موضوع : پژوهش | مقاله

آداب جوانمردى

روزنامه اطلاعات چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱

محمدتقى بهار (ملک‌‏الشعرا)

در ایران قدیم سوارى اختصاص به طبقه خاصى داشت، هر کس نمی‌‏توانست خود را در شمار این طایفه قرار دهد. اسواران ابناى خاندان‌ها بودند. خانواده‌‏هایى در ایران بودند که سلسله نسب آنان تا عصر قدیم و دوره «پهلوانى»، بلکه بالاتر یعنى دوره هخامنشى می‌‏کشید. در داستان بهرام چوبین مصرح است که بهرام خود را از خاندان «آرش» تیرانداز داستانى ایران معاصر منوچهر می‌‏دانست و در ضمن، تعصب سلسله «اشکانیان» را می‌‏کشید و معلوم می‌‏شود که خانواده بهرام که به خانواده «بهرام‌گشنسپ» شهرت داشت و از خانواده‌‏هایى قدیمى ایران بود، در عهد اشکانیان نیز قدمت نسب داشت و به آرش داستانى منسوب بود.

در تواریخ تازیان مکرر به عبارت «اهل‌‏البیوتات» برمی‌‏خوریم که درباره بعض ایرانیان استعمال کرده‌‏اند؛ از آن جمله درباره «فیروز» پهلوان لشکر عبدالرحمن بن‌‏اشعث که از مردم سیستان بود، این عبارت را آورده‌‏اند و طبرى او را از اهل بیوتات ایران شمرده است. این خانواده‌‏ها در ایالات ایران پراکنده بودندو هفت خانواده از آنها مشهور بودند و هر کدام در ایالتى یا ولایتى، سمت ریاست داشتند و رجال هر خانواده از اهل شمشیر و از پهلوانان و جنگاوران ایرانى شمرده می‌‏شدند. ابنا و پسرخواندگان و بستگان هر خانواده «سوار» بودند؛ یعنى این سمت را داشتند و دولت اسامى آنان را در دیوانى مخصوص با سلسله‌نسب هر یک ضبط کرده بود و از دولت در هنگام جنگ، حقوق می‌‏گرفتند و رؤساى آنان هم مانند افراد حقوق دریافت می‌‏کردند؛ اما در وقت صلح از عایدى املاک خانوادگى یا از ضیاع و عقارى که به مقاطعه گرفته بودند و خالصه دولت بود و در حکم «تیول» بود، گذران می‌‏کردند. طبقه «اسواران» موسوم به ارتشتاران بود و شخص شاه بر آنان سمت ریاست داشت.

پس «اسوار» یعنى شخصى که چندین خصوصیت داشته باشد: ۱٫ از خانواده باشد؛ ۲٫ نامش در دیوان دولتى ثبت شده باشد؛ ۳٫ محل گذرانش معین باشد؛ ۴٫ شجاع و راست‌قد و راستگو و اسب‌بار و صاحب هنر و سلحشور باشد؛ ۵٫ «جوانمرد» باشد. حالا فهمیدیم که «جوانمردى» شیوه چه کسان بود.

سواری و عیاری

جوانمردى لوازمى داشت که گفته شد و ضروریاتى نیز داشت که گفته خواهد شد. بالجمله مرد جوانمرد یعنى کسى است که راست بگوید و راست بر اسب بنشیند و راست تیر بیندازد. جوانمرد باید از هموطن و همکیش خود دفاع کند. اگر کسى به او پناه آورد، او را پناه بدهد و جانش را در راه پاس جوار و حفظ پناه‌آورنده نثار کند. سخى و کریم باشد. به ناموس کسى دست‌درازى نکند، بلکه دست و دل و چشم و زبان او پاک باشد؛ قولش درست باشد. در مذهب زردشت یکى از بزرگترین معاصى که با قتل نفس برابر است، «مهردروغى» است، یعنى برخلاف عهده و پیمان و قول رفتار کردن. چنین کسى زردشتى نیست تا چه رسد به سوار؛ زیرا سوار باید بهترین زردشتى پاک باشد.

باقى صفات جوانمرد را نمی‌‏خواهیم شرح دهیم؛ چه، کتابى لازم است و هر که بخواهد بداند، باید به کتاب‌هایى که در عهد اسلامى در بیان عقاید «حزب فتوت» نوشته‌‏اند، مانند فتوت‌‏نامه و فتوت‌‏نامه سلطانى و غیره رجوع کند. خلاصه در ایران طایفه رشید و شجاع «سواران» که عرب آنان را «اسواران» می‌‏نامید، به این طریق صاحب وجهه اجتماعى شده بودند. سوار به هر خانه‌‏اى که وارد می‌‏شد، با زن و بچه صاحب خانه محرم بود. داستان بهرام‌‏گور که به عنوان یک سوار وارد قصبات و دیه‌ها شده، مهمان دهقانان می‌‏شد، در شاهنامه مبسوطاً ذکر شده است.

وجاهت سواران و جوانمردان در ایران به آنجا کشید که اولاد طبقه سوم یعنى «دهقانان» و طبقه چهارم «هوتخشان: پیشه‌‏وران و تجار» بناى تقلید از سواران را گذاردند. جوانمردى و عیارپیشگى، دامنه وسیعى پیدا کرد. افراد رعایا و طبقه چهارم، سوار اسب نمی‌‏توانستند شد و در جنگهاى دولتى نیز آنان را دعوت نمی‌‏کردند؛ ولى کسى مانع این نبود که این جوانان جوانمرد و غیرتمند و باشرف باشند. جوانان به جاى سوار بودن، «عیّارپیشگى» را پیشه کردند. هر کس عیارپیشگى برمی‌‏گزید، دیگر تکلیف او با مردم و تکلیف مردم با او معین بود. عیار لباس مخصوص داشت، چالاک و زیبا و خوش‌لباس و ورزشکار و زبر و زرنگ بود. لغت «زرنگ» مأخوذ از «سرهنگ» است که لقب پیشوا و بزرگ عیاران بود و در قرن اخیر، نام درجه‌‏اى از درجات نظامى شد.

عرب در مورد «عیار» می‌‏نویسد: «کسى که در رفت و آمد چالاک و سریع باشد» واین یکى از صفات عیاران است؛ ولى لغت «عیّار» به اغلب احتمالات مصحف لغت «ایار» فارسى است که آن هم در اصل «اذی‌‏یار» بوده است و امروز «یار» گوییم، یعنى رفیق و دوست جان در یک قالب.

معلوم می‌‏شود اولاد طبقه چهارم پس از آنکه براى بروز جوانمردى و عیارى قراردادهایى بین خود گذاشتند و دسته شدند، یکدگر را «یار» یعنى رفیق صدا می‌‏زدند؛ همان‌طور که اسماعیلیۀ الموت هم بعد از اسلام یکدگر را رفیق صدا می‌‏زدند. عیاران ایرانى در هر شهر یا محله‌‏اى اجتماعاتى داشتند و مقرراتى براى اجتماع خود وضع کرده بودند و هر دسته رئیسى داشت که لقب او «سرهنگ» بود.

عیاران هر کدام با خود خنجر داشتند. ذکر خنجر عیاران در ادبیات عربى مکرر دیده شده است. طایفۀ «سک‌ها» که ایشان را «سیک» می‌‏گویند و در پنجاب عنوانى دارند، مانند عیاران قدیم هر یک کاردى همراه دارند… عیاران خنجرى داشتند؛ اما آن حربه را به روى هر کسى نمی‌‏کشیدند. قاعده این بود که اگر کسى خنجر کشید، باید بزند والا نامرد و ناجوانمرد است؛ این قاعده از این‌‏رو بود که بیهوده و از روى خشم و بی‌‏مورد خنجر نکشد و موقع کشیدن خنجر را بداند.

عیار دروغ نمی‌‏گفت. عیار به نان و نمک پایبند بوده. حکایت می‌‏کنند که عیارى به خزینه پادشاه نقب زد و پاره‌‏اى نمک آنجا دید و به گمان سنگى گرانمایه، آن را به زبان زد و چون دید نمک است، آن را به جاى گذاشت و هر چه از نقدینه گرد کرده بود، نیز به جاى گذاشت و دست تهى از راه نقب بیرون آمد و از ترس آنکه عیار دیگر یا دزدى از آن راه وارد نشود، فریاد کرد که: «اى همسایگان، دزدان به خانه فلان کس نقب زده‌‏اند» و خود برفت! این حکایت را درباره یعقوب لیث صفارى که بزرگترین نجات‌‏دهنده ایران است و از عیاران عصر خود و سرهنگ عیاران سیستان بوده، نقل کرده‌‏اند. عیاران به راهزنى هم می‌‏رفتند، ولى این در صورتى بود که ضرورت آنان را وادار کرده باشد و تصور می‌‏شود که آن نیز در تحت قاعده و اصول خاصى بود.

حزب فتوت

بعد از اسلام، سوارى عمومیت یافت. اسلام طبقه‌‏بندى ملت را برهم زد؛ اما باز اخلاق سواران در مجاهدان مسلمان باقى بود. همچنین عیارپیشگى در عهد اسلام رونق گرفت و بعدها با تصوف درآمیخت و به‌تدریج حزبى دیگر به نام «فتوت» یا جوانمردان در اسلام تشکیل یافت، جوانمردى از صفات برجسته جوانان ایرانى محسوب شد. شعرا در این باره اشعار گفتند و جوانمردى را ستودند؛ چنان‌که منوچهرى گوید:

جرعه بر خاک همی ‌‏ریزم از جام شراب

‏جرعه بر خاک همی‌‏ریزند مردان ادیب

ناجوانمردى بسیار بود گر نبود

خاک را از قدح مرد جوانمرد نصیب

اساس مشى اجتماعى عیارپیشگان و مملوکان عرب و «سالوک»ان ایرانى که همه از طبقه سوم و مردم فقیر بودند، در آن بود که حقوق خود را از بیت‌‏المال اسلام دریافت دارند و در غزوه‌‏ها و جهادها و حفظ شهرها از مهاجمات دشمنان و دزدان به وظیفه دیانت و ملى خود عمل نمایند. گاهى که دولت در اداى حق آنان به سبب ظالم بودن خلیفه یا عامل تعلل کند، مملوکان و عیاران محق‌اند که حق خود را از مردم ثروتمند طلب نمایند و یا در سر راهها از مال تجار خمس گرفته، قبض رسید بابت حقوق عقب‌افتادۀ ملى خود به آنان بسپارند، و در هر صورت رعایت فقرا و اهالى شهر، سواى ثروتمندان و توانگران از تجار یا اعیان، همه وقت مرکوز ذهن عیاران و مملوکان بود، و غالباً خود را مسئول فقرا و طبقه سوم می‌‏شمردند و به آنان دستگیرى و عنایت می‌‏کردند. و گاه به حکام ستم‌پیشه مقابل شده، به منفعت مردم آنان را تنبیه و مجازات می‌‏کردند و مانند بعضى از احزاب سیاسى اروپا تشکیلات منظم و دسته‌‏بندى و آیین خاصى داشتند و به تمام معنى حزبى سیاسى و اجتماعى و هوادار رنجبران و مردم فقیر و طبقه سوم بودند.

«تاریخ سیستان» که بناى آن کتاب بر چگونگى قیام مشتى ایرانى بر ضد خلفاى بغداد می‌‏باشد، داستان عیاران سیستان و مردانگى و صفات و اخلاق آن طایفه را شرح داده است و معلوم می‌‏دارد که یعقوب لیث و سه برادر او از عیاران و جوانمردان عصر بوده‌‏اند و سبب ریاست یافتن یعقوب، همانا اخلاق و رفتار جوانمردانه و محبتى بوده است که بین او و اتباع او با مردم محل مشهود افتاده بود. و عوفى بهتر از صاحب تاریخ سیستان در این باب داد سخن داده است.

در کتب اسلامى نیز ذکر جوانمردان و عیارپیشگان آمده و بهتر از همه در کتاب بی‌‏نظیر قابوس‌‏نامه تألیف کاووس بن اسکندر بن قابوس از «آل زیار» این معنى ایراد شده است. و چون کتاب مذکور ظاهراً یادگارى از «آیین نامکِ» ساسانى است، می‌‏توان باور کرد که این باب (باب چهل و چهارم اندر جوانمرد پیشگى) نیز بقیه‌‏اى است ازکتاب آیین ساسانیان که به تفاریق در کتب ادب تازى و پارسى از او نقل شده است. من‌‏جمله در همان باب می‌‏گوید: «گفته‌‏اند اصل جوانمردى سه چیزست: یکى آنکه هر چه بگویى، بکنى؛ دوم آنکه خلاف راستى نکنى؛ سیّم آنکه شکیب را کاربندى؛ زیرا که هر صفتى که تعلق دارد به جوانمردى، زیر این سه چیز است. بدان که جوانمرد عیارى باشد که او را چندگونه هنر بوَد: یکى آنکه دلیر و مردانه و شکیبا به هر کارى، و صادق‌‏الوعد و پاک‌عورت و پاکدل بود، و زیان کس سود خویش نکند و زیان خود از بهر سود دوستان روا دارد، و بر اسیران دست نکشد و بیچارگان را یارى کند و بدِ بدگان از نیکان باز دارد، و راست شنود چنان که راست گوید، و داد از تن خود بدهد. و بر آن سفره که نان خورَد، بد نکند و نیکى را بدى مکافات نکند و زبان نیک دارد؛ بلا را راحت بیند و چون نیک نگرى، بازگشت این هنرها بدان سه چیز است که یاد کردیم.»

آداب جوانمردی

در قابوس‌‏نامه و سایر کتب اخلاقى تصریح دارد که جوانمردى صفتى است که باید میان تمام مردم وجود داشته باشد و هر کس را لازم است که آداب جوانمردى را فراگیرد و مطابق فصولى که نوشته‌‏اند، هر طبقه و صنفى از دانشمند و فقیه و محتشم و درویش و بازارى و سپاهى و صوفى و عیار و غیرهم به آداب جوانمردى که خاصۀ صنف وى است، علم حاصل کند و عمل فرماید؛ چنان‌که قابوس در همین باب گوید: گویند روزى به قهستان عیاران به هم نشسته بودند. مردى از در درآمد و سلام گفت: «من رسولم از نزدیک عیاران مرو. شما را سلام می‌‏کنند و می‌‏گویند: سه مسألۀ ما بشنوید. اگر جواب دهید، ما راضى شویم و مهترى شما و اگر جواب صواب ندهید، اقرار کنید به مهترى ما.» گفتند: «بگوى.» گفت: «بگویید که جوانمردى چیست؟ و میان جوانمردى و ناجوانمردى چیست؟ و اگر عیارى بر راهگذارى نشسته باشد، مردى بر وى بگذرد و زمانى دیگر مردى با شمشیر از پس وى همی‌‏آید به قصد کشتن آن مرد و از آن عیار بپرسد که: فلان کس ایدر گذشت؟ او را چه جواب باید داد؟ چه، اگر گوید گذشت، غز کرده باشد و اگر گوید نگذشت، دروغ گفته، و این هر دو در عیارپیشگى نیست.»

عیاران قهستان چون این مسأله‌‏ها بشنیدند، یک به دیگر بنگریدند. مردى در آن میان بود، نام وى فضل‌الله همدانى. گفت: «من جواب دهم.» گفتند: «بگوى.» گفت: «اول اصل جوانمردى آن است که هر چه بگویى، بکنى؛ و میان جوانمردى و ناجوانمردى، صبر است؛ و جواب آن عیار آن باشد که از آنجا که نشسته بود، یک قدم آن‌سوتر نشیند و گوید که: تا من اینجا نشسته‌‏ام، اینجا کس نگذشت تا راست گفته باشد.» چون این سخن درست کردیم که مایۀ جوانمردپیشگى چیست، پس اگر آن جوانمردى که اندر عیارپیشگان یاد کردیم از سپاهیان ‌‏جویى، سپاهیان را هم رسم جوانمردى بودن، شرطهاست که تمام‌ترى سپاهیگرى، تمام‌ترى عیارى بود، ولیکن کرم و مهماندارى و سخا و حق‌‏شناسى و پاک‌جامگى و بسیارصلاحى در سپاهى باید که بیش بوَد از زبان‌دوستى و خویش‌دوستى. و فروتنى و سرافکندگى در سپاهى هنر است و در عیارى عیب.» 
جوانمردى از قدیم باتصوف آمیخته شده بود، و در ضمن آداب معاملات صوفیان، از ادب جوانمردى و فتوت نیز بحث می‌‏شد. بعد از مغول، شاخه‌‏اى از تصوف به صورت و با ساز و برگ فتوت در میان توده ناس خودنمایى کرد. باز هم تشکیلات جوانان ایرانى در محلات و شهرها به‌‏وجود آمد، حزبى به نام «فتوت» با رئیس و مبلّغ و واسطه و کسوت مخصوص و آداب خاصى پیدا شد و باز جوانان دور هم جمع شدند. «پاتوق» و «توق» و «اسلحه خاص» و «ورزش‌‏خانه» و «سردَم» موجود گردید.

ورزش‌خانه

هر محله‌‏اى ورزش‌‏خانه و توق (عَلَم بلندى که نوک آن نیزه داشت و یا فلزى براق و فنرمانند بر سر آن نصب بود) و عَلم و سردم و پاتوق دایر گردید. ایام عید یا عزا را براى اجتماع و برداشتن علم انتخاب کرده بودند. سردمدار، یا خود رئیس محل بود یا محکوم اشارات رئیس محلى بود؛ و در هر محلى یک «سردمدار»، یک «پیشکسوت» (کسى که زودتر از دیگران در آن محل لباس فتوت را از دست رئیس گرفته و پوشیده است)، یک «حق و حساب‌‏دان» یعنى کسى که در موقع اختلاف میان اهل محل مصلح واقع شود و این شخص گاهى خود سردمدار یا پاتوق‌‏دار یا پیشکسوت بود و گاهى هم شخص دیگرى را به این سمت انتخاب می‌‏کردند و به او «لودى» یا لوتى (که به زبان پنجابى به معنى رئیس است) می‌‏گفتند. این لوتى حق و حساب‌‏دان در ورزش‌خانه‌‏ها و در سردم‌ها و در روزهاى بازى و حرکت «دسته» و حرکت‌دادن «توق»، بایست مواظب جوانان دسته خود و روابط آنها با دسته محل دیگر باشد.

در ورزش‌‏خانه باید پیشکسوت همه‌روزه مراقب آداب ورزش و مناسبات دوستانه بین ورزشکاران و پهلوانان و نوچه‌‏ها بوده باشد و اگر از محل دیگرى براى تماشا آمده باشند، ازآنها پذیرایى نماید و نگذارد بین آنها و اهل محل دعوا شود. یک «کهنه‌‏سوار» هم باید در ورزشخانه باشد. این کهنه‌‏سوار از کسانى است که روزى جوانى جنگجو بوده و امروز یا علیل شده و یا از کارافتاده و فقیر شده است. کهنه‌‏سوار مواظب جمع‌‏آورى لباس‌ها و آوردن آب گرم و شستشوى پاى ورزشگران و مشت و مال آنها بوده است. مردى هم مواظب «ضرب» و سایر آداب نسبت به وارد و صادر بود که او را «مرشد» می‌‏نامیدند و با آهنگ ضرب و آواز، ورزش آغاز می‌‏شد و حرکات منظم می‌‏گشت.

در داخل گود زورخانه (یعنى ورزش‌خانه)، یک «میاندار» باید باشد که در میانه ایستاده، سایر نوچه‌‏ها و رفقا دور او حلقه زده و به تقلید او پا بزنند و اعمال ورزش را به‌جاى آورند. میاندار باید پهلوان اول محل باشد و داراى اخلاق جوانمردى بوده، لکه‌‏اى به کسوت فتوت وارد نیاورده باشد و لایق لوتی‌‏گرى و حق و حسابدانى باشد، و گاهى لوتى و حق و حسابدان و پیشکسوت و پهلوان، یک نفر بود. با این مقدمات و سازمان مرتب و متین، طبیعى بود که اخلاق جوانان هر روز تحت نظارت قرار می‌‏گرفت.

جوان نامرد و ترسو و بی‌‏غیرت و یا علیل‌المزاج، یا جوان فاسق و لاسى که چشم و دست و زبانش پاک نباشد، حق ندارد داخل زورخانه شود. جوانى که مورد تهمت باشد، یعنى هنوز ریش به صورت نداشته باشد نیز اجازه ورود ندارد. حکایت می‌‏کنند که در تبریز جوانى بی‌‏ریش وارد زورخانه شد و تعارفات رسمى از او به عمل آمد. بعد که خواست لخت شده، داخل گود شود، پیشکسوت او را مانع آمد و گفت: «کسى که شانه به صورتش بند نشود، نباید داخل گود شود.» پسر از فرط غیرت که داشت، شانه را از بغل درآورد و آن را طورى به صورت خود کرد که در گوشت فرو رفت و پرید توى گود! میاندار و مرشد و پیشکسوت او را بغل کرده، برایش زنگ زدند و اقرار کردند که: «این جوان از این به بعد در جرگۀ نوچه‌‏ها حق دارد داخل گود شود؛ زیرا کسى که تا این درجه باغیرت باشد، هیچ‌وقت مورد تهمت قرار نخواهد گرفت.»

گود زورخانه

وارد گود که می‌‏شوند، باید خاک را ببوسند؛ یعنى دست به زمین زده و دست را به لب برسانند و نسبت به خاک عشق برسانند و خاکسار شوند. در گود حرف رکیک نباید زده شود. دعوا و قال و قیل نباید راه بیفتد. همه باید با هم برادر باشند. اول کوچک‌ها و تازه‌‏چرخان باید بچرخند و بازی‌هاى ورزش را شروع کنند تا نوبت به بزرگتران برسد و آخر از همه، میاندار می‌‏چرخد و بازى می‌‏کند.

در کشتى گرفتن باید گل کشتى خوانده شود و بالاخره نباید مرشد بگذارد که کشتى خصمانه واقع شود و اگر دید که طرفین عصبانى شده‌‏اند، باید «لنگ بیندازد»؛ یعنى لنگی‌‏تر وسط آن دو تن پرتاب نماید تا رفع حالت خصومت گردد.

در حرکت دسته و بلندکردن توق نیز آدابى است که مفصل است. و همه حرکات نظم و ترتیبى خاص دارد که پیشکسوت بایست مراقبت کند.

حزب فتوت کار و کسب‌هایى را معین کرده بود که جوانان و اهل فتوت مستحب بود که به آن پیشه‌‏ها و حرفه‌‏ها مشغول باشند. سقایى و شاطر نانوایى و گوشت‌‏فروشى (نه‌‏سلاخى) و آهنگرى و رنگرزى و نقالى و سخنورى و معرکه‌‏گیرى از جمله کسب‌هایى است که حزب عیب نمی‌‏شمارد و منافى فتوت نیست.

آداب جنگ

ورزش ایرانى آداب جنگ را می‌‏آموخته است. «میل» براى حرکت دست و قوت بازوست که گرز و شمشیر را بتواند به کار ببرد. «سنگ» براى سپردارى است و «گبرگه» براى کمان‌‏کشى است و «چرخ‌زدن» و کار پا براى چالاکى و حرکات دورى میدان جنگ است که سر جنگجو گیج نخورد. این ورزش همان ورزش پیادگان است که از طبقه سوم بوده‌‏اند و آداب سواران هم در چوگان‌‏بازى و اسب‌‏تازى جداگانه معین بوده است.

دو کتاب در اختیار من است: یکى «فتوت‌‏نامه» که مرام علمى این جمعیت است، دیگر «فتوت‌‏نامه سلطانى» که مرام عملى و رویه کسب و کار پیشه‌‏ورى و معاملات فتوت است. از این دو کتاب به خوبى پیداست که غرض اصلى ایجاد این جمعیت خدمت به خلق و حفظ شهر و مردم بوده است. در یکى از فصول می‌‏گوید: «اگر کسى در شهر پیدا شد که وجود او براى مردم مضر بود، بهتر این است که به وسیله دولتیان از بین برده شود، نه اینکه خودتان او را ازمیان ببرید.» از این بند پیداست که این حزب کاملا حزبى سیاسى بود.

شکى نداریم که این تشکیلات در تمام بلاد اسلام در سوریه و مصر نیز دایر بود و جمعیت «سواران اورشلیم» که از فرانسه و سایر بلاد اروپا به «شوالیه» موسوم بودند، در ضمن جنگهاى صلیبى، از جوانمردان و سواران و فتیان اسلامى که از کرد و لر و فارس و ترک و عرب مخلوط بودند، تقلید شده است و به اروپا رفته است. مورخان می‌‏گویند که اساس تربیت و اصلاح اخلاق اروپا، خاصه فرانسه، بعد از آن شد که شوالیه‌‏ها در آن کشور رسوخ کردند و آیین اصیل‌‏زادگى و جوانمردى و شجاعت را در آن مملکت رایج کردند.

آرى، جوانان ایران از عهدى بس قدیم تا قبل از مشروطه، با این اصول تربیت می‌‏شدند. عصر صفوى نبود مگر دوره حکومت این طبقه و این طبقه بود که گرداگرد اسماعیل اول را گرفت و تا عصر شاه‌عباس اول نیز ایران را اداره می‌‏کرد. جوان قزلباش و سوار عشایرى ترکمان و تکلو و استاجلو و شاهسون و لر و کرد و دستجات «حیدرى» و «نعمتى» همه سربازان رشید و فداکاران غیور و غیرتمندى بودند که با قوی‌ترین دول دنیا یعنى دولت عثمانى جنگ می‌‏کردند. داستان حسین‌کرد [شبستری] و مسیح تکمه‌‏بند و هنرهاى آنان در ایران و توران، شمه‌‏اى از سرگذشت این جوانان و جوانمردان ایران است. از عباس اول به بعد، رفته‌‏‌‏رفته اصول حزبى این طایفه برهم خورد و دولت صفویه نیز به‌‏زودى بر بنیان خود منهدم شد.

لوتی‌ها و حق و حساب‌‏دان‌ها و توق و پاتوق و سردم و قمه‌‏بند و ورزش‌‏خانه با آداب کهنسال خود تا این اواخر در ایران وجود داشت. قاجاریه دربرانداختن این آداب به واسطه بی‌‏اطلاعى از منشأ آن بسیار سعى کردند و در مشروطه نیز ریشه آنها را احزاب سیاسى از بیخ کندند و شمول در حزب مانع شد که آن سازمان قدیم دوام کند. امروز فقط ورزش خانه و اسم لوتى و لوتی‌‏گرى باقى مانده است؛ اما از جوانمردى و فتوت حتى اسمى هم در میان نیست.

نظر شما