همزاد به مثابه ی خود نامیرا
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 197)
هـمزاد به مثابهی خود نامیرا نوشتۀ اتو رنک ترجمۀ مهشید تاج
همگامی که دیـدگاه مـا از رفـتار بشر از محدودهی روان شناسی فرد به مفهومی وسیعتر از شخصیت گسترش یابد،در مییابیم که انسان متمدن تـنها بر اساس هدایت منطقی1من2 هوشمندش عمل نمیکند و نیز نیروهای کاملا ذاتی3خـود4غریزیاش او را کورکورانه به پیـش نـمیرانند.تمدن بشری،و همراه با آن انواع مختلف شخصیت باز که نماینده و فرانمایندهی آن هستند،از عملکرد5جاودانهی اصل سومی پدید آمدهاند که در جهانبینی مبتنی بر انگاشت فرا-طبیعی6عناصر منطقی و غیر منطقی را با هـم تلفیق میکند.این اصل نه تنها برای زندگی گروهی بدوی7که بر پایهی جهانبینی جادویی جریان داشته مناسب بوده،بل که در تمدن کاملا ماشینی شدهی ما که نیاز حیاتی به ارزشـهای مـعنوی8هنوز کارآمدی خود را حفظ کرده نیز چنین است.انسان،در هر نوع شرایط بدوی که به سر برده، هیچ گاه صرفا بر مبنای اصلی صرفا زیست شناختی،یعنی بر مبنای طـبیعی سـاده،زندگی نکرده است.بدویترین مردمی که شناختهایم نیز روشهای عجیب و پیچیده برای زندگی داشتهاند که این روشها تنها با توجه به معنای فرا-طبیعیشان قابل درک هستند.
اگر چه بـیشتر انـسان شناسان مدرن جهانبینی فرا-طبیعی را باز شناختهاند،اما اغلب آنان، (1). rational
(2). ego
(3). elemental
(4). self
(5). operation
(6). supranataral
(7). primitive
(8). spiritual values
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 198)
مانند روان شناسان،به این جهانبینی به مثابهی بقایای جالب باور انسانهای بدوی به جادو نگریستهاند،باوری که مـا مـدتها پیـش خرافی شمرده و از آن دست شـستهایم.سـر جـیمز فریزر1،در آخرین جلد دایرة المعارف خود در مورد تاریچهی جادو،شاخهی طلایی،آن دوران را«روزگاری سیاه از اشتباه و حماقت بشر،از مجاهدتهای بیثمر،زمان از دست رفـته و امـیدهای تـباه شده»میانگارد.فروید به نوبهی خود،در مقایسهی خـرافههای بـدوی با رفتار روان نژندانه،صرفا ماندگاری نیروهای غیر منطقی در انسان مدرن را روشن کرد و بدین ترتیب ناتوانی روان شناسان عقل بنیاد را در تـوضیح جـهانبینی انـسان بدوی اثبات کرد.وقتی برخی نویسندگان متأخر،با کنار گـذاشتن طبقهبندیهای علمی،گویی پذیرفتهاند که ما خود به همان اندازهی مردم بدوی خرافاتی هستیم؛و در واقع،هنوز در زیر ظـاهر مـا بـدویت جریان دارد،این مسأله کمتر اهمیت پیدا میکند.پذیرش این امر آنـچنان سـرشار از اصلاحگری2است که به نظر میرسد تأثیرش بیشتر ترساننده است تا رهاییبخش.ترس از این«بدویت»درونـمان نـتیجهی آشـکار تلاش ناموفق برای انکار آن است.با این حال،این بدویت،که مـیتوانیم آن را بـه آسـانی بپذیریم،تا حد زیادی فرآوردهی تصور خود ما است. آن چه به راستی در اشـتراک بـا نـیاکان دور خود داریم،یک خود معنوی3است،نه یک خود بدوی،که نمیتوانیم آن را بپذیریم چـرا کـه به زندگی کاملا منطقی خود افتخار میکنیم.در نتیجه،به جای آن نیروهای غیر مـنطقی زنـدگی را در نـیازهای معنوی کنونیمان باز شناسیم، آن نیروها را با این عنوان که متعلق به گذشتهی بدویمان اسـت انـکار میکنیم.با این تعبیر، میتوان انگاشت پیشین من از فرا-طبیعت را به سان عـنصر بـشری راسـتین و در تضاد با زندگی زیست شناختی که«طبیعی»(انسان طبیعی4)است درک کرد.در تعبیر5من از انسان، فـرا-طـبیعی اساسا همسان با چیزی است که آن را«فرهنگ»6مینامیم،و از اموری تشکیل مـیشود کـه در طـبیعت وجود ندارد.منظور من از فرهنگ ارزشهای معنوی بشر،از باور ابتدایی به دین،فلسفه و آخرین فـرزند آن،روان شـناسی،و حـتی نهادهای اجتماعی است. نهادهای اجتماعی نیز در اصل برای حفظ نقش فرا-طـبیعی زنـدگی انسان ساخته شدند،یعنی (1). sir james frazer
(2). refovm
(3). spiritual
(4). homo naturalis
(5). interpretation
(6). culture
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 199)
این نهادها تضمین کنندهی خود-ماندگاری1او به مثابهی گونهای اجتماعی بودند.
بـنابراین،در شـکلگیری فرهنگ و آفرینش هم زمان خود متمدن2سه لایه را میتوان باز شناخت:لایـهی فـرا-طبیعی،لایهی اجتماعی و لایهی روان شناختی.خـود زیـست شـناختی3که ناشی از زاد و ولد طبیعی بود از آغاز انکار شـد،چـرا که پذیرش آن مستلزم پذیرش مرگ بود.با این تعبیر،جهانبینی جادویی اولیه بـرای انـسان نخستین فریفتاری4 تسکین دهنده در مـبارزهی دشـوارش برای بـقای زیـست شـناختی نبود،بل که تضمین بقای اثـیری5خـود او بود.این جهانبینی فرا-طبیعی ساختهی انسان6مبنای فرهنگ را شکل میدهد؛چـرا کـه انسان مجبور بود با استفاده از انـتزاعیترین نمادها7،که نشانگر نـیازش بـرای نامیرایی بودند،بیش از پیش از خـود مـحافظت کند.نیرومندترین ابزار برای آفرینش جهان فرهنگی مذهب بود،که در قالب کیش8نـمود یـافت،و هنرهای زیبا،معماری،نمایش،ادبـیات و در یـک کـلام هر آن چه دورهـی کـوتاه زندگی شخص9را ماندگار مـیکند،از آن سـرچشمه میگیرد.متخصصان باستان شناسی،انسان شناسی و جامعه شناسی در حال بازسازی الگوهای ویژگی10دورههای فـرهنگی گـوناگون،بر اساس بقایای تمدنهای گذشته هـستند. ایـن جا مـا نـه بـه هیچ تمدنی توجه ویـژه داریم و نه بر آنیم که با مقایسهی اطلاعات مربوط به تمدنهای مختلف نتیجهای بگیریم.بـر عـکس،در اندیشهی رویکردی هستیم که مایلم آن را «جـبری11»بـنامم،زیـرا بـه ایـن مسألهی کلی مـیپردازد کـه بشر چرا و چگونه تمدن،و در کنار آن خود متمدن را،ساخت.به عبارتی،با کشف دوبارهی ارزشهای معنوی از دسـت رفـته یـا نهان در زندگی خود،که هنوز به وجـود12زیـست شـناختی و اجـتماعی مـا مـعنی میدهد،بر آنیم نشان دهیم که چگونه هم شخصیت فردی و هم فرهنگ انسان از یک نیاز،یعنی نیاز به نامیرایی13، برخاستهاند.
انسان فرهنگ را با تغییر شرایط طبیعی مـیآفریند تا خود معنویاش را حفظ کند.از سوی دیگر،فرهنگ و الگوهای فرهنگی در شکل دهی این خود،به انواع گونههای شخصیت نقش (1). self-perpetuation
(2). cicilized self
(3). biological self
(4). illusion
(5). eternal
(6). mam-made
(7). symbols
(8). cut
(9). personal
(10). charactristic
(11). algebraic
(12). existence
(13). immortaliztion
&%02632QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 200)
اساسی دارند.این رشد همزمان و شکلگیری دو جانبهی شخصیت و فرهنگ،برای درک گـذشتهی تـاریخ انسان و فرهنگی که به ارث بردهایم،اعتبار داشته باشد،بل که این رشد همزمان فرآیند زندهای است که زیر بنای آفرینش و تداوم بخش همهی تمدنها است.با این تـعبیر،مـفهومی که ارائه میکنیم از آن جهت با رویکرد علوم انسان باورانه1متفاوت است که فرد را از فرهنگش جدا نمیکند،بل که به هر دو جنبهی شکلگیری شخصی وفـرهنگی بـه شکل یک واحد جدایی نـاپذیر بـاور دارد.علوم گوناگونی که به مسألهی شکلگیری شخصی و فرهنگی میپردازند ناگزیرند این یکپارچگی را دوباره کنند ودر واقع با کنار گذاشتن گذشتهمان به عنوان«موضوعی تاریخی2»،مـا را از آن جـدا میکنند.این الزام تنها بـه دلیـل مسایل تخصصی نیست بل که دلیلی عمیقتر دارد که همان ایدئولوژی به وجود آورنده آن علوم است.در حالی که یک دانشمند با اشاره به گذشته،مفتخرانه میگوید: این است جایی که از آن آمـدهایم»،دیـگری در مخالفت میافزاید:«این جایی است که هنوز در آنیم».نیاز برای جدا کردن خود از گذشتهمان در حالی که هنوز بر مبنای ارزشهای معنوی آن زندگی میکنیم عامل به وجود آورندهی مشکلات و دشواریهای اجـتماعی زنـدگی انسان اسـت که علوم انسان باورانه از حل آن ناتوانند.علومی که خود به دلیل موهبت یا نفرین وجود حافظهی انـسان قربانی این«تاریخی شدگی3»هستند.با زنده کردن خاطرهی گذشته،یـعنی تـماما خـود بودن به جای فکر کردن به خود،میتوانیم نیازهای معنویمان را بپذیریم،بیآن که ناچار از محکوم کردنشان بـه بـدویت باشیم.
برای نشان دادن چگونگی شکلگیری فرهنگ،از دیدگاه نیاز معنوی درونی،نه از منظر جـغرافیایی و انـسان بـاورانه،در صفحات بعدی شخصیت پویای4انسان مدرن را با دورترین اما زندهترین نیای آن،یعنی خود معنوی انـسان بدوی رو به رو خواهیم کرد.این ساخت مایه بدوی که میخواهیم نه با مـفهوم تاریخی یا تبیینی،بـل کـه صرفا همچون نمایانگر بقایای آن در انسان مدرن معرفی کنیم،تمدن و همراه با آن«من»بیش-متمدن را آفریده است،که با تقسیم آن[من]به دو خود متضاد از هم میپاشد.آن دو جنبهی خود که در انسان مدرن و با هـم در تضاد و جنگ هستند،بیتردید مادهی خاص اصلی تشکیل دهندهی شخصیت او را (1). humanistic
(2). historically
(3). historiztion
(4). dynamic
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 201)
فراهم میکنند.با این حال مهمترین وجه افتراق آن است که آیا این دو جنبه یکپارچه شدند تا تام را باز نمایانند یا بـا نـبردهای1تعارضآمیز میان دو خود پیش رانده شدهاند تا همچون خلاف آمد کنشگری یا«اندیشه و احساس»آشکار شود.این دوگانگی تعارض،که با زندگی و کارکرد تمام و کمال تداخل دارد،نباید با دوگانه انـگاری بـنیادی میان خود طبیعی و معنوی که در جهانبینی جادویی تعادلی پویا یافته بود.در هم آمیخته شود.مطالب مدرن و بدوی پیرامون همزاد،که در این فصل با آن مواجه میشویم،نشان خواهد داد که چـگونه ارزیـابی مثبت از همزاد به مثابهی روح نامیرا به ساختن پیش الگوی2شخصیتی از خود میانجامد؛ در حالی که تعبیر منفی از همزاد به مثابهی نمادی از مرگ نشانهی فروپاشیدگی3گونهی شخصیت مدرن است.چنین بـرگشت4کـاملی،کـه گویی با همجواری5ما بـا فـرهنگ عـامه و ادبیات سنتی تأیید شده است،تغییری بنیادین در نگرش انسان به زندگی،از باوری ساده لوحانه به ترسی روان نژندانه از نیروهای فرا-طـبیعی کـه انـسان یقین داشت تأثیر پذیر از جادو هستند،فاش مـیکند؛تـرسی که ناچار بود از نظر روان شناختی آن را توجیه کند.
حدود سال 1914،پیش از آن که شوک هیجانی6جنگ جهانی شالودههای تمدنی بیش خـردمندانه شـده را ویـران کند،رسالهای در باب بنمایهی7ادبی همزاد منتشر کردم.این رسـاله به تحلیل ساختاری عواملی پرداخته بود که آشکار میکرد خردگریزی بشر از نظر روان شناختی ریشه در جادوی بدوی دارد.اگر بـه خـاطر آوریـم که انسان از دورانهای بسیار کهن ناگزیر بوده از خود در برابر انواع نـیروهای نـاشناختهی طبیعت،با تظاهر به توانایی در رام کردن آنها،محافظت کند،دیگر شگفتانگیز یا گیج کننده نخواهد بـود کـه شـاهد باشیم دانشی سودمند این گونه از باورهای جادویی اولیه شکل بگیرد.قرنها پیـش از بـنیان گـذاری دانش غربی ما از نجوم،روحانیان عالی رتبهی ادیان شرقی برای پیشگویی و از طریق آن هدایت سـرنوشت مـردمانشان بـه نجوم پرداختند.این دانش راستین که درواقع،با مشاهدهی عینی اجرام آسمانی تحقق یـافت.در تـمدنهای باستانی شرق،با تعبیر ذهنی از فلک و آسمان (1). striving
(2). prototpye
(3). disintegration
(4). reversal
(5). juxtaposition
(6). emotional
(7). motif
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 202)
شکل میگرفت.به همین منوال دانـش مـا از شـیمی از آزمایشهای رازآلود کیمیاگران سدههای میانه شکل گرفت،که مصمم بودند با ساخت طلا و در واقع،آفـرینش خـود زندگی در پاتیلهایشان،از طبیعت پیش افتند.این کودکان علمی نسل بعد چه مایل بـه تـأیید والدیـن تعلیم ندیدهی خود باشند چه نباشند،نباید در جستجو و یافتن نیاکانشان و میراثی که به جا گـذاشتهاند درنـگ کنیم،به ویژه هنگامی که دریافتهایم روان شناسی میتواند چه کودک پر دردسری بـاشد.
از هـمان روزهـای نخست دانشجویی که مسحور روان شناسی علمی نوین شده بودم،پی بردم روان شناسی خردمندانه،علاوه بر نـاخودآگاه،در تـوضیح قـرنها تأثیر پایدار درون مایهای1کهن نیز ناتوان است.بیش از بیست و پنج سال پیـش،تـصادفا فیلمی سینمایی دیدم که یادآور درون مایهی همزاد بود-درون مایهای نامدار از زمان اسطوره شناسی یونانی و درام-بار رئالیـسمی چـنان خیالانگیز2که تا آن زمان روی صحنه نرفته بود.اگر چه، محبوبیت این تـراژدی-کـمدی جاودانی لغزشهای انسان در مواجههی انسان با هـمزادش، مـانند مـحبوبیت بسیاری از نقشهای ادبی نامدار،گذرا بوده اسـت.درسـت مانند خصومت میان برادران که در ادبیان پایان قرن هجدهم معمول بود و نقش عـشق مـحرم آمیزانهی3میان برادر و خواهر کـه مـشخصهی عصر الیـزابت بـود و نـهایتا دورهی رمانتی سیسم آلمانی که در آن درون مـایهی هـمزاد باب شد.علاقهی دوباره به درون مایهی کهن«همزاد»که از آن پس در قالب نمایش4درآمـد،نـمیتواند تنها به دلیل شخصیتهای عرفشکن5رمـان نویسان دروننگری باشد کـه بـه مداقهی روان شناختی درگیریهای شوخ طـبعانهی هـمزاد با خود پرداختند.وجود جریان مشابه در فلسفهی آلمان در آن دوره،مطرح میکند که وقتی بـار دیـگر پرسشگری دربارهی هویت خود انـجام مـیشود بـاید به دنبال دلیـلی عـمیقتر در ذهنیت تمامیت یک دوره بـود.
بـعد از آن که کانت6،فیلسوف انقلاب،ذهنیتی بورژواگونه را سازماندهی کرد،فیلسوفان رمانتیک اصل زیربنایی خود-تـعیینگری7را بـه منتهای فرد باورانهاش8بردند.رمانتیکها کـه (1). theme
(2). phantastic
(3). incestuous
(4). stage-ftame
(5). eccentric
(6). kant
(7). self-determination
(8). individualistic
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 203)
از نـتایج واقعی انـقلاب فـرانسه نـاامید بودند،از کانت که مـدعی شده بود قوانین طبیعت به واسطهی قوانین ذهن مشروعیت یافتهاند،پیشی گرفتند.آنان میپنداشتند مـفهوم ایـدئال گرایانهای که در توصیف الگوی کامل شـکلگیری تـاریخ بـه کـار بـرده بودند،همسان بـا رشـد خودآگاهی1است.از این رو،موضوع حقیقی دانش تنها میتوانست دانش دربارهی خود2باشد.آنان بنیانی را برای آرمـانهای شـخصی،طـبقات و ملی موجه میدانستند که از شکلگیری خود رشـد کـرده بـاشد،بـنیانی کـه فـیخته3آن را اخلاقی،هگل4منطقی و شلینگ5 زیبا شناسانه تعبیر کرد.
تعجبآور نیست که دریابیم این خود-مداری6فیلسوفانهی عصر رمانتیک در ادبیات زمان خود بازتاب یافته است.در واقع،در مییابیم کـه نویسندگان رمانتیک درون مایهی همزاد را مشکل خود تعبیر میکردند؛یعنی،نخست به آن از دیدگاه روان شناسی نگاه میکردند.انتخاب موضوع شخصیت دوگانه برای کاویدن عمق خود7بشر،بیشک ویژگیای رمانتیک گونه ناشی از شـخصیت درونـی دو نیمهی خودشان بوده است.از این رو هیجانهای تعارضآمیز و سرخوردهی دورهی رمانتیک،گونهای هیجان ناسازنما8بود که با پیامدهای انقلاب فرانسه و پیروزیهای ناپلئون9شکوهمند،ابرمرد ایدئال،شکل گرفت.بار دیگر انـسان بـا نمایشی هنرمندانه از نیروهای غیر منطقی درونش آگاه شد،نیروهایی که ناگزیر بود آن را با صحّه گذاشتن بر فلسفهای جدید دربارهی خود،روشن فکرانه تـوجیه کـند.
هر چند که اشتغال فـکری بـا خود دلیل وسواس رمانتیک دربارهی موضوع همزاد بود، برای روشن کردن شکل نمونهای10که این نقش از دوران باستان تا عصر حاضر پیوسته در آن ظهور یافته بـاید از روان شـناسی فرد فراتر رفت،و بـه رسـوم باستانی و باورهای عامیانهی بدوی پرداخت.هنگامی که در ماجرای داستان فیلم یاد شده،«شاگر پراگو11»که اقتباسی از «داستان تصویر گم شده12»اثر نامدار رمانتیکگرای مشهور ای.تی.ای.هافمن13است،عملا (1). self-consciousness
(2). self-knowledge
(3). fichte
(4). hegel
(5). schelling
(6). self-centredness
(7). self
(8). paradoxical
(9). napoleon
(10). form
(11). the student of prague
(12). story of the lost reflection
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 204)
تمام بـنمایههای کـهن ذاتی در موضوع در هم آمیخته شد،تصمیم گرفتم این بنمایهی ادبی فراگیر را کالبد شکافی کنم.قهرمان،زن بارهی بیپروا،در یکی از حالتهای روحی مستأصل و ناامید،درست زمانی که برای درک اهمیت حیاتی تـصویر بـه ظاهر بـیاهمیتش در آینه بسیار دیر شده بود،آن را به شیطانی انساننما میفروشد؛با حیرت در مییابد که این تصویر زندگی مـستقلی برای خود مییابد؛صاحب قبلیاش را دنبال میکند،با آمال،خواستهها و پیـشنهادهای عـشقیاش مـداخله میکند.و سرانجام شکنجهگری واقعی میشود که قربانیاش را به خودکشی میکشاند.مرگ مهیب قهرمان در آخرین تلاش برای بـه پایـان رساندن این تعقیب هولناک،با کشتن«دگر-من14»،یعنی با نابودی خودش،رخ مـیدهد.آن اتـفاقات مـوهوم،که با ظهور همزاد شکل مرموزی به خود میگیرد،در فیلم توسط همان هنرپیشه به شـکل جوانی قهرمان تصویر میشود.قهرمانی که اکنون پیر شده و قواعد اخلاقی مغایر بـا قواعد متعلق به خـود پیـشیناش را دنبال کرده است.مواجههی این خودهای متعارض در لحظات سرنوشتساز زندگی قهرمان،پیچیدگیهای لازم ماجرای یک داستان و اصول اخلاقی را که به نظر میرسد تلویحا به آن اشاره میشود فراهم میکند:گذشتهی یک مـرد (در فیلم با نقش جوانی خود قهرمان نمایش داده میشود)آن چنان بستگی نزدیک با وجود حیاتی15او دارد که اگر بکوشد خود را کاملا از آن منفک کند،مصیبت برایش رخ میدهد.
هر چند که برخی نویسندگان،مانند رابـرت لویـس استیونسون16در داستان عجیب دکتر جکیل و مسترهاید17این وجه اخلاقی موضوع را در قهرمانی که در تملک خود شیطانی در آمده به نمایش در میآورد،دیگرانی مانند داستایوفسکی18،در داستان اولیهاش همزاد (1846)،پیچیدگیهای روان شناختی را به حدی شـرح و بـسط میدهد که دقت بالینی19 پژوهش دربارهی پارانویای گزند و آسیب20و خود بزرگ پنداری21را مییابد.در چنین نمایشهای روان شناختی و اخلاق گرایانه دربارهی همزاد،نویسندگان به فریفتار شخصیت (13). e.t.a.hoffman
(14). alter-ego
(15). vital being
(16). robert louis steveson
(17). strange case of dr-jackll and mr-hyde.
(18). dostoievski
(19). clinical exactness
(20). paranoic persecution
(21). megalomania
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 205)
کمابیش دو نمیه میپردازند،در حالی کـه در سـایر داستانها همزاد با قهرمانی همسان با قهرمان اصلی تجسم عینی مییابد،مانند داستان ادگار آلنپو1،ویلیام ویلسون2،که هم اسم قهرمان مانند فرشتهی نگهبان او عمل میکند.اگر چه در رمـانتیسیسم آلمـانی، هـمان بنمایه،یعنی دو شخص که مـانند دوقـلوهای هـمسان به نظر میرسند،با اسلوبی حقیقتا بیمارگونه شرح و بسط داده شدهاند.ژان پل3،پدر ادبیات داستانی رمانتیک،به خصوص در طرح داستانی پیچیدهاش،به نمونههای بـیمارگونی4 مـیپردازد کـه هویتشان با هویت همزادشان در هم میآمیزد.گفته مـیشود او در نـامدارترین اثرش تیتان5،فلسفهی فیخته را درباهی خود با به سخره گرفتن ایدئالیسم ماوراء الطبیعی او ریشخند کرده است.یکی از بیمارگونترین چـهرههای ایـن داسـتان نمیتواند،بدون آن که مقهور هراس از همزادش شود،به هیچ بـخش از بدنش نگاه کند؛حقیقتی که او را به چنان خشمی میرساند که تمام آینهها را میشکند چرا که بازتاب خود تـحقیر شـدهاش هـستند. عجیب نیست که میبینیم قهرمان داستان در زمان مرگ مجنون است و گـفتهای از فـیخته دربارهی هویت را بر لب دارد.
در مقایسه با این عقاید افراطی که در دورهی رمانتیک باب شده بود،به نـظر مـیرسد سـایر نمایشهایی که در آنها قهرمان داستان تصویر خود را به شیطان میفروشد یا سـایهاش را از دسـت مـیدهد،مانند داستان معروف پیتر شلمیل6(خوانندگان انگلیسی زبان آن را با ترجمهی هویت7میشناسند)،با وجـود سـرنوشت مـصیبتبار قهرمان،معصومانه به نظر میرسند. انگار خود موضوع ذاتا وجهی دوگانه دارد که برداشت از آن را بـه اشـکال مختلف ممکن میسازد،برداشتی که از اجرای کمدی ساده لوحانهی اشتباه بین دوقلوهای هـمسان تـا فـقدان تراژدیک8و تقریبا بیمارگون خود واقعی فرد در اثر خودی که روی او انداخته شده است، متفاوت اسـت.بـا در نظر داشتن قابلیتهای دو لایهی9سوژهمان،به نماد پردازی10ثابتی بر میگردیم که این درونـمایه،صـرفنظر از شـاخ و برگی که یافته،در طی عصرها حفظ کرده است،یعنی نمایش خود دوم توسط سایه یا تـصویر فـرد.من در رسالهام دربارهی همزاد که (1). edgar allen poe
(2). william wilson
(3). jean paul
(4). pathological
(5). titan
(6). peter schlemihl
(7). howitt
(8). tragic
(9). duofold
(10). symbolism
&%02633QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 206)
به آن ارجاع داده شد،این نقش را تا رسـوم بـاستانی و بـاورهای عامیهای که میتوانند اولین انگاشت انسان دربارهی روح باشند،دنبال کردهام.هنوز در تمام بخشهای دنیای مـتمدن خـرافههای بـیشماری دربارهی تصویر یا سایهی خود رواج دارد.این خرافهها با تابوهای گستردهی انسانهای بـدوی کـه در تصویر طبیعی خود،روح بشر را میبیننند مطابقت دارد.
این باور هم تقدس آشکار سایه و هم تابوی مطابق آن را شـرح مـیدهد که بر این انگاشت استوار است که هر آسیبی به سایه وارد شـود،بـر صاحبش تأثیر میگذارد.مردم بدوی نه تـنها از افـتادن سـایه بر اشیاء خاصی،به خصوص غذا،هـراس داشـتند،بل که از افتادن تصادفی سایهی مردم دیگر بر خود-بیش از همه سایهی زنـان بـاردار و مادر خواندهها-بیمناک بودند.آنـان مـراقب بودند هـرگز کـسی از سـایهشان عبور نکند و مراقب ویژهای به عـمل مـیآورند که سایههایشان بر مرده،بر تابوت یا مزاری نیفتد-و گمان میرود بـه هـمین سبب خاکسپاریها اغلب شب هنگام انـجام میشده است.اگر چـه،بـزرگترین ترسشان، آسیب رساندن عمدی بـه سـایهشان با استفاده از جادو بود؛زیرا بر اساس باوری عام میشد دشمن را با مـجروح کـردن سایهاش به قتل رساند.بـسیاری آیـینهای عـامیانهی مشابه دیگر بـه روشـنی نشان میدهند که انـسان بـدوی سایه را همزاد رازناک خود میداند،وجودی معنوی با این حال واقعی1.
هنوز وجه دوگـانهی دیـگر خود همزاد،از گیج کنندهترین اشکال ایـن مـفهوم به ظـاهر سـاده انـدیشانه از روح بدوی و دلیل درآمیختگی ایـن موضوع در نوشتارگان مردم شناسانه است.گویی برای انسان مدرن،که با ایدهی یکپارچگی شخصیت بـار آمـده و با تفکر خردمندانه آموزش دیده،بـاور نـکردنی اسـت کـه یـک معنی ناهمساز2بـاید هـمزمان به دو پدیدهی عین هم اطلاق شود.با این حال،همزاد در بدویترین شکلش،سایه،نمایانندهی هر دو شـخص زنـده و مـرده است.از این رو از سایه مانند خود حقیقی در بـرابر آسـیب مـحافظت مـیشود،اگـر چـه،مرگ خود حقیقی بر بقای سایه تأثیر نمیگذارد.شگفت این که،به نظر میرسد نه تنها به سایه زندگی مستقلی مختص به خود عطا شده است،بـل که روح، حیاتیترین عنصر هستی بشر انگاشته میشود.در مردم بدوی بیماری و سلامت با ظهور حیاتیترین عنصر هستی بشر انگاشته میشود.در مردم بدوی بیماری و سلامت با ظهور سایه تشخیص داده میشود؛سایهای کـه کـوچک یا نحیف است نشان میدهد صاحبش بیمار (1). real
(2). contradictiory
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 207)
خواهد شد،سایهی قوی خبر از سلامتی دارد،و نبود یکسرهی سایه دلالت بر مرگ دارد. به زعم برخی نویسندگان،این حقیقت که پیکر آرمیده بر خـاک نـمیتواند سایه اندازد هم ثابت میکند سایه همراه با روح از دنیا رخت بر میبندد.حتی در روزگار ما،در میان برخی مردم بدوی،بیمار را در برابر نور آفـتاب مـیآورند شاید که سایه و به هـمران آن روح کـوچ کرده باز خوانده شود.در این رابطه،شرح داستانی دربارهی کامیسو1،خالق پیتر شلمیل،مردی که سایهاش را گم کرد،جالب توجه است.آن چه این بـنمایهی شـگفتانگیز دقیقا بر آن دلالت دارد،سؤالی اسـت کـه در آن زمان بسیار مورد بحث قرار میگرفت.چندین تعبیر مطرح شده است که هیچ کدام از آنها،حتی برای خود نویسنده هم دلچسب نبود.او همواره دربارهی توصیفهایی که از سایه میشد تردید داشـت.امـا نکتهای که چند هفته پیش از مرگ با دوستی مطرح کرد،دقیقا اشاره به معنی بنیادی آن داشت.او گفت:«در گذشته مردم اغلب از من میپرسیدند که فکر میکنم سابه بر چه چیزی دلالت دارد.اگـر آنـها الآن این را از مـن بپرسند، پاسخ میدهم:سلامتی است که من از آن بیبهرهام.فقدان سایهام بیماری من است.»در شعری جذاب از استیونسون«سـایهی من»2به فراز و فرود سایه به سان نشانهی تندرستی یا بـیماری پرداخـته شـده است.زولوس3باور دارد که سایهی بزرگ انسان روزی به نیاکانش ملحق میشود،اما سایهی کوتاه با مرده خواهد مـاند و حـقیقتا سنجهای برای نامیرایی میشود.
گرچه مردم شناسان میپذیرند که انسان بدوی سایه را هـمتراز بـا روحـش میدانسته،اما توصیف آنان از باوری که به انسان بدوی نسبت میدهند بر مبنای انگاشت عـقلانی ما از شخصیت یکپارچه است که طبیعت ذاتا دوگانهی انسان را انکار میکند.پژوهشهای اخـیر دربارهی این موضوع،بـه خـصوص از دیدگاه زبان شناسانه،به روشنی نشان دادهاند که انگاشت تیلور4که روحی«زنده انگار»5را حالتی از زندگی میداند که همهی نیروهای معنوی را یکپارچه میسازد دربارهی باور همهی مردمان بدوی کاربرد دارد.ایدهی فـراگیرتر از روح،دوگانه یا حتی چندگانه است.بسیاری از مردمان روح انسان زنده را که محل حیات و عمدتا محل زندگی هشیارانه است و روحی که ماندگار میشود،یعنی روح (1). chamisso
(2). my shadow
(3). zulus
(4). tylor
(5). animistic
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 208)
مرده را با نامهای کاملا متفاوت مینامند و آنها را دو موجودیت مـجزا در نـظر میگیرند. گاهی تقسیم از این هم فراتر میرود؛تعدادی از روحها ماندگار در نظر گرفته میشوند،اما از سوی دیگر برای کارکردهای حیاتی در زندگی هشیارانه چندین روح زندگی1وجود دارد. اگر چه برخی مردم بـدوی واژهـای یکسان را برای سایه و روح یا روان استفاده میکنند، بدویترین مردمی که برای ما شناخته شدهاند از نظر کلامی یا انگاشتی دو روح متفاوت را در انسان تمییز دادهاند.ساکنان ملانزیای شمالی2،که در سطحی بسیار بدوی بـاقی مـاندهاند،برای سایه و روان دو واژه دارند که از یک ریشه مشتق شده است.بر اساس گفتهی فریزر3،برخی بومیان استرالیا بین روحی که در قلب است و روحی که در پیوند نزدیک با سایه اسـت افـتراق مـیگذارند.بومیان جزیرهی فیجی4،که روحـ را مـینیاتوری از وجـود بشر تصور میکنند،باور دارند که هر انسان دو روح دارد،روحی تیره که در سایهاش خانه دارد و سرانجام فساد میپذیرد،و روحی روشن که در بازتابش در آبـ یـاآینه دیـده میشود و با او تا زمان مرگ باقی میماند.هـم چـنین ساکنان گرینلند5و آلگونکینیها به حیات دو روح باور دارند،حتی تاماییها6که در گینهی نو7زندگی میکنند بین روحی بلند که حـرکت مـیکند-و بـا سایه شناخته میشود-و روحی کوتاه که بدن را در آن مرگ ترک مـیکند افتراق میگذارند.
رسیدن انسان به جایی که بتواند روح در سایهاش را ببیند میتوان با این فرض8شرح داده شود که او ابـتدا تـصویر خـود را در سایه دید،که با وجود جدایی ناپذیر بودن از او،نه تنها شـکلش را تـغییر میداد بل که شبها هم ناپدید میشد.به نظر من این تفسیر از سایهی انسان که هـمراه بـا خـورشید بارورگر ناپدید میشود تا با بازگشت آن باز پدیدار شود آن را نمادی کامل از ایـدهی روحـی نـامیرا میسازد.طبق انگاشتی عمومی9از نوع بشر،خورشید هر روز در جهان زیرین ناپدید میشود و به روحـهایی کـه آنـجا به زیستن ادامه میدادند زندگی سایهوارشان10را یعنی امکان ماندگاری و بازگشت به زمین عطا مـیکرد.بـدین جهت از دیدگاه من،نه شباهت سایه به خود،بل که پدیدار و ناپدید شـدن آن و بـازگشت دورهـای به (1). life-souls
(2). norther melanesia
(3). frazer
(4). fiji
(5). greenland
(6). tamais
(7). new guinea
(8). assumption
(9). universal
(10). shadow life
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 209)
زندگی است که سایه را نماد روح بازگشت کننده و همچنان ماندگار در باور معنوی ما بـه نـامیرایی ساخت.در دوگانگی اولیه از انگاشت روح،من مایلم ریشهی دو تلاش انسان برای محافظت از خود و حـفظ بـاور بـه نامیراییاش را بررسی کنم:یعنی دین و روان شناسی.از باور به روح یک مرده به این یا آن شـکل تـمام دین پدید آمد؛از باور به روح در زندگان،سرانجام روان شناسی شکل گرفت.
شکلگیری روان شـناسی در یـونان بـاستان آغاز گشت.و نخستین روان شناسی خردمدار، ورای ایدهی دینی دربارهی روح صورتبندی شد.حلقهای که باور به روح را بـه شـکلگیری روان شـناسی متصل میکند میتوان در تفکر فلسفی،به ویژه در فلسفهی افلاطون دربارهی روح یافت؛تـفکری کـه وجه مادی آن را شاگردش ارسطو در قالب روان-فیزیولوژی1سامان بخشید.خطوط اصلی شکلگیری دیدگاههای یونانی دربارهی روح،اولیـن بـار در اثر بنیادی اروین روئد2،روان،طراحی شد؛و از زمانی که دانشمندان مدرن با توجه بـه پژوهـشهای اخیر دربارهی مردم بدوی آن را اصلاح کردند،در درک تـام ذهـنیت دنـیای غربی ما اهمیت بنیادی یافته است.ایـدهی هـومر،که کهنترین و بهترین مدرک از دیدگاههای عامیانهی یونانی پیرامون موضوع را برای ما به جـا گـذاشته است،بیش از تصور بدویهایی کـه روح مـرده را از کارکردهای ذهـنی زنـده تـمیز میدادند،حاکی از یکپارچگی نیست.روئد اظهار مـیکند مـطابق با نظر هومر«انسان هستی دوگانهای دارد،آن که در ظاهرش نمایان است و دیگری کـه در تـصویر ناپیدایش تنها بعد از مرگ ظاهر مـیشود.این هستی دوم،و نه هـیچ چـیز دیگر،روح اوست.در انسان جاندار هـمزادی نـاتوان مانند میهمانی بیگانه خانه دارد،در واقع خود دیگر او در قالب روانش است که قلمرو آن دنـیای رؤیـاها است.زمانی که خود آگـاه مـیخوابد، هـمزاد کار میکند و نـظاره مـیکند.چنین تصویری،که بـازتاب خـود نمایان و تشکیل دهندهی خود ثانی است،در میان رومیها جنیوس3است؛در میان پارسها،فراوالی4؛و در مـیان رومـیانکا5نام دارد».
بر اساس آخرین تعبیرها،«روانـ»بـرای هومر تـنها دلالت بـر روح مـرده دارد،در حالی که کارکردهای گـوناگون زندگی(منطق،هیجان و غیره)به ارگانهای حیاتی بدن(مانند دیافراگم (1). psycho-phyisiology
(2). erwin rohde
(3). genius
(4). dravauii
(5). ka
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 210)
یا قلب)نسبت داده میشوند،کـه هـر جراحتی به آنها به مرگ مـیانجامد.از ایـن رو ایـدهی هـومری(هـومرگونه)از روح در کنه آن،از نظر انـگاشت دوگـانگی میان دو روح زنده و مرده، که تنها بعدها در مفهومی منفرد از روح و روان به یکپارچگی میرسد،با تصویر انسان بـدوی مـطابقت دارد.خـود واژهی روان در اصل تنها بر روحی کـه بـعد از مـرگ بـاقی مـیماند،روح مـرده و روح بدیل دلالت دارد و در برگیرندهی چندگانگی کارکردهای زندگی نیست. بنابراین،به نظر میرسد روان را روحی مرده انگاشتن که در زنده هم هستی دارد،فرآوردهی اخیر تأمل فلسفی است.
در مواجههی آن انگاشتهای کهن از روح دوگـانه با تجلی مدرن آن در ادبیات همزاد، در مییابیم که تأکید بر تعبیر متعصبانه از باور کهن به روح تغییری اساسی داشته است.
همزاد که در آغاز فرشتهی نگهبان و تضمین کنندهی ماندگاری و نامیرایی خود پنداشته مـیشد،در آخـر به شکلی دقیقا متضاد،یادآور میرایی فرد،در واقع،اعلان کنندهی خود مرگ، ظاهر شد.بنابراین،همزاد از نماد زندگی ابدی در مردم بدوی،به شگون مرگ در خودآگاه فرد در تمدن مدرن رشـد یـافت.این بازنگری به دلیل رخنهی کل موضوع نامیرایی همراه با ایدهی شیطان بود،نه به دلیل که دیگر بیش از این نمیشد مرگ را هـمچون پایـان هستی فرد انکار کرد.زیـرا هـمزاد را بعد از تکمیل این چرخهی تکامل،همچون یک خود«بد»و تهدید کننده که دیگر تسکین دهنده نیست،مشاهده میکنیم.تعبیر آیین مسیحیت از نامیرایی به دنـبال ایـن تغییر چنان بود کـه حـق اعطای نامیرایی به خوبها و محروم کردن بدها از آن برای ایشان فرض شد.در یک دورهی مشخص در کیش سدههای میانه ترس از شیطان،که در واقع همان انساننمایی همزاد از دیدگاه اخلاقی است؛به دلیل تـرس از مـحکوم شدن در روز داوری-یعنی،شریک نشدن در زندگی جاودانی خوبها-همهگیر شد؛خاستگاه شیطان در باور کهن به روح هنوز در داستانهای متعددی دیده میشود که در آن قهرمان سایه یا بازتابش را به شیطان انساننما میفروشد تا لذات دنـیوی را بـه دست آورد.ایـن باور عامیانهی متداول از اهریمنی بیروح که مشتاق به دست آوردن روح نامیرای انسان خوب،با ترغیب او به تباهکاری اسـت،در فاوست1گوته2جاودانی شده است.هنرمند با بهرهگیری از قصهی عامیانهی مـرسوم در سـیر اثـرش آن را از درگیریهای خرافی به مبارزهی بشر برای (1). faust
(2). goethe
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 211)
خود-نامیرایی1،یعنی،خود-شکوفایی2بر میکشد.
بازنگریهای تاریخی مشابه از مـوضوعات مـشهور ادبی به کارکرد اجتماعی هنرمند اشاره دارند که با جان بخشیدن به بـاورهای عـامیانهی سـنتی در نبرد معنوی خود برای نامیرایی،آنها را انسانی کردند.بر خلاف ادعای روان شناسی مدرن،دلیلی کـه نویسندهی آفرینشگر را،بدون آن که چندان درگیر مبارزهی تعارضآمیز درونی شوند،در بیان دوگانگی درونـش توانا میکند،چندان سـاده نـیست.تعارضی که گوته در فاوست مستقیما از آن به عنوان دو روح در سینه اشاره میکند.با وجود این که هنرمند و رواننژند را،هر دو، تعارضهای مشابهی احاطه میکنند،اما نمیتوان یک گونه را با دیگری توصیف کرد. نـیروهای خردگریز،که در هر دو گونه کارگر هستند،برای بیان خردمندانه یا به عبارتی بیان پذیرفتنی خود اهتمام میورزند.رواننژد در این تلاش شکست میخورد زیرا که فرآوردههایش خردگریز باقی میمانند،در حالی که هـنرمند مـیتواند و اجازه دارد آفرینشاش را در شکلی پذیرفتنی که توجیه کنندهی ماندگاری خردگریزی در قلب تمدن بیش خردمندانه شدهی ما است،به نمایش بگذارد.برداشتی که از نقش همزاد در آثار نویسندگان برجسته شکل گرفته از این کـارگرد فـرهنگی،که من اغلب امتیاز عمدهی هنرمند محسوب کردهام،حمایت کرده است.هیچ شکی وجود ندارد که آن چه هنرمند در اشتراک با رواننژند دارد همان ترس اغراقآمیز از مرگ تهدید کننده و مخرب خـود اسـت.با این حال، گونهای آفرینشگر در پرداختن به این مشکلات بنیادی،با ایفای کارکرد فرهنگی خود به توجیهی شخصی دست مییابد یعنی پیش بردن تداوم نسلش از طریق احیای ارزشهای مـعنوی نـیروهای خـردگریز.این گونه است که مـحدودیت بـهتآور خـلاقیتهای ادبی و یکنواختی آشکار طرحهای بیش تکراری داستانها4معنیدار میشود.باید از محتوای ادبیات به کارکرد آن باز گردیم،تا دریابیم نمایش قوهی تـخیل هـنرمند تـنها در ابداع نقشهای جدید نیست،بل که در خلق دوبـارهی روح حـقیقی سنت عامه است به آن چه که خود خردگریزش به آن حساس است.به این دلیل است که محبوبترین داستانهای هـمزاد بـر پایـهی باورهای عامیانه شکل میگیرد.در عین حال،شگفت نیست که عـناصر بیمارگون را بیابیم مانند تعقیب قهرمان توسط همزادش که نویسندگان مدرن ارائه کردهاند؛نویسندگانی (1). self-imortalization
(2). self-realization
(3). ever-recurring
&%02634QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 212)
که قریحهی آفرینشگرشان در برابر تـهدید عـناصر خـردگریز،واکنشی همانند خلقهای بیمار دارد.گویی نفرین بدوی تجاوز از تابوها،که مـحافظ هـمزاد بود،بر هنرمند تأثیر گذاشت تا جرأت کند با خلق تصویر دنیوی از خود معنویاش به نـامیرایی نـایل شـود.برخی از این نویسندگان در زمان نوشتن داستانهایشان مرگ را لمس کردند،گویی که مـرگ بـه دنـبالشان بوده است.زمانی که استیونسن در رؤیا صحنههای اصلی داستان عجیب دکتر جکیل و مستر هـاید را در ذهـن مـیپروراند،به دلیل خونریزی شدیدا بیمار بود.پیشنویس اول را، چون برایش رضایتبخش نبود،سوزاند و با شـتاب بـه بازنویسی تمام داستان پرداخت (شاهکاری که در سه روز به اتمام رساند).احتمالا ترس از دسـت دادن دوبـارهی داسـتان نبود که او را به شتاب وا داشت،بل که حقیقتا نگران وضع نامناسب سلامتش بود.او در نـامهای نـوشت«من با جکیل پیش رفتم،در حالی که افلاس در پیام بود».ظاهرا گیدو مـوپاسان1 داسـتان مـهیبش دربارهی یک شبح«لاهورا»2را در شروع بیماری کشندهاش نوشت.اخیرا پیشخدمت پیشینش فرانسوا این پیشفرض هـمگانی را کـه نویسنده پیش از نوشتن داستان مجنون بوده،رد کرده است.فرانسوا که در هفتاد و هـشت سـالگی هـنوز ارباب قبلیاش را «آقا»3مینامد،گفت که موپاسان در زمان نوشتن کتاب در آگوست 1887 کاملا هشیار بود. وقـتی او داسـتانش را بـرای ناشر فرستاد،به فرانسوا گفت که پیش از گذشت یک هفته تمام پاریـس خـواهد گفت او دیوانه است.در حقیقت او تا سال 1891،یعنی چهار سال بعد،دیوانه نبود،آن زمان بود کـه پیـش رفت جنون را احساس کرد.زمانی که تشخیص داد دیگر بیش از این نمیتواند سـلامت روانـش را حفظ کند،با برید گلو اقدام بـه خـودکشی کـرد.اگرچه بیماری نویسنده این پیامد نمادین تـعقیب تـوسط همزاد را تسریع کرد،اما به هیچ وجه عامل ایجاد آن نبود.موپوسان در طی زنـدگی در مـقابل«دشمن جنون»،که مدتهای طـولانی در شـکل شخصیت دوگـانه در خـود بـاز شناخته بود،نبرد کرده بود.او هـم مـانند پو4و هافمن5، گرفتار توهماتی بود که در اثرش توصیف کرده است.
روایتی از این گـونه تـجربههای حقیقی موپاسان در سال 1889 وجود دارد که آن را هـمان بعد از ظهر برای دوسـتی نـقل کرد.او پشت میز در کتابخانهاش نـشسته بـود.با این که دستور اکید (1). guy de maupassant
(2). le horla
(3). mon-sieur
(4). poe
(5). hoffman
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 213)
داده بود که هیچ کس نباید پذیرفته شود،نـاگهان احـساس کرد فردی در را گشوده است.بـه اطـراف چـرخید و با کمال تـعجب خـودش را دید که داخل شـد و سـر را بر دستها تکیه داد و نشست.تمام آن چه را موپاسان در آن هنگام نوشت،همزادش دیکته کرد.وقـتی نـوشتهاش به پایان رسید،او برخاست و شبح مـحو شـد.این روایـت شـبیه صـحنهای از لاهورا به نظر مـیرسد.اگر چه چنین تجربهای حقیقی را باید شهود در نظر گرفت،تا ثبت گفتههای دیگری. معروف اسـت کـه پو در جوانی،در سی و هفت سالگی،به سـبب حـملهی هـذیان الکـلی1 درگـذشت.داستان او،ویلیام ویـلسون2،مـعمولا به مثابهی اعترافش تلقی میشود.چرا که زندگی مردی را تصویر میکند که به سبب قمار و مـستی تـباه شـد،و نهایتا با وجود تلاشهای خود بهترش بـرای نـجات او خـود را کـشت.پو،سـالها پیـش از پایان زندگی،گرفتار وسواسهای متعدد و دلشورههایی نامشخص بود،شیدایی گزند و آسیب او را میآزرد و هذیانهای بزرگمنشی3داشت.جوزف وود4در کتاب آخرش،آدگار آلنپو،مطالعهای در باب نبوغ،داستانها و اشعار مشهور پو را،نـه به سان آثار فردی چیرهدست،بل که تجربیات کمابیش تغییر چهره دادهی واقعیتهای ناخوشایند زندگی وی در نظر گرفت،به ویژه زمانی که مشخص شد بسیاری از ایدههای او در توهمها و پندارها به ذهنش مـیآمده اسـت.از تمام نویسندگانی که با پرداختن به درون نگری توانستند انفکاکی زودرس را در شخصیتشان باز شناسد،احتمالا هیچ یک بیش از داستایوفسکی با ترس از مرگ زندگی نکرده است. زمانی که هنوز دانشجوی پلیتکنیک بـود از حـملههای خفیف،احتمالا ناشی از صرع،رنج میبرد؛و مانند پو از زنده به گور شدن،به سان یک قربانی صرع،در هراس بود. داستایوفسکی در بسیاری از قطعات آثارش،حـملهی صـرع«بزرگ»5خود را با سبکی چـیرهدستانه تـوصیف کرده است.قبل از بروز علایم پیش درآمد صرع او به لمحهای از «شادمانی که در زندگی عادی تجربه ناشدنی است و هیچ انسان دیگری نمیتواند دربارهی آن تصوری داشـته بـاشد»دست مییافت.«این حـس آن قـدر نیرومند و آن قدر مطبوع است که میشود ده سال،و شاید حتی همهی زندگی را برای چند ثانیه از چنین سروری اهدا کرد».اما، بعد از حمله به شدت اندوهگین میشد و خود را یک جنایتکار احـساس مـیکرد.در واپسین (1). delirium tremens
(2). william wilson
(3). delvsions of grandeur
(4). josef wood
(5). grandmal
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 214)
روزهای زندگیاش در پتروگراد1،نوشت:«من حملهای داشتهام که ده روز طول کشیده و تا پنج روز بعد از آن حمله از پا درآمده بودم.من مردی تباه شدهام؛خرد من حقیقتا رنج برده است و حقیقت ایـن اسـت؛این را مـیدانم.در هم ریختگی عصبی اغلب من را تا مرز جنون میبرد.»او نه تنها مکررا این وضعیتهای ناهشیاری را تجربه کـرد،بل که به عنوان یک انقلابی محکوم به مرگ شد و در آخـرین لحـظه بـخشوده شد؛به تعبیری او حقیقتا با مرگی زنده،که در ابله شرح داد،مرد.بنیادیترین ویژگی ساختار شخصیت او احساس تـعقیب مـداوم مرگ بوده است.حتی به نظر میرسد اکپرسیونیسم2،سبک پرآشوبش از همین احساس تـعقیب مـداوم تـوسط مرگ منشأ گرفته است و نمیتواند تنها در نتیجهی تجربههای نامعمول زندگی باشد.به زعم مرژکوفسکی3درونـمایهی همزاد مشکل شخصی عمدهای برای داستایوفسکی بود:«بنابراین همهی جفت مردمان حقیقی تـراژدیک و مجادله کنندهای که او بـه نـمایش میگذاشت خود را موجودیتهای کامل،دو نیمهی یک شخصیت سوم،در نظر میگرفتند؛نیمههایی که مانند همزادها،خود را میجویند و در پی خود هستند.»این موضوع،در آخرین و بزرگترین رمان او،برادران کارامازوف4،به بزرگ منشانهترین شیوه تحقق یـافته است.در این رمان smerjakor در نقش همزاد برادرش ایوان تصویر شده است، ده نفری که نه تنها معمولا همراه هم ظاهر میشوند و دربارهی موضوعاتی یکسان بحث میکنند،بل که به طور جدایی ناپذیری در بـنمایهی مـحبوب داستایوفسکی در قالب جنایتکاری بالفطره یکپارچه میشوند.ایوان میگوید:این همزاد«تنها شخصنمایی5خود من است،در واقع تنها بخشی از خود من...از پستترین و سفیهانهترین افکار و احساسات» در برخی از بخشهای حذف شده از تسخیر شـده6،اسـتاورگین،هنوز میکوشد خود را متقاعد کند که توهّمی که از همزاد دارد ذهنی است،نه اهریمنی.میگوید:«او را باور ندارم، هنوز باور ندارم.میدانم که این تنها خود من است با تجلیهای مـتفاوت.انـفکاک خود من و صحبت با خود من.اما مقدر شده که او اهریمنی مستقل شود،از این رو باید وجودش را باور کنم.»
(1). petragrad
(2). expressionism
(3). merejkovsky
(4). the brothers karamazov
(5). personification
(6). possessed
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 215)
ایوان،قهرمان آخرین اثر داستایوفسکی،فلسفهی اخلاقی نویسنده را با دیدگاهی شـاعرانه بـه اهـریمن مطرح میکند،اهریمنی که بـه شـکل آفـرینش انسان در تصویر خود نمایش داده شده است.پیش از آن که ایوان مجنون شود،اهریمن بر او ظاهر میشود و خود را همزادش معرفی میکند.اگرچه،ایـوان از پذیـرش واقـعیت وجود شبح سرباز میزند:«تو یک وهم هـستی،یـک بیماری1،یک فریب؛اما میدانم چگونه نابودت کنم.تو یک توهمی،تو تنها تجلی خود من هستی؛به عـبارتی،تـجلی افـکارم،منزجر کنندهترین افکارم.تمام آن چه مدتهاست مرده،تمام آرایی را کـه مدتها پیش بیان کردم این جا فرا خواندی،گویی هنوز تازه هستند.»
این جا دوباره خود را با مـعنی هـمزاد مـواجه میبینیم،بازنمود گذشتهی فرد.در اصل، همزاد یک خود همسان(سایه،بـازتاب)اسـت و نویدبخش ماندگاری شخص در آینده.بعدها همزاد،گذشتهی شخصیاش را همراه با زندگی فرد به خاطر میسپرد.نـهایتا،او خـود مـتضاد میشود و به شکل شیطانی نمایان میشود که نشانگر بخش تباهیپذیر و میرای شـخصیت اسـت کـه توسط خود اجتماعی طرد شده است.آن سه مرحلهی حیاتی شکلگیری ایدههای پیرامون همزاد را،بـه طـور فـشرده،در نحوهی برداشت این درونمایه در سه شاهکار پیاپی داستایوفسکی مییابیم:داستان اولیهاش همزاد،خیره کـنندهترین اثـرش،تسخیر شده،و آخرین و پختهترین کار او برادران کارامازوف.داستایوفسکی خود اعتراف کرده که گـلیادکین2قـهرمان پارانـویایی داستان اولش،بیان کنندهی احساسات خود او بوده است. نویسنده تصمیم داشت این روایت بسیار آشـکارگر3را بـازنویسی کند،اما حس کرد که ناچار از پرورش همان موضوع با شیوهای عینیتر است.در داسـتان دومـش از هـمزاد،که«جوان»4 نامیده میشود،قهرمان آشکارا فردی با شخصیت چندگانه ترسیم میشود که خود را ایـن گـونه توصیف میکند:«میدانید،به نظر میرسد من،برای تقسیم کردن خودم بـه دو بـخش، از خـود نسخه بر میدارم-در واقع خودم را دو برابر میکنم و از این دو برابر شدن میهراسم. احساس میکنم گویی هـمزادم در کـنارم ایـستاده است؛یکی که متین و فهمیده است و همزاد که مطلقا میخواهد کاری احـمقانه و گـاه بسیار مضحک انجام دهد.سپس ناگهان فرد (1). malady
(2). goliadkin
(3). too-revealing
(4). the youth
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 216)
در مییابد که خودش واقعا میخواهد آن را انجام دهد.خدا مـیداند چـرا یکی آن را بیاختیار میخواهد،یکی در برابر آن مقاومت میکند و با این حال بـا تـمام وجود میخواهد.»جالب است که توصیف داسـتایوفسکی از انـفکاک ورسـیلف1با اشارهای به خودآگاه پایان میپذیرد کـه نـشان میدهد خود نویسنده با متون امروزی پیرامون روان آسیب شناسی آشناست.او میگوید«واقعا هـمزاد چیست؟»«حـداقل مطابق با کتاب پزشکی یـک مـتخصص که اخـیرا دربـارهی ایـن موضوع با او مشورت کردهام،همزاد چـیزی بـیش از اولین مرحلهی جنون نیست که میتواند به فاجعه ختم شود،دوگانگی مـیان احـساس و اراده است.» متعافب شکلگیری ایدهی همزاد در سـه چهرهی پیاپی آثار عـمدهی داسـتایوفسکی، پروفسور دی شیزوسکی که بعد از انـقلاب روسـیه به پراگ تبعید شد،در تعبیر فیلسوفانهاش از«همزاد در داستایوفسکی»نتیجه میگیرد که همزاد بازنمود اعـتراض هـنرمند در برابر اصل عقل باوری قـرن نـوزدهم اسـت،که مطابق بـا آن اصـل انسان تنها در دنیای مـادی و در شـعور مادی هستی دارد.در هم شکستن همزاد همان سان که در قهرمان داستانهای داستایوفسکی رخ میدهد شاهدی بـر بـیثباتی است که فرد احساس میکند.فـرد زمـانی این بـیثباتی را احـساس مـیکند که در مواجهه با نـیروهای ناشناخته،هستیای واقعیتر در برابرش رخ مینمایاند.نخستین شاهد این مدعا،گلیادکین است که قربانی بیاختیار ایـن اصـل به نظر میرسد.با این تـفاوت کـه نـیروهای خـردمندانه گـلیادکین را از بیرون مقهور مـیکنند، در حـالی که خردگرایی استاوروژین و جانشین کاملا شکل گرفتهاش،ایوان کارامازوف را،از درون نابود میکند.
نحوهی شکلگیری ادبی بنمایهی هـمزاد2نـشان مـیدهد که چگونه پس از بازنگری اخلاق باورانهای همزادی کـه سـنت عـامیانه وجـود دارد،هـمزاد در مـتون ادبی با تعبیری روشن فکرانه همراه شده تا نیروی خرد گریزی که وجودش را تهدید میکنند بیاثر کند. هنرمند،برای بخشیدن شکل تراژیک به باور عامیانهی اصلی،نـه تنها در اثرش خود خرد گریزش را از پیش پا بر میدارد،بل که همرمان به عامه قدرت میدهد تا خود را هم از نویسنده و هم از آفرینشش جدا کند.چنین تغییر هنرمندانهی بنمایهی بدوی از جدایی تـاریخی از طـبقهبندی علمی متفاوت است،چرا که به نظر میرسد بازنمود زندهی (1). versliov
(2). double-motif
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 217)
شخصیتهای نیرومندی است که هنوز در بند افسون قدرتهای خرد گریزند.برای شکلدهی و بازنمایی خردمندانهی این شخصیتها،هنرمند به عـامه قـدرت میبخشد تا احساس کند آن قدر از عناصر خرد گریز جدا شده است که پیروزمندانه جسارت سهیم شدن در آن را بیابد.این نقش دوگانهی عامه،فریبندگی تـراژدیهای بـزرگ را برایمان آشکار میکند که در آن نـه تـنها میتوانیم در رنج بشری قهرمان سهیم شویم،بل که میتوانیم در عظمت فوق بشری به خاطرش رنج میبرد نیز سهیم باشیم.در زمان ما،تراژدی،همچون فـرزند کـیش و آداب اولیهی یونان هنوز هـمان کـارکرد معنوی مراسم دینی را دارد؛یعنی موقتا «انسان عامی»را با نیروهای خرد گریز زندگی یکی کردن،با نیروهایی که باید انسان معمولی را در هستی هر روزهاش با انواع تابوهای محکم در برابر آن محافظت کـرد.در مـوسم جشنهایی خاص که تابوها برداشته میشدند،کاهنها و پادشاهان،که وظیفهی مقدس حفظ آن نیروهای حیاتی زندگی برای همیشه به آنها اعطا شده بود،آنها را به مردم اهدا میکردند. فرهنگ از چنین نـوسازیهای مـوسمی خود خـرد گریز در آیینهای روحانی آمیخته با جادو شکل گرفته است.فرهنگ،نه تنها به لحاظ زبان شناسی بـل که از نظر کارکرد هم از کیش1 مشتق شده است،یعنی ترجمهی پیـوستهی مـفاهیم فـرا-طبیعی به واژههای خردمندانه.از این رو،این جا فرهنگ بازگویی خود خرد گریز تلقی میشود که عصارهی جـاودانگی را در مـوفقیتهای پایدار میجوید.با این تعبیر،فرهنگ کارکردی دوگانه مییابد:ارزشهای کهن زندگی مـعنوی را،مـستقل از بـازآفرینیهای موسمی،در شکلی ماندگار حفظ میکند،و هم زمان مشارکت مستقیمتر و ماندگارتر اعضای متوسط گروه را در آفرینش و نـگاهداری نمادهایش فراهم میکند.
این وجه دوگانهی فرهنگ،به صورت عینی سازی خردمندانهی ارزشـهای معنوی،در ابتداییترین شخص نـمایی روح-هـمزاد،یعنی دوقلو،نمادی که بیشترین اهمیت در پدید آمدن تمدن بشر را دارد،خلاصه شده است.ما در بدویها نگرشی دو سویه نسبت به پدیدهی غیر معمول دوقلوها و به همان نسبت به سایه مییابیم.یعنی،در تـابو همزمان مورد احترام، هراسانگیز و پرستش شده بوده است.اگر چه این سنتهای عامیانه برای مردم شناسان شناخته شدهاند،اما صرفا نمونهای دیگر از کنجکاوی خرافاتی تلقی شدند که بازنمود جهل (1). cult
&%02635QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 218)
انسان بـدوی هـستند.اخیرا دانشمندی فعال در علوم دین دلایل مجاب کنندهای ارائه کرده است که در یکی از کیشهای اولیه،دوقلوها عاملی تعیین کننده در شکلگیری دین و حتی در پیدایش تمام تمدن بشر بودهاند.رندال هریس1در کـتاب فـاضلانهاش،که با توجه به درون مایهی انجیلی، bonerges نامیده شده،ما را متوجه اهمیت فرهنگی موضوعی میکند که تنها به سبب جذابیت بشریاش در آثار ادبی برایمان شناخته شده بود.
از این رو قرنها پیـش از آن کـه درون مایهی همزاد به مثابهی نماد شخصیت چند گانهی انسان مدرن در تقدیر تراژدیک قهرمان نمود یابد،از طریق برداشتهای طنزآمیز از موضوع دوقلو با ان آشنا شده بودیم.همه کمدی دوقلوهای مـشهور را کـه بـیش از 2000 سال بیوقفه مایهی تفریح مـا در نـمایش دنـیای غربی بوده میشناسند.در یونان باستان از زمان افلاطون، menaechmi ،نسخهها و تقلیدهای متعددی از این درگیری طنزآمیز میان دو قهرمان همسان ساخته شده است.ما تـنها بـه کـمدی اشتباهها2اثر شکسپیر(اخیرا در برادوی به نام پسـرهای سـیراکوس3دوباره اجرا شد)،نسخهی مولیر4از آمفی تریون یونان(که در آن نام پیشخدمت «قرینه»5معادل فرانسوی«همزاد»است)و در دورانهای معاصر کـرجیران ونـیزی6اثـر گیلبرت7و سالیوان8و دوقلوهای برایتون9اثر تریستان برناردز10(اخیرا اقتباسی از آن بـه اسم ارتباطهای ماتوسط لورل و هاردی به نمایش در آمد)اشاره میکنیم.از تمام طنز نویسانی که این بنمایهی نامیرا را دوباره زنـده کـردند تـا اشتباهات کاملا بشری همنوعشان را به نمایش بگذارند،تنها مارک تواین11بـود کـه توانست عمق نهفتهی آن را بازآفرینی کند و این گونه ارزش بشری راستین را به این بنمایهی پیچیده باز گـرداند.او در حـالی کـه مسحور این موضوع شگفتانگیز و مرموز بود که ریشهای عمیق در شخصیتش داشت و حـتی تـعیین کـنندهی انتخاب نام مستعارش بود،وجه مرموز آن را که پیشتر با تحقیری مضحک به خاک سـپرده بـود تـوضیح داده است.علاوه بر داستانهای معروفی مانند شاهزاده و گدا،یا مستقیما در پیوست توضیحی بر pudd'nheadwilson کـه مـارک تواین در آن نماد دوقلویی را برای نمایش تعارض در طبیعت دوگانهی بشر به کار بـرد،داسـتان دیـگری وجود (1). rendal harris
(2). comedy of errors
(3). the boys from syracuse
(4). moliere
(5). amphitryon
(6). goethe
(7). gilbert
(8). sullivan
(9). les jumeaux de brighton
(10). tristan bernards
(11). mark twain
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 219)
دارد که چندان معروف نیست و مربوط به خود او است و از قرار معلوم در آن داستان مصاحبهاش بـا یـک گزارشگر را تعریف میکند.آن جا مارک تواین برای یک برادر دوقلوی خیالی سوگواری مـیکند کـه مـیگوید در کودکی مرده است.در پاسخ به تعجب گزارشگر که این واقعهی فراموش شده هنوز اشک بـه چـشمانش میآورد،مارک تواین ماجرایی را شرح میدهد.او و برادر دوقلویش مثل دو نیمهی سیب شـبیه هـم بـودند،آن قدر که حتی مادرشان نمیتوانست آنها را تشخیص دهد.یک روز صبح،که با هم حـمام بـودند،بـرادر کوچک او غرق شد.سپس،بعد از مدتی،در حالی که همه برایش سوگواری مـیکردند،مـعلوم شد کسی که غرق شده برادرش نبوده،بل که او خودش بوده که غرق شده است.
در تـحقیقی کـه بدویترین و باستانیترین روایتها دوقلویی را دنبال میکند میتوانیم این بنمایهی هم جایگزین1دوقـلوها را بـیابیم،مردن یکی از آنها برای دیگری که مـنتها درجـهی اهـمیت را در تکامل گونهی قهرمانی و آفریدهی آن یعنی تمدن بـشر دارد.تـقریبا در روایتهای عامیانهی اولیه دربارهی دوقلوها و دوقلویی در تمام مردمان بدوی،تابویی سختگیرانه برای دوقـلوها وجـود دارد و کیش مذهبی دوقلوها در مراحل بـعدی شـکلگیری تمدن ظـاهر مـیشود.رنـدال هریس از این مسأله نتیجه میگیرد کـه گـذار از بدویت به تمدن با تعدیل تدریجی رسم بربری کشتن مادر و دوقلوهایش بـه صـرفا طرد نوزادان تابو شده از جامعه تـحقق مییابد.به نظر مـیرسد اگـر خاستگاه کیش دوقلوها تعدیل مـتمدنانهی تـابوی آنان نگاشته شود،وارونه به قضیه نگاه شده است؛چون با این تـرتیب،پیـشرفت تمدن خودکار فرض میشود،بـدون آنـ کـه نبردی پویا را شـرح دهـد که از طریق آن مردم مـتمدن شـدند.دلیل این خطای متداول در بیشتر مطالعات مردم شناسی دیدگاه نادرست انسان متمدن به زنـدگی بـدوی است.انسان بدوی،بر مبنای جـهانبینی فـرا-طبیعی الگـوی زنـدگی خـود را طی نسلها ثابت نـگاه داشت،نه چون نمیتواند تغییر کند-یعنی تنها به این دلیل که بدوی است-بـل کـه چون نمیخواهد تغییر کند.بر اسـاس کـشف تـاریخساز آلویـیس ریـگل2در قلمرو زیبا شـناسی،سـبک زندگی هما قدر«ارادی»است که سب هنر.برای مثال،نقاشی مصریها پرسپکتیو نداشت،اما هـنری کـه خـلق کردند نازلتر از هنر یونانیها نبود.آنان بـه سـادگی نـوعی از هـنر را عـرضه کـردند که میخواستند بیان کنندهی تمام تمدنشان باشد. (1). interchangable
(2). alois ricgl
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 220)
بدین سان،انسان متمدن رشد فرهنگیاش را،با اراده بر تغییر و به منظور تمایز بیش از پیش خود از سایر گروههای مردم،شروع کـرد و ادامه داد.از سوی دیگر،فرهنگ بدوی بر پایهی میل به جاودانگی بنا شده بود که در اجرای آداب موسمی نمود مییافت و تماما به شیوهای سنتی نسل به نسل به ارث رسیده بود.انسان مـتمدن،بـرای رها سازی خود از این چرخهی لا یزال شکوفایی موسمی،ناچار بود تبیین دیگری برای نیازش به جاودانگی بیابد، که تجلی آن را میتوان در اشکال گوناگون دستاورد خلاقانهاش که فرهنگ نامیده مـیشود، یـافت.
برای این که سنت بدوی را همچون ردهای متفاوت و نه پایینتر فرهنگ درک کنیم،باید گرایشهای دوگانهای را در نظر داشته باشیم که همزمان برای ماندگاری و تـغییر،بـه زبان روان شناختی به تـرتیب بـرای تشابه و تفاوت اهتمام میورزند.
در یکی از گزارشهای دست اولی1که هاریس مستنداتش را از آن استخراج کرد،تابوی دوقلوها بر مبنای آن وجه دوگانه شرح داده شده است.کـنت گـوبله دو آلویلا2،در گزارش خود از حـفاریهای کـورت سنت اتین بلژیک،3میگوید:«تولد دوقلوها در میان بیشتر غیر متمدنها همواره رویدادی فرا-طبیعی یا یک جادو دانسته یا حداقل تصور شده است؛ رویدادی که مستلزم قربانی کردن کودکان و اغـلب مـادر است؛در حالی که سایر نژادهای پیشرفته به تابو قانع بودند،یعنی،برای محافظت از سایر مردم در برابر آلوده شدن،آنان را طرد یا قرنطینه میکردند.اما،در بین غیر متمدنها،موضوعات فرا-طـبیعی بـه راحتی بـا ایدهی خوب و بد،خوشبخت و بدبخت در هم میآمیزند.
بنابراین،شگفتآور نیست که پیشینیان ما برخی از نوزادان دوقلو را هـمراه با مادرانشان قربانی میکردند و در همان زمان مقدس میشمردند.حتی مبلّغ کـاتولیک جـی.اچ.سـسو4، باورهای مشابه و خوشبینانهتری را در قبایل غرب آفریقا(لیبریا)مو به مو گزارش کرده،که مطابق با آن دوقلوها از مـوهبت در اخـتیار داشتن هدایای الوهی برخوردار هستند:«شاید چون دوقلوها میتوانند ارواح مردگانی را ببینند که زنـدگیشان در دنـیای دیـگر نسخه بدل زندگی دنیوی است،گویی دارای این موهبت خارق العاده هستند که بسیاری چیزها را از (1). first-hand
(2). count goblet d'alvila
(3). court st.etienne
(4). j.h.cessou
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 221)
رؤیـاها بیاموزند.»در این جا به روشنی ارتباط میان کیش دوقلوها و باور به روح را مـیبینیم. این باور در بدویان در شـکل تـوتم وجود دارد.در گروه خاصی از بدویها،گلاها1،تابوی اصلی،خوردن نوع خاصی گوزن را،که بازنمود انسان،یه به بیان دقیقتر روح انسان مرده است،منع میکند.در نتیجه نام این گوزن گاهی به دوقـلوها داده میشود.سسو در ادامهی نقل قولش مینویسد:«چرا از آن پس دوقلوها اجازه ندارند گوزن بخورند؟پیران میگفتند مدتها پیش برخی دوقلوها در رویا دیدهاند که ارواح انسانهای مرده پیکر گوزنها را تصرف کردهاند.آنا برخی گوزنها را دیدند که انـسان بـودند،نه حیوان.اگر گوزنی را ببینید که از خود به شیوهای خاص محافظت میکند حیوان نیست،روح است.دوقلوها این را میدانند،چون در رؤیا دیدهاند که برخی گوزنها انسان هستند،و چون میدانند کـه گـوزنها قرار است انسان باشند،نمیتوانند آنها را بخورند.خوردن آنها خطا بود و اگر مرتکب این خطا میشدند امتیازاتشان،تواناییها و استعدادهایشان را از دست میدادند و دیگر سزاوار نبود چیزهایی را ببینند که پیشتر سـزاوار دیـدنش بودند.»
توأم با آثار کیش باستانی حیوانات،ما آثار کیش دوقلوها را در مردمان متمدنتر هم یافتهایم که باورشان به روح فراتر از توتم باوری شکل گرفته بود.در یونان باستان، دوقلوهای دیوسورس2،کـاستور3و پالوکـس4،هـمچنین خواهرشان هلن5،به عنوان فـرزندان لدا6و قـو7،مـقدس شمرده شدهاند.در تاریخ رم باستان،زن-گرگ8(در برخی نسخهها دارکوب)9به عنوان مادر رضاعی دوقلوها با اهلی شدن برخی حیوانات،مانند اسب و گـاو نـر و اسـتفادهی آنها در خدمت بشر ارتباط داشته است،که نـمونهی آن آسـوینها12-به معنی«دوقلوهای سوارکار»-یا دوقلوهای آسمانی هستند،و به همین دلیل شهرت یافت که رام کنندهی اسبها،و مهمتر از آن با اخـتراع یـوغ اولیـن رانندگان ارابهها هستند. تصور این که کیش دوقلوها به ایـدهی مهار گلهای از اسبها با استفاده از یک یوغ گسترده (1). golahs
(2). dioscures
(3). castor
(4). pollux
(5). helen
(6). leda
(7). swan
(8). she-wolf
(9). woodpecleer
(10). romulus
(11). remus
(12). acvins
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 222)
میشود آسان نیست.با این حال،وقتی با همان ایـده رو بـه رو مـیشویم که گلهای از گاوهای نر گاوآهنی را میکشند،یا دهنهشان همزمان با جـفت اسـبهایی کشیده میشود،هر تردیدی دربارهی این که منشأ جفت یا گروه بودن به کیش بر مـیگردد نـاپدید مـیشود.صرفنظر از هر دیدگاهی که فرد دربارهی این موضوع داشته باشد،قطعا دوقـلوهای آسـمانی نـه تنها چون قهرمانانی که برای کاستن نیروی کار گاو نر را به یوغ کشیدند،بـل کـه بـه عنوان مبدعان یوغ و حتی خیش و به طور خلاصه،صنعت گرانی که فرهنگ را پایهریزی کـردند،شـهرت یافتهاند. در میان مردم بدوی ما تنها یکی از این کارکردهای فرهنگ-پرور1دوقلوها یعنی پایـهریزی شـهرها را مـییابیم.اولین آثار در بخشهای خاصی از آفریقا قابل ردیابی است، جایی که رسمی که اکنون آن را بـیان خـواهیم کرد رواج دارد.آن جا نوعی پرستشگاه وجود دارد که مادر با دوقلوهای تابو شدهاش باید بـرای مـدت مـعیّنی،یا حتی اگر خواهان فرار از مرگ است،برای همیشه در آن زندگی کند.هر مردی هم کـه بـخواهد علی رغم تابو با او زندگی کند،باید در این شهر دوقلوها سکونت کـند؛شـهری کـه در جزیرهای یا در نقطهای مجزا در جنگل قرار دارد و به تدریج اقامتگاه تمام تابو شدهها میشود.اگر ایـن رسـم بـدوی را با روایتهای باستان مربوط به پایهریزی شهرها قیاس کنیم،در مییابیم که ان جـا هـم دوقلوها تقریبا مهمترین تقش را،اما با سهمی کاملا متفاوت،داشتند.داستان رامولوس و رموس، بنیان گذاران رمـ،«شـهر جاودان»2آمفیون3و زتود4،سازندگان تب باستان و سایر افسانههای مشابه به چگونگی شـروع و نـزاع میان برادران دوقلو،بر سر یک مـکان و قـتل یـکی به دست دیگری برای پایهریزی شهر،مـربوط اسـت.در شکل مخدوش شده،این بنمایه در سفر پیدایش5ظاهر میشودکه قابیل6،بعد از کشتن هـابیل7-کـه در برخی روایتها برادر دوقلویش دانـسته مـیشود-از خانه رانـده شـد و بـا کمک پسرش انوخ8اولین شهر را بـه هـمان نام بنیان گذاشت.
در این جا نمیتوان در تاریخ جالب دوقلوهایی وارد شویم که بـه گـفتهی هاریس، پایهریزان شهرها بودند و در دورههای مـشخصی در اروپا و هنوز در شهرهای دوقلوی (1). culture-fostering
(2). eternal city
(3). amphion
(4). zethod
(5). genesis
(6). cain
(7). abel
(8). enoch
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 223)
آمـریکا فـراوان یافت میشوند.آن چه به آن مـیپردازیم تـغییر نقش دوقلوها در پایهریزی شهر، به عنوان نماد اساسی پایداری تمدن است.در میان بـدویان،جـزیرهی رستگاری(پرستشگاه) را مادر که هـمراه بـا دوقـلوهایش تبعید شده پایـهریزی مـیکند.در حالی که در میان مـردمان مـتمدن،شهر را یکی از دو برادر بالغ بعد از کشتن برادر دوقلویش میسازد.در مورد نخست،مادر تنها در نـقش جـزیی مادر رضاعی،و غالبا در شکل یک حـیوان ظـاهر میشود. ایـن حـذف تـدریجی مادر از کارکردمحافظت کنندهی اولیـهاش تأثیر نمادین باور به روح نامیرا را آشکار میکند.آیینهای خاکسپاری پیش از تاریخ به روشنی نشان مـیدهند کـه بدویترین تصور از آرامگاه مرده،منزلگاهی بـرای روح و جـایگزین رحـم مـادر بـوده که از آن دوباره زادهـ مـیشود.هنگامی که انگاشت بدوی از روح-که پیشتر تنها به مرده نسبت داده میشد- به شخص زنده نیز گـسترده شـد،ایـدهی اولیه که گور را خانهای برای روح میدانست،بـه پیـکر بـشر نـیز اطـلاق شـد،و پیکر منزلگاهی شد برای روح.این رشد،که جایی دیگر از آن سخن گفتهام،دلالت بر گامهای بعدی به وی خود-شکوفایی1دارد که فرد را به نامیرایی فزایندهی خود از طریق آفرینش شـخصی خود سوق میدهد.روایتهای مربوط به دوقلوها،به ویژه از آن رو که چون حلقهی گذار میان انگاشت بدوی از همزاد به مثابهی خود نامیرا و خود بیانگری آفرینشگر آن در آثار هنری محسوب میشوند،اهمیت خـاصی دارنـد.تولد نامعمول دوقلوها،به شیوهای انتزاعی،انگاشت دوگانه انگارانه از روح را نشان داده است و بدین سان شاهدی بر نامیرایی این افراد به عنوان برگزیدگان سرنوشت بوده است.
دوقلوها،از دیگرانی که موهبتی خـاص بـه آنان عطا شده،با این ویژگی متمایز میشوند که میتوانند همزادشان را با خود به هستی زمینی آورند و بنابراین نیازی به تولید مثل بـه اشـکال دیگر ندارند.به این تـرتیب،دوقـلوها خود-آفرین2تلقی میشوند،زیرا میتوانند با نیروی جادویی پرقدرتشان،بدون آن که از روح مرده زندگی دوباره یابید بینیاز از مادر زاده شوند. در نظام توتم باورانه،مـادر حـداقل واسطهی تولد دوبارهی ارواحـ مـرده دانسته می شده،اما به وجود پدر اذعان نشده است.دوقلوها از مادر هم چشم پوشیدند،و تنها به یکدیگر متکی (1). self-realization
(2). self-created
&%02636QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 224)
شدند.در داستان مصری برادرها1ابتداییترین سند ادبی از این بنمایه،که به 2000 سـال پیـش از میلاد مسیح بر میگردد،دو برادر با نام آناپ2و باتو3،که مشخص نشده دوقلو هستند یا نه، با پیوندی جادویی یکپارچه شدند که آنان را در مرگ و زندگی جدا ناشدنی کرد،یکپارچه شـدند.آن چـه که یـکی تجربه میکرد،دیگری همزمان احساس میکرد.آنان در هر خطری به کمک یکدیگر میامدند.به نظر میرسد کـه در آغاز دوقلوها تنها میتوانستند اعمال قهرمانانه را با یکدیگر به انجام رسـانند،چـون ایـن دقیقا همان ویژگی جادویی آنان بود که مصونیتشان را تضمین میکرد.
به نظر میرسد در روایتهای مشابه در آمریکای جـنوبی( بـه خصوص حماسهی پاپولوو4)به وضوح نشان میدهند که ناسازگاری دوقلوها تنها وقتی شروع شـد کـه رسـالتشان را به انجام رسانده بودند.کشتن یکی از دوقلوها،که مقارن با ساختن یک شهر رخ داد،در واقع قـربانی آشتی جویانهای بود که سکونت طولانی مدت(در خانه یا شهر)یا حتی زنـدگی ابدی را تضمین میکرد.ایـن رسـم ستمگرانه در سدههای میانه که با دفن کودکی زنده در ساختمانی نوساز انجام میشد،محصول جانبی باوری در میان بدویان است که کشتن یکی از دوقلوها را موجه میداند،چون در غیر این صورت مرگ هر دو مـحتوم فرض میشد.در مفهوم مدرن ما از همزاد،کشتن دگر-من همواره منجر به مرگ خود قهرمان،یعنی خودکشی،میشد.در مراحل ابتداییتر،بر عکس،قربانی کردن یکی از دوقلوها شرط بقای دیگری بود.از ایـن رو،در اسـطوره شناسی دوقلو بنمایهی معمول برادرکشی،تبدیل به اشارهای نمادین به بخش نامیرای خود میشود که از طریق آن خود را از من5میرا رها میسازد.
بنمایهی دوقلو هستهی مفهومی را در بر دارد که در شکلگیری فرهنگ بـشر بـسیار مهم است.من باور دارم که گونهی قهرمانانه از کیش دوقلوها و گرایش به خود-آفرینی6پدید آمد،که در معنای جادویی دوقلویی نماد مییافت.از آن جا که به نظر میرسد دوقلوها مستقلا و بـدون تـولیدمثل طبیعی خود را آفریدهاند،پس باور شده بود که میتوانند چیزهایی را که پیش از آن در طبیعت وجود نداشته نیز بیافرینند-یعنی،آن چه فرهنگ نامیده شد.آنها (1). the brothers
(2). anup
(3). batu
(4). popul wuh
(5). ego
(6). self-creative
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 225)
میتوانستند،با معجزه،گیاهان را بدون انتظار بـرای رشـد،خـود به خود برویانند.دوقلوها را پدیـد آورنـدگان کـشاورزی هم تلقی کردهاند،نه فقط به دلیل باروری معجزه آسایی که با قدرت آفرینشگر نهادشان اعمال میکردند،بل که چون حـیواناتی تـوتمباور هـستند،که خود را از تولیدمثل جنسی بینیاز ساختهاند،میتوانند گـاو نـر را رام و قدرت جنسیاش را با اخته کردن مهار کنند.به نظر میرسد این باور ایدهی خود-آفرینی را به اثبات میرساند کـه دوقـلوهای غـیر هم جنس میتوانند پیش از تولد و در رحم عمل جنسی را انجام دهـند،و به دلیل تخطی از تابوی انعطاف ناپذیر برون همسری1معمولا یکی از آنان بعد از تولد کشته میشد.
ایدهی اصل خـود-آفـرینی کـه در دوقلوها نماد یافته،به این مفهوم میانجامد که قهرمان گونهای اسـت کـه در او خود میرا و نامیرا در هم میآمیزند.ردّ تولد قهرمان از روح دوقلویی را میتوان در سنتی متداول میان بیشتر مردم متمدن،یـعنی تـجلیل زنـدگی و کردارهای استثنایی قهرمانهای ملی پیشین دنبال کرد.چون آن زندگی نامههای افسانهای بـه ویـژه مـربوط به خاستگاه فرا-طبیعی قهرمان بودند من از آنها الگوی«اسطورهی تولد قهرمان»را با بـنمایههای تـریبا اسـتاندارد شده معمول آن استخراج کردم.خامترین شکل این الگو در کتیبههای بابلی،که تخمین زده میشود مـتعلق بـه 2500 سال پیش از میلاد مسیح است، یافت شده که در آن بنیان گذار نخستین سلسله رازآلود اظـهار مـیکند پدرش نـاشناس بوده و مادر درون سبدی در آب رهایش کرد که او را به سوی شهری برد که بعدا پادشاه آن شـد. خـواننده بلافاصله داستان مشهور موسی را به یاد میآورد که بر بوریایی رها شده بـود؛اگـر چـه میداند که گویی به لانهی زنبور در مباحث مردم شناسانه یعنی مسألهی انتشار فرهنگ دست زدهـ اسـت.موضوع مورد سؤال این است که آیا مطابق با باور مکتب اسـطوره شـناسی،عـلت انتشار گستردهی این بنمایههای تیپیک این است که آنها در سراسر دنیا گشتهاند،یا علت ایـن اسـت کـه آنها دستاوردهای ناب ذهن بشر هستند،چیزی که بیشتر انسان شناسانی کـه روان شـناسانه-محور هستند به باور آن تمایل دارند.در آثار ابتداییام دربارهی این موضوع از مشاهدهی فروید از پندارهای بچهی سـر راهـی(داستانهای موفق)2،برای درک آن زندگی نامههای اسطورهای استفاده کردم که به نظر مـیرسید گـرچه بازنمود تاریخ اولیهی ملت بودند،اما از دیـدگاه قـهرمان نـوشته شدهاند.البته به نظر من،طبق نـظریهی آدولف (1). exogamy
(2). individual foundling-phantasies ( sucsess story )
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 226)
بـاستیان1از«ایدههای بنیادی»2،مشابهت آنها در سراسر دنیا پدیدهای فرهنگی است.یعنی زندگی نامههای اسـطورهای هـمواره هر جا که انسان زنـدگی مـیکند رشد مـییابند.بـه نـظر من چیزی که از گردش روایتهای اسـطورهای از کـشوری به کشور دیگر مهمتر است،محتوای آنهاست که همواره حکایت از سرگردانی قـهرمان از کـشوری دارد که در آن فردی عادی بوده به کـشوری دیگر که در آنجا بـه رهـبری میرسد.این تصور عام از مـثل کـهن که«هیچ کس در کشور خود مقدس نیست»،بازتاب تجربهای معمول است که در آن قـهرمان،مـنجی یا رهبر مردم معمولا ریـشهای بـیگانه دارد.حـتی زمانی که او بـا مـوفقیت موقعیتش را به عنوان رهـبری مـشروع تثبیت و سلسلهی خود را شروع میکند،دیر یا زود در زمان بحران بیگانهای دیگر ظهور میکند تـا مـردم را به بیعتی جدید وا دارد.از زمانی که چـنین رویـدادهای تاریخ سـازی ثـبت شـدهاند،یعنی زمان پیش از مـسیح،یهود که پایهریز مسیحیت شد،یا ناپلئون3اهل کورس4،که خود را آقای کشوری خارجی و در واقـع یـک قاره کرد،میتوانیم مسلم فرض کـنیم کـه آن روایـتهای اسـطورهای،کـه سرشار از چنین«داسـتانهای مـوفق»بودهاند،قطعا بازتاب حقایقی هستند.پس چندان اهمیتی ندارد که بدانیم آیا این حقیقت همیشه تـاریخی اسـت یـا گاهی اسطورهای بوده است؛چون این روایـتهای افـسانهای پدیـد آمـدند تـا الگـوهای روحانی را آن گونه منتقل کنند که مقرر بوده قهرمان زندگی و رفتار کند،یعنی تاریخ را بسازند.از سارگون5،باغبانی بیپدر که در مسیر رودخانه پایینآمد تا سلسلهی حکمرانان آکاد6را پایهریزی کـند،و موسی،کودک مصری که رهبر ملی مردم یهود شد-تا تمام زنجیرهی قهرمانان ملی اجنبی که در اثر قبلیام بر شمردم تا شوالیهی قوی سدههی میانه، لونگرین،7که از ناکجا آباد8بـه سـان یک منجی فرستاده شد تا دوباره در ناشناخته ناپدید شود، میتوانیم این سوابق را دنبال کنیم.
آن چه در این روایتهای مربوط به داستان زندگی قهرمان میبینیم تکرار چند بنمایه در قالب کم و بـیش مـطول تاریخ ملی است.میشود گفت الگوی استاندارد شدهای که برای قهرمانهای ملی گوناگون به کار میرود زندگی قهرمان را مطابق با شکل آن الگوی مـعمول (1). adolf batian
(2). elementary idwas
(3). napoleon
(4). corsian
(5). sargon
(6). akkad
(7). lohengrin
(8). no man's land
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 227)
تـصحیح میکند؛شکلی که نسخهی اسـطورهای یـک آیین قالبوار1به نظر میرسد که نماد نامیرایی را تحقق میبخشد.یکی از آن بنمایههای معمول«رها شدن در آب»است که همیشه راز زندگی قهرمان را آشکار میکند،و میتوان گـفت بـه روشنی فاش میکند کـه مـنشأ آن به کیش بر میگردد.این روایت که علاوه بر بدویان،در مردم دیگر هم وجود داشته،چه بازتاب رسم ستمگرانهی رها کردن کودک ناخواسته باشد و چه نباشد،اما اطلاعات قانع کـنندهای در اخـتیار داریم که نشان میدهند انگیزش اولیهی چنین فعلی،انگیزهای عملی2 نبوده،بل که انگیزهای جادویی بوده است.گزارش شده برخی بدویان که کشتن یکی از دوقلوها در بین آنان رسم بوده،هـر دوشـان را درون سبد کـوچکی در آب رها میکردند تا ببینند کدام یک زنده باقی میمانند.به عبارت دیگر،رها کردن کودک،نه بـه سبب تحمیل ضرورت اقتصادی،بل که آیینی بوده که منطبق بـا ایـدهی«غـرق شدن یا شنا کردن»اجرا میشده است.اگر مقرر بود که کودک مردی قدرتمند و قهرمان آینده شـود، بـاید میتوانست خود را نجات دهد.در میان یونانیان که ماجرای داستان را برای با عظمتترین تـراژدیهایشان شـکل مـیدهند،حتما میتوان منطقنماییهای کمابیش پرشاخ و برگی از این بنمایه را در روایتهای بعدی زندگی قهرمان یافت.برای مـثال،در ادیپ شاه3معروف،کودک رها میشود چون پیش از تولدش کاهنی به پدر هشدار داده بـود که این پسر قـهرمانی قـدرتمند خواهد شد که او را خلع میکند و به قتل میرساند.کشته شدن کودک دیگری به جای قهرمان، و نجات یافتن او از مرگ زودرس،ویژگی معمول تمام داستانهایی است که ما را به موضوع دوقلوها باز مـیگرداند.
به نظر میرسد آن گونه که گفتیم،در شکلگیری انگاشت فرهنگی از قهرمان،مرگ یکی از دوقلوهای نیمه میرا4برای تضمین نامیرایی دیگری ناگزیر بوده است.کشتن نوزاد دیگر،که همزمان با قهرمان به دنـیا آمـده،و در روایت نهایی تعویض شدن با نوزاد دیگر نشانهی راستین گونهی قهرمان میشود.از نظر اسطوره شناسی،قهرمان از در هم آمیختن دو خود مجزا پدید میآید،خود میرا و خود نامیرا،در یک و در همان شخصیت.گـویی قـهرمانی همزاد اولیهاش را،چه سایه باشد چه قلاش،در یک خود دوگانه شده مستحیل کرده بود؛انگار،دو زندگی (1). streotyped
(2). practical
(3). king oedipus
(4). semi mortal
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 228)
برای گذراندن داشت.این فرآیند استحاله به روشنی در برخی روایتهای باستان نشان داده شـده کـه برادر دوقلوی قهرمان تنها به شکل یک سایه زندگی را میگذراند،در حالی که در سرخپوستان آمریکای جنوبی همزاد حقیقتا همراه با جفت،که تصور میشود حامل روح قهرمان است،مدفون میشد.در ایـن جـا مـیبینیم جزء گمشدهی دوقلوها به جـای آن کـه بـعدها به شکل قربانی نمادین برای تضمین جاودانگی قهرمان کشته شود،هنگام زایمان با مرگ طبیعی میمیرد.از این رو،به نظر میرسد داسـتان زنـدگی قـهرمان باید با ملزومات اسطورهای مجهز میشد تا او بـتواند کـردارهای نامیرایش را دنبال کند که در بنمایهی دوقلوها این امر با همراه بودن قهرمان با دوقلویش در شکل جنینی ممکن است.حـداقل در بـازنگری در مـییابیم که اغلب یکی از دوقلوها به سود قهرمان وارد میشده،تا بـه زندگی آیندهی قهرمان تقدس ناگزیرش را اهدا کند.ما نمونههای بسیاری از این دوقلوهای ساختگی میشناسیم-رندال هاریس حتی تـوانست یـک نـمونه را در داستان زندگی عیسی نشان دهد.با این حال،هر شکلی کـه بـنمایه به خود میگیرد،ایدهی خود دوگانه شده،که قهرمان از هر دو والد به ارث میبرسد، ویژگی ضروری گونهی قـهرمانی نـاب اسـت.
نامیرا بودن یکی از دوقلوها ایدهی رایج در روایتهای مردمان متمدن است که از بـاور پیـشین بـه همزاد منشأ میگیرد،یعنی دوقلو انساننمایی عینی روح به شکل جسم است که در یک هـمزاد و بـه شـکل روحی در قالب شخص آشکار میشود.این نه تنها او را مستقل و شکست ناپذیر میکند،بل کـه انـقلابی بیباکی از او میسازد که با همهی مردان میرا و حتی خدایان نامیرا مقابله میکند.ایـن اسـتقلال مـطلق است که دوقلو را پیش الگوی قهرمان میسازد.با این تعبیر،زندگی نامهی قهرمان،کـه مـطابق با این روایت،زندگیشان با مرگ دوقلویش نجات مییابد،صرفا یک اسطوره نـیست،بـل کـه آنان در تمامیتشان و به معنای دقیق کلمه،مظهر تولد گونهی قهرمانی از انگاشت جادویی دوقلویی هستند.در عـین حـال، شکلی که در آن آشکار میشوند بازتاب اصل خود-آفرینی است که در گونهی قـهرمانی بـه کـمال میرسد.ویژگی خود سرگذشت نامهی این«داستانهای موفق»،که بزرگداشت تعالی خود قهرمان یا در واقـع خـود-آفـرینی اوست،در کهنترین و نابترین روایتهایی از این دست،مربوط به سارگون،شاه آکاد بـه روشـنی نشان داده شده است.او خلاصهای کوتاه از سیر زندگیاش را به صورت اول شخص بیان میکند؛بنابراین،سند اسطورهای خـود-آفـرینی مستقل قهرمان خود را در همان زمان در اولین و ماندگارترین آفرینشش به نمایش میگذارد:
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 229)
یـعنی آفـرینش دوقلو،درست همان چیزی که از یک انـحراف پدیـد آمـد و همچون خودی نامیرا خدایگون شد.
همان طـور کـه در کتاب مذکور،هنر و هنرمند1نشان دادم،این انگاشت از قهرمان،که عمیقا در باور بدوی بـه روح روح ریـشه دارد،در یک گونه در تمدن یونان بـاستان مـتبلور میشود و پایـهی دسـتاوردهای روحـانی بیهمتایش را فراهم میکند.معمولا هنرمند یـونانی تـمام الهاماتش را از رخدادهای معروف زندگیهای قهرمانهای ملی بر میگیرد،و به وسیلهی آن، هنرمندانه خـود آفـرینشگری را که بعد از فعلی قهرمان گونه شـکل گرفته بازگو میکند.بـا ایـن تعبیر،گونهی هنرمند راستین را مـیتوان هـمزاد معنوی قهرمان در نظر گرفت،که در آثار هنری نامیرایش آن چه دیگری انجام داده او بـیان کـرده است؛و این گونه خاطرهی آن و خـودش را بـرای اخـلاف حفظ کرده اسـت.بـه نظر میرسد در شکلگیری هـنرمند یـونانی شکلی از همزاد-که تا کنون تنها به صورت گونهای سایه به آن اشاره شـد-اهـمیتی آفرینش گرانه یافته است.بازتاب انـسان در آیـنه(در اصل آب)اسـت کـه مـیتواند تصویری از خود را نشان دهـد که بیش از آن که سایهای بیشکل باشد شبیه زندگی است.در اسطوره شناسی یونان،روایتهایی را مـییابیم کـه از اهمیت آفرینشگری تصویر آینهای برای الهـام هـنرمندانه حـمایت مـیکنند دربـارهی دیونیزوس2یکی از بـدویترین خـدایان یونان پیش از تاریخ،که به واسطهی کیشهای رمزآمیزش شهرت دارد،گفته میشود که مادرش پرسفون3زمانی کـه سـرگرم تـحسین خود در آینه بود او را باردار شد.او خود،بـنابر روایـت پروکـلئوس4،بـعد از تـولد مـعجزه آسای دوبارهاش جهان اشیاء را به شیوهای کهنقل میشود خلق کرد.روزی دیونیزوس در آینهای ساختهی صنعتگر مرموز هفاییستوس5خیره شد و مفتون تصویر خود،جهان بیرونی را در تصویر خویش آفرید.ایـن انگاشت خودمدار از آفرینش جهان در تکوین شناسی هندو همتایی دارد.مطابق با آن بازتاب نخستین وجود،علت دنیای مادی بود. مکتب نوافلاطونی6و عارفان این نظریه را به این شکل وارونه کردند که آدم7طبیعت آسـمانیاش را از دسـت داد،چون اسیر عشق تصویر خود شده بود.
(1). art and artist
(2). dionysos
(3). persephone
(4). prochlues
(5). hephaistos
(6). neo-platonists
(7). adam
&%02637QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 230)
تعبیر بدبینانهی آخر عمیقا ریشه در روایتی یونانی دارد که از طریق داستان مشهور نارسیس1با آن آشنا هستیم.در روایت شاعرانهی اوید2از آن،وقتی در زمان تولد نـارسیس از پیـشگوی معروف تیرزیاس3سؤال شد که آیا آن پسر زندگی طولانی خواهد داشت،پاسخ داد:بله،اگر هیچ گاه خودش را نبیند.نارسیس که هم نسبت بـه مـردان جوان و هم دوشیزگان رفتاری سـرد داشـت،تصویر خود را در استخر دید و آن قدر شیفتهی آن تصویر زیبا شد که از عشق بیمار گشت و بنا بر روایت،در آخر خودکشی کرد.حتی گفته میشد که در جـهان زیـرین پیوسته در دریاچهی استیکس4بـه خـود خیره میشد.در نسخهی دیگری که پازانیوس5 نقل کرده،نارسیس هیچ گاه بعد از مرگ خواهر دوقلویش،که به جز تفاوت جنسی از هر لحاظ بدل او بود،تسلی نیافت.داستان آن جا ختم مـیشود کـه او در تصویر خود به آرامش میرسد.به نظر من،این روایت شاعرانهی یونان رو به زوال،که برخی روان شناسان مدرن ادعا میکنند در آن نماد اصل عشق به خود6را یافتهاند،حضیض قهرمان خود-آفرین و نـماد بـشریاش،گونهی هـنرمند7است.ظهور8گونهی آخر تنها با چشمپوشی از اصل خودستایانهی9خود-ماندگاری در تصویر خود،به جای به دسـت آوردن ماندگاری خود در اثری که بازتاب شخصیت فرد است ممکن بـود.بـا ایـن برداشت،به نظر میرسد داستان اندوهناک مرگ زودهنگام جوان زیبا این هشدار را به فرد میدهد که،بـا تـسلیم به اصل ستایش محض از خود به باور سادهی همزادی نامیرا چنگ نزند.دیـنی تـازه از نـامیرایی،از خدا انگاری قهرمان،در غروب دوران روایت یونانی شروع به آغاز کرد،قهرمانی که با نامیرایی خـود پیروزمندانه با خدایان رقابت میکرد.باور به اعطای قدرتی خود-آفرین به اشـخاصی خاص نشان دهندهی گـامی سـرنوشتساز ورای باور خام به ماندگاری خودکار همزاد خود شخص بود،که انسان را،با آفرینش دستاوردهای جاودان،وادار به تلاش برای نامیرایی میکرد.با این برداشت بود که،آلبرتی10بزرگ،در اوایل قرن پانزدهم،مـیتوانست بگوید زمانی که نارسیس باز تابش را در آب دید و از زیبایی چهرهی خود لرزید،مبدع حقیقی نقاشی بود.
(1). narcissus
(2). ovid
(3). tiresias
(4). styx
(5). pausanius
(6). self love
(7). artist-type
(8). emergence
(9). egotistic (10). alberti
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 231)
برای درک کامل تغییر تام جهانبینی که در این گونهی خاص از نامیرایی آفرینشگر جدید نشان داده شده ناگزیریم بـار دیـگر به نگرش گنگ انسان بدوی به همزادش بر گردیم.این تعارض خود را در پیوند و رقابت جاودانهی دو گروه از ایدههای پیرامون باور به روحی نامیرا آشکار میکند:یکی،تصور زندگی پس از مرگ به شـکلی کـه برای زندگان آشناست (مانند رفتن سرخپوستان به شکارگاه قدیمیشان)؛دیگری،بازگشت به زندگی در روی زمین به شکلی جدید که مطابق با الگوی فرهنگی تغییر میکند.تصور ذهنی دوم به مرور زمـان،آن شـکل بدویتر را تحت الشعاع قرار داد،که باور توتم باورانه در مورد زندگی دوبارهی روح پدر یا پدربزرگ در نوزاد تأییدی بر آن است.اگر چه باور اولیه هنوز در ترس پدر نمایان است.او باور دارد که اگر کـودک شـباهت بـسیار زیادی به او داشته باشد.مـرگش فـرا مـیرسد؛چون انگار کودک تصویر یا سایهاش،یعنی روحش،را فرا گرفته است.
این ترس از همزادی حقیقی-همان گونه که در شعر ویلیام ویـلسون اثـر پو تـوصیف شده است اغلب به هراس از همنامی1منتقل مـیشود،و بـه ما تعارض جاودانی انسان را با خود و دیگران،نبرد میان نیازش برای همانندی و شوقش برای تفاوت را نشان میدهد.او که مـیان آن دو گـرایش مـتضاد درون خود به دام افتاده،تنها برای طرد همزاد طبیعیاش،که در شـباهت ظاهری فرزند به او نمود یافته،همزادی معنوی را در تصویر خود میآفریند.تهدید دایم مرگ،نیروی محرک2لا یزال جنگ خـود مـاندگاری در بـرابر تولیدمثل زیستی را فراهم میکند،تهدیدی که زندگی انسان را تحت الشعاع قـرار مـیدهد،تهدیدی که دلیل تمام تابوهای ترسناکش است که به صورتهای مختلف به روزگار ما رسیده اسـت.
بـا وجـود این که حتی کیش انسان پیش از تاریخ وجود تصویری نسبتا خام از در گـذشته را ایـجاب مـیکرد،و بعدا رسم مومیایی کردن به دنبال حفظ شکل کامل متوفا مانند یک تندیس بـود،بـیشتر مـردم بدوی مشخصا از تصویری که کاملا زندهنما باشد میترسند.به گفتهی فریزر،وحشت انسان از کـشیده شـدن رخ نگاره3،یا گرفتن شدن عکس از او در سراسر جهان دیده میشود.کاشفان این مـسأله را در اسـکیموها،سـرخپوستان آمریکای جنوبی،بومیان آفریقای مرکزی،آسیا و شرق هند گزارش کردهاند.آن مردمان بر پایـهی روحـ باوری میترسند اگر بیگانهای از آنان عکس بگیرد ممکن است آنان را در معرض ابلیس،و احـتمالا (1). homonymy
(2). impetus
(3). portrait
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 232)
مـرگ بـگذارد.برخی مردم بدوی حقیقتا میترسند که اگر از آنان عکس گرفته شود بمیرند،و در میان برخی بـومیان آفـریقا همان ترس،در کل،به هر نوع بازآفرینی تجسمی گسترش مییابد.هنوز در تـمدنهای غـربی پژواکـهای این ترس بدوی از تشابه،نه تنها در بالکانها، بل که حتی در بخشهایی از آلمان،انگلیس و اسکاتلند زنـده اسـت.
مـاندگاری این ترس در شخصیت کاملا متمایز انسان عصر ما نشانگر تعارض جاودانی مـیان دو شـکل اصلی خود-ماندگاری است.در ایدئولوژی هنرمند دربارهی زیبا شناسی تأکید بر تفاوت به مثابهی نمود راسـتین شـخصیت تدریجا جایگزین مبارزه برای همسانی شده است.این شکلگیری،که آن را مـدیون یـونانیان هستیم،مبارزهی میان همسانی و تفاوت را از سطحی شـخصی بـه سـطحی فرهنگی میبرد،جایی که دو وجه متضاد،مـبارزهی مـاندگاری در برابر تغییر پدیدار میشوند.با توجه به این دیدگاه میتوانیم تصوری از نیروهای پر قـدرتی بـه دست آوریم که اولین هـنرمند مـجبور به مـبارزه در بـرابر آنـها بود،تا اثرش را نه تنها بـرای دیـگران بل که برای خود پذیرفتنی سازد،تا گونهی هنرمند را بیافریند.ما هـنوز در مـیراث فرهنگ یونانی به نخستین فرآوردههای ایـن نبردهای هنرمند،به عـنوان یـک گونه،احترام میگذاریم.بخشیدن کـیفیت زنـدهنما به شخصیت فرد در گذشته،شبیه به تصویر زندهاش، بزرگترین جاهطلبی پیکرتراش شد کـه در رخ نـگارههایش،نه برای همسانی محض،بـل کـه بـرای بازپسگیری رخسارههای اصـلی فـرد،یعنی روحش،نبرد مـیکرد.
هـمزمان،هنرمند میتوانست در اثرش جاهطلبی آفرینش گرانهی خود را،که بازتاب شخصیتش بود،نامیرا سازد.در حـالی کـه گونهی معمولی ناچار بود برای مـاندگاری در تـصویرش،با هـمان فـرزند زنـده یا نقش1جاندارش،دسـت و پنجه نرم کند،آفرینشگری هنرمند از روح بدویتر خودماندگاری بر میخیزد که در اثرش عینیت مییابد.البته،ایـن خـطر نیز وجود دارد که نمود راستین خـود آفـرینشگر کـه نـخست و بـالاتر از همه گونهی هـنرمند را آفـرید،به بیان خود محورانهی شخصیت خودش تبدیل شود.تفاوت آنجاست که هنرمند واقعی به مثابهی جـانشین گـونهی هـنرمند موضوعش را در زندگی قهرمانانه مییابد، در حالی که صـنعتگر،کـه گـونهای پیـش پا افـتاده اسـت،موضوع یگانهاش رادر خود مییابد: یکی میآفریند چون هنرمند است؛دیگری ناگزیر از فرآوری است تا ثابت کند که کسی (1). picture
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 233)
است.هنگامی که گونهی هنرمند بیش از پیش به تـفاوت فردیاش آگاه شد و آفرینشگری اصلیش را از دست داد،خود گونهای مصنوع شد،صنعتگری که تنها مهارتهای فنی داشت،در حالی که پیش الگوی او،قهرمان،توسط کنش زایشگر خود1،باوری نو را در نامیرایی آفرینش ایـجاد کـرد.در نهایت میبینیم تمام ایدئولوژی قهرمان محور فرهنگ یونانی تحت مداقهی موشکافانهی فیلسوفانش تباه شد و راه را برای دانشمندان عقلگرای جهان غرب هموار کرد.روح نامیرا صرفا موضوعی برای تأمل فیلسوفانه شد و جـذبهی شـیفتهوار به تصویر خود،به خود-کاوی روان شناختی انجامید.
این مقاله ترجمهای است از فصل دوم کتاب زیر:
rank,otto (1939)" the double as immortal self " in " beyond psychology " (1958), dover publications.n.y.
(1). self-generating
نظر شما