ابعاد سیاسى مفهوم امنیت در اسلام
کتاب «الابعاد السیاسیة لمفهوم الامن فى الاسلام» (2) که در سلسله رسالههاى دانشگاهى و از سوى مرکزى که به اسلامىسازى دانش اهتمام دارد به چاپ رسیده، حلقهاى از سلسله کتابهایى است که در ذیل پروژه «روابط بین الملل در اسلام» انجام شده است. مرکز جهانى اندیشه اسلامى، که مرکز آن در ویرجینیاى ایالات متحده امریکا قرار دارد، گروهى پژوهشى در قاهره تشکیل داده است تا به مطالعه و پژوهش در زمینه روابط بین الملل در اسلام بپردازد. ریاست این گروه پژوهشى به عهده دکتر نادیه محمود مصطفى است.
کتاب از یک مقدمه و دو باب، که هر باب مشتمل بر فصول و مباحثى است، تشکیل شده است. ابتدا فهرست مطالب کتاب را مرور مىکنیم و سپس به معرفى مباحث و محتواى آن مىپردازیم. قبل از آن گفتنى است که نویسنده کتاب، دکتر مصطفى محمد منجود استاد علوم سیاسى در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسى دانشگاه قاهره است.
فهرست مطالب
مقدمه
باب اول: ساختار فکرى مفهوم «امنیت»
فصل اول: مفهوم امنیت
مبحث اول: دلالتهاى لغوى مفهوم امنیت
مبحث دوم: دلالتهاى اصولى مفهوم امنیت
مبحث سوم: دلالتهاى سیاسى مفهوم امنیت
مبحث چهارم: دلالتهاى مفهوم امنیت در تجربه سیاسى
فصل دوم: مبانى سیاسى مفهوم امنیت در اسلام
مبحث اول: عقیده، مبناى ایده آلیسم سیاسى
مبحث دوم: خلافت و برپایى قدرت سیاسى
مبحث سوم: امنیت و حدود گسترش منطقهاى
مبحث چهارم: قدرت و کارآمدى امنیت
فصل سوم: التزام امنیت به ارزشهاى سیاسى اسلامى و مندرج بودن آن در مصالح شرعى
مبحث اول: التزام امنیت به ارزشهاى سیاسى اسلامى
مبحث دوم: مندرج بودن امنیت در مصالح شرعى
مبحث سوم: ارزشها و مصالح شرعى در نمونههاى تجربه سیاسى
باب دوم: ساختار اجرائى مفهوم امنیت
فصل اول: امنیت و تعاملات داخلى
مبحث اول: مبادى امنیت در تعامل داخلى
مبحث دوم: رویّههاى امنیت در تعامل داخلى
مبحث سوم: مهمترین منابع تهدید امنیت داخلى
مبحث چهارم: ابزارهاى رویارویى با منابع داخلى تهدید امنیت
فصل دوم: امنیت و تعاملات خارجى
مبحث اول: مبادى امنیت در تعامل خارجى
مبحث دوم: رویههاى امنیت در تعامل خارجى
مبحث سوم: مهمترین منابع تهدید امنیت در تعامل خارجى
مبحث چهارم: مهمترین ابزارهاى رویارویى با منابع خارجى تهدید امنیت
خاتمه
***
چنان که از نام کتاب پیدا است نویسنده در پى کشف ابعاد سیاسى مفهوم امنیت در اسلام است. مقصود نویسنده از مفهوم «سیاست» که به عنوان صفت ابعاد آمده است، سیاست شرعى است و به تعبیر دیگر «سیاستى موافق و همسو با آنچه شرع بیان کرده و یا سیاست شرعى که فقهاى مسلمان گفتهاند چنین سیاستى مىکوشد امور مسلمانان را چنان سامان دهد که مصلحت دنیا و آخرتشان را تأمین کند» (ص 9). گذشته از این صِرف ابعاد سیاسى امنیت مقصود نویسنده نیست، بلکه ابعاد سیاسى برآمده از مفهوم اسلامى سیاست، و نه برآمده از مفهوم پوزیتویستى (اثباتگرایانه) سیاست، مقصود است و از این جهت نویسنده تذکر دو نکته را خالى از لطف نمىداند؛ یکى این که وى تعمد به بحث از ابعاد سیاسى امنیت دارد و نه بحث از امنیت سیاسى؛ تا چنان فهمیده نشود که امنیت در اسلام، صرفاً امنیت سیاسى است که چنین تصورى، جفا د رحق ماهیت فراگیر این مفهوم است که شامل ابعاد غیر سیاسى هم مىشود. وانگهى مفهوم امنیت سیاسى همه ابعاد سیاسى مفهوم امنیت را تحت پوشش نمىگیرد. و نکته دوم، که مبتنى بر نکته اول است، این که اگر ارتباط میان ابعاد سیاسى و ابعاد غیر سیاسى امنیت، حقیقتى مقبول است و جداسازى آن دو صرفاً به هدف مطالعه و تحلیل است، ارتباط میان ابعاد سیاسى تأکیدى بر حقیقت یاد شده است زیرا میان امنیت فرد و جماعت و حاکم و محکوم و مسلمان و غیر مسلمان و امنیت در بعد داخلى و خارجىاش نمىتوان تفکیک ایجاد کرد، چرا که هر کدام از اینها، در جاى خود، در فراهم ساختن شرایط و فضاى امنیتى لازم براى جامعه سیاسى اسلامى نقش ایفا مىکنند. (ص 10)
مقصود نویسنده از «امنیت» در سادهترین معانىاش، حالت طمأنینه و عدم خوفى است که یک کیان سیاسى از آن بىنیاز نیست. (ص 11)
وى در توضیح چهارمین مفهوم عنوان رساله خود که واژه «اسلام» است آن را به مثابه اصول نازل شده در قرآن و سنت به عنوان دو منبع اصلى شریعت اسلام و منابع تکمیلى منشعب از آن مىداند و تجربه سیاسى همآغوش با این اصول را، در عصر نبوت و خلافت راشده، ملحق بدان مىشمارد. (ص11)
اهمیت موضوع و اهداف آن
نویسنده انگیزه پرداختن به این موضوع را با نتیجهاى که در رساله کارشناسى ارشدش با عنوان «فتنه کبرى و رابطه نیروهاى سیاسى در صدر اسلام» بدان دست یافته پیوند مىزند: نخست این که ابعاد و اسباب و آثار آن، پرده از شکاف خطرناک در دیواره امنیتى امت اسلام برداشت و دوم این که انحطاط امنیتى جامعه اسلامى معاصر روى دیگر و تداوم انحطاط امنیتى صدر اسلام - هر چند به صورتى متفاوت - است.
در باب اهمیت موضوع نویسنده یادآور مىشود که:
الف) راهحلهایى که در سطح رسمى در کشورهاى اسلامى ارائه شده همواره محبوس افقهاى بسته و یا جاهلانه و یا ابهامآلود مانده است.
ب) اساساً مفهوم امنیت در اسلام - تا زمان تدوین این رساله - به صورت روشمند مورد تحلیل قرار نگرفته است.
ج) این که یکى از اسبابى که زداینده ضعف و انحطاط امت اسلام است، اسباب امنیتى است، (ص 14)
باب اول: ساختار فکرى مفهوم امنیت
در این باب نویسنده پس از توضیح معانى لغوى و مؤلفههاى لغوى مفهوم امنیت به کشف دلالتهاى این مفهوم در قرآن و احادیث نبوى مىپردازد. در مبحث دوم دشوارىهاى استخراج معانى و دلالتها و ابعاد مفهوم امنیت در قرآن و سنت مانند سختى مفهوم تهدید و حصر آیات و احادیثى که به این موضوع پرداختهاند مورد توجه نویسنده است. وى کار خود را مبتنى بر استخراج نصوصى کرده که در آنها ماده «امن» به کار رفته و البته از مفاهیم دیگرى که هم افق با مفهوم امنیت بوده، استفاده کرده است. (ص 36)
نویسنده ده معنا براى مفهوم «امن» در قرآن و سنت برمىشمارد که از آن جمله است:
1. عدم خوف؛ براى مثال مسجدالحرام محل امن - حتى براى کسى که مستحق مجازاتى است - شمرده شده است، تا این که از آن بیرون رود: «فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» (3).
2. تصدیق؛ چنان که در آیه «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» (4)؛ ایمان به معنى تصدیق است.
3. طمأنینه؛ چنان که قرآن مىگوید: «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللّهَ کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» (5)؛ یعنى هر گاه از دشمنان خود در امان بودید و طمأنینه و آرامش داشتید، آن گونه نماز به جاى آورید که به شما آموزش داده شد.
4. عدم خیانت؛ که یکى از صریحترین معانى واژه «امن» است و این معنا یکى از مبانى سیاست اسلامى است: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» (6)؛ یعنى این که خدا به شما دستور داده است امانت را به اهلش بازگردانید و در امانت خیانت نکنید و در سنت شریف «امن» و «خیانت» دو طرف نقیض هستند.
5. پناه دادن؛ چنان که در قرآن آمده است: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّى یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»؛ در این آیه مفهوم مرادف «امن» یعنى مفهوم «اجاره» (پناه دادن) به کار رفته است.
نویسنده عناصرى را از مفهوم عام «امن» در قرآن و حدیث استحصال مىکند: عنصر نخست این که امنیت گویاى سنتى الهى است، یعنى این که خارج از سنت الهى نیست و نعمتى است که مردم بدان آزموده مىشوند. دوم این که امنیت حالتى آگاهانه است. سوم این که طبیعت امنیت به عنوان احساس یا درک، مستلزم موجود زنده - انسان یا غیر انسان - است و از این رو اسلام تأکید دارد بر این که زندگى انسان و موجودات زنده دیگر که به تسخیر خدمت و منفعت انسان درآمدهاند در پوشش امنیت قرار گیرد. چهارم این که از آنجا که امنیت حالتى آگاهانه است، اطمینان و عدم توقع ناگوارى در آینده در آن نهفته است. و پنجم این که همان گونه که امنیت هیچ گاه از زمان - حال و آینده - جدا نمىشود، از مکان نیز جدا نمىگردد و براى درک اهمیت اعتبار مکان به عنوان عاملى اساسى در امنیت، باید به تفسیر علت اعطاى صفت «امنیت» به برخى اماکن مقدس که خدا آن را حرم امن یا سرزمین امن نام نهاده است، توجه کنیم. (ص 45)
دلالتهاى سیاسى مفهوم امنیت
در مبحث دلالتهاى سیاسى مفهوم امنیت، نویسنده بر آن است که دلالتهاى کلى مفهوم سیاسى امنیت، چندان متفاوت از مفهوم لغوى و اصولى آن نیست، یعنى این جا هم دلالت بر عدم خوف دارد «اما در این جا، صبغهاى خاص مىیابد چرا که مبتنى بر تحقق آرامش (طمأنینه) در همه امورى است که با ابراز وجود سیاسى در جامعه مسلمان مرتبط است. این آرامش و امنیت با دو امر به هم پیوسته و یکپارچه تحقق مىیابد: نخست ایجاد توازن میان کسى که قدرت مشروع را در دست دارد و میان کسى که به موجب اصل اطاعت [از حاکم] در معروف (امور شایسته) به قدرت او گردن مىنهد. به این ترتیب، قدرت (نظام سیاسى) تنها براى اعمال حقوق حاکم نمىکوشد، بلکه در همان حال به حقوق ملت و فراهم ساختن کانالهاى ارتباط میان آن دو - چه در سطح نظام و چه در سطح حرکت و چه در سطح اندیشه - نیز ملتزم و متعهد است. دوم: تضمین آرامش و امنیت و قدرت بر رویارویى با حوادث ناگهانى مترقبه و غیر مترقبه، بى آن که این امر موجب هیچ گونه ناآرامى و اضطرابى در اوضاع حاکم در جامعه سیاسى شود. یعنى تضمین امنیت و آمادگى براى اوضاع ناگهانى نباید منجر به کاهش دامنه امنیت و آرامش مردم شود. (ص 63)
وى پس از ذکر دو امر یاد شده، آن دو را داراى بارهاى دلالتى مهمى براى مفهوم امنیت مىداند. این بارهاى دلالتى مهم عبارتند از: 1. این که امنیت به معناى یاد شده از عمران بشرى منفک نیست. 2. این که امنیت جوهر سیاست شرعى و ماده و مبناى رابطه میان حاکم و مردم است. 3. این که امنیت با رفتار سیاسى صادره از سوى حاکم و مردم مرتبط است. 4. این که وجود نظام مجازات براى حفظ امنیت در رابطه دو قطب وجود سیاسى ضرورى است. 5. این که امنیت بخشى از وظایف دولت اسلامى است.
ارتباط امنیت با عمران بشرى از نگره اسلام
نویسنده بر آن است که امنیت از دو جهت با عمران بشرى مرتبط است. نخست این که امنیت انگیزه اساسى عمران است و از این رو انسان را مدنى بالطبع مىدانند و دوم این که وجود امنیت به شکلگیرى قدرت سیاسىاى مىانجامد که براى متکفل شدن و حراست این عمران لازم است و از این رو قدرت، پیش از آن که نیازى سیاسى تلقى شود، نمود ضرورتى اجتماعى است. در باب جهت نخست - به نظر نویسنده - شک نیست که امنیت با صرف نظر از شکل و ماهیتش یکى از نیروهاى محرکه عمران بشرى است. هر چند در اندیشههاى سیاسى اجتماعى برسر تبیین معناى امنیت منجر به عمران توافق وجود ندارد و پنج نظر متفاوت در این زمینه وجود دارد:
1. این که امنیت مرادف با اشباع یکى از نیازهاى ضرورى انسان است که وجود انسان بدون آن سامان نمىیابد. افلاطون در رأس این دسته متفکران است که معتقد است جوامع سیاسى در نتیجه نیازهاى بشرى که اشباع آن جز با تعاون افراد با یکدیگر امکان ندارد ظهور مىیابند و این از آن رو است که انسان کاملى که قادر به برآوردن همه نیازهاى خود باشد، وجود ندارد و از این رو ناچار به مبادله تولیدات خود با تولیدات دیگران است تا همه مؤلفههاى ضرورى زندگىاش را به دست آورد وگرنه تباه مىشود و از این جا است که تخصص و تقسیم کار پدید مىآید به گونهاى که هر کس - تا زمانى که از برآوردن همه نیازهایش عاجز است - کارى را که با مواهب طبیعىاش سازگار است انجام مىدهد.
2. این که امنیت مرادف با تحقق سعادت انسانى است و این نظر را ارسطو پذیرفته است که نمىپذیرد انسان جز در جامعه سیاسى زندگى کند وگرنه فوق بشر یا خدا خواهد بود و یا مادون بشر، یعنى حیوان. اگر چه ارسطو انگیزه فطرى را به عنوان مبناى عمران غالب مىداند ولى منکر نمىشود که از پس این انگیزه فطرى تلاش براى تحقق سعادت به عنوان هدف نهایى مطلق فرد جریان دارد، در حالى که فارابى سعادت اخروى و نه تنها سعادت دنیوى را هدف قرار مىدهد.
3. این که امنیتِ محرک عمران بشرى مرادف پاسخ مثبت گفتن به سائقههاى فطرى و هماهنگى با آن است و چنین فطرتى را خدا در نفس بشرى غرس کرده است، ماوردى در رأس این دسته از متفکران قرار دارد. از نظر وى فطرت از سه جهت امنیت انسان را محقق مىکند: از یک سو انسان نیازمندتر از حیوان است و استعانت او از دیگران صنعتى ملازم طبع و خلقتى لازم در جوهر او است. از سوى دیگر کثرت نیازهاى انسان و بروز ناتوانى انسان نعمت و لطفى براى او است، زیرا ذلت نیاز و خوارى ناتوانى او را از طغیان و سرکشى باز مىدارند، چون سرکشى در صورت استغنا در طبع آدمى جا خوش مىکند اما وجه سوم این است که مقتضاى فطرت و نوع متفاوت آفرینش او سبب شده تا او با دیگر انسانها بر یارى یکدیگر تعاون کنند و به سبب نیاز به هم مرتبط شوند.
4. نظر چهارم امنیت منجر به عمران بشرى را مرادف مفهوم مصلحت به معناى فراگیر آن قرار مىدهد و این بر اساس نیاز انسانها به یکدیگر است. این نظر ابن تیمیه است که «ولایت امر» مردم را از بزرگترین واجبات دین و بلکه قیام دین را منوط بدان مىداند، زیرا مصلحت بنىآدم جز با اجتماع آنان با یکدیگر سامان نمىیابد و هر اجتماعى نیازمند رأسى است.
5. نظر پنجم نظر ابن خلدون است که نظر ماوردى و ابن تیمیه به فهم تحلیل او از اساس برپایى جامعه سیاسى کمک مىکند و اگر سر برآوردن جامعه سیاسى در اندیشه ابن خلدون نشانه نیازى طبیعى و ارگانیک و کارکردى است، امنیت، تداوم تأکید این نیاز است. مىتوان گفت که ابن خلدون پیشگام قرار دادن تعاون براى دفع تجاوز انسان یا حیوان به انسان به عنوان یکى از معانى امنیت است. (صص 66 - 64)
امنیت؛ گوهر سیاست شرعى
از نظر نویسنده وصف سیاست به شرعى به عنوان تمییز و تمایز آن از مفهوم اثباتگرایانه سیاست (Politics) است و منظور از آن سیاستى است که مفهوم و ارزشها و غایات و موضوع آن به وسیله شرع انضباط یافته است. وى با ملاحظه ابعاد مفهومى سیاست شرعى که در حقیقت تحقق منافع و مصالح جامعه سیاسى است به پیوند آن با امنیت و جایگاه مرکزى امنیت در سیاست شرعى توجه مىدهد. وى مىگوید: مضمون سیاست شرعى این است که این سیاست کنشى تدبیرى است، نه فقط از آن رو که تدبیر یکى از معانى لغوى آن است، بلکه همچنین براى این که معناى اقدام به مصلحت مقتضى برنامهریزى است و حقیقت دیگرى که وى بدان اشاره مىکند این است که سیاست شرعى شامل همه عرصههاى حیات است. اما در پاسخ به این که چگونه امنیت، جوهر سیاست شرعى را تشکیل مىدهد؟ نویسنده پاسخ مىدهد که مظاهر متعددى نشان مىدهد که جوهر سیاست شرعى، امنیت است:
1 سیاست شرعى از راه ترکیب میان مبانى اصلى - یعنى آفریدگار به عنوان مدبّر و سیاستگذار هستى به لحاظ ربوبیت و الوهیت خود و دین الهى به عنوان عنصر تشریعى و انسان به عنوان موجودى مادى و همآغوش با دین براى اجراى اراده خدا، و اهداف به عنوان مقاصد تلاش انسان - بهترین تضمین تحقق امنیت در حیات انسان است، زیرا سیاستى که مبتنى بر این مبانى باشد انسان را مدیریت و تدبیر مىنماید و به زندگىاى پاک رهنمون مىشود.
2. از آن جا که سیاست شرعى زندگى را بر مبناى استوارى و اعتدال سامان مىبخشد، اجازه برترىیابى باطل و رواج فسادبرانگیزى را نمىدهد و در سایه چنین سیاستى منزلت والاى اجتماعى از آن کسانى است که در پى برترىجویى و فساد در روى زمین نیستند.
3. عدالت برآمده از سیاست شرعى همان امنیت است و این امنیت هم نتیجه چنان سیاستى است و هم موجب قوام آن.
4. سیاست شرعى مقتضى نفى سلطه هیچ کس بر هیچ کس است و هیچ کس حق ندارد مدعى سلطه بر کس دیگرى شود و یا سلطه دیگرى را تحمل کند زیرا چنین سلطهاى تنها از آن خدا است و خلاصه سخن این که سیاست شرعى از آن رو که انسان را از همه سلطهها - جز سلطه شرع - مىرهاند، ضامن امنیت او است. (ص 70 - 68)
ضرورت امنیت براى رفتار سیاسى
نویسنده رفتار سیاسى را داراى چهار عنصر مىداند:
1. انسان حاکم و محکوم به عنوان محور وجود سیاسى.
2. موضع سیاسى که انگیزه و شکوفاننده رفتار سیاسى است. موضع سیاسى به مثابه هشدار سیاسىاى است که به سبب اختلاف نگره حکومت کننده و حکومت شونده نوعى عدم توازن را میان آن دو پدید مىآورد و جوهره زندگى سیاسى هم همین است.
3. تصور خروج از این حالت بحرانى که خروج از این حالت محور تعامل دو طرف رابطه سیاسى با موضع سیاسى است و توافق نگره دو طرف براى برونشد از این وضع به این بحران پایان مىبخشد و تضاد نگره دو طرف نسبت به تشدید حالت بحرانى هشدار مىدهد.
4. عنصر چهارم ابزارهایى است که گویاى رفتار است و انگاره تعامل با موضع با همه ارزشها و اهدافش را به زبان واقعیت زنده متناسب با آنچه که مورد اجماع اعضاى جامعه سیاسى است، منتقل مىکند. (ص 71 - 70)
نویسنده مفهوم امنیت را از دیدگاه اسلام با عناصر چهارگانه یاد شده مرتبط مىبیند؛ به این ترتیب که اسلام چهارچوب تعامل دو طرف روابط را در حقوق و تکالیف، مشخص کرده است و از سوى دیگر تعامل با موضع سیاسى در صورت خروج از دایره مقاصد شریعت از دیدگاه اسلام بىارزش است و از این اصل دو نتیجه متفرع است: یکى این که رفتار سیاسى باید از طریق کانالهاى شرعى مورد رضایت وجدان جمعى مسلمانان ابراز شود و دیگرى این که از دیدگاه اسلام رفتار سیاسى نباید بر مبناى اصل «هدف وسیله را توجیه مىکند» بروز یابد.
مشروعیت مجازات براى حفظ امنیت
تحقق آرامش و استقرار و طمأنینه به تنهایى کافى نیست و باید موانعى براى خروج از این حالت پدید آورد و آن مقررات جزائى است. اما این مقررات جزائى اصول و مبانىاى در شریعت اسلام دارد که به اختصار - از دیدگاه نویسنده - چنین است:
1. مجازات باید بازدارنده باشد.
2. حد و مرز مجازات باید متناسب با نیاز و مصلحت جامعه باشد و اگر مصلحت جامعه در تخفیف مجازات باشد باید چنین عمل کرد.
3. اگر حفاظت از جامعه در برابر شرّ مجرم مقتضى حذف یا حبس او از جامعه باشد در صورتى که او از راه کج باز نگردد و پشیمان نشود باید چنین با او رفتار کرد.
4. هر مجازاتى که به صلاح افراد و حراست از جامعه بینجامد مجازاتى مشروع است و نباید بر مجازات معینى اکتفا کرد.
5. تأدیب و تنبیه مجرم به معناى انتقام نیست بلکه به معناى تلاش براى اصلاح او است. (ص 73 - 72)
دلالتهاى مفهوم امنیت در تجربه سیاسى
در این مبحث، نویسنده مهمترین نشانههاى تحول دلالت مفهوم امنیت از خلال پویایى تجربه سیاسى در دوره زمانى مورد نظر این پژوهش را کشف مىکند. نویسنده مهمترین حوادث و پدیدههاى مؤثر در شفافیت و ساختار مفهوم امنیت را در پیش از عصر نبوت از این قرار مىداند:
1. ایمان به عقاید فاسد (پرستش بتان)؛
2. سبک ارزشهاى حاکم؛
3. سیاست اجاره (پناهدهى)؛
4. سیاست همقسمى (حلف)؛
5. سیاست جنگ.
اما در عصر نبوت مهمترین حوادث و پدیدههاى مؤثر بر مفهوم امنیت از این قرارند:
1. سیاست تعامل با جامعه (تدریجى بودن دعوت از مرحله سرى و خانوادگى و... تا هجرت)؛
2. تشکیل دولت در داخل مدینه (امضاى پیمان میان مهاجرین و انصار، ساختن مسجد، پیمان برادرى میان اعضاى جامعه سیاسى، آمادهسازى ساز و برگ جنگ)؛
3. سریهها و غزوهها و تحقق امنیت؛
4. تواناسازى دعوت و تأمین پویایى آن در داخل جامعه؛
5. دشواره موجودیت سیاسى و محنت امنیت (شوک خلاء سیاسى ناشى از فقدان رهبرى با وفات پیامبر (ص) و خلافت و...).
نویسنده آنگاه به بحث از امنیت و تجربه عصر خلافت راشده مىپردازد و از بعد امنیتى به حادثه انتخاب خلیفه مىپردازد. وى پس از اشاره به تعدد و تباین آراء درباره خلیفه پیامبر در سقیفه بنى ساعده متذکر مىشود که خلیفه دوم با توجه به اختلافات و نزاعها در سقیفه که خود شاهد آن بود نمىخواست همانند وضع مسلمانان پس از وفات پیامبر (ص) آنان را به حال خود وا گذارد [!!] و از این رو خلیفه پس از خود را انتخاب کرد[!]. (ص 98)
پایههاى سیاسى مفهوم امنیت در اسلام
نویسنده چهار پایه را براى مفهوم امنیت در اسلام برمىشمرد: عقیده، خلافت، امت و قدرت. وى عقیده را مبناى ایدهآلیسم اسلامى مىشمارد (ص 109) و امنیت را جوهر ایمان به توحید مىداند. (ص 115) و میان رویکرد توحیدى با وحدت رویکرد ربط برقرار مىکند. (ص 116)
درباره پایه و رکن دوم، یعنى خلافت، نویسنده پس از بیان اهمیت جایگاه خلافت و دلالتهاى آن و بیان این که خلافت مقام پاسخگویى است و طرح مباحثى از این دست به توضیح پیوند مفهوم خلافت و امنیت مىپردازد و اداى وظایف امنیتى را از مهمترین وظایف خلیفه مىداند. (ص 152)
رکن سوم، یعنى امت، از نظر نویسنده جایگاه مهمى را در تحلیل مسأله امنیت دارا است. جوهر امت از نگاه وى وحدت مقصد آن است و مقصد یگانه امت اسلام تحقق عبودیت و عبادت آن نسبت به خدا و سپس دعوت مردم به توحید است (ص 172) اما درباره این که امت چه نقشى در تحقق امنیت دارد، وى بهترین تضمین تحقق امنیت امت را اتصاف آن به اوصاف قرآنىاش مانند میانه بودن و خیرطلبى و ارزشگرایى مىداند و التزام امت به اصول زیر را شرایط تحقق امنیت مىشمارد:
1. امر به معروف و نهى از منکر؛
2. فراهم آوردن مجال براى پیشتازى عالمان؛
3. استوارى بنیان اجتماعى امت؛
4. نوسازى دائمى بناى تمدنى (قرار گرفتن امت در سطح عصر و زمانه)؛
5. جهاد امت و مرزدارى.
وى در ادامه با طرح نقیض موارد پنجگانه فوق آنها را عوامل به هم خوردن امنیت مىشمارد و در مطلب بعدى نمونهاى تاریخى از فروپاشى امنیت امت اسلام را ذکر مىکند. نمونهاى که وى انتخاب مىکند وضعیت نابسامان امنیتى در عصر خلافت على بن ابىطالبعلیه السلام است. وى بر آن است که این نمونه نشان مىدهد که سقوط امنیتى جامعه اسلامى معاصر بدون زمینه یا بستر تاریخى نیست و بلکه ریشههاى قدیمى دارد. و آثار سیاسى آن هنوز گلوى نظامهاى سیاسى را در بسیارى از کشورهاى اسلامى فشار مىدهد. نویسنده نشانههایى را براى نمونه یاد شده ذکر مىکند که عبارتنداز:
الف) خوددارى برخى افراد امت از بیعت براى کمک به قدرت
وى مىگوید پس از قتل خلیفه سوم عثمان بن عفان و مرگ عبدالرحمن بن عوف و عزلتگزینى سعد بن مالک از میان شش تنى که عمر براى خلافت نامزد کرده بود جز على بن ابىطالب و طلحه و زبیر کسى باقى نمانده بود. مسلمانان در فضایى على را برگزیدند که با فضاى انتخاب خلفاى پیشین تفاوت داشت. رابطه میان پایتخت و اطراف پس از ترور عثمان مختل شده و کسانى که دست به قتل عثمان زده بودند هیچ باکى از آن نداشتند که در صورتى که یکى از میان خودشان به خلافت نرسد، به تهدید دیگر صحابه به قتل اقدام کنند و صحابهاى که على را به پذیرش خلافت قانع کرده بودند، راه عوامل ترور را براى رسیدن به خلافت بستند. على بن ابىطالب که مىدانست بیعت با او براى خلافت در چنین فضایى ممکن است به کسانى فرصت تشکیک در آن را بدهد و از این رو اصرار داشت که بیعت با او در ملأ عام و در مسجد انجام شود. زمانى که بیعت انجام شد برخى از صحابه از انجام بیعت خوددارى کردند. نویسنده کار اینان را به ضرر مصالح امت اسلام مىشمارد و وجوهى بر آن ذکر مىکند یکى این که در آن مقطع تاریخى امت بیش از هر زمان دیگر نیازمند یکدستى و وحدت کلمه بود و دوم این که خوددارى از بیعت، موجى از شک و شبهه را در دل برخى از بیعت کنندگان به راه انداخت و این شبهه را پدید آورد که اگر آنان که بیعت نکردهاند از اصحاب نخستین پیامبرند، پس چه کسى بیعت کرده است؟
ب) استفاده از گفت و گوى خونین در تعامل میان امت
نویسنده معتقد است که دو نظر متفاوت درباره تعیین تکلیف قاتلان عثمان وجود داشت: گروهى معتقد بودند باید صبر کرد و پس از تقویت قبضه خلافت و گرفتن زمام امور از دست عناصر فتنهگر در داخل مدینه بدان پرداخت ولى گروه دوم که شمارى از صحابه خاص مانند طلحه و زبیر و عایشه در مدینه و معاویه در شام بودند دلیلى براى تأخیر در قصاص قاتلان نمىشناختند. نویسنده سپس به خروج این سه تن به انگیزه خونخواهى خلیفه مقتول - و نه قدرتخواهى چنان که پارهاى منابع ذکر کردهاند - اشاره مىکند و منصفانه مىپذیرد که دلیل اصرار معاویه در خونخواهى عثمان، عزل وى از خلافت شام از سوى امام على بوده است و در پایان از نتایج این برخوردهاى خونین، که به تعبیر وى از دست رفتن نسلى از اصحاب فقه و علم و در مقابل آن ظهور کسانى که هیچ سابقهاى در علم و فقه نداشتند مانند عبداللَّه بن سبأ یهودى، که از او به عنوان سرفتنه یاد مىکند، ابراز تأسف مىکند. (ص 194)
ج) شکست تلاشهاى صلحطلبانه میان فرزندان امت
نویسنده به تلاشهاى صلحطلبانه و در رأس آن ماجراى حکمیت اشاره و نظر محمد سلیم العوا - نویسنده و حقوقدان مصرى - را ذکر مىکند که معتقد است موضوع حکمیت میان على و معاویه حل مسأله اختلافى (تعیین تکلیف قاتلان خلیفه) بود و نه تعیین تکلیف اصل خلافت. اما نویسنده نظر سلیم العوا را نمىپذیرد.
د) تعطیل جریان فتوحات اسلامى
وى معتقد است توقف جریان فتوحات اسلامى فرصت مناسبى به احزاب سرکش داد تا بر خلافت شورش کنند، در حالى که معاویه پس از تثبیت اوضاع خود در شام، لشکر خود را به برخى مناطق اطراف خلافت فرستاد و خط فتوحات را ادامه داد. (ص 196)
قدرت و امنیت
در این مبحث نویسنده مفهوم قدرت (القوّة) را به عنوان مفهومى که امنیت غیر قابل تفکیک از آن است، مورد مطالعه قرار داده است. وى مفهوم قدرت را یکى از مفاهیم اساسى فقه سیاسى مىداند. وى در این مبحث ابتدا حقیقت و دلالتهاى مفهوم قدرت در اسلام را بررسى کرده و دلالتهایى براى آن برمىشمرد: 1. این که قدرت پدیدهاى اجتماعى است. از نگاه نویسنده اعتبار قدرت به عنوان پدیدهاى اجتماعى در اسلام چند سبب دارد: الف) این که قدرت از مستلزمات رهبرى امت یا خلیفه است که همراه با نامزدى او براى به دست گرفتن زمام قدرت و انتخابش بدین منصب و استمرار آن لحاظ مىگردد. ب) این که اداى رسالت استخلاف به طور عام یا سیاست به طور خاص و لوازم آنها مستلزم توانایى است و در غیاب قدرت و توانایى تحقق نمىپذیرند. 2. وحدت منشأ الهى قدرت و این که قدرت در ترازوى اسلام حقیقتاً ارزشى ندارد جز این که آغاز و انجام آن به خدا منتسب دانسته شود. 3. این که قدرت مستلزم آماده کردن ساز و برگ است.
کاربست قدرت در تحقق امنیت
نویسنده بر آن است که امنیت در جامعه سیاسى بدون پشتوانه قدرتى که اندیشه و حرکت و نظمش را کمک و خطر تهدیدها و تهاجمها را از آن دفع کند، تحقق نخواهد یافت و قدرت در نظام زندگى در اسلام بر ضد هر متجاوز یا هر تلاش تجاوز گرایانهاى در هر بعد از ابعاد به کار گرفته مىشود. مهم این است که صفت عداوت نسبت به ارزشهاى اسلام و مسیر اسلام در جامعه اسلامى تحقق یابد تا اقتضاى استخدام قدرت براى دفع آن را داشته باشد. نویسنده به شمارى از قالبها و عرصههایى اشاره مىکند که کاربست قدرت در تحقق امنیت در آنها به وضوح نمایان است:
الف) یقین به قدرت خدا و تضمین امنیت
این که انسان مسلمان با تأمل در حقائق و معانى و آموزههاى وحیانىاش که قدرت محض را منتسب به خدا مىکند و با تأمل در سنن الهى و سرنوشت امتها به این یقین دست مىیابد که در سایه تمسک به دینش، امنیت و آرامش ملازم همه زندگىاش خواهد بود، زیرا به قدرت عادلانه خدا دلگرم است و آن را بهترین ضامن تحقق امنیت خواهد یافت. یقین یافتن به این قدرت امنیتبخش مقتضى درک حقائق پنجگانه زیر است: این که اولاً این قدرت نه ناتوان است و نه سست و ثانیاً این قدرت، کافى و کامل است و نقص در آن راه ندارد و ثالثاً غالب و رقیبناپذیر است و رابعاً غلبه و نصر شروطى دارد که یکى از آنها طلب نصر است و دیگرى اطمینان و اعتماد به تحقق آن و این که نصر، مسبوق به یارى دین خدا است و هیچ چیزى جایگزین نصر الهى نیست. و خامساً این قدرت انقطاعناپذیر است و دچار تحول و تقلب احوال نمىشود. (ص 29 - 208)
ب) قدرت و سنت دخالت الهى براى تحقق امنیت
دخالت الهى براى یارىرسانى به مؤمنان از دو طریق غیر مستقیم - یعنى از راه سنن و قوانین - و مستقیم که در آن نقش اراده الهى فوق سنن و قوانین تجلى مىیابد، صورت مىگیرد. قرآن کریم تصریح مىکند که سربازان آسمانها و زمین از آن خدایند.
ج) قدرت به مثابه پشتوانه تحقق وظائف خلافت (حکومت)
نویسنده یادآور مىشود که تقریباً همه علما و فقهاى سیاسى اساسىترین شرط خلیفه یا حاکم اسلامى را دارا بودن قدرت دانستهاند. یعنى خلیفه باید از حواس و بدن و فکر و عقیده و کنش قوى برخوردار باشد. وى براى این که این قدرت از کارکرد پشتوانگى براى تحقق وظایف خلافت خارج نشود شرایطى را ذکر مىکند، از جمله این که این قدرت در رکاب دین و حافظ آن باشد؛ رعایت اعتدال را میان اقتدار و تسامح و سختگیرى و نرمخویى بنماید و این که در کنار مدارا، گذشت را هم پیشه کند. (ص 212)
د) قدرت و بازدارندگى
قرآن مسلمانان را به آمادهسازى ساز و برگ براى دفع خطر احتمالى دشمنان دستور داده و از آنان خواسته از این راه دشمنان خدا و دشمنان خودشان را بترسانند و تحقق این حالت مستلزم قدرت است. (ص 213)
ه) قدرت و امر به معروف و نهى از منکر
نویسنده بر آن است که رابطه تعاملى مداومى میان نقش قدرت و نقش اصل امر به معروف و نهى از منکر در تحقق امنیت براى جامعه سیاسى اسلامى وجود دارد. زیرا پیاده کردن این اصل هم به لحاظ ارزشى آن و هم به لحاظ کارکرد تمدنىاش در سطوح مختلف، مستلزم قدرت و توانایى است. (ص 215)
نمونه قرآنى استخدام قدرت در جهت تحقق امنیت
نمونه قرآنى که وى برمىگزیند، ذو القرنین است. علت انتخاب ذو القرنین این است که وى از کسانى است که در عین برخوردارى از عنصر ایمان، از قدرت و مکنت و سلطنت هم بهرهمند بود و مىتواند الگوى رهبران مسلمان در هر زمان و مکان باشد و هم او الگوى استخدام قدرت در جهت نصرت مستضعفان و رهاندن آنان از سرکوب ستمگران است. وى پس از اشاره به التزام ایمانى ذو القرنین و ماهیت قدرت او، که در حقیقت امانتى الهى بود، به جایگاه قدرت در فراهم آوردن امنیت لازم براى ترویج دعوت و نقش قدرت در فراهم آوردن امنیت زندگى مستضعفان اشاره مىکند. (ص 229)
فصل سوم: التزام امنیت به ارزشهاى سیاسى اسلام
به باور نویسنده امنیت در اسلام مبتنى بر عقیده و ارزشهاى سیاسى اسلامى است و از سوى دیگر در دل مصالح شرعى مندرج است. اما حقیقت و دلالتهاى ارزشهاى سیاسى اسلامى کدام است؟ نویسنده پاسخ مىدهد از آن جا که جوهر دین اسلام، ارزشها هستند معناى این سخن آن است که هر صفتى که به این ارزشها متصل شود هیچ گاه از آن جدا نخواهد شد و مهمترین دلالتهایى را که به فهم حقیقت کلى این ارزشها و فهم حقیقت بعد سیاسى آن کمک مىکند چنین برمىشمارد:
مبحث اول: توحید، اساس ارزشها
اول: نویسنده ابتناى ارزشها بر مبنایى عقیدتى را سبب محوریت آن براى التزام سیاسى حاکم اسلامى و مردم مسلمان مىداند و نیز رابطه این دو با غیر مسلمان مقیم در سرزمین اسلامى را بر مبناى عقیده مىداند. (ص 236)
دوم: این که این ارزشها اخلاقىاند و در اسلام بر خلاف مکاتب مادى که ارزشهاى سیاسى انسان ضرورتاً ارزشهاى اخلاقى نیستند، ارزشهاى سیاسى اخلاقى، توحیدى، تعبدى و فطرىاند، (ص 238)
سوم: این که این ارزشها آرمانى و واقعىاند، زیرا از سویى مبتنى بر آرمانهاى متعالىاند که ریشهاى اعتقادى دارند و از سوى دیگر واقعگرایانهاند، زیرا مبتنى بر ملاحظه واقعیات خارجىاند. (ص 240)
چهارم: این که این ارزشها میان فرد و جامعه توازن برقرار مىکنند و هم فرد را مسئول و مکلف و پاسخگو مىدانند و هم به سبب تداوم رابطه متقابل میان فرد و جامعه، جامعه را هم مسئول تکتک افراد مىشمارند.
پنجم: این که این ارزشها جامع ثابت و متغیرند. زیرا اگر چه ارزشهاى سیاسى اسلام، منشأ و منبعى الهى دارند، وجههاى بشرى دارند و اگر چه منشأ مطلقى دارند ولى در اجرا محکوم به نسبیتاند (ص 244 - 243).
مطلب بعدى «تلازم امنیت با ارزشهاى سیاسى» است. تلازم این دو از آن رو است که امنیت، حافظ و نگاهبان کارآمدى ارزشها در درون جامعه اسلامى است.
شاید به سبب همین تلازم است که نویسنده عنوان بعدى را به مسأله ارزشهاى سیاسى و کنترل ابزارهاى تحقق امنیت اختصاص مىدهد. وى مىخواهد بگوید اگر چه تحقق امنیت از اهداف حیاتى است، اما مطلوبیت آن به معناى این نیست که استفاده از هر گونه ابزار و وسیلهاى جهت تحقق امنیت مجاز باشد و اساساً ابزار و هدف در اسلام از ارزش جدا نیستند و هیچ کدام از آن دو نمىتوانند دیگرى را توجیه کنند. وى در ادامه به بحث ضرورتها و مبناى فقهى آن یعنى «الضرورات تبیح المحظورات» و نسبت آن با بحث هدف و وسیله اشاره مىکند و به این پرسش پاسخ مىگوید که آیا مباح بودن ممنوعات شرعى در شرایط ضرورت به معناى توجیه شدن وسیله با هدف نیست؟ پاسخ وى چنین است که قاعده فقهى یاد شده نتیجه التزام ارزشى است و نه نشانه بریدن از آن و سخن گفتن از ضرورتها مرتبط است با بحث رابطه ارزشهاى ایمانى با مصالح شرعى که گاه تدارک آن جز با وسیلهاى که چه بسا ممنوع باشد، ممکن نیست. اما این وسیله هم داراى روندى مشخص و داراى زمینهاى شرعى است. (ص 259)
در مطلب بعدى نویسنده به مسأله امنیت و ضرورت تربیت امت بر اساس ارزشهاى اسلامى مىپردازد و در ذیل آن به دلالتهاى مفهوم تربیت و این که گزینه ارزشى مبناى تربیت است و روش تربیتى امتداد روش اسلامى فراگیر است و سپس ابعاد و عناصر تربیت ارزشى و اهمیت تربیت ارزشى در تحقق امنیت پرداخته است.
مبحث دوم: مندرج بودن امنیت در مصالح شرعى
وى مفهوم امنیت را متصل با مصالح اساسىاى مىداند که علماى امت آنها را موجب قوام حیات بشرى دانستهاند: حفظ دین، حفظ نسل، حفظ عقل، حفظ مال و حفظ ناموس. (ص 271)
نویسنده در این مبحث پنج مطلب را بیان مىکند که به اختصار از پى مىآید:
1. این که مصلحت، حقیقتى شرعى است و این به معناى آن است که التزام جامعه سیاسى به شرع در عین حال التزام به مجموعه مصالحى است که خدا براى عبادت کنندگان خود خواسته است و معناى دیگر آن این است که مراتب مصلحت باید بر اساس مراتب حکم شرع جارى شود، زیرا مصالح نیز خود به مصالح مباح، مصالح مستحب و مصالح واجب در مقابل مفاسد مکروه و مفاسد حرام تقسیمبندى مىشوند.
2. این که مصلحت، دلیل شرعى است. یعنى در اصل این که مصلحت به عنوان دلیلى فقهى معتبر است، اختلافى وجود ندارد و در قرآن و سنت و اجماع از مصحلت به عنوان دلیلى شرعى یاد شده است. اما درباره جایگاه این دلیل و میزان حجیت آن میان دیگر ادله شرعى سه نظر متفاوت وجود دارد:
الف) گروهى معتقدند که شریعت اسلام والاتر از آن است که با ترازوى مصالح سنجیده شود و این که احکام خداى تعالى بر چیزى جز تعبد محض استوار نیست و تلاش براى استخراج حکم و منافع دنیوى از این احکام صرفاً کارى متکلفانه است که چیزى را بر دین تحمیل مىکند که دین از کشیدن آن سرباز مىزند و اساساً براى آن نیامده است. این نظر محمدسعید رمضان البوطى است.
ب) گروهى دیگر برآنند که باید مصلحت را به عنوان دلیلى شرعى بالاتر از مقام نص - یعنى قرآن و سنت - نشاند، زیرا مصلحت قوىترین دلیل نص است. طوفى از اصحاب این رأى است و براى آن سه استدلال یاد کرده است: اول این که رعایت مصالح مورد اجماع است در حالى که اعتبار خود اجماع محل اختلاف است و تمسک به آنچه مورد اتفاق و اجماع است اولویت دارد. دوم این که نصوص، مختلف و متعارضاند و سبب اختلاف شرعى مذموم خود این نصوص هستند در حالى که رعایت مصالح فى نفسه امرى حقیقى است و در آن اختلافى نیست و حتى عامل اتفاق و اجماع است که شرعاً مطلوب است؛ پس تبعیت از آن اولى است. سوم این که در سنت، تعارض نصوص با مصالح در قضایاى فقهى ثابت شده است. طوفى به این نتیجه مىرسد که دلیل رعایت مصالح قوىتر از دلیل اجماع است.
ج) نظر سوم در باب مصلحت این است که مصلحت، دلیلى شرعى است، اما بر سر مشخصات این مصلحت اختلاف دارند. گروهى مصلحتى را معتبر مىدانند که اصلى معین آن را ایجاب مىکند ولى مصلحت مرسله و مانند آن از مصالح معارض با دلیل معتبر نیست و نمىتوان بدان تمسک جست؛ این نظر به جماعتى از شافعیان و جماعتى از متکلمان منسوب است. در مقابل گروه دوم معتقدند که باید به مصلحت عمل کرد، اگر چه اصل معینى آن را ایجاب نکند، اما به شرط آن که این گونه مصلحت با مصالح مورد اجماع، مشابهتى داشته باشد. (ص 275 - 274)
3. این که حقیقت شرعى، حقیقتى مبتنى بر ارزشها است، زیرا مقصد و هدف عام شریعت مقصد و هدفى ارزشى و مبتنى بر مصلحت است که همان «حفظ نظام امت و استمرار صلاح و مصلحت آن است». (ص 276)
4. این که مصلحت شرعى، جوهر سیاست شرعى است، زیرا مبنا و اساس سیاست شرعى چیزى جز اقدام به تأمین مصالح مسلمانان نیست و ابتناى سیاست شرعى بر مصالح از دو جهت است: از یک جهت در حوزه آنچه که نص و اجماع و قیاسى درباره آن وجود دارد و سیاست شرعى به آن ملتزم است و نسبت بدان بىطرف نیست، زیرا از مبناى شرعى محکمى برخوردار است و برخى فقها به این حوزه، حوزه فقه سیاسى عام ثابت مىگویند، و جهت دوم در حوزه آنچه که نص و اجماع قاطعى درباره آن وجود ندارد و سیاستهاى قانونگذارى آن را پىریزى مىکنند و سیاست شرعى در این حوزه داراى گسترهاى است اگر چه غیر مطلق، زیرا مبتنى بر مصالح است. (ص 277)
5. این که تصرف حاکم نسبت به امور مردم، منوط به التزام به مصالح شرعى است؛ زیرا اگر برپا داشتن دین چنان اهمیتى دارد که هدف حکومت اسلامى شمرده مىشود، تحقق مصالح حکومت شوندگان در جامعه اسلامى، جایگاهى از اهمیت دارد که از برپا داشتن دین کمتر نیست. (ص 278)
امنیت و اقسام مصلحت شرعى
نویسنده یادآور مىشود که اجتهادات علما در مسأله تقسیم مصالح شرعى بسیار متکثر و متعدد است و هر کدام از نگره و انگارهاى خاص بدان نگریستهاند و البته برخى تقسیمبندىها با یکدیگر هم افق و به هم نزدیک است. از میان این تقسیمبندىها نویسنده به پنج گونه از آنها اشاره مىکند.
1. تقسیمبندى مبتنى بر گواهى شرع بر مصالح؛ جمهور اصولیان مصلحت را به سه دسته تقسیم کردهاند:
الف) مصلحتى که شرع با صدور اصلى که بر نوع مصلحت یا جنس آن دلالت مىکند بر اعتبار آن گواهى داده است.
ب) مصلحتى که شرع بر بطلان آن گواهى داده است.
ج) مصلحتى که شرع نه بر بطلان و نه بر اعتبار آن گواهى نداده است و اینها مصالح مرسلهاند.
2. برخى دیگر از اصولیان مصلحت را به دو دسته تقسیم کردهاند:
الف) مصلحت منصوص یا مورد اجماع که همان مصلحت معتبر است.
ب) مصلحت متعارض با نص یا اجماع؛
ج) مصلحت غیر متعارض با نص یا اجماع که همان مصالح مرسله است. (ص 280)
3. تقسیمبندى مبتنى بر معیار قدرت ذاتى مصالح که به موجب آن مصالح به ضرورى، نیازى و تحسینى (تجملى) تقسیم مىشود. این تقسیمبندى در شناخت مقصود شارع از حکم شرعى کمک مىکند. (ص 281)
4. تقسیمبندى مبتنى بر معیار تعلق مصالح به عموم امت یا گروههایى از امت و یا افراد آن. به موجب این تقسیمبندى، مصالح به کلى و جزئى تقسیم مىشود. مصالح کلى مصالح عامه امت را در بر مىگیرد، مانند حفاظت از مرزها و اراضى و حفظ جماعت مسلمین از تفرقه و حفظ دین از زوال و مانند آن و مصالح جزئى، مصالح افراد را در بر مىگیرد. (ص 281)
این تقسیمبندى از آن رو اهمیت دارد که در بیان نوع مصلحت و ترجیح میان مصالح متعارض مىتوان بدان استناد کرد.
5. تقسیمبندى مبتنى بر معیار ثابت و متغیر که به موجب آن مصالح به دو دسته تقسیم مىشود:
الف) مصالح ثابت و پایدار در بستر زمان؛
ب) مصالح متغیر بنا به تغییر زمان و محیط و اشخاص.
مصالح امنیتى و ارزشها
در مبحث سوم نویسنده ارزشها و مصالح شرعى را از خلال برخى تجربههاى سیاسى مطالعه مىکند. وى از پارهاى اقدامات خلیفه اول و دوم در تغییر احکام با لحاظ اوضاع و شرایط متفاوت یاد مىکند. براى مثال از اقدام ابوبکر در الغاى سهم «مؤلفة قلوبهم» از مصارف زکات یاد مىکند و براى آن نظریهپردازى مىکند. وى بر آن است زمانى که روشن شد که دیگر اسلام و مسلمانان نیازى به جلب قلوب اهل کتاب ندارند و خدا مسلمانان را توانا گردانده است، ابوبکر تصمیم گرفت چنین هزینهاى را متوقف کند. وى معتقد است ابوبکر، اساساً حکم شرعى سهم مؤلفة قلوبهم را لغو نکرد بلکه با ملاحظه اوضاع و احوال آن را متوقف کرد. نویسنده به این ترتیب مىکوشد نقش ملاحظات و مصالح امنیتى را در قبض و بسط احکام شرعى نشان دهد.
باب دوم: ساختار اجرائى مفهوم امنیت
نیمه دوم کتاب به بررسى ساختار اجرائى مفهوم امنیت مىپردازد. باب اول کتاب که تقریباً نصف کتاب را به خود اختصاص داد به مطالعه ضوابط ارزشى و آرمانى حرکت امنیتبخش مىپرداخت و در تعامل با نص بود. اما باب دوم کتاب در تعامل با واقعیت است و در فضاى انتزاعى و تصور نظرى قرار ندارد. ساختار فکرى امنیت ریشه در ارزشها داشت و ساختار اجرایى (حرکتى) ریشه در واقعیت، و یا به عبارت دقیقتر نظر به انسانى دارد که در درون این واقعیت زندگى مىکند. (ص 333)
فصل اول: امنیت و تعاملات داخلى
در این فصل نویسنده به بررسى مبادى و رویّههاى امنیت در تعامل داخلى و مهمترین منابع تهدید امنیت و ابزارهاى رویارویى با منابع داخلى تهدید امنیت مىپردازد.
اصول امنیت داخلى
نویسنده معتقد است تحقق امنیت در جامعه سیاسى اسلامى مبتنى بر مجموعهاى از مبادى است که از آبشخور اصول وحیانى و تجربه سیاسى مسلمانان به ویژه در عصر نبوى و عصر خلافت راشده سیراب مىشود و وجود این مبادى به معناى قرار دادن مانع در برابر تحقق امنیت داخلى نیست بلکه این مبادى، مجموعه حدودى است که جریان امنیت بر مبناى آن شکل مىگیرد.
در این مبحث اصول و مبادى امنیت در تعاملات داخلى چنین برشمرده شده است:
الف) استمرار مشروعیت قدرت؛ زیرا قدرت ضامن اساسى امنیت است؛ نه تنها از آن رو که ضرورتى اجتماعى است که جامعه بدون وجود آن سامان نمىپذیرد، بلکه همچنین از آن رو که قدرت، مجموعهاى از وظائف استخلافى لازم براى رشد و نوسازى را انجام مىدهد و کارآمدى قدرت در اداى این وظائف منوط به مشروعیت متولیان قدرت است و این مشروعیت در سه بعد نامزدى براى قدرت و شکل و ساز و کار رسیدن به قدرت و استمرار مشروعیت پس از به دست گرفتن آن قابل طرح و مطالعه است.
ب) ضرورت تفقد (احوالجویى) امت؛ و این که شؤون وظایف خلافت و حکومت سامان نمىیابد مگر این که متولیان قدرت از حال و وضع مردم مطلع شوند و بىخبر از اوضاعشان نباشند و با آنان همدردى کنند.
ج) تحول دائمى چارچوب نظم امنیتى؛
پویایى تعاملات جهت تحقق امنیت، مستقل از چارچوب سازمانى اجراى سیاستها و تصمیمات امنیتى نیست، اما چارچوب سازمانى به عنوان وسیله مطلوب است و نه هدف؛ زیرا سازمان و نظمى که در شریعت به تفصیل بیان شده و یا اجتهاد فقهى بشرى تبیین مىکند، براى امت حکم هدف و مقصد را ندارد، بلکه وسائل و ابزارهایى براى تحقق مقاصد شریعتاند. (ص 354)
مبادى کلى پویایى این چارچوب سازمانى از دیدگاه نویسنده عبارت است از:
1. شمول که برآمده از ماهیت شریعت اسلامى است که نظمى فراگیر براى تمام شؤون زندگى تدوین کرده است.
2. ب) قدرت برهمسازى با واقعیت؛
3. یکپارچگى دستاوردها و مکمل بودن اقداماتى که ناشى از تنوع تخصصها و وظایف است.
4. گشودگى تمدنى به روى دستاوردها و تجارب دیگران و اخذ هر آنچه که در پىریزى نظم سازمانىاشان مفید است، اگر چه ابداع دیگران بوده باشد.
5. محوریت نقش مسجد؛ زیرا امنیت جامعه اسلامى از مسجد آغاز مىشود و آرامش و طمأنینه از مسجد منتشر مىشود و زمانى که انسان مسلمان از مسجد خارج مىشود، مسجد بر او حکم مىکند که با عمل مثبت و امر به معروف و نهى از منکر مایه امنیت دیگران باشد.
د) ملازم بودن امنیت با تمام نقاط دار الاسلام
نویسنده، امنیت را مفهوم عقیدتى فراگیرى مىداند که باید همه دار الاسلام را بدون تفاوت و تبعیض دربر گیرد. اما در تعیین حدود مفهومى دار الاسلام، نویسنده به دو نظر متفاوت و متنازع اشاره مىکند:
الف) گروهى مبنا و معیار تقسیم به دار الاسلام و دار الکفر را احکام و نظامهاى معمول در یک سرزمین مىدانند، که اگر این احکام و نظامها برگرفته از اسلام باشد، آن سرزمین، اسلامى است و اگر برآمده از غیر اسلام باشد، به همان منتسب خواهد بود.
ب) گروهى دیگر نظر به امنیت مسلمانان در یک سرزمین دارند، که اگر انسان مسلمان در سرزمینى از امنیت برخوردار باشد، آن جا دار الاسلام است و اگر در آن جا از امنیت برخوردار نباشد، آن جا دار الحرب است. این رأى ابو حنیفه است که مىگوید:
«مقصود از اضافه کلمه «دار» به «کلمه اسلام» یا «کفر» عین اسلام و کفر نیست، بلکه مقصود امنیت و خوف است و معناى آن این است که اگر مسلمانان داراى امنیت مطلق و کافران در بیم و هراس مطلق باشند آن جا دار الاسلام است و اگر امنیت مطلقاً از آن کافران باشد و مسلمانان در بیم و هراس مطلق به سر برند آن جا دار الکفر است و احکام اساساً مبتنى بر امنیت و بیم هستند و نه اسلام و کفر».
فصل دوم: امنیت و تعاملات خارجى
جهتگیرىهاى امنیتى در درون جامعه مسلمانان متکثر است. پارهاى ویژه مسلمانان است و پارهاى دیگر مرتبط با غیر مسلمانان اهل ذمه و پاره سوم متوجه غیر مسلمانان پناهجو (مستأمن) و بخش چهارم مربوط به کسانى است که بدون عقد ذمه یا عقد امان وارد سرزمین مسلمانان شدهاند.
امنیت مسلمان؛ هر مسلمانى که در دیار اسلام زندگى مىکند، در هر کجاى این دیار که باشد، از امنیت برخوردار خواهد بود و فرقى میان حکومت کننده و حکومت شونده و مرد و زن و آزاد و برده نیست و امنیت، شامل همه زندگى مىشود که از مهمترین ابعاد آن عبارت است از:
1. در امان بودن از زیان و آزار؛
2. در امان بودن از تجسس در امور او و قرار گرفتن در موضع شک و ظن و تهمت.
3. در امان بودن از مورد تفتیش و مؤاخذه واقع شدن به سبب باطن اعمال و امورش.
نویسنده پس از برشمردن ابعاد امنیت در زندگى انسان مسلمان، تأکید مىکند که براى تأمین امنیت او نباید از عزت و کرامت و شرافت او هزینه شود. (ص 377)
اما براى تأمین امنیت مسلمانان چه ضمانتهایى وجود دارد؟ نویسنده از میان ضمانتهاى متکثرى که معتقد است براى این امر وجود دارد و مرتبه و دوام آنها را نابرابر مىداند، به دو عنصر اشاره مىکند:
الف) ضمانت شریعت که براى انسان مسلمان امنیت او را در برابر هر گونه تجاوز داخلى و خارجى تضمین کرده است و او بر اساس ایمانى که به خدا دارد از وعده نصرت الهى برخوردار است.
ب) عامه مسلمانان، که به حکم ارتباط عقیدتى و پیکره واحدى که دارند به تأمین امنیت یکدیگر کمک مىکنند. (ص 381)
پس از این نویسنده به سراغ غیر مسلمانان اهل ذمه، به عنوان نخستین گروه از غیر مسلمانانى که مجاز به اقامت در بلاد مسلمین، بر اساس شروط قراردادى میان آنان و مسلمانان هستند، مىرود. پیشتر دیدیم که نویسنده اجتهادات برخى خلفا را در بعضى موضوعات مانند لغو سهم مؤلفة قلوبهم تأیید و آن را متناسب با شرایط زمانه و وضعیت امنیتى آن روز مىداند، اما در موضوع ذمه که اساساً در روزگار کنونى احکام آن حتى به شکل غیر مستقیم هم اجرا نمىشود و حتى بسیارى از اندیشمندان اهل سنت هم آن را متناسب با دوران پیش از تشکیل دولت - ملتهاى جدید دانستهاند، اجتهادى به خرج نمىدهد و براى آن نظریهپردازى مىکند. وى پس از تعریف ذمه و تفصیل حکم آن مهمترین مقتضیات امنیت اهل ذمه از سوى مسلمانان را برمىشمرد و مصون بودن جان و بهرهمند شدن از حقوقى مانند آزادى نقل و انتقال در داخل بلاد مسلمین، مصون بودن از تعدى و تجاوز، مصون بودن حریم سکونتى و حق اقامت در هر جاى بلاد اسلامى - به جز حرم (مکه) و حجاز و مانند آن که فقها تصریح کردهاند - را از این موارد برمىشمرد. گذشته از موارد یاد شده، برخوردارى از خدمات عمومى جامعه اسلامى و آزادى کار و کسب و تجارت نیز از حقوق آنان است.
درباره میزان مشارکت آنان در امور ادارى و سیاسى نویسنده مواردى را مستثنا مىکند: «عهدهدار شدن برخى وظایف اساسى که ارکان جامعه سیاسى اسلامى را تشکیل مىدهد، مانند امامت عظمى (رهبرى)، ولایت بر مرزهاى دولت، ولایت قضائى بر مسلمانان، رهبرى جهاد در راه ترویج دعوت و وظائف مشابه اینها که در حوزه التزام عقیدتى قرار مىگیرد و مرتبط با احکام شریعت است، مختص مسلمانان است و از این رو چنین وظایفى را نمىتوان به کسى که مخالف عقیده و شریعت اسلام است سپرد». (ص 388)
نویسنده به نظر ماوردى اشاره مىکند که عهدهدار شدن وزارت تنفیذ (امور اجرائى) را براى ذمى جایز مىداند ولى بلافاصله مىافزاید که این نظر اجتهادى ماوردى است و باید فراتر از آن به مصالح مسلمانان توجه کرد و نمىتوان باب را چنان به روى غیر مسلمان گشود که مهمترین وظایف عمومى جامعه اسلامى را به دست آنان سپرد.
امنیت اهل ذمه در حکومت اسلامى داراى شرایط و مقتضیات و ویژگىهایى است که به اجمال ذکر مىشود:
1. این که آنان جزیه بپردازند و جزیه مال معینى است که از آنان در مقابل حمایت از آنان گرفته مىشود.
2. اهل ذمه به شرط پرداخت جزیه وظیفه دفاع از سرزمین اسلامى را ندارند و مسلمانان موظف به دفاع از سرزمین خود و دفاع از اهل ذمه هستند.
3. شواهد تاریخى در عصر خلافت نشان مىدهد که جزیه تنها در مقابل تأمین امنیت و حمایت از اهل ذمه و دفاع از آنان اخذ مىشده است.
4. اهل ذمه متعهد به عدم جاسوسى و عدم یارى به غیر مسلمانان مىشوند.
5. اهل ذمه در مقابل امنیتى که دریافت مىکنند باید به شعائر و احساسات مسلمانان احترام بگذارند و اعمالى را که در دین خودشان هم حرام است، مانند زنا و... علناً انجام ندهند و آزادند اعمالى را که در دین اسلام حرام ولى در دین آنان حلال است، انجام دهند به شرط آن که به آن تجاهر نکنند. (ص 391)
امنیت پناهجویان غیر مسلمان
پناهجوى غیر مسلمان که در اصطلاح فقهى به او «مستأمن» گفته مىشود کسى است که مقیم دار الاسلام نیست ولى از مسلمانان تقاضاى امان مىکند تا مدت مشخصى را در سرزمین آنان اقامت کند و قصد اقامت دائمى ندارد.
نویسنده از قول فقها برخى اقسام پناهجویان را بر اساس معیارى که مبناى امنیت در هر قسم قرار گرفته است، چنین نقل مىکند.
1. پناهجو بنا به حکم عقد امان (امان نامه). این گونه از پناهدهى را مىتوان فسخ کرد. برخى از فقهاى حنفى متذکر شدهاند که نمىتوان پناهجوى حربى را بیش از یک سال در سرزمین مسلمانان پناه داد تا او به جاسوسى علیه آنان اقدام نکند.
2. پناهجوى تبعى، مانند خانواده و اموال فردى که به او پناه داده شده است و امان آنان اثر و نتیجه امان دادن به آن فرد است.
3. پناهجو به حکم معامله به مثل، مانند فرستادگان و پیامرسانان و بنا به رأى مذهب مالکى و شافعى و حنبلى تاجران نیز از این قسم هستند، که اگر غیر مسلمان غیر ذمى بدون امان وارد سرزمین مسلمانان شود و ادعا کند که تاجر است و همراه او کالایى باشد که وى به فروش آن اقدام مىکند، ادعاى او پذیرفته و به او امان داده مىشود.
4. پناهجوى حقیقتطلب که در جست و جوى حقانیت دعوت اسلام آمده است.
مبناى این قسم آیه 6، سوره توبه است که مقرر مىدارد کسانى که طلب امان مىکنند تا سخن خدا را بشنوند در امان خواهند بود و البته جماعتى از فقها هم این آیه را به وسیله آیه 4، سوره توبه منسوخ مىدانند.
5. پناهجو به حکم قرارداد آتشبس.
مسأله دیگر این است که چه کسانى حق امان دادن دارند؟ نویسنده با استفاده از آراى فقها پاسخ مىدهد که ولى امر (حاکم اسلامى) و دیگر مسلمانان آزاد حق امضاى امان را دارند و برده مسلمان هم طبق مشهور مذاهب چنین حقى را دارد (ص 400)
مقتضیات اماندهى به پناهجو
به نظر نویسنده، پناهجویى که از مسلمانان امان دریافت کرده است همه حقوقى را که یک ذمى دارد، دارا است و از امنیت کامل برخوردار است و نمىتوان پناهجو را به دشمنان مسلمانان تسلیم کرد و او حق بازگشت به وطن خود را دارد.
تعهدات پناهجو
در مقابل امانى که به پناهجو داده مىشود او باید به مواردى ملتزم و متعهد شود که از آن جمله است: الف) عدم مطالبه هیچ گونه حقوق سیاسى، مانند حقوقى که مسلمان در داخل جامعه خود دارد، زیرا پناهجو، بیگانه است و از حق تابعیت بهرهمند نمىشود.
ب) ابزارها و سلاحهایى را که موجب تقویت دشمنان مسلمانان مىشود با خود از دار الاسلام خارج نکند.
ج) در امور مسلمانان جاسوسى نکند و در صورت جاسوسى عهد امان (اماننامه) او نقض مىشود.
د) عدم تجاوز به دیگران در داخل سرزمین مسلمانان، مگر آن که از روى خطا باشد.
ه) عدم اقدام به اعمال و رفتارهایى که موجب تعرض و یا توهین به شعائر و سنتهاى مسلمانان باشد.
مهمترین منابع داخلى تهدید امنیت
طبیعى است تأمین و تداوم امنیت در جامعه اسلامى مستلزم مقابله با عناصر تهدیدزا نسبت به امنیت است و نویسنده مىکوشد تا به شمارى از این منابع - و نه همه آنها - اشاره کند. مهمترین این منابع عبارتند از: ارتداد، فتنه و سرکشى داخلى، بغى و خروج، قطع طریق (راهزنى) و نفاق.
ارتداد
نویسنده از ارتداد به عنوان مقدمه امراض و آفاتى که دامنگیر امنیت فرد و جامعه مسلمان مىشود یاد مىکند و این - به نظر وى - از آن رو است که ارتداد گاه سبب ابتلا به بیمارى خروج از آیین و فقدان هویت اسلامى او مىشود و فقدان هویت موجب تهدید امنیت است. حقیقت ارتداد، بازگشت از اسلام و کافر شدن شخص مسلمان است. حقایق فرعىاى که نویسنده از مفهوم ارتداد استحصال مىکند چنین است: نخست این که ارتداد اصطکاک با تعهد ایمانى دارد و نقض عهد و میثاق با خدا است و دوم این که گویاى تشکیک در عقیده ایمانى است و سوم این که با فطرت درست تضاد دارد، زیرا نوعى خروج بر مصلحت و خرسندى به تباهى است. (ص 409)
نویسنده آثار سلبى ارتداد را بر امنیت جامعه مورد توجه قرار مىدهد و مواردى از این آثار را برمىشمارد، از جمله این که اگر ارتداد به جریانى گروهى تبدیل شود آثار ویرانگرى براى ارکان اسلام در جامعه اسلامى خواهد داشت، به ویژه آن که اگر صبغهاى سیاسى پیدا کند و رهبران آن شورش بر رهبرى مشروع و خروج بر امت و مباح دانستن خون مسلمانان را دنبال کنند. دیگر این که ارتداد از حیث دگرگونى واقعى و تحول از ایمان به کفر، دلیل یقین نداشتن به مشروعیت جامعه سیاسى و یا عقیده آن است و جامعهاى که افراد و گروههایش هر روز به رنگى درآیند و گاه مؤمن و گاه کافر باشند جامعهاى است که نیروهاى عقلى آن معطل و جامعهاى متشتت و بىهویت و ناامن است. (ص 412)
فتنه و آشوب داخلى
دومین منبع تهدید امنیت در داخل به نظر نویسنده فتنه و آشوب و سرکشى است. وى انشعاب و انقسام را در دین از نشانههاى خطرناک فتنه مىداند و نشانههاى دیگرى هم بر آن مىشمرد مانند هواپرستى و قتل و خونریزى و ایجاد ناآرامى و... اما واضح است که فتنه و آشوب و سرکشى بیش از هر چیز امنیت را تهدید مىکند ولى توضیح نویسنده براى این که انشعاب و انقسام دینى را در کنار قتل و خونریزى و... آورده است کافى به نظر نمىرسد آیا نویسنده مىخواهد سرکوب هر گونه انشعاب دینى را به عنوان وظیفه امنیتى دولت اسلامى در شمار آورد؟ نویسنده صرفاً به آیاتى که تفرقه و پراکندگى را مذموم مىشمارد استناد مىکند، مانند آیه: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً» و «مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» و روایاتى مانند: «تفترق امتى على ثلاث و سبعین فرقه کلهم فى النار الّا ملة واحدة». نتیجهاى که از این سبک و سیاق برمىآید این است که مذاهب اسلامى باید یکدست شوند تا یکى از منابع تهدید امنیت داخلى مسلمانان از میان برود.
بغى (خروج)
از میان تعاریفى که نویسنده براى اهل بغى برمىشمرد معناى خوارج است؛ همان گروهى که هر گناهى را کبیره باشد یا صغیره، موجب کفر مىدانستند و بر امام عادل خروج کردند و کشتار مسلمانان را مباح شمردند و....
وى متذکر مىشود که برخى فقها به رغم اختلاف نظر در شیوه رفتار با اهل بغى، ارتداد و راهزنى را از اشکال بغى شمردهاند. وى همچنین یادآور مىشود که برخى فقهاى اهل سنت، رفتار معاویة بن ابىسفیان در برابر امام على را تحت مفهوم بغى گنجاندهاند و برهان غالب آنان حدیث «تقتل عمار - ابن یاسر فئة باغیة» است. و ملاحظه سومى که وى مطرح مىکند این است که برخى فقها به گونهاى از بغى سخن گفتهاند که به مفهوم راهزنى (الحرابه) نزدیکتر است. از این رو تفکیک میان مفهوم بغى و مفاهیم یاد شده بسیار دشوار است.
صور محتمل بغى را نویسنده چنین برمىشمرد: 1. بغى مبتنى بر خطاى تفسیر بدون اقدام به راهزنى؛ 2. بغى منجر به راهزنى؛ 3. بغى خوارج نسبت به امت، که همراه با تکفیر و کشتار امت است. برخى فقها این دسته از اهل بغى را تکفیر کرده و در زمره مرتدان شمردهاند؛ 4. بغى میان دو طائفه از مسلمانان، که از اشکال بغى گروهى و جمعى در داخل جامعه مسلمانان است، که بر اساس آیه 9 سوره حجرات باید میان این دو طائفه آشتى برقرار کرد و در صورتى که یکى از آن دو تن به صلح ندهد، باید با آن طائفه پیکار کرد؛ 5. بغى حاکم به معناى استبداد او بر امت.
راهزنى یا ترویج خشونت (حرابه یا محاربه)
راهزنى و یا اعمال خشونت از شایعترین صور تهدید امنیت است. اصطلاح فقهى «حرابه» شامل دهشتافکنى و قتل و سلب اموال مىشود. زورگیرى مسلحانه، دزدى، آدمربایى و چپاول دارایىهاى عمومى از راه خشونت مسلحانه از اشکال دیگر حرابه است.
مهمترین شرایط تحقق راهزنى که نویسنده بدانها اشاره مىکند از این قرار است:
1. تکلیف، بنابراین کودک و مجنون مستثنا هستند و برخى فقها مرد بودن را هم شرط کردهاند.
2. داشتن قدرت و ساز و برگ؛ یعنى این که سلاح و امکانات کافى براى ایجاد ناامنى و راهزنى داشته باشند و اگر به سنگ و عصا و مانند آن متوسل شوند بنا به نظر برخى فقها محارب و بنا به نظر برخى دیگر غیر محاربند.
3. برخى فقها شرط تحقق راهزنى را وقوع آن در منطقه بیابانى و دور از آبادى دانستهاند، زیرا در بیابان از آن جهت که راهى براى کمکطلبى وجود ندارد راهزنى بهتر محقق مىشود اما در روستا و شهر کمک خواستن آسانتر است و چنین کارى در شهر و روستا اگر اتفاق بیفتد عنوان اختلاس بر آن صدق مىکند و نه محاربه.
4. علنى بودن راهزنى؛ حنفىها و شافعىها و حنبلىها شرط علنى و آشکارا بودن راهزنى را مطرح کردهاند. یعنى به صورت دزدى و مخفیانه نباشد که آن نهب است و نه قطع طریق. برخى اشکال تهدید امنیت از طریق محاربه را نویسنده چنین برمىشمارد:
1. ترساندن و دهشتافکنى که مقصود اصلى محارب تنها ترساندن است و نه تجاوز و تعدى به جان و مال. روشن است که چنین اقدامى مخلّ امنیت و آرامش جامعه است.
2. گرفتن اموال؛ که در حقیقت تعدى به یکى از مقاصد شریعت است که همانا حفظ اموال است.
3. قتل؛ که تعدى به یکى دیگر از مقاصد شریعت یعنى حفظ نفوس است و کسى که اقدام به این کار مىکند هم محارب با خدا و رسول است و هم متجاوز به صاحب نفسى که کشته شده است.
4. در صورت جمع میان قتل و چپاول اموال، برخى فقها مجازات محارب را شدیدتر دانستهاند.
نفاق
از دیگر منابع داخلى تهدید امنیت، نفاق و تلوّن رفتار در جامعه سیاسى است که به نظر نویسنده از مهمترین عوامل ویرانگر دیوار امنیتى جامعه اسلامى است، به ویژه این که نفاق رابطهاى درونى میان منافق و خدا است و ظاهر او دلالت بر این نوع رابطه نمىکند و کشف منافق بسیار دشوار است.
حقیقت نفاق، اخفاى کفر و اظهار ایمان است و این است سرّ خطرناکتر بودن منافق نسبت به مرتد براى امنیت جامعه، زیرا بدون ابراز رفتارهاى دال بر نفاق نمىتوان درون و ضمیر او را شناخت. نویسنده پس از برشمردن مهمترین نشانههاى نفاق مانند کذب و نقض عهد و خیانت و ترغیب به مفاسد و منکرات و بستن راه خدا و... مهمترین اشکال نفاق را چنین برمىشمارد:
1. نفاق در دین؛ که خطرناکترین نوع نفاق است و نفاق اصلى و حقیقى در اسلام همین است.
2. نفاق در تعامل با حاکمان؛ که به معناى مجیزگویى و تزویر حقائق و چاپلوسى به انگیزه تأمین منافع خاص است. نویسنده حکایتى را نقل مىکند که جالب توجه است: به عبداللَّه بن عمر گفته شد: ما نزد امیران مىرویم و چیزى مىگوییم و چون بیرون مىآییم چیزى دیگر مىگوییم. او گفت: ما در عهد پیامبر خدا (ص) این کار را نفاق مىشمردیم.
3. نفاق در تعامل با مردم؛ که نفاق حاکمانى است که مصلحت مردم را به مقتضاى سیاست شرعى رعایت نمىکنند و قول و عملشان با هم متفاوت است و واقعیت را تحریف مىکنند.
رفتار غیر مسلمانان در جامعه اسلامى
از منابع دیگر داخلى تهدید امنیت، رفتار غیر مسلمانانى است که یا اهل ذمهاند و یا اجازه اقامت در سرزمین اسلامى را یافتهاند. زیرا گاه اتفاق مىافتد که تعهدات متقابل میان مسلمانان و اهل ذمه یا پناهجویان از سوى آنان (اهل ذمه و پناهجویان) دچار اختلال مىشود. وابستگىها و پیوندهاى مذهبى و نژادىاشان آنان را به استفاده از فرصتهایى براى بر هم زدن استقرار و آرامش جامعه اسلامى و سوء استفاده از فضاى امن و آرامى که مسلمانان به حکم تعهداتشان بر ایشان فراهم آوردهاند وا مىدارد.
نویسنده مىگوید: تجربه سیاسى صدر اسلام پروندههاى زیادى را ثبت کرده که موارد متعدد و بسیارى از اقدامات غیر مسلمانان را در داخل جامعه اسلامى نشان مىدهد و هشدارى که نصوص کتاب و سنت درباره نیرنگها و تباهکارىهاى آنان به مسلمانان مىدهد امرى انتزاعى و خیالى نیست و جامعه اسلامى در عصر نبوت و عصر خلافت راشده زخمهاى متعددى از آنان دیده است که جماعت سیاسى اسلامى از پارهاى از آنها به سهولت گذر کرده و خروج از برخى دیگر همراه با تقدیم قربانىهاى زیادى بوده است، زیرا به رغم این که رسول خدا (ص) موجودیت دینى آنان را در درون دولت اسلامى به رسمیت شناخت و با آنان عهدنامههاى ذمه یا امان امضاء کرد که موجودیتشان را حفظ مىکرد. برخى از آنها - به ویژه یهودیان - جز به تخریب و تباهکارى زندگى مسلمانان رضایت ندادند. با طرح پرسشهاى بیهوده فراوان از پیامبر (ص) نزاع و جدال به راه انداختند و بارها براى ایجاد اختلاف میان مهاجران و انصار کوشیدند. (ص 446)
ابزارهاى برخورد با منابع تهدید
نویسنده پس از برشمردن منابع داخلى تهدید امنیت راهها و ابزارهایى را که در شریعت اسلام براى برخورد با این منابع پیشبینى شده است برمىشمرد. مهمترین این ابزارها عبارتند از: حدود، کشتار، بایکوت کردن، تبعید و تعزیر.
حدود: نویسنده بحث حدود را به عنوان مجازات ارتداد - که پیشتر به عنوان یکى از منابع داخلى تهدید امنیت ذکر کرده - مطرح مىکند، حدود، به مجازاتى گفته مىشود که نوع و مقدار و وصف آن از سوى خدا معین شده است، اما نویسنده به جاى استناد به آیات درباره حکم مرتد - که موضوع بحث است - به آیاتى که درباره حدّ قذف (تهمت حرامزادگى) و سرقت و محاربه و مانند آن است استناد مىکند و با این حال تصریح مىکند که مجازات (حد) مرتدگاه توبه دادن است و گاه قتل؛ ولى به هیچ آیهاى استشهاد نمىکند.
وى به کارکرد پیشگیرانه حدود توجه مىکند و آن را دیوار و سپرِ حفاظ مقاصد شریعت مىداند و هر کدام از حدود در حقیقت خادم یکى از مقاصد شریعت است و پس از حدود، قصاص و تعزیر، ارکان ثابتى براى مجازات متجاوزان فراهم آوردهاند. (ص 452)
کشتار: به نظر نویسنده مقابله مسلحانه (کشتار) براى تحقق امنیت در داخل جامعه اسلامى در حالات متعددى متصور است: اول: ارتداد فردى و جمعى؛ البته بنا به نظر نویسنده ارتداد فردى و جمعى دو حالت دارد: یکى این که آنان پراکنده و متفرق در دار الاسلام زندگى مىکنند و داراى دولت و نظام سیاسىاى که از آنان حمایت کند، نیستند. در چنین حالتى نیاز به پیکار و قتال با آنان نیست، زیرا در دایره اقتدار دولت اسلامى قرار دارند و باید سبب ارتدادشان را کشف کرد و شبهاتشان را برطرف ساخت تا حق برایشان آشکار شود و به توبه دعوت مىشوند که اگر توبه کردند، پذیرفته مىشود و به دامن اسلام برمىگردند، وگرنه پیکار با آنان و کشتارشان واجب است. حالت دوم این است که آنان جماعت قدرتمندى را در دار الاسلام تشکیل داده باشند به گونهاى که تعامل با آنان جز با جنگ مشکل باشد، اینان اهل دار الرّدّة هستند و تفاوت اهل دار الردة با اهل دار الحرب در چهار وجه است:
1. این که آتشبس با اهل دار الردة جایز نیست و با اهل دار الحرب جایز است.
2. این که مصالحه با مرتدان در مقابل دریافت مالى به شرط بقاى آنان بر ارتدادشان جایز نیست ولى با اهل دار الحرب جایز است.
3. برده گرفتن مرتدان و به کنیزى گرفتن زنانشان جایز نیست ولى درباره اهل دار الحرب جایز است.
4. اموال مرتدان به غنیمت گرفته نمىشود ولى اموال اهل دار الحرب به غنیمت گرفته مىشود.
محاربه یا راهزنى
در حکم قتال (پیکار) با محاربان، سه نظر فقهى در میان اهل سنت وجود دارد.
الف) این که امام (حاکم اسلامى) یا نائب او در پیکار با محاربان، مخیر است میان قتل بدون صلیب زدن و یا قتل و صلیب زدن و یا قطع یک دست و یک پا به صورت ضربدرى و یا تبعید آنان.
ب) نظر دیگر این است که از میان محاربان هر کس اهل نظر و تدبیر است کشته مىشود. و هر کس داراى قدرت است یک دست و یک پایش به صورت ضربدرى قطع مىشود و هر کس از این دو دسته نباشد، از سوى حاکم تعزیر و حبس مىشود.
ج) نظر سوم این است که احکام به تناسب اعمال محاربان متفاوت است؛ مثلاً اگر دست به قتل زد، کشته مىشود و اگر هم قتل مرتکب شد و هم اموال را چپاول کرد، به صلیب کشیده مىشود و شش فرض مجموعاً در این بخش ذکر شده است. (ص 461)
حالت بغى (شورش) و تجاوز
در صورتى که هیچ راه مسالمتآمیزى در مقابله با این گروه وجود نداشته باشد، جنگ و کشتار راه مقابله با آنان است.
دورىگزینى
دورىگزینى از منابع خطر و تهدید یا هجرت و فرار خود و خانواده از راههاى مقابله با عوامل تهدید و ناآرامى است و این همان کارى است که حضرت ابراهیم (ع) در مقابل قوم بتپرست خود انجام داد. (ص 465)
تبعید
راه دیگر مقابله با عناصر تهدید امنیت، تبعید محارب یا راهزن است و این یکى از گزینههایى است که آیه 33 سوره مائده در مجازات محارب بدان فرمان داده است. نویسنده به نظر دکتر محمد سلیم العوا تمایل نشان مىدهد که نفى (اوینفون من الارض) امروزه مرادف حبس در داخل کشور محارب است و نه تبعید به خارج؛ زیرا امروزه تبعید مجرم و محارب به غالب کشورها غیر ممکن است، چون هیچ دولتى نمىپذیرد که نگهبان دولت دیگرى باشد چنان که تبعید از یک شهر به شهر دیگر در داخل یک کشور، محارب را بر تکرار جرم کمک مىکند و حبس نیز به هر حال نوعى تبعید (نفى) است. (ص 476)
مقابله با اعمال عداوتآمیز غیر مسلمانان
نویسنده در این بحث به معامله عادلانه مسلمانان با اهل ذمه و پناهجویان بر اساس آموزههاى اسلامى اشاره مىکند و در ادامه سه روش براى مقابله و برخورد با اعمال نابهنجار آنان ذکر مىکند.
1. مجازات مجرمان؛ و فرقى میان اهل ذمه و پناهجویان نیست و هر کس راهزنى کند به مجازات شرعى مىرسد و مذاهب اربعه اهل سنت و شیعه امامیه هم متفقاً اجراى حکم بر راهزن را منوط به مسلمان بودنش ندانستهاند. و اگر شورش کند در تفصیل مسأله اختلافاتى وجود دارد و در صورت جاسوسى کردن هم گروهى پیمانش را نقض شده مىدانند و گروهى دیگر آن جاسوسى کردن را ناقض پیمان نمىدانند و....
2. نقض پیمان با غیر مسلمانان؛ در مقابله با برخى خطرها و تهدیدات امنیتى غیر مسلمانان گاه بهترین راه نقض پیمان است و مثلاً اگر اقدام به شورش کند بنا به نظر مذاهب اربعه و زیدیه و شیعه امامیه، پیمان را باید نقض کرد.
3. سیاست کوچ اجبارى دادن؛ گاه چاره اقدامات ناامن کننده غیر مسلمانان، کوچ دادن اجبارى آنان به مناطق دیگر در درون بلاد مسلمانان است، چنان که عمر بن خطاب اهل خیبر را به سبب آزارى که به برخى مسلمانان رساندند اجباراً کوچ داد.
تعزیر
راه دیگر مقابله با تهدیدات داخلى امنیت جامعه اجراى تعزیر است. تعزیر مجازاتى است که مقدار آن در کتاب خدا مشخص نشده و تعیین میزان آن با حاکم شرع است.
فصل دوم: امنیت و تعاملات خارجى
امنیت در بعد خارجى، به رغم اختلاف عناصر آن با عناصر امنیت داخلى، در حقیقت ادامه آن است. در این فصل نویسنده مباحثى مانند اصول امنیت در روابط خارجى، رویکردهاى امنیت در تعاملات خارجى و مهمترین منابع خارجى تهدید امنیت را طرح کرده است.
اصول امنیت در تعامل با خارج
اصول تحقق امنیت از بعد خارجى براى جامعه اسلامى اهمیتى کمتر از بعد داخلى امنیت ندارد و اساساً این دو بعد، دو روى یک سکهاند. اصولى که نویسنده براى بعد خارجى امنیت برمىشمرد عبارتند از:
1. برقرارى رابطه میان مسلمانان با غیر مسلمانان در زمینه ترویج دعوت؛ انگیزه نویسنده از طرح این مبحث بازنگرى در مقوله رایج درباره رابطه مسلمانان با غیر مسلمانان است که وى معتقد است این رابطه نه رابطه جنگ است و نه صلح و نباید قاطعانه تکلیف کار را به صورت اثبات یا نفى مشخص کرد، بلکه باید مسأله را به خاستگاهى که هر کدام از صلح و جنگ در پشت آن خوابیدهاند و یا یکى خود را بر دیگرى تحمیل مىکند کشاند و آن، همان ترویج دعوت به سوى خدا با منطق جهانى بودن آن و تکلیف امت به اقدام به ترویج و تبلیغ آن است و منطق دعوت جز در فضایى سرشار از حکمت و موعظه نیکو حاکم نمىشود:
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و «قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً» و آیات فراوان دیگر که ابلاغ دعوت به توحید را به مردم الزام مىکند و مردم یا دعوت را مىپذیرند و یا آن را رد مىکنند و در مقابل تعهداتى که مىدهند بر دین خود مىمانند و به این ترتیب، اصل دعوت، اصلى ثابت و مستقر است که بر گزینه جنگ و صلح پیشى دارد. (ص 496)
2. دوستى و دورى جستن و حدود حرکت براى تحقق امنیت.
نویسنده این اصل را از آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ * وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»، دوستى (ولایت) مقتضى یارى و دشمنى (برائت) مقتضى دورى و جدایى است.
نویسنده در ادامه برخورد نیک با غیر مسلمانان را به معنایى غیر از دوستى با آنان دانسته و معتقد است رفتار نیک با دیگران از مبانى دعوت اسلام است ولى دوستى (ولایت) چیزى دیگر است یعنى به معناى ارتباط و یارى متقابل و دوستى متقابل است و تنها دوستى با مؤمنان براى مؤمن مجاز است. (ص 505)
3. ضرورت پدید آوردن تعامل میان مرکز قدرت و پیرامون
نویسنده آثار مثبت مترتب بر پیوند مرکز و پیرامون را برمىشمارد و در بعد خارجى یک اثر مهم مترتب به آن را آمادگى جامعه اسلامى براى مقابله با هر گونه تجاوز خارجى مىداند و از آن جا که پیکره جغرافیایى دولت یکپارچه و واحد است، هر حادثهاى در یکى از نواحى آن دیگر نواحى را به آن جا متوجه مىکند.
مطلب دیگرى که نویسنده در قالب عنوان مستقلى بدان مىپردازد، این است که «تکثر ساز و کارها و ابزارهاى روابط خارجى» به معناى قربانى کردن ارزشها نیست. یعنى تدابیرى مانند جهاد و عمل به معاهدات یا تبادل سفرا و فرستادگان و مذاکرات و قراردادهاى همکارى و... باید بر مبناى مقتضیات توحید و التزام به روش ارزشى باشد و دولت اسلامى حق ندارد ارزشها را فداى منافع کند، جز در موارد اضطرارى که چارهاى جز قربانى کردن موقت ارزشها وجود ندارد که آن هم بر اساس قواعد کلىاى مانند الضرورات تبیع المحظورات؛ الضرورة تقدر بقدرها و یغتفر فى الوسائل ما لا یغتفر فى المقاصد است. اصل یاد شده همچنین ناظر به این معنا است که روابط خارجى دولت اسلامى باید برآمده از اصول ثابت دینىاشان باشد و نه صرفاً واکنش رفتار دیگران و جامعه اسلامى باید قدرت اداره روابط با دیگران را بدون توسل به ظلم و تجاوز داشته باشد.
رویکردهاى امنیتى در روابط خارجى
مبحث دوم «رویکردهاى امنیتى در روابط خارجى» است. در این مبحث ابتدا نویسنده به ضرورت طرح این مبحث مىپردازد و گذشته از یکپارچگى رویکردهاى امنیتى در سیاست داخلى و خارجى، چندین توجیه دیگر را ذکر مىکند؛ از جمله این که متحرک جامعه اسلامى براى تأمین امنیتش در روابط خارجى نیازمند تأمل فقهى در وضعیت روابط بینالمللى معاصر است. زیرا این تحرک در سایه سلطه عرفها و سنتهاى قانونى غیر دینى از سویى در محاصره ممنوعاتى قرار دارد که از نگره شرع ممنوع نیستند. براى مثال یارى رساندن به مستضعفان با اصل عدم دخالت در امور داخلى کشورها اصطکاک دارد. از سوى دیگر در محاصره مباحات قانونىاى است که از نگره شرع ممنوع است.
توجیه دیگر نویسنده براى طرح این مبحث آن است که پس از تعدد مدعیان عهدهدارى دفاع از رویههاى خارجى امنیت دیگر مخاطب شرعى این مسؤولیت چندان مشخص نیست، زیرا نظامهاى حکومتى رسمى در بسیارى از کشورها به رغم اختلاف میان خود مدعى این حقند و برخى جماعتها و سازمانهاى اسلامى هم ادعاى کمترى ندارند.
مهمترین رویهها و رویکردهاى امنیتى در روابط خارجى دولت اسلامى از دیدگاه نویسنده، امنیت دعوت اسلامى، امنیت مرزهاى دولت اسلامى، حمایت از مسلمانان در جوامع غیر اسلامى و امنیت سفرا و فرستادگان، و حمایت از مستضعفان است.
دعوت آگاهانه به توحید، بازتاب هویت امت است و معناى امنیت دعوت اولاً حمایت از منبع دعوت و منع دیگران از اهانت به متولیان دعوت و کنار زدن موانع و مشکلات پیشاروى این راه است.
مرزدارى و حفظ امنیت مرزها اهمیتى بىهمتا در آموزههاى دفاعى اسلام دارد. نویسنده به حدیثى از پیامبر اسلام (ص) استناد مىکند که به حد کافى گویا است: «من شهد عیداً من اعیاد المسلمین فى ثغر من ثغر المسلمین کتب اللَّه له من الحسنات عدد کل مشرک و مشرکة وراء ظهره»؛ هر کس عیدى از اعیاد مسلمانان را در یکى از مناطق مرزى مسلمانان سپرى کند، خدا به شمار هر مشرکى که در پشت سرش قرار دارند، براى او حسنه (پاداش) مىنویسد. نویسنده در ادامه ساز و کارهاى دفاع از امنیت مرزها را برمىشمرد.
مسأله اقلیتهاى مسلمان در کشورهاى غیر مسلمان به نظر نویسنده مسأله تمام امت اسلام است. نویسنده از زاویه فقه سنتى و اصل هجرت به دار الاسلام به مسأله اقلیتهاى مسلمان در کشورهاى غیر مسلمان مىنگرد و تنها از امنیت دو طائفه از این مسلمانان سخن مىگوید: گروهى که بر آنان واجب است به دار الاسلام کوچ (هجرت) کنند و گروهى که هجرتشان به دار الاسلام مستحب است. اهتمام به امنیت آنان هم از این رو است که مسلمانان در هر کشور غیر مسلمانى در حقیقت، ویترین دعوت به اسلام در آن محیط هستند و اسلام از آنان مىخواهد تا الگوى زنده عدالت آن به عنوان راه مستقیم الهى باشند.
بحث از مسأله امنیت سفیران و فرستادگان از نظر نویسنده دشوارىهاى فراوانى دارد. زیرا جایگاه این گروه به رغم اهمیتى که در روابط خارجى دارند در مطالعات اسلامى چندان مورد توجه قرار نگرفته است. مهمترین مقتضاى امنیت سفرا و فرستادگان، ضرورت عقد قرارداد امنیت آنان است و در دوره جاهلیت و دوره اسلام، فرستادگان و سفرا امنیت داشتهاند و پیامبر اسلام (ص) به فرستادگان مسیلمه کذاب گفت: «لو لا ان الرّسل لا تقتل لقتلتکما؛ اگر چنین نبود که فرستادگان کشته نمىشوند، شما دو تن را مىکشتم». زیرا چارهاى جز این نیست و آنان هم مىتوانند فرستادگان مسلمانان را بکشند و دیگر امر سفارت، بىفایده مىبود و اساساً مسأله جنگ یا صلح جز به وسیله این گروه سامان نمىیابد. در ادامه این مبحث به شرایط تداوم امنیت و عوامل نقض امنیت آنان - به وسیله اعمال ضد امنیتى و مخالف قانون - و لزوم اخراج آنان اشاره شده است.
حمایت از مستضعفان اساساً از رسالتهاى اسلام است، زیرا اسلام هیچ گاه به ظلم و ستم رضایت نداده است و به دخالت در مسیر یارى مستضعفان فرمان داده است. «ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ»؛ «شما را چه شده است که در راه خدا و مستضعفان پیکار نمىکنید».
مهمترین منابع تهدید امنیت در روابط خارجى
نویسنده این مبحث را چنین آغاز مىکند: نیازى به ذکر نیست که جامعه سیاسى اسلامى تنها بازیگر عرصه سیاست جهانى نیست و دیگر آن سلطه و قدرت تصمیمگیرى را که در صدر اسلام داشت، ندارد، دیگر اوضاع عوض شده است... ».
نویسنده از تجاوز به اراضى مسلمانان، جنگ غذایى، اقدامات جاسوسى، بر هم زدن آگاهى امنیتى (با شایعات و دروغها) و شعلهور کردن روح نافرمانى داخلى به عنوان مهمترین منابع تهدید خارجى امنیت یاد مىکند.
براى مقابله با منابع تهدید یاد شده، مهمترین راههایى که نویسنده پیشنهاد مىکند عبارت است از: جهاد، هجرت، استفاده بهینه از منابع و حراست از آگاهى امنیتى.
در مبحث پایانى با عنوان «خاتمه و تتمه» نویسنده به اهمیت مسأله امنیت به عنوان مدخلى براى نظریهپردازى سیاسى اشاره مىکند. وى اهمیت مبناپردازى براى مفهوم امنیت را از آن رو مىداند که هیچ مسلمانى منکر این امر نیست که عقل مسلمانان نیازمند بازنگرى و به قول برخى نیازمند تکوین دوباره است. این امر به معناى شست و شوى مغزى و یا بیگانه شدن از اصالت و سنت نیست بلکه به معناى آن است که عقل مسلمانان به گونهاى آگاه و سلیم و قادر بر فهم عقیده و میراثش شکل گیرد تا بتواند خود را بشناسد و محیطش را درک کند و جایگاه شهود تمدنىاش را بفهمد و مسأله امنیت باید جایگاه خود را در صدر اولویتها بیابد.
پىنوشتها
1) دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى دانشگاه باقرالعلومعلیه السلام.
2) مشخصات کتاب شناختى اثر حاضر به این شرح است: مصطفى محمود منجود، الأبعاد السیاسیّة لمفهوم الأمن فى الاسلام، المعهد العالمى للفکر الاسلامى، القاهرة، 1417ه.
3) آل عمران، آیه 97.
4) بقره، آیه 3.
5) بقره، آیه 239.
6) نساء، آیه 58.
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1385 / شماره 34، تابستان ۱۳۸۵/۵/۰۰
نویسنده : مجید مرادى
نظر شما