های هسته ای و شیمایی (١) و نابود کردن سدهای عظیم کره ی شمالی در مرحله ی پایانی جنگ ادامه یافت، نازدودنی است. با وجود این، با چنین رویدادهایی حتی تاریخ نگاران نیز کم آشنا هستند و در تحلیل رسانه ها در مورد مسئله هسته ای کره ی شمالی در این ده سال اخیر هرگز اشاره ای به آن ها نشده است.
جنگ کره بیشتر به عنوان جنگی محدود تلقی شده است ولی بسیار به جنگ هوایی با امپراطوری ژاپن طی جنگ دوم جهانی شباهت داشته و اغلب نیز توسط همان کارگزاران نظامی آمریکایی پیش برده شده است. اگر حملات بر ضد هیروشیما و ناکازاکی موضوع تحلیل های بسیار بوده، بمباران های آتش زای شهرهای ژاپنی و کره ای توجه کمتری را به خود جلب کرده است. و اما استراتژی هسته ای و هوایی واشنگتن در آسیای شمال شرقی پس ازپایان جنگ کره، بازهم کمتر درک شده است. در حالی که استراتژی های نام برده گزینه های کره ی شمالی را تعیین کرده اند و عامل کلیدی در شکل گیری استراتژی آمریکا در مورد امنیت ملی به شمار می آیند.
ناپالم در پایان جنگ دوم جهانی اختراع شد. به کارگیری آن بحث و مناظره ی عمده ای را طی جنگ ویتنام موجب شد که با مشاهده ی عکس های غیرقابل تحمل از کودکانی که لخت و عور در جاده ها می دویدند در حالی که پوستشان به صورت تکه تکه از بدنشان جدا می شد شدیدتر گردید... ناپالم ریخته شده بر روی جمهوری دموکراتیک خلق کره هم از لحاظ مقدار و هم از لحاظ اثرات مخرب بیشتر از آن چیزی بود که بر روی ویتنام شمالی ریخته شد چرا که شمار شهرهای پر جمعیت کره شمالی بیشتربود .
در سال ٢٠٠٣، به همراه نظامیان سابق آمریکایی که در جنگ کره شرکت کرده بودند در یک کنفرانس در کره ی شمالی حضور داشتم. به هنگام بحثی درباره ی ناپالم، یکی از بازماندگان نبرد چانگ جین (به زبان ژاپنی آن را چوزین می نامند) که یک چشم و بخشی از ران خود را از دست داده بود، تاکید می کرد که این سلاحی است نفرت انگیز ولی « بر روی افرادی رها می شد که حقشان بود».
افرادی که حقشان بود؟ درست مانند هنگامی که طی یک بمباران، دوازده تائی از نظامیان آمریکایی به اشتباه هدف قرار گرفته بودند : « همه چیز، از جمله انسان ها، در اطراف من سوخته بود. مردها خود را میان برف می غلتاندند. کسانی که آنان را می شناختم، با آنان قدم زده و جنگیده بودم به من التماس می کردند زودتر آنان را بکشم. وحشتناک بود. هنگامی که ناپالم پوست را کاملا سوزانده بود، پوست به صورت تکه تکه و همانند چیپس های سیب زمینی سرخ کرده از صورت، بازوان یا پاهایشان جدا می شد.» (٢).
کمی پس از آن، جورج بارت از نشریه ی نیویورک تایمز در دهکده ای واقع در شمال آن یانگ (در کره ی جنوبی)، « تلفات مخوف یک جنگ مدرن » را کشف کرد: « اهالی تمام دهکده و مزارع حول و حوش کشته شده و حالتی را که به هنگام ریختن ناپالم داشتند حفظ کرده بودند : مردی در حال سوار شدن بر دوچرخه اش بود، تقریبا پنجاه کودک در یتیم خانه ای سرگرم بازی بودند، مادری به گونه ی غریبی کامل باقی مانده بود در حالی که یک برگ از کاتالوگ سیرس روباک را در دست داشت که برآن، دربرابر کالای شماره ی ٣٨١١٢٩٤ (عروسک دلربایی به رنگ مرجان) علامت زده شده بود.». دین آچسن، وزیر کشور وقت، مایل بود که این نوع « رپرتاژهای هیجان انگیز» به قیچی سانسور سپرده شود تا بتوان به آن ها پایان بخشید. (٣)
یکی از نخستین دستورهای به آتش کشیدن شهرها و دهکده هایی که در آرشیو یافتم به منتهی الیه جنوب شرقی کره مربوط می شد در حالی که نبردهای شدیدی در پیرامون پوزان در اوایل اوت ١٩٥٠ در جریان بود و هزاران چریک، سربازان آمریکایی را به ستوه آورده بودند. روز ٦ اوت ١٩٥٠، یک افسر آمریکایی به نیروی هوایی دستور داد که « شهرهای زیر محو شوند» : چونگ سونگ، چین بو و کوزودونگ. از هواپیماهای بی-٢٩ نیز جهت بمباران های تاکتیکی استفاده شد. روز ١٦ اوت، ٥ اسکادران از هواپیماهای بی-٢٩ یک منطقه ی مستطیلی شکل را در نزدیکی جبهه که شمار زیادی از شهرها و دهکده ها را دربر می گرفت، بمباران کردند. صدها تن ناپالم اقیانوسی از آتش برپا کردند. دستوری مشابه نیز در ٢٠ اوت داده شد. روز ٢٦ اوت در همان آرشیوها مطلب ساده ی زیر را می توان یافت : « یازده دهکده به آتش کشیده شدند.»(٤)
اگرچه خلبانان دستور داشتند جهت اجتناب از کشتار غیرنظامیان اهدافی را که می توانستند تشخیص دهند بمباران کنند ولی آنان اغلب مراکز مهم جمعیتی را که توسط رادار شناسایی شده بود مورد حمله قرار می دادند یا هنگامی که هدف اصلی را نتوانسته بودند هدف قرار دهند، مقادیر بسیار زیادی ناپالم بر روی اهداف درجه دوم می ریختند. روز ٣١ ژوئیه ١٩٥٠، شهر صنعتی هونگنام هدف حمله ی عمده ای قرار گرفت که طی آن ٥٠٠ تن بمب از لابلای ابرها بر روی آن رها شد. شعله های آتش تا صدها متر بالا می رفت. روز ١٢ اوت، ارتش آمریکا، ٦٢٥ تن بمب بر روی کره ی شمالی رها کرد که برای ریختن همین مقدار بمب طی جنگ جهانی دوم به تعداد ٢٥٠ هواپیمای بی-١٧ نیاز بود. در پایان اوت ١٩٥٠، اسکادرانهای بی-٢٩، روزانه ٨٠٠ تن بمب روی کره ی شمالی می ریختند (٥) که بخش بزرگی از آن از ناپالم خالص تشکیل شده بود. از ماه ژوئن تا پایان اکتبر ١٩٥٠، هواپیماهای بی-٢٩، مقدار ٢.٣ میلیون لیتر ناپالم بر روی کره ی شمالی فرو ریختند.
برخی از نظامیان در بطن نیروی هوایی آمریکا، از برتری های این سلاح نسبتا جدید که در پایان جنگ جهانی دوم پدیدار شده بود لذت می بردند، اعتراضات کمونیست ها را مورد ریشخند قرار می دادند و رسانه های گروهی را با اعلام « بمباران های دقیق» گمراه می کردند. آنان دستور داشتند ادعا کنند که غیرنظامیان از طریق پخش اعلامیه از رسیدن بمب افکن ها آگاه می شدند در حالی که خلبانان می دانستند این اعلامیه ها کوچک ترین اثری نمی توانست داشته باشد. (٦) این تنها پیش درآمدی برای نابود کردن شهرها ودهکده های کره ی شمالی بود که درگیر شدن چین را در جنگ درپی داشت.
رها کردن ٣٠ بمب اتمی ؟
درگیر شدن چینی ها در جنگ، موجب افزایش فوری کارزار هوایی گردید. از اوائل نوامبر ١٩٥٠ به بعد، ژنرال مک آرتور دستور داد که منطقه ی قرار گرفته بین جبهه و مرز چین به بیابانی تبدیل گردد، که نیروی هوایی همه ی تجهیزات، کارخانه ها، شهرها و دهکده های واقع در هزاران کیلومترمربع از سرزمین کره ی شمالی را نابود کند. همان گونه ای که یک وابسته ی نظامی انگلیسی در مقر فرماندهی کل ژنرال مک آرتور نوشته است، ژنرال آمریکایی دستور داد تا « کلیه ی وسایل ارتباطات، تجهیزات، کارخانه ها، شهرها و دهکده ها را» به جز سدهای ناجین واقع در نزدیکی مرز شوروی و یالو را (که جهت تحریک نکردن مسکو و پکن مصون ماندند) تخریب کنند. « این نابودی می باید از مرزمانچو آغاز شود و تا جنوب ادامه یابد». روز ٨ نوامبر ١٩٥٠، ٧٩ بمب افکن بی-٢٩، ٥٥٠ تن بمب آتش زا روی سینویی جو فرو ریختند و « شهر نام برده را از نقشه ی جغرافیا حذف کردند». یک هفته پس از آن، بمبارانی سیل آسا از ناپالم بر روی شهر هوئری یونگ انجام شد که « هدفش از بین بردن آن مکان بود». و در روز ٢٥ نوامبر: « بخش بزرگی از منطقه ی شمال غربی بین یالو و خطوط جنوبی تر دشمن، کمابیش در آتش می سوزد». این منطقه می رفت که خیلی زود به « گستره ای بیابانی از زمین سوخته» تبدیل گردد. (٧)
همه ی اینها پیش از حمله ی بزرگ چین و کره بود که طی آن نیروهای سازمان ملل از شمال کره بیرون رانده شدند. در آغاز حمله، در روزهای ١٤ و ١٥ دسامبر، نیروهای هوایی آمریکا، به کمک هواپیماهای موستانگ، ٧٠٠ بمب ٢٥٠ کیلویی ناپالم و ١٧٥ تن بمب تخریبی - تاخیری را بر روی پیونگ یانگ فرو ریختند که با صدایی خفه به زمین می افتادند و سپس هنگامی که مردم تلاش می کردند مرده ها را از طعمه ی آتش برپا شده توسط ناپالم برهانند، منفجر می شدند. اوائل ژانویه، ژنرال ریجوی دوباره به نیروهای هوایی دستور داد تا پیونگ یانگ را « توسط آتش و به کمک بمب های آتش زا، جهت نابودی آن » بمباران کنند (که این برنامه در دو زمان یعنی ٣ و ٥ ژانویه صورت گرفت). سیاست آتش افروزی زمین سوخته، هم زمان با عقب نشینی آمریکائیان از مدار ٣٠ درجه دنبال شد. شهرهای اوئی جونگ بو، ونجو ودیگر شهرهای کوچک جنوب که دشمن به آنها نزدیک می شد، طعمه ی شعله های آتش شدند. (٨)
نیروی هوایی آمریکا همچنین تلاش کرد رهبری کره ی شمالی را نابود کند. به هنگام جنگ عراق در ماه مارس ٢٠٠٣، دنیا از وجود بمبی به نام موآب (MOAB) که به معنی مادر تمام بمب هاست ، باخبر گردید که وزن آن ٩٧٥٠ کیلو و توان انفجاری آن برابر با ٩ هزار کیلو تی.ان.تی. می باشد. نشریه ی نیوزویک عکس این بمب را روی جلد چاپ کرده بود و زیر آن نوشته بود: « چرا آمریکا جهان را می ترساند؟» (٩). طی زمستان ٥١-١٩٥٠، کیم ایل سونگ و نزدیک ترین متحدانش به نقطه ی اولیه ی خود در سال ١٩٣٠ بازگشتند و در پناهگاه های عمیق در کانگیه در نزدیکی مرز مانچو پنهان شدند. پس از ٣ ماه جست و جوی بی نتیجه که در پی پیاده کردن نیرودر اینچون صورت گرفت، هواپیماهای بی-٢٩، بمب های « تارزان » را بر روی کانگیه فرو ریختند. این بمب جدیدی بود به وزن ٦ هزار کیلو که تا آن زمان به کار گرفته نشده بود. ولی در برابر سلاح نهانی آتش افروزی که بمب اتمی باشد، به مثابه ترقه ای بیش نبود.
در تاریخ ٩ ژوئیه ١٩٥٠، تنها دو هفته پس از آغاز جنگ، ژنرال مک آرتور پیامی فوری به ژنرال ریجوی فرستاد که بر اساس آن از ستاد فرماندهی خواسته شده بود « در اختیار قرار دادن یا ندادن بمب اتمی را به مک آرتور » بررسی کند. ژنرال چارلز بالت، فرمانده کل عملیات، جهت به کارگیری بمب اتمی « در پشتیبانی مستقیم نبردهای زمینی »، مسئول مذاکره با مک آرتور شد. ارزیابی بالت چنین بود که می توان ده تا بیست بمب اتمی به صحنه ی نبرد کره اختصاص داد بدون اینکه توان کلی نظامی ایالات متحده به خاطر آن « بیش از حد » کاهش یابد. مک آرتور به بالت پیشنهاد به کارگیری تاکتیکی سلاح های اتمی را کرد و به او شمه ای از جاه طلبی های خارق العاده ای را که در چارچوب جنگ در سر می پروراند ارائه داد. از جمله ی آن اشغال کره ی شمالی و پاسخی به مداخله ی بالقوه ی چینی ها و شوروی به صورت زیر بود: « من آن ها را در کره ی شمالی منزوی خواهم کرد. من در کره یک بن بست می بینم. تنها راه گذر (باقی مانده) برای آنان از طریق منچوری وولادیووستوک است که شمار زیادی تونل و پل دربر دارد. من در آن نقطه موقعیت منحصر به فردی جهت به کارگیری بمب اتمی می بینم که با زدن یک ضربه، راه عبور آنان را می بندیم. آنان برای تعمیر راه به شش ماه وقت نیاز خواهند داشت».
باوجود این، در این مرحله از جنگ، روسای ستاد فرماندهی به کارگیری بمب اتمی را رد کردند زیرا به نظر آنان اهدافی که به اندازه ی کافی مهم باشند تا استفاده از سلاح های هسته ای را ایجاب کنند وجود نداشت. آنان از واکنش افکار عمومی دنیا پنج سال پس از هیروشیما واهمه داشتند و انتظار داشتند که جریان جنگ تنها با وسایل شناخته شده دیگرگون گردد. ولی هنگامی که در اکتبر و نوامبر ١٩٥٠ شمار زیادی چینی وارد جنگ شدند، محاسبه دیگر مانند قبل صورت نگرفت.
در تاریخ ٣٠ نوامبر، پرزیدنت ترومن طی کنفرانس مطبوعاتی مشهور خود، از تهدید به کارگیری بمب اتمی استفاده کرد (١٠). این یک خبط لفظی، آن گونه ای که در آن زمان برداشت شد، نبود. در همان روز، ژنرال استریت می یر از نیروی هوایی به ژنرال هایت واندنبرگ دستور زیر را فرستاد که در آن از او خواسته شده بود فرماندهی استراتژیکی هوایی را به حالت آماده باش قرار دهد تا « آماده باشد بلافاصله اسکادران های هواپیماهای بمب افکن مجهز به بمب های متوسط را که شامل توان های اتمی نیز می شود به خاور دور بفرستد..». ژنرال نیروی هوایی کورتیس لومی به درستی به یاد دارد که ستاد فرماندهی کل قبلا به نتیجه گیری ای رسیده بود که احتمالا از بمب های اتمی استفاده نشود مگر « در چارچوب کارزاری کلی در ضد چین مائوئیست». اما چون دستورها به علت ورود نیروهای چینی به جنگ تغییر یافته بود، او می خواست مسئول این برنامه شود. او به ژنرال استریت می یر چنین اعلام کرد که نیروهای تحت فرماندهی وی تنها نیروهایی است که تجربه ی چنین عملیاتی یعنی « شناخت نزدیک » و روش های رها کردن بمب را در اختیار دارد. مردی که در سال ١٩٤٥ بمب های آتش زا را بر روی توکیو رها کرده بود، آمادگی داشت بار دیگر حملات خود را در شرق دور از سرگیرد. (١١) در آن زمان واشنگتن نگرانی کمی در مورد واکنش مسکو داشت زیرا حداقل ٤٥٠ بمب اتمی در اختیار داشت در حالی که شوروی ها فقط ٢٥ عدد از این نوع بمب را در دارا بود.
اندکی پس از آن، در روز ٩ دسامبر، مک آرتور درخواست اختیارات ویژه در مورد به کارگیری سلاح های اتمی در صحنه ی کره را کرد. روز ٢٤ دسامبر، « فهرستی از اهدافی را ارائه داد که می باید پیشروی دشمن را عقب بیاندازد» و برای آن ها نیاز به ٢٦ بمب اتمی بود. افزون بر آن وی خواسته بود ٤ بمب اتمی روی نیروهای مهاجم و ٤ بمب دیگر روی « تمرکز حیاتی وسایل هوایی مخاصم » انداخته شود.
در مصاحبه های مک آرتور که پس از مرگ وی منتشر شده، وی تائید می کرد نقشه ای در اختیار داشته که با پیاده کردن آن می توانسته است جنگ را در ده روز به پیروزی رساند: « من سی تا ئی بمب اتمی رها می کردم و بیشتر آن ها را در طول مرز با منچوری به کار می بردم.» سپس او ٥٠٠ هزار سرباز را از چین ملی تا یالو بسیج می کرده و « در پشت سرمان از دریای ژاپن تا دریای زرد کمربندی از کوبالت رادیواکتیو که طول عمر فعال آن بین ٦٠ تا ١٢٠ سال است می پراکندم. بنابراین، حداقل به مدت ٦٠ سال خیالمان از تهاجم زمینی از سوی کره ی شمالی راحت بود». او مطمئن بود که روس ها در برابر چنین استراتژی نهائی ای تکان نمی خوردند. « نقشه ی من همانند آب خوردن ساده بود.» (١٢)
رادیواکتیویته ی کوبالت ٦٠، ٣٢٠ بار از رادیواکتویویته ی رادیوم بیشتر است. بنابر اظهارات تاریخ نگار کارول گوئیگی، یک بمب هیدروژنی ٤٠٠ تنی کوبالتی می تواند هر نوع زندگی حیوانی را در روی کره ی زمین نابود کند. گرچه اظهارات جنگ طلبانه ی مک آرتور به نظر نامعقول می نماید ولی او تنها فردی نبود که این چنین می اندیشید. پیش از یورش چین و کره، در کمیته ای وابسته به روسای ستاد فرماندهی، چنین اظهار شده بود که بمب های اتمی می توانند « عنصر تعیین کننده ای » باشند که پیشروی چینی ها را در کره متوقف کند. در ابتدا احیانا استفاده از آن ها در یک « کمربند امنیتی در منچوری، درست در شمال مرز کره، که توسط سازمان ملل مشخص خواهد شد» درنظر گرفته شده بود.
چین ، هدف اصلی
چند ماه بعد، آلبرت گور، نماینده ی مجلس و پدر آل گور (کاندیدای بدشانس دموکرات در سال ٢٠٠٠)، که بعدا در مخالفت با جنگ ویتنام درآمد، تاسف می خورد که « کره مردانگی آمریکا را اندک اندک از بین برده باشد» و پیشنهاد می کرد « از طریق عاملی فاجعه بار» مانند کمربندی رادیواکتیو که شبه جزیره ی کره را به صورت دائمی به دو بخش تقسیم کند، به این جنگ پایان داده شود». گرچه ژنرال ریجوی سخنی درباره ی بمب کوبالت به میان نیاورده بود، ولی پس از این که به جای ژنرال مک آرتور به عنوان فرمانده کل نیروهای آمریکایی در کره قرار گرفت، در ماه مه ١٩٥١ خواسته ی سلف خود را (که در٢٤ دسامبر ١٩٥٠ صورت گرفته بود) دوباره مطرح کرد. ولی این بار درخواست ٣٨ بمب اتمی کرد. (١٣) این خواسته ی وی مورد قبول واقع نشد.
در اوایل آوریل ١٩٥١ درست هنگامی که ترومن مک آرتور را از مقامش برکنار می کرد، ایالات متحده در دو قدمی به کارگیری بمب اتمی بود. با وجود این که اطللاعات در این مورد هنوز به مقدار زیادی جزو مدارک طبقه بندی شده ای هستند که در اختیار عموم قرار نگرفته اند، آشکار است که ترومن مک آرتور را تنها به خاطر نافرمانی های مکرر او از مقامش برکنار نکرد، بلکه به این خاطر که در صورت توسل آمریکا به سلاح های اتمی، خواستار حضور یک فرمانده ی قابل اعتماد در میدان نبرد بود. به عبارت دیگر، ترومن جهت بازگذاشتن سیاست خود در مورد سلاح های اتمی، خود را از حضور وی خلاص کرد. در روز ١٠ مارس ١٩٥١، پس از این که چینی ها نیروهای تازه نفسی را در نزدیکی مرز خود با کره پیاده کردند و پس از آن که شوروی ها ٢٠٠ بمب افکن در پایگاه های هوایی منچوری ) یعنی از محلی که نه تنها می توانستند کره را بمباران کنند بلکه پایگاه های آمریکایی در ژاپن را نیز مورد حمله قرار دهند) (١٤) مستقر کردند، مک آرتور جهت حفظ برتری هوایی در صحنه ی کره خواستار « نیرویی اتمی از نوع روز حمله به هیروشیما» شد. روز ١٤ مارس ژنرال واندنبرگ نوشت : « فاین لتر و لوت در جریان مذاکرات اتمی هستند. فکر می کنم همه چیز آماده است ». پایان ماه مارس استریت می یر گزارش داد که نیروهای مستقر در پایگاه هوایی کانادا در اوکیناوا که قادر به بارکردن بمب های اتمی هستند بار دیگر آماده ی عملیات می باشند. در پایگاه های نام برده، بمب ها به صورت قطعات جداگانه آورده شده بود و سپس در آن جا سوارشان کرده بودند به طوری که فقط هسته ی مرکزی آن مانده بود. روز ٥ آوریل ستاد فرماندهی کل دستور داد که اگر گردان های جدید بزرگی از نیروهای چینی به صحنه ی نبرد ملحق شوند یا اگر چنین به نظر آید که بمب افکن ها علیه مواضع آمریکایی به کار برده می شوند حمله ی تلافی جویانه برضد پایگاه های منچوری فورا آغاز شود. در همان روز گاردن دین، رئیس کمیسیون انرژی اتمی، تمهیدات لازم را برای انتقال ٩ بمب هسته ای مارک ٤ به نهمین گروه بمب افکن های نیروی هوایی نظامی که جهت ترابری بمب های اتمی درنظر گرفته شده بود، انجام داد...
در ژوئن ١٩٥١، روسای ستاد فرماندهی بار دیگر استفاده از سلاح های هسته ای را به صورت تاکتیکی در میدان نبرد درنظر گرفتند (١٥). این مورد تا سال ١٩٥٣ چندین بار دیگر پیش آمد. رابرت اوپنهایمر، مدیر سابق طرح مانهاتان، « طرح ویستا» را بررسی کرده بود که در آن قابل اعتماد بودن استفاده از سلاح های اتمی درنظر گرفته می شد. در اوائل ١٩٥١، جوانی به نام ساموئل کاهن که ماموریتی پنهانی را برای وزارت جنگ آمریکا انجام می داد، نبردهایی را که به فتح دوباره ی سئول انجامیده بود بررسی کرد و چنین نتیجه گرفت که امکانی وجود داشت تا بتوان دشمن را بدون تخریب شهرها نابود کرد. هم او بود که بعدها پدر بمب نوترونی شد ( ١٦).
هزاران دهکده نابود شده
مخفوف ترین طرح هسته ای آمریکا در کره احتمالا عملیات هادسون هاربر بود. به نظر می آید که این طرح بخشی از طرحی به مراتب گسترده تر درباره ی « بهره برداری آشکار وزارت جنگ آمریکا و بهره برداری پنهان سازمان سیا در مورد امکان استفاده از سلاح های جدید» بوده باشد ، در واقع حسن تعبیری است از آن چه که اکنون سلاح های کشتار جمعی می نامند.
گرچه ناپالم در آن زمان سلاحی بسیار جدید بود، یورش هوایی آمریکا، بدون بهره گیری از « سلاح های جدید»، کره ی شمالی را با خاک یکسان کرد و میلیون ها غیرنظامی را پیش از پایان جنگ کشت. به مدت سه سال تمام، اهالی کره ی شمالی در برابر تهدیدی روزانه ی سوخته شدن با ناپالم قرار داشتند که آن گونه ای که در سال ١٩٨١ یکی از آن ها به من گفت : « نمی توانستیم از آن بگریزیم». در سال ١٩٥٢ همه چیز عملا در مرکز و شمال کره با خاک یکسان شده بود. بازماندگان در غارها زندگی می کردند...
کانراد کرین می نویسد: در طول جنگ، نیروی هوایی آمریکا « موجب ویرانی وحشتناک در تمام کره ی شمالی شد. پس از آتش بس، برآورد ویرانی های ناشی از بمباران ها به قرار زیر بود : نیمی از ١٨ شهر کره ) از ٢٢ شهر اصلی این کشور) ویران شده بود». از جدول تهیه شده توسط مولف چنین نتیجه گرفته می شود که شهرهای بزرگ صنعتی هامهونگ و هونگنام بین ٨٠ تا ٨٥ درصد، ساریون تا ٩٥ درصد، سینانجو تا ١٠٠ درصد، بندر چین نامپو تا ٨٠ درصد و پیونگ یانگ تا ٧٥ درصد ویران شده بودند. یک روزنامه نگار انگلیسی هزاران دهکده ی نابود شده را همانند « تلی گسترده از خاکستر بنفش رنگ » گزارش کرده بود. ژنرال ویلیام دین که پس از نبرد تانجون در ژوئیه ١٩٥٠ دستگیر شده و به شمال آورده شده بود، بعدها اظهار داشت که از اغلب شهرها و دهکده هایی را که بازدید کرده ، فقط سنگ ریزه و ویرانی هایی مانده، که برف آن ها را پوشانیده بود. همه یا تقریبا همه ی اهالی کره که با آنها ملاقات کرده بود، یک خویشاوند خود را در بمباران ها از دست داده بودند ) ١٧). وینستون چرچیل، در اواخر جنگ متاثر شد و به واشنگتن اظهار داشت هنگامی که ناپالم در پایان جنگ جهانی دوم اختراع شد، هیچ کس تصور نمی کرد روزی آن را بر روی تمام اهالی غیرنظامی کشوری « بپاشانند ». ) ١٨)
این چنین بود جنگ محدودی که در کره ی شمالی رخ داد. به عنوان سخن پایانی این جنگ افسارگسیخته، نقطه نظر معمار آن، یعنی ژنرال کورتیس لومی را که پس از آغاز جنگ اعلام کرد نقل می کنیم : « ما به نوعی حرف خود را از زیر در پنتاگون به داخل آن سراندیم : « به ما اجازه دهید به آن جا برویم... و پنج شهر از بزرگ ترین شهرهای کره ی شمالی را به آتش بکشیم. این شهرها زیاد بزرگ نیستند و این کار چیزها را رو به راه خواهد کرد». به ما پاسخ داده شد که « شما غیرنظامیان را خواهید کشت » و این که « نقشه ی شما بیش از حد وحشتناک است ». و با وجود این، طی سه سال، ما تمام شهرهای کره ی شمالی و جنوبی را به آتش کشیدیم. این امر طی سه سال تمام قابل قبول است. ولی برای بسیاری از مردم، کشتن چند نفر برای جلوگیری از یک چنین رویدادی نمی تواند قابل قبول باشد.» (١٩)
پانویس ها
١) استفان انیدیکات و ادوارد هاگرمن : « سلاح های بیولوژیکی در جنگ کره»، لوموند دیپلماتیک، ژوئیه ١٩٩٩.
٢) نقل شده از کتاب کلی بلر: « جنگ فراموش شده»، بخش سی ام، ص ٥١٥.
٣) آرشیو ملی آمریکا، پرونده ی شماره ی ٩٩٥٠٠٠، جعبه ی ٦١٧٥، تلگراف جورج بارت، ٨ فوریه ١٩٥١.
٤) آرشیوهای ملی، آر.جی. ٣٣٨، پرونده ی کا.ام.ای.جی.، صندوق شماره ی ٥٤١٨، روزنامه ی کا.ام.ای.جی. ورودی های ٦، ١٦، ٢٠ و ٢٦ اوت ١٩٥٠.
٥) نیویورک تایمز : ٣١ ژوئیه، ٢ اوت و اول سپتامبر ١٩٥٠.
٦) به مقاله ی « جنگ هوایی در کره» در فصل نامه ی دانشگاه نیروی هوایی شماره ی ٢، پاییز ١٩٥٠؛ ص ١٩ تا ٤٠ و « بمباران های دقیق » در نشریه ی فوق شماره ی ٤، تابستان ١٩٥١، ص ٥٨ تا ٦٥.
٧) آرشیوهای مک آرتور، آر.جی. ٦، جعبه ی ١ « از استریت می یر خطاب به مک آرتور»، ٨ نوامبر ١٩٥٠، اداره ی ثبت عمومی، پرونده ی شماره ی ٣١٧، مدرک شماره ی ٨٤٠٧٢ « از بوچیر خطاب به روسای ستاد فرماندهی»، ٦ نوامبر ١٩٥٠، مدرک شماره ی ٨٤٠٧٣، ٢٥ نوامبر ١٩٥٩.
٨) بروس کامینگز، « ریشه های جنگ کره»، جلد دوم، نشر دانشگاهی پرینستون، ١٩٩٠، ص ٧٥٣ و ٧٥٤، نیویورک تایمز، ١٣ دسامبر ١٩٥٠ و ٣ ژانویه ١٩٥١.
٩) نیوزویک، ٢٤ مارس ٢٠٠٣.
١٠) نیویورک تایمز، ٣٠ نوامبر و اول دسامبر ١٩٥٠.
١١) نوشته های هایت واندنبرگ، جعبه ی ٨٦. از استریت می یر به واندنبرگ، ٣٠ نوامبر ١٩٥٠. از لومی به واندنبرگ، ٢ دسامبر ١٩٥٠. هم چنین به ریچارد رودز رجوع شود : « خورشید سیاه : ساخت بمب هیدروژنی»، ١٩٥٥، ص ٤٤٤ تا ٤٤٦.
١٢) بروس کامینگز، مدرک ذکر شده، ص ٧٥٠. چارلز ویلوگبی : نوشته ها. جعبه ی ٨، مصاحبه ها توسط باب کانسادین و جیم لوکاس در سال ١٩٥٤ که درنیویورک تایمز ٩ آوریل ١٩٦٤ منتشر شد.
١٣) کارول کوئیگلی : « تراژدی و امید : تاریخ جهان در زمان معاصر»، نشر مک میلان، نیویورک، ١٩٦٦، ص ٨٧٥. کارول کوئیگلی استاد مورد علاقه ی کلینتون در دانشگاه جورج تاون بود. هم چنین به مدرک ذکر شده ی بروس کامینگز ص ٧٥٠ رجوع شود.
١٤) در مدارک طبقه بندی شده ای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در اختیار عموم قرار گرفت به نظر نمی رسد این اطلاعات تایید شده باشد. به نظر تاریخ نگاران، برخلاف آن چه که سرویس های اطلاعاتی فکر می کردند، شوروی ها نیروی هوایی این چنین مهمی را مستقر نکرده بودند. و این امر در اثر ضداطلاعات کارایی بود که چینی ها پخش کرده بودند.
١٥) مسئله درباره ی استفاده از سلاح های هسته ای تاکتیکی نبود. سلاحهائی که در سال ١٩٥١ هنوز در دسترس نبود، بلکه به کارگیری مارک ٤ ها در نبرد به صورت تاکتیکی مد نظر بود. همانند بمب های مرسوم که توسط بمب افکن های بی- ٢٩ ریخته می شدند و در نبردها از همان پایان اوت ١٩٥٠ به کار برده شده بودند.
١٦) ساموئل کاهن دوست دوران کودکی هرمان کاهن بود. به نوشته ی فرد کاپلان « ویزاردهای آرماگدن »، چاپ سیمون و شوستر، نیویورک، ١٩٨٣، ص ٢٣٠ رجوع شود. در مورد اوپنهایمر و طرح ویستا به بروس کامینگز نوشته ی ذکر شده ص ٧٥١ و ٧٥٢ و دیوید بی. الیوت « طرح ویستا و سلاح های هسته ای در اروپا» در نشریه ی اینترناشنال سکوریتی، شماره ی ١ تابستان ١٩٨٦، ص ١٦٣ تا ١٨٣ رجوع شود.
١٧) کانراد کرین : « استراتژی هوایی آمریکا در کره»، ص ١٦٨ تا ١٦٩.
١٨) جان هالیدی و بروس کامینگز « کره : جنگ ناشناخته»، نشر پانتئون بوکز، نیویورک، ١٩٨٨، ص ١٦٦.
١٩) جی.اف.دالس : نوشته ها. تاریخ شفاهی کورتیس لومی، ٢٨ آوریل ١٩٦٦.
منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2004 / دسامبر
نویسنده : بوروس کامینگز
نظر شما