موضوع : پژوهش | مقاله

قرآن پژوهی، ادبیات عرب

مجله  روشنای خرد1  سال اول، شماره اول، پائیز1392 

نویسنده : یزدانی، امیرحسین
ریشه شناسی ماده حوج در قرآن کریم با توجه به مبانی ادبیات عرب
چکیده
ریشه «ح وج» مانند تمام ریشه های ثلاثی دارای شش وجه استعمال است که هر شش وجه آن مستعمل بوده و در ادبیات عرب کاربرد دارد. البته از این میان تنها ماده «حوج» در قرآن کریم به کار رفته است که یکی از واژگان آن، لغت «حاجه» می باشد.

این واژه با الفاظ همسان خود در زبان عربی، از گوهر معنایی واحدی برخوردار است. این لفظ، مفهوم اضطرار، نهایت احتیاج و نیاز به چیزی، طلب، استعطاء و استدعاء را در خود نهفته است.

علاوه بر این می توان وجوه و نظایر متعددی را نیز برای آن برشمرد که خشم و کینه و همچنین نیاز و احتیاج از جمله آن هاست. البته نقاط افتراقی نیز وجود دارد که در نوشتار حاضر بدانها پرداخته می شود.

مقدمه
ریشه «ح وج» از سه حرف حاء، واو و جیم تشکیل شده است که می تواند شش حالت از ترکیب این حروف را به همراه داشته باشد: حجو، حوج، جوح، وجح، جیح و جحو. از این شش حالت، همگی مستعمل بوده و هر کدام دارای معانی خاصی هستند که با توجه به کتاب العین (فراهیدی، 1409: ج 3/260-258) به تفصیل بیان می گردد. البته لازم به ذکر است که کتاب مذکور، متعرض حالت آخر نمی شود، با این حال معنای آن نیز ذکر می گردد.

الف) حجو
«حاجیتُه فحجوتُه، إذا ألقیت علیه کلمه مُحجیه مخالفه المعنی و الجواری یتحاجینَ؛ و الأُحجیه اسم للمحاجاه و الحَجْوی کذلک. حجوتُه بکذا؛ أی: ظننت به. الحِجا: العقل؛ و الحَجاه: فقاعه ترتفع فوق الماء.»

ترجمه فارسی: زمانی که به فردی معمایی بگویی و از این طریق بر او غلبه پیدا کنی؛ به صورتی که کلمه ای را که معنایش مخالف لفظ آن باشد، از او بپرسی. اگر این مسئله به صورت دو طرفه باشد، گفته می شود:

یتحاجین؛ یعنی: از یکدیگر معما پرسیدن. أحجیه به معنای کلام مغلق غیر مفهوم و حجوی به معنای غلبه کردن در زیرکی، هر دو اسم مصدر محاجاه هستند. حجوته؛ یعنی: به آن مظنون شدم. حجا یعنی: عقل و خرد و حجاه به معنای حباب است که بر روی آب ظاهر می شود.

ب) حوج
«الحوج من الحاجه. تقول: أحْوَجَه الله و أحوج هو؛ أی: احتاج؛ و الحاج: جمع حاجه و کذلک الحوائج و الحاجات؛ و التَّحَوُّج: طلب الحاجه.»

ترجمه فارسی: ریشه حوج از حاجه است؛ آن گونه که می گویی: خداوند او را حاجتمند گردانید و او حاجتمند شد؛ یعنی احتیاج پیدا کرد. حاجه به معنای نیاز، مقصود، آرزو و لزوم است که جمع آن حاج، حوائج و حاجات می گردد. تحوّج نیز به معنای طلب حاجت است.

ج) جوح
«الجوح من الإجتیاح. إجتاحتهم السنه؛ و جاحتهم تجوحهم جیاحه و جوحا؛ و سنه جائحه: جدبه؛ و اجتاح العدو ماله؛ أی: أتی علیه؛ و نزلت به جائحه من الجوائح.»

ترجمه فارسی: جوح از اجتیاح است؛ به معنای هلاک کردن و از بیخ کندن. جاح به معنای انحراف پیدا کردن، منحرف شدن و از راه راست خارج شدن می باشد که فعل مضارع آن تجوح و مصدر آن جیاحه و جوح است.

جائحه نیز در معنای فاجعه، مصیبت و به خصوص بیماری طاعون استعمال می گردد. إجتاح العدو ماله به معنای آن است که دشمن، اموال او را غارت کرد و هنگامی که می گوئیم: نزلت به جائحه؛ یعنی: گرفتاری و بلا بر او نازل شد. جمع جائحه، حوائج است.

د) وجح
«أوجح لنا الطریق و أوجحت النار؛ أی: وضحت و بدت؛ و أوجحت غره الفرس إیجاحاً و أوضحت إیضاحاً؛ و جاء فلان و ما علیه أجاح و لا وجاح؛ أی: شی ء یستره.»

ترجمه فارسی: أوجح به معنای آشکار گردیدن و روشن شدن است. أوجح لنا الطریق؛ یعنی: راه برای ما پیدا شد و أوجح النار؛ یعنی: آتش درخشید. أوجحت غره الفرس نیز به نوعی معنای وضوح و روشنی را می رساند که کلام را رسا می سازد. از دو کلمه أجاح و وجاح هم مفهوم پرده، پوشش و شیء مخفی را می توان استنباط کرد.

ه) جیح
«جَیحان: اسم نهر.»

ترجمه فارسی: از این ماده، جیحان مشتق می گردد که نام رودخانه ای است.

و) جحو
«جحا جحواً، إحتجاه، جاحی.»

ترجمه فارسی: إحتجا به معنای آن است که از بیخ برکند و اقامت گرفت. جاحی نیز یعنی: استاد دانا و کسی که به نیکویی نماز گزارد.

ارتباط معنایی بین وجوه مستعمل واژه
آنچه در نگاه نخست، در مورد هر شش حالت از ریشه مذکور به چشم می خورد، عمدتاً اشتراک آن ها در مفهوم غلبه یافتن، چیره شده، تسلط پیدا کردن، کسی را سرسپرده خود نمودن، هلاک کردن، از بین بردن و امثال این معانی است؛ بنابراین در این ماده، نوعی استعلاء و برتری نهفته است که آن را به تمام حالت های خود سرایت می دهد.

دسته بندی معنایی کاربردهای قرآنی
راغب اصفهانی در کتاب مفردات تنها متعرض یک حالت از شش حالت ریشه «ح وج» می شود؛ یعنی: ماده «حوج» و این بدان دلیل است که تنها همین یک حالت در قرآن استعمال شده است.

راغب در کتاب خود، لغت الحاجه را که مفرد حاجات و حوائج می باشد، به معنای نیاز به چیزی به همراه علاقه به آن چیز می آورد. فعل آن نیز عبارت است از: حاج، یحوج، احتاج. خداوند در سوره یوسف می فرماید:

« إِلا حَاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا» (یوسف/68) یعنی: «مگر آن نیازی که در دل یعقوب بود، خواست برآورده شود.» همچنین در سوره حشر می فرماید: «حَاجَهً مِّمَّا أُوتُوا» (حشر/9)؛ یعنی: «حاجتی نسبت به آنچه که به آن ها داده شد.» (راغب اصفهانی، 1412: 263).

قرشی نیز در قاموس قرآن، حاجه را به معنای نیاز و حاجت می آورد و با اشاره به آیه « وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْهَا حَاجَهً فِی صُدُورِکمْ» (غافر/80) یعنی: «تا به وسیله آن ها به مقصدی که در دل دارید، برسید»،

می نویسد: «باید دانست که حاجت اسم مصدر به معنای محتاج إلیه و خواسته است و مصدر آن از حوج می آید؛ چنانکه از اقرب مستفاد می شود. ولی قول راغب، مفید مصدریّت است. می شود گفت که مصدر و اسم هر دو آمده است؛ چنانکه مفهوم آیه شریفه « وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَهً مِّمَّا أُوتُوا» (حشر/9) مصدر بودن می باشد.» (قرشی، 1371: ج 2/191).

بررسی تفسیری آیات فوق از دیدگاه علامه طباطبایی
الف) آیه 68 سوره یوسف
«وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا حَاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ.»

«و چون که از همان طریق که پدر به آن ها دستور داده بود وارد شدند، این کار هیچ حادثه حتمی الهی را نمی توانست از آن ها دور سازد، جز حاجتی در دل یعقوب (که از این راه) انجام شد (و خاطرش تسکین یافت) و او از برکت تعلیمی که ما به او داده ایم، علم فراوانی دارد، در حالی که اکثر مردم نمی دانند.»

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه که به واقعه عزیمت دوباره فرزندان حضرت یعقوب (ع) به مصر پس از بازنگشتن بنیامین در سفر اوّل می پردازد، واژه حاجت را عمدتاً ناظر بر حاجت نهانی و حالتی که در ضمیر یعقوب (ع) نهفته است، می پندارد و می نویسد: «مراد» از وارد شدن فرزندان یعقوب (ع) از آن جایی که پدر به آن ها دستور داده بود،

این است که ایشان از درهای مختلفی به مصر و یا به دربار عزیز وارد شده باشند؛ چون پدرشان در موقع خداحافظی، همین معنا را سفارش کرده بود و منظورش از توسل به این وسیله، این بود که از آن مصیبتی که به فراست، احتمالش را داده بود جلوگیری کند تا جمعشان مبدل به تفرقه نگشته، از عددشان کاسته نشود؛

اما این وسیله، آن بلا را دفع نکرد و قضا و قدر خدا برایشان گذرا گشته، عزیز مصر، برادر پدری شان را به جرم دزدیدن پیمانه توقیف نموده و برادر بزرگ ترشان هم در مصر از ایشان جدا شد و در مصر ماند. در نتیجه هم جمعشان پراکنده شد و هم عددشان کم شد و یعقوب و دستورش ایشان را از خدایی بی نیاز نساخت.

و اگر خداوند نقشه یعقوب (ع) را بی اثر و قضای خود را گذرا ساخت، برای این بود که می خواست حاجتی را که یعقوب (ع) در دل و در نهاد خود داشت، برآورد و سببی را که به نظر او باعث محفوظ ماندن فرزندان او بود و سرانجام هیچ کاری برایش صورت نداد،

بلکه مایه تفرقه جمع فرزندان و نقص عدد ایشان شد، همان سبب را وسیله رسیدن یعقوب (ع) به یوسف (ع) قرار دهد؛ زیرا به خاطر همین بازداشت یکی از برادران بود که بقیه به کنعان برگشته و دوباره نزد یوسف آمدند و در برابر سلطنت و عزتش اظهار ذلت نموده و التماس کردند و او خود را معرفی نموده، پدر و سایر بستگان خود را به مصر آورد و پس از مدت ها فراق، پدر و برادران به وی رسیدند.

پس اینکه فرمود: « مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَیْءٍ» معنایش این است که یعقوب (ع) و یا آن وسیله ای که اتخاذ کرد، به هیچ وجه نمی تواند فرزندان را بی نیاز از خدا بسازد و آنچه را که خداوند قضایش را رانده که دو تن از ایشان از جمعشان جدا شوند، دفع نمی کند و سرانجام همان که خدا مقدر کرده بود، تحقق یافت؛

یکی از ایشان بازداشت شد و یکی دیگر که برادر بزرگ تر ایشان بود، ماندگار مصر شد. بعضی گفته اند: کلمه «إلا» در جمله « إِلا حَاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا» به معنای لیکن است و مفهوم جمله این است که لیکن حاجتی که در نفس یعقوب (ع) بود، برآورد و فرزندش را که مدت ها گمش کرده بود، به وی برگردانید.

بعید هم نیست بگوئیم: کلمه «إلا» همان إلای استثنائیه است؛ زیرا جمله « مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَیْءٍ» در معنا مثل این است که بگوییم: این سبب، هیچ سودی برای یعقوب (ع) نداشت و یا هیچ سودی برای همگی آنان نداشت و خداوند به وسیله آن سبب، هیچ حاجتی را از ایشان برنیاورد،

مگر تنها آن حاجتی را که در نفس یعقوب (ع) بود و جمله «قضاها» استیناف و جواب از سؤال مقدر است. گویا سائلی پرسیده: خداوند با حاجت یعقوب (ع) چه کرد؟ جواب می دهد که آن را «برآورد.» (طباطبایی، 1374، ج 11: 300-299).

ب) آیه 80 سوره غافر
« وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَیْهَا حَاجَهً فِی صُدُورِکُمْ وَعَلَیْهَا وَعَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ.»

«و در آن ها منافع بسیار هست و اینکه با سوار شدن و بار کردن بنه خود بر آن ها به مقاصدی که دارید برسید و بر آن ها و بر کشتی ها حمل شوید.»

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نگارد: «جمله «وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ» یعنی: برای شما در چارپایان منافعی است؛ مانند شیر، پشم، کرک، مو، پوست و نظایر آن ها. «وَلِتَبْلُغُوا عَلَیْهَا حَاجَهً فِی صُدُورِکُمْ»

یعنی: و غرض دیگر از خلقت آن ها این است که بر پشت آن ها سوار شوید و به مقاصد و حاجت هایی که در سینه دارید، برسید. جمله «وَعَلَیْهَا وَعَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ» کنایه است از وسیله پیمودن بیابان ها و دریاها که بیابان ها را با شتران می پیمایند و دریاها را با کشتی.» (طباطبایی، 1374: ج 17/538).

ج) آیه 9 سوره حشر
«وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.»

«و نیز سهمی از آن غنائم، از آن کسانی از اهل مدینه است که در مدینه و در قلعه ایمان جای دارند و قبل از مهاجرین ایمان آورده بودند و هر مؤمنی را که از دیار شرک به سویشان هجرت می کند، دوست می دارند و وقتی اسلام به آنان چیزی می دهد،

در دل خود نیازی به آنچه به مهاجران داده شده، احساس نمی کنند و مهاجرین را بر خود مقدم می دارند، هر چند که خود نیز محتاج باشند و کسانی که بخل درونی خود را به توفیق خدای تعالی جلو می گیرند، رستگارند.»

علامه طباطبایی لفظ حاجت را در این آیه بسان آیات پیشین، حاجتی درونی و خواستی باطنی تعبیر می کند که انصار در جریان فیء به دست آمده از قبیله بنی نضیر، از آن مبرّا بودند.

او می نویسد: «ضمیر در «لا یجدون» و در «صدورهم» به انصار برمی گردد. می فرماید: انصار در باطن خود حاجتی نمی یابند. ضمیر «أوتوا» هم به مهاجرین برمی گردد و منظور از حاجت بدانچه به مهاجرین دادند، این است که چشم داشتی به فی ء قبیله بنی نضیر نداشتند.

کلمه «من» در «ممّا أوتوا» به قول بعضی، بیانیه و به قول برخی دیگر، تبعیضی است و معنای جمله این است که: انصار حتی به خاطرشان هم نگذشت که چرا رسول خدا(ص) از فی ء بنی نضیر به مهاجرین داد و به ایشان نداد و از این بابت نه دلتنگ شدند و نه حسد ورزیدند.

بعضی هم گفته اند: مراد از حاجت، معلول حاجت است و آن حالتی است که حاجت، انسان را دچار آن می سازد؛ یعنی حالت غیظ و معنای جمله این است که: انصار در دل خود از این بابت، خشمی احساس نمی کنند.» (طباطبایی، 1374: ج 19/357).

گوهر معنایی
در ادامه بحث به نمونه هایی از مهم ترین کاربردها در لغت عرب و بیان ارتباط با اصل معنایی مذکور اشاره می نمائیم:

ابن فارس در کتاب معجم مقائیس اللغه می نویسد: «حوج متشکل از حاء، واو و جیم است. اصل آن واحد است که همان اضطرار به سوی شیء می باشد. حاجه، مفرد حاجات است و حوجاء نیز با حاجه هم پوشانی معنایی دارد.

وقتی که گفته می شود: أحوج الرجل؛ به معنای آن است که فردی اضطرار و احتیاج پیدا کرده است. همچنین به جای إحتاج می توان گفت: حاج یحوج.» (ابن فارس، 1404: ج 2/114).

صاحب کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم پس از ذکر اقوالی از برخی کتب لغت، خود در نهایت به جمع بندی خاصی می رسد که در خور تأمل و بررسی می باشد. او می نویسد:

تحقیق آن است که باید میان حاجه، فقر و نقص، قائل به تفاوت معنایی بود. فقر در مقابل غناست و منظور از غنا این است که انسان به هر شکلی دارای مال و اموال باشد، به حیثی که به کسی محتاج نباشد، اما فقر دقیقاً نقطه مقابل آن است.

فقر، مرتبه مخصوصی است که غنا در آن لحاظ نمی شود و حالت ویژه ای برای نفس می باشد؛ اما بار معنایی حاجه با آنچه از فقر گفته شد، متفاوت است؛ چرا که حاجه به اعتبار نظر به تکمیل و تمام شدن نقص ملاحظه می گردد و ناظر به جبران آن چیزی است که از دست رفته است، چه مادی باشد چه معنوی.

البته گاهی ممکن است احتیاج از آثار فقر قلمداد شود، زمانی که با توجه به نقصی که در آن نهفته است، ملاحظه گردد. این سخن نیز قابل عنایت است که مسکنت، شدیدتر از فقر و معدم، شدیدتر از مسکنت می باشد.

سخن آخر اینکه حاجه، منبعث از رؤیت نقص در امری مادی یا در نظر یا وصفی است؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: « وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَیْهَا حَاجَهً فِی صُدُورِکُمْ» (غافر/80)

یعنی: «و برای شما در آن ها منافع بسیاری است تا به وسیله آن ها به مقصدی که در دل دارید، برسید.» در حاجه، معنای طلب و استعطاء نهفته است و مفهوم آیه نیز همین مطلب را می رساند.

حاجه در اصل مصدر است. سپس مؤلف به دو آیه دیگر (حشر/9؛ یوسف/68) تمسک می کند تا همین معنا را از واژه حاجه برداشت نماید و در نهایت متذکر می شود که گوهر معنایی این ماده همان است که گفته شد؛ یعنی طلب، استعطاء و استدعاء (مصطفوی، 1368: ج 2/ 304-303).

با مقایسه دو کتاب مذکور می توان به این نتیجه مهم دست یافت که لفظ حاجه و مشتقات آن از هر سنخی که باشد، به نوعی مفهوم اضطرار، نهایت احتیاج و نیاز به چیزی، طلب، استعطاء و استدعاء را در خود نهفته است و این به معنای آن است که گونه ای سرسپردگی و وابستگی شدید را که غایت آن احتیاج و نیاز است، از ماده «حوج» می توان برداشت کرد؛ بنابراین با چنین تحقیقی گوهر معنایی این لفظ را در عبارات مذکور می توان یافت.

وجوه و نظایر
در بحث از وجوه و نظایر، در بدو امر به سه کتاب الأشباه و النظائر، الوجوه و النظائر و وجوه قرآن برمی خوریم که هر سه کتاب در این باب حائز اهمیت می باشند.

با این حال دو کتاب نخست در بحث از اشباه و نظائر قرآن کریم، متعرض لفظ حاجه و هیچ یک از مشتقات نمی شوند و این شاید بدان دلیل باشد که از نگاه آن ها اساساً چنین لفظی در قرآن دارای اشباه و نظائر نیست؛ اما کتاب وجوه قرآن، نوشته تفلیسی که در اصل به زبان فارسی است، پیرامون این مطلب، اقامه سخن می کند. تفلیسی در این کتاب می نویسد:

بدان که حاجت در قرآن بر دو وجه باشد: وجه نخستین حاجت به معنای خشم و کینه است؛ چنانکه خداوند در سوره حشر، آیه 9 می فرماید: «وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا» یعنی: «لایجدون فی صدورهم غضباً و حقداً ممّا أعطوا» و وجه دوم حاجت به معنای اندربایست است؛

چنانکه در سوره یوسف، آیه 68 می فرماید: « مَّا کانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَیْءٍ إِلاَّ حَاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا» یعنی: «الحاجه بعینها» (تفلیسی، 1371: 67).

بنابراین از دیدگاه تفلیسی، لفظ حاجه در قرآن دو معنا دارد: 1- خشم، کینه، غضب و حقد، 2- نیاز و احتیاج. اینطور به نظر می رسد که تفلیسی معنای اوّل را معنای مجازی حاجه و معنای دوم را معنای حقیقی آن می داند.

فروق
صاحب کتاب الفروق در بیان تفاوت میان حاجه و فقر، حاجه را به معنای نقصان می داند؛ مانند آنکه گفته می شود لباس به برگه بافته شده نیاز دارد و فلان شخص، محتاج عقل است.

زمانی چنین گفته می شود که واقعاً نقصی در کار باشد. او سپس به قول متکلمین استشهاد می کند که معتقدند ظلم یا به دلیل جهل صورت می گیرد و یا به خاطر نقصانی که در فرد وجود دارد و به واسطه آن به دیگران ظلم می کند. این مسئله در حقیقت، شاهدی بر مدعای اوست؛ اما فقر، نقطه مقابل غناست و اینکه متکلمین می گویند: فلان کس مفتقر به عقل است، به واقع بیانی استعاری است و به معنای آن است که حقیقتاً به عقل نیازمند است.

از دیدگاه مؤلف نقص، سبب حاجه است؛ بنابراین فرد محتاج به دلیل نقصی که دارد، محتاج می باشد. نقص، اعمّ از حاجه است؛ زیرا هم در آنجایی که احتیاج وجود دارد، استعمال می شود و هم در آنجایی که احتیاج وجود ندارد (عسکری، 1400: 173-172).

نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد می توان اینگونه نتیجه گرفت که بررسی و مطالعه وجوه مستعمل ریشه های الفاظ عربی نه تنها گوهر معنایی و نقاط نظایر و افتراق آن ها را روشن می سازد،

بلکه در پژوهش قرآن کریم نیز می تواند بسیار راهگشا باشد. این امر به ما کمک می کند تا در تفسیر کتاب وحی، واژگان و الفاظ قرآن را در کنار هم و با توجه به اصل معنای آن ها سنجیده و به مفاهیم تازه ای دست یابیم.

کتابنامه
1. ابن فارس، احمد، (1404)، معجم مقائیس اللغه، تصحیح: عبدالسلام محمد هارون، قم: مکتب الإعلام الإسلامی، ج 2.

2. تفلیسی، حبیش بن ابراهیم، (1371)، وجوه قرآن، به اهتمام مهدی محقق، تهران: دانشگاه تهران.

3. دامغانی، ابوعبدالله حسین بن محمد، (1366)، الوجوه و النظائر فی القرآن، تصحیح: اکبر بهروز، تبریز: دانشگاه تبریز.

4. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، (1412)، مفردات ألفاظ القرآن، تصحیح: صفوان عدنان داودی، بیروت و دمشق: دارالعلم و الدارالشامیه.

5. طباطبایی، علامه سید محمدحسین، (1374)، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات جامعه مدرسین.

6. عسکری، ابوهلال حسن بن عبدالله، (1400)، الفروق فی اللغه، بیروت: دار الآفاق الجدیده.

7. فراهیدی، خلیل بن احمد، (1409)، العین، قم: نشر هجرت، ج3.

8. قرشی، سید علی اکبر، (1371)، قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الإسلامیه، ج2.

10. مصطفوی، حسن، (1368)، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ج2.

11. مقاتل بن سلیمان بلخی، (1395)، الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم، تصحیح: عبدالله محمود شحاته، قاهره: السنه المصریه العامه للکتاب.

امیرحسین یزدانی

نظر شما