موضوع : پژوهش | مقاله

اصحاب اسرار

مجله  فرهنگ زیارت  دیماه سال 1388 شماره چهار 

«سِرّ» در لغت به معناى راز و آن‌چه انسان آن‌را در نفس خود پوشیده مى‌دارد است؛ چنان‌که گفته‌اند: «صدورالاحرار قبور الاسرار»[1] سینه آزادگان، آرامگاه اسرار است. سِرّ را به معناى کتمان نیز گفته‌اند و با «سریره» که جمع سرایر است، هم‌معناست.[2]

اصحاب سر کسانى‌اند که مقامات معنوى را یکى پس از دیگرى طى کرده و در سایه‌سار شجره طیبه عقیده و اخلاق و اعمال پاک، سِرّشناس و سِرّنگه‌دار شده‌اند و سَر داده و سِرّ نداده‌اند. پس اسرار عالم و آدم را از صاحبان سِرّ و ولایت مطلقه الهیه، یعنى پیامبر اکرم (ص) و عترت طاهره‌اش درک و دریافت نموده‌اند. انسان‌هاى صاحبدل و فاتح قلّه‌هاى ایمان، معرفت و مقامات معنوى و غیبى چون سلمان فارسى به چنین مراحلى دست یازیده‌اند.

یاران پیامبر اکرم (ص) فراوان بودند، لکن از میان آنها کسانى توانستند به مقام یار «خاص» بلکه «اخص» برسند و اصحاب سِرّ گردند و این نشد، مگر به سبب تشبه هر چه بیشتر و بهتر به خاتم پیامبران (ص)

. آنان در معرفت، محبت، عبودیت و ولایت الهیه شبیه پیامبر (ص) شدند و رنگ و رایحه نبوى گرفتند. قدم جاى پاى پیامبر نهادند و در پى او حرکت کردند که عین صراط مستقیم بود و هرگز به کژراهه نرفتند. چنان در پیامبر اعظم (ص) فانى شدند که گویى نشانى از او و قطره‌اى از دریاى وجودش و شعاعى از خورشید هستى او گشتند و از او نور گرفته و به دیگران نور دادند.

انسان‌هاى نیکوسیرتى چون: سلمان فارسى، حجر بن عدى، رشید هجرى و. . . شاگرد خاص بلکه اخص و رازدار پیامبر اسلام (ص) و ائمه شدند و بصیرت و صبر، جهاد و اجتهاد و عقل و عشق را در زندگى و شخصیت خویش به نمایش گذاشتند. آنان عارفان مبارز، سالکان عدالت‌گستر، عالمان ربانى و مجاهد، ولایت‌مداران آگاه و بصیر و رازداران ساحت اسلام ناب محمدى بودند که ثقلین را گرامى داشتند و اسلام قرآن و عترت را با تمام وجود درک و تجربه کردند و سربداران قبیله عشق و عرفان و قبله توحید و ولایت بودند و شراب شهود و شهادت را سرکشیدند تا به بهشت دیدار حق قدم بگذارند.

علامه طباطبایى در بحث‌هاى عرفانى - معنوى خویش از تربیت یافتگان مکتب محبّت و شاگردان سلوک، اعم از سلوک عقلى و قلبى قرآن و عترت نام برده است که هر کدام نشانه‌اى از اسلام ناب محمدى (ص)

و عرفان ناب شیعى، آیتى از آیات خدا و صاحبان روح‌هاى بزرگند که توانستند در اثر جذبه و سلوک، چگونه بودن، چگونه زیستن، چگونه مردن و چگونه ماندن را در ساحت حیات طیبه به خوبى نشان دهند؛ «مردان خدا» و اولیاى الهى که انسان‌هاى بیدار و بینا را به سوى خویش جذب مى‌کنند و أسوه سلوک و الگویى از انسان کامل در مرتبۀ وجودى خود هستند. علامّه طباطبایى آنان را چنین صاحبان زندگى معنوى یاد مى‌کند:

تاریخ اثبات مى‌کند عده‌اى از اصحاب امیرالمؤمنین على (ع) مانند: سلمان، کمیل، رشید، میثم و اویس، تحت تعلیم و تربیت آن حضرت، از زندگى معنوى برخوردار بودند.[3]

و در « رسالة الولایه » از آنان با عنوان «اصحاب اسرار» یاد کرده‌اند.[4]

حال اگر انسانِ سالک، شائقِ کمال و مشتاقِ وصال است، این گوى و این میدان. مریدان واقعى اینانند و مُرادان حقیقى پیامبر اکرم (ص) ، على (ع) و فرزندان آنها. اینک فرازهایى از زندگى برخى از این اصحاب سِرّ تقدیم مى‌گردد:

١. سلمان فارسى
سلمان، دهقان‌زاده‌اى است از روستاى «جَى» اصفهان (در برخى روایات اهل شیراز معرفى شده است) که بر آیین مجوس بود. روزى از کنار کلیساى مسیحیان مى‌گذشت که صداى نماز و نیایش آنان را شنید و مجذوب آن شد. به درون صومعه رفت و دین آن‌را بهتر از آیین خود یافت. سراغ مرکز دینى آنان را گرفت، «شام» را نام بردند. پس به منزل بازگشت و آنچه دیده بود را براى پدر بازگفت و پیرامون آیین مجوس و مسیحیت بحث کردند و کارشان به مشاجره کشید. سلمان به مسیحیان پیغام داد که دین آنان را پذیرفته است و از آنها خواست که او را با کاروانى که به شام مى‌رود همراه کنند.

در شام، سلمان نزد اسقف که رئیس کلیسا و بزرگ آنها بود رفت و جریان مسیحى شدنش را براى او بازگو کرد. پس در آن‌جا ماند و به عبادت و درس مشغول بود. چون اسقف بزرگ درگذشت، جانشین او را که به امور آخرت راغب‌تر بود بیشتر دوست مى‌داشت؛ اما آن اسقف نیز از دنیا رفت. پیش از مرگ اسقف، سلمان از او خواست که راهنمایى‌اش کند تا پس از او نزد چه کسى برود. اسقف او را به مردى در «موصل» معرفى کرد. سلمان به آن‌جا رفت و نزد آن مرد بود و پس از مرگ او براى امور دینى خویش سراغ عابدى در «نصیبین» رفت و پس از وى نیز آهنگ سفر به «عموریه» (یکى از شهرهاى روم) کرد و از محضر اسقف آن‌جا نیز بهره‌ها برد. براى امرار معاش خود نیز چند گاو و گوسفند خرید. روزى سلمان از اسقف عموریه پرسید: پس از تو ملتزم چه کسى باشم؟ گفت: من کسى را مثل خودم سراغ ندارم، ولى تو در عصرى زندگى مى‌کنى که بعثت پیامبرى بر اساس آیین حق ابراهیم (ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینى داراى نخلستان که بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده، هجرت مى‌کند. اگر توانستى خود را به او برسان. از نشانه‌هاى آن پیامبر این است که (از غذاى) صدقه نمى‌خورد، ولى هدیه را مى‌پذیرد و میان دو کتف او نشانۀ نبوّت نقش بسته است. اگر او را ببینى حتماً مى‌شناسى.

سلمان همراه قافله‌اى که از جزیرةالعرب آمده بود، به سوى آن دیار روان شد. کاروانیان از روى ستم او را به مردى یهودى در « وادی القری » فروختند. مدّتى به این امید که آن محل، همان سرزمین موعود است ماند، اما چنین نبود. روزى مرد یهودى دیگرى او را از صاحبش خرید و به «یثرب» برد. سلمان در باغ خرماى مرد یهودى کار مى‌کرد. مدتى گذشت تا آن‌که پیامبر موعود مبعوث شد و پس از چند سال که از بعثتش گذشت، به یثرب - که از آن پس مدینةالنبى نام گرفت - هجرت کرد و در منطقه «قبا» میان طایفه «بنى‌عمرو بن عوف» فرود آمد.

سلمان از گفت‌وگوى مالک خود با یکى از عموزادگانش پى برد پیامبرى که در جست‌وجویش بود، هموست. شبانه از خانه مالکش خارج شد و خود را به قبا رساند. وقتى پیامبر اکرم به قبا رسید، سلمان به ایشان عرض کرد: شما در این‌جا غریب و مسافرید؛ من مقدارى غذا همراه دارم که نذر کرده‌ام صدقه بدهم و چه کسى از شما سزاوارتر. پیامبر (ص) به اصحاب خود فرمود: «بخورید به نام خدا» ، ولى خودش دست به غذا نزد. در این‌جا سلمان نشانه اول را دید.

فرداى آن روز دوباره همراه با غذایى نزد پیامبر آمد و با احترام آن را به عنوان هدیه تقدیم کرد. پیامبر به اصحابش فرمود: «بخورید به نام خدا» و خود نیز از آن غذا میل کردند. پس سلمان نشانه دوم را نیز دریافت. در جست‌وجوى نشانه سوم بود که روزى پیامبر و اصحابش را در قبرستان «بقیع» دید. ایشان دو عبا بر تن داشتند که یکى را پوشیده و دیگرى را بر شانه انداخته بودند. سلمان پشت سر پیامبر قرار گرفت تا مُهر نبوّت را ببیند. پیامبر (ص) که از قصد سلمان آگاه بود، عبا را از دوش خویش برداشت و سلمان مهر نبوّت را چنان‌که توصیفش را شنیده بود مشاهد کرد؛ پس خود را روى پاى پیامبر (ص) انداخت و بر آن بوسه زد و گریست. پیامبر از احوالش پرسید و او ماجراى خود را بازگفت.

سلمان مسلمان شد، اما چون برده بود، از شرکت در جنگ «بدر» و «احد» محروم ماند. او به پیشنهاد پیامبر (ص) با مالک خویش مکاتبه کرد و با یارى و کمک مسلمانان و عنایت الهى آزاد شد و آن‌گاه در جنگ خندق و سایر جنگ‌ها شرکت جُست.[5]

سلمان فارسى تحت تعلیم و تربیت پیامبر اعظم (ص) به عالى‌ترین درجات تکامل علمى و عملى رسید؛ به جایى که امام صادق (ع) در شأن ایمان سلمان فرمود: «ایمان ده درجه دارد؛ مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ایمان است.» [6] پیامبر اسلام (ص) در منزلتش فرمود:

«السلمان منّا اهل البیت» [7] یا آن‌گاه که امیرمؤمنان على (ع) احوال یاران رسول خدا (ص) را بیان مى‌کند، وقتى به نام سلمان مى‌رسد مى‌فرماید: به به! سلمان از ما اهل‌بیت است. شما مانند سلمان را کجا مى‌یابید؟ او همچون لقمان حکیم است و علم اوّل و آخر را مى‌داند. سلمان دریاى بیکران است. . . .[8]

بدین ترتیب سلمان فارسى، سلمان محمّدى شد و به علوم و معارف اسلام واقف گردید. سلمان فارسى به تمام معنا اهل «ولایت» بود؛ ولایت على (ع) آن هم با معرفت و اخلاص، و على (ع) را امام مسلمین و خلیفه بلافصل رسول خدا (ص) و وارث علوم انبیا مى‌دانست. پس از وفات پیامبر (ص) در صراط مستقیم ولایت سلوک کرد و استوار ماند و یکى از دوازده نفرى بود که در مسجد و در حضور مهاجران و انصار از حق على (ع) براى امامت و ولایت دفاع کرد و دومین نفرى بود که در حضور خلیفه به پا خاست و گفت: کردید و نکردید و ندانید چه کردید. . . .[9]

سلمان اهل بندگى عاشقانه و خالصانه بود. سلمان «زهد» واقعى داشت و از متعلّقات دنیوى و جاذبه‌هاى فریبندۀ دنیا رهیده بود و چنان قدرت روحى و باطنى داشت که هیچ کدام از امور دنیایى نتوانست او را مشغول خود کند. سلمان در سیر و سلوک معرفتى و معنویش به جایى رسید که همنشین شب‌ها و سحرگاه‌هان پیامبر اکرم (ص) شد [10] و محبوب خدا و رسولش (ص) بود. [11] على (ع) سلمان را «باب الله» در روى زمین نامید [12] و او را به لقمان حکیم تشبیه نمود.[13]

عرفانِ سلمان نه تنها در خلوت و راز و نیاز شبانه و اذکار و اوراد، بلکه در دل جهاد و سنگر مبارزه و ظلم‌ستیزى و عدالت و مدیریت‌هاى مهّم اجتماعى جلوه‌گر بود. او «عبد خدا» ، مطیع محض پیامبر (ص) و فرمان‌بردارى مجاهد و مدافعى عالم و عاقل و ثابت قدم در امامت و ولایتش بود.

روزى سلمان فارسى در مسجد پیغمبر (ص) نشسته بود و عده‌اى از بزرگان اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد و هر کس درباره اصل و نسب خود چیزى مى‌گفت و آن را بالا مى‌برد. وقتى نوبت به سلمان رسید، این شاگرد بزرگ مکتب نبوى، در جملاتى بسیار آموزنده گفت:

انا سلمان بن عبدالله، کنت ضالاً فهدانی الله عزّوجلّ بمحمّد (ص)

، و کنت عائلاً فاغنانی الله بمحمد (ص)

وکنت مملوکاً فاعتقنی الله بمحمد (ص)

در این هنگام رسول خدا (ص) وارد شدند و پس از شنیدن جملات سلمان، ضمن تجلیل فراوان از سخنان او، رو به قریشیان کرده و فرمود: اى گروه قریش! خون یعنى چه؟ ! نژاد یعنى چه؟ ! افتخار هر کس به دین اوست؛ مردانگى هر کس، خُلق و خو و شخصیت او، و اصل و ریشه هر کس، فهم و عقل اوست، و چه ریشه‌اى بالاتر از عقل؟[14]

محّبت پیامبر اکرم (ص) به سلمان فارسى، ویژه بود؛ چنان‌که در واقعه جنگ خندق درباره سلمان فرمود:

«سلمان منّا اهل البیت» [15]یا در شأن او فرمود:

سلمان بحر لاینزف و کنزٌ لاینفد سلمان منا اهل البیت سَلْسَلٌ یَمْنَح الحکمه و یؤتی البرهان [16] ؛سلمان دریایى بى‌پایان و گنجى پایان‌ناپذیر است؛ سلمان از اهل‌بیت است؛ او سرچشمه گوارایى است که علم و حکمت از او سرازیر است و دلیل و برهان از سوى او مى‌آید. پس او سیراب شده از حکمت و معرفت ناب نبوى و تشنه ولایت محمّدى (ص) بود که توانست در اوج تقوا و خلوص، چشمه جوشان حکمت و و دلیل و برهان گشته و به تعبیر على (ع) خداوند او را به سبب علم اول و اخر، و ظاهر و باطن، و نهان و آشکار، مخصوص خود گردانید. [17] بنابراین سلمان حکیم است و صاحب ولایت الهیه؛ چنان‌که لقب «لقمان حکیم» را به او داده‌اند.[18]

٢. اویس قرنى
اویس اهل قَرَن (منطقه‌اى در یمن) و شغلش شتربانى بود.[19] او با جذبه فطرت و کشش توحیدى درون و شامّه سالم و سامعۀ قوى‌اش نداى توحیدى اسلام را شنید و عطر یار را احساس کرد و با تلاشى از سر شیفتگى و با اجازۀ مادر پیر و ناتوانش رهسپار مدینه شد و راه دراز یمن تا مدینه را براى دیدار دوست و لقاى محبوبش طى کرد؛ امّا زمانى به مدینه رسید که پیامبر در آن‌جا نبود و به سبب قول و قرارى که با مادرش داشت تا زود به نزد او بازگردد، موفق به دیدار رسول خدا نشد. پیامبر (ص) پس از بازگشت به منزل، نورى مشاهده مى‌نماید و مى‌پرسد چه کسى به خانه آمده است؟ ! پاسخ مى‌دهند که شتربانى به نام اویس آمد و تحیّت و سلامى فرستاد و بازگشت. پیامبر (ص) فرمود: آرى، این نور اویس است که در خانه ما هدیه گذاشته و رفته است.[20]

اویس اگر چه ظاهراً تا پایان عمر در شوق دیدار پیامبر بود، اما یک پیوند باطنى و ارتباط شهودى با پیامبر (ص) برقرار کرد و اذان را مى‌شنید و با چشم دل به دیدار محبوبش مى‌شتافت و با گوش دل صداى روح افزایش را مى‌شنید. پیامبر نیز گاه رو به جانب یمن مى‌کرد و مى‌فرمود

«انّی لِاَجد نفس الرحمان من قِبلَ الیَمنِ» [21]

اویس به «مقام خُلَّت» رسیده بود و پیامبر در شأنش فرمود:

«خلیلی من هذه الامّه اویس القرنی» [22]

ویژگى‌هاى اویس قرنى را چنین مى‌توان برشمرد:
١. عزلت و گوشه‌نشینى هدفدار و توأم با تفکّر و عبرت آموزى؛[23]

٢. خیرالتّابعین [24] بود که پیامبر (ص) در توصیف شوق دیدارش فرمود:

«وأشوفاه الیک یا اویس القرن»[25]

٣. زاهدى پارسا و عابدى مخلص که زهّاد و عبّاد از او تأسى جسته و الگو مى‌گرفتند؛

۴. عارفى شجاع و مجاهدى دلاور که در جنگ صفین در رکاب مولایش على (ع) جنگید و به شهادت رسید؛[26]

۵. عارفى ولایتمدار بود؛

۶. صاحب اسرار الهى از راه کشف و شهود عرفانى[27] بود و در واقع با حشر و نشر روحى باطنى که با پیامبر اعظم (ص) داشته، از وجود ایشان بهره‌ها برد؛

٧. داراى نشانه علوى است و از حواریون على (ع) بود، چنان‌که امام موسى بن جعفر (ع) فرمود؛[28]

٨. از اصحاب سِرّ على (ع) بود که برخى روایات را از ایشان نقل کرده و امام (ع) به او دعاهایى را تعلیم داده است؛[29]

٩. اویس قرنى «عارفى شهید» در جبهه علوى و تحت ولایت امام على (ع)

بود که با بصیرت و صبر راه را شناخت و در رکاب امام زمان خویش درآمد و علیه جبهه اموى مبارزه کرد و این عقلانیت و بصیرت و بردبارى و استقامت تا مرز شهادت بسیار مهم است؛

١٠. مقام شفاعت داشت، چنان‌که پیامبر (ص) در شأن شفاعت کردنش فرمود:

أبشروا برجل من امّتی یقال لَهُ اویس القرنی فانّه یشفع لمثل ربیعه ومَضْر.[30]

٣. کمیل بن زیاد نخعى
کمیل نیز اهل یمن و از قبیلۀ «نخع» است که در سال اول بعثت و به نقلى ١٢ هجرى متولد شد. او از تابعین اصحاب رسول خدا (ص) و از یاران مُخلص و «اصحاب سِّر» امیرالمؤمنین (ع) و از یاران امام حسن مجتبى (ع) است.[31]

کمیل از مردان خدا، عابدى شب‌زنده‌دار و مردى دیندار و البته شجاع بود که در زمان خلیفه سوم نیز به جرم حق‌گویى و اعتراض به وضعیت مدیریت جامعه به همراه زید بن صوحان، صعصة بن صوحان و مالک اشتر و عده‌اى دیگر به حَمص در شام تبعید شد. وى از شیعیانى است که از همان اول با على (ع) بیعت کرد و تا آخر نیز بر این عهد استوار ماند و در رکاب حضرتش در صفین نیز جنگید و از طرف مولایش به ولایت «هیت» نیز منصوب شد. [32] کمیل همان شخصیتى است که امام على (ع) دعاى خضر نبى (ع) را به او تعلیم داد و این دعا به نام «دعاى کمیل» مشهور شده است و بارها على (ع) برخى اسرار و معارف را در مواضع و حالات مختلف به او تعلیم داد؛ یعنى کمیل یکى از رازداران على (ع) بود؛ [33] از جمله امام به او فرمودند:

یا کمیل انّ هذاالقلوب اوعیه فخیرها اوعاها، فاحفظ عنّی ما اقول لک: الناس ثلاثه: عالمٌ ربانی و متعلّمٌ على سبیل نجاة و همجٌ رعاع لِکُلِّ ناعِقٍ اتْباعٌ یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ. . [34]

بنابراین ویژگى‌هاى سلوکى - عرفانى کمیل عبارتند از:

١. عابد و زاهد بودن؛

٢. سحرخیزى و شب زنده‌دارى؛

٣. دیندارى تمام عیار؛

۴. آگاه بودن به زمانه؛

۵. شجاع در مسائل سیاسى و اجتماعى؛

۶. اهل جهاد و مبارزه؛

٧. داراى ظرفیت و قابلیت تعلیم اسرار و حقایق معارف الهى؛

٨. اهل بصیرت، صبر و ولایت بودن و مدافع ولایت و سرباز مخلص امام شدن؛

٩. مدیرى کاردان در تدبیر جامعه؛

١٠. عرفان کمیل، عرفان انزوا و عزلت محض نبود، بلکه عرفان، جامعه، سیاست و عقلانیت بود.

طریحى در «مجمع‌البحرین» کمیل را از اصحاب سِرّ دانسته است [35] و علامه آقا بزرگ تهرانى نیز در «الذّریعه» او را از اصحاب سِّر و خواص اصحاب على (ع) نام برده است. [36] قاضى نورالله شوشترى او را «شیخ کاملِ مُتَکَمّل» و صاحب سرّ امیرالمؤمنین على (ع) شمرده است[37] و بسیارى از بزرگان دیگر مثل سید محمد باقر خراسانى، شیخ عباس قمى، ملا عبدالله زنوزى، سید حسن صدر، سید محمد مهدى بحرالعلوم، ابن ابى الحدید، علامه حلّى، شیخ طوسى و. . . نیز مقامات کمیل بن زیاد نخعى و در زمره اصحاب خاص على (ع) بودن او را مطرح کرده‌اند.[38]

آرى، کمیل محرم اسرار على (ع) و سینه‌اش صندوق اسرار و رازهاى على (ع) بود. کمیل از اصحاب شهودى بود که از دل فتنه‌ها عبور کرد و با پرتو نور الهى حقایق را شناخت و به فیض عظیم و فوز گران‌سنگ شهادت نائل آمد.

کمیل ظرفیتى یافت که سرحلقه عارفان و باده‌نوشان باده ولایت مطلقه الهیه على (ع) گشت و حدیث حقیقت، نورانیت، نفس و دعاى کمیل و بسیارى از معارف الهیه میراث بر جاى مانده از اوست که از مشکات ولایت و مصباح هدایت علوى به ارمغان گذاشته است.

کمیل چنان‌که امام على (ع) از پیش خبر داده بود، در سال ٨٢ یا ٨٣ هجرى به دست حجاج بن یوسف ثقفى (حاکم اموى عراق) به شهادت رسید.[39]

۴. میثم تمّار
میثم تمّار از سرزمین «نهروان» است و او را «ابو سالم» مى‌خواندند و برخى او را از مردمان فارس و ایرانى شمرده‌اند. میثم آزاد شده على (ع) است؛ زیرا غلام زنى از طایفۀ «بنى اسد» بود که على (ع) او را خرید و آزادش کرد.[40] وى از اصحاب پیامبر اکرم (ص) و از یاران وفادار و جان برکف على (ع) و مظهر اطاعت از نبّى و حمایت از ولى بود؛ لذا از شیعیان خالص شمرده مى‌شد. او شش فرزند داشت به نام‌هاى: عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و على. شعیب از اصحاب امام صادق (ع) و صالح از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود.[41] میثم تمّار از شاگردان خاص مکتب على (ع) بود؛ چنان‌که رازدار على و از اصحاب سِرّ آن حضرت شد.[42] میثم کسى است که امام حسین (ع) همواره از او یاد مى‌کرد و امام باقر (ع) درباره‌اش مى‌فرمود: من به میثم بسیار علاقه‌مندم و امام صادق (ع) بر میثم درود فرستاد.[43]

میثم تمّار چنان جذب على (ع) شد و تن به امامت و ولایتش داد و در این راه مستقیم توحیدى - ولایى استقامت ورزید که در برابر عبید الله بن زیاد نه تنها از على (ع) تبرّى نجست، بلکه در راه عقیده و ایمان و در راه رسالت و امامت، با عقل و درایت و عرفان و یقین، شهادت را برگزید و به دار آویخته شد تا سربدار قبیله ولایت در ساحت عرفان راستین و ولایى باشد که عرفانِ بدون ولایت، عرفان نیست و میثم تمّار نماد چنین عرفانِ توحیدى - وِلایى است.

۵. رشید هجرى
رشید هجرى از اصحاب سِرّ و محرمان خلوت اُنس على (ع) بود و حضرت امیر علاقه خاصى به او داشت. اهل معرفت، ولایت و استقامت در راه ولایت بود و نام خویش را در زمرهُ محّبان خاص مولایش على (ع) ثبت کرد و على (ع) علم «منایا و بلایا» را به او آموخت و به همین دلیل وى را «رشیدالبلایا» مى‌خواندند. این علم امکان اطلاع از زمان مرگ و نزول بلا و گرفتارى را به انسان مى‌دهد و او خود اهل کرامات بود.[44] رشید جزو معدود کسانى بود که پس از رحلت پیامبر (ص) در طریق حق و صراط ولایت ثابت‌قدم ماند؛[45] بنابراین ملازمت رشید هجرى با امیرالمؤمنین (ع) عامل بسیار مهّمى در رشد عقلى و معنوى و سیر و سلوک عرفانى او داشت. در واقع مرید حقیقى مُراد واقعى خویش بود. رشید چنان‌که مولایش به او بشارت داد، سرانجام به دست ابن زیاد بر درختى به صلیب کشیده شد. مى‌گویند روزى على (ع) به همراه جمعى از جمله رشید وارد باغ شحصى به نام «بِرنى» شدند و در زیر درخت خرمایى نشستند. خرماى تازه‌اى از درخت افتاد؛ رشید گفت: اى امیرمؤمنان! چه خرماى خوبى است! حضرت فرمودند: اى رشید! تو را بر همین درخت به صلیب مى‌کشند. از آن پس، رشید صبح و عصر کنار این درخت مى‌آمد و آن را آب مى‌داد. سال‌ها بعد چون رو به خشکى نهاد و شاخه‌هایش را قطع کردند، رشید دانست که مرگش نزدیک است.[46] و سرانجام رشید هجرى بر همین درخت و با خصوصیاتى که على (ع) فرموده بود، به فرمان ابن‌زیاد به شهادت رسید.[47]

برخى از ویژگى‌هاى رشید هجرى از این قرار است:

١. اهل بصیرت و روشن‌بینى بود؛

٢. عابد و اهل دل بود؛

٣. از اصحاب سرّ على (ع) بود؛

۴. اهل مبارزه و جهاد و پایدارى در راه ولایت بود.

۶. جابر بن یزید (جابر الجعفی)
کنیه‌اش ابوعبدالله، ابومحمّد و ابوزید بوده و بیشتر به «ابوعبدالله» مشهور است. قبیله جابر یعنى «جُعفه» در عام الوفود (سال نهم هجرى) به اسلام گرویدند. جابر جعفى از اصحاب صادقین و از تابعان بود و هجده سال در خدمت امام باقر (ع) و از ملازمان حضرتش بود و «شهود ملکوت» یکى از بسیار کرامات و مقامات معنوى اوست.

جابر مى‌گوید: از حضرت امام باقر (ع) معناى آیه: و کذلک نُرى ابراهیم ملکوت السماوات والارض [48] را پرسیدم و سر به زیر داشتم. امام باقر (ع) دست مبارک خود را بالا بردند و به من فرمودند: سرت را بالا بیاور. من سَرِ خود را بالا آوردم و دیدم سقف شکافته شد و نور بسیار درخشنده‌اى دیدم؛ اما چشمانم مانند کسى که به قرص خورشید نگاه کند، سیاهى رفت. حضرت فرمود: «ابراهیم (ع) ملکوت آسمان‌ها و زمین را چنین دید.» سپس فرمود: نگاهت را به زمین بینداز. چنین کردم؛ سپس فرمود: اکنون سرت را بلند کن! دیدم سقف به حال اول درآمده است. سپس حضرت برخاستند و دست مرا گرفتند و به اطاق دیگرى بردند و لباسى که به تن داشتند، عوض کردند و لباس دیگرى پوشیدند و از من خواستند که چشمانم را ببندم. چشمانم را بستم؛ فرمود: باز نکن. ساعتى گذشت، سپس فرمود: آیا مى‌دانى کجایى؟ عرض کردم: نه، فدایت شوم! اجازه مى‌فرمایید چشم باز کنم؟ فرمود: «تو در ظلمتى هستى که ذوالقرنین در آن رفته بود؛ چشم خود را باز کن که چیزى نخواهى دید.» من چشم خود را باز کردم و خود را در ظلمتى یافتم که حتى جلوى پاى خود را هم نمى‌دیدم. حضرت کمى راه رفتند و بعد ایستادند و فرمودند: «آیا مى‌دانى کجایى؟ اکنون بر سر آن چشمه‌اى هستى که حضرت خضر (ع) از آب آن نوشید؛ یعنى چشمه حیات.» جابر مى‌گوید: از آن عالم هم خارج شدیم و در عالم دیگرى وارد شدیم. آن‌جا جهانى بود مانند جهان ما، داراى بناها و خانه‌ها و اهالى مخصوص خودش. پس خارج شدیم از آن عالم و به عالم دیگرى رفتیم و همین‌طور پنج عالم را گذراندیم و دیدیم. حضرت فرمود: «اینها که دیدى، ملکوت زمین است؛ اکنون چشمان خود را ببند» و دستم را گرفت؛ ناگهان دوباره خود را در همان اطاق منزل حضرت دیدم. حضرت لباسشان را عوض کردند و لباس مرا هم گرفتند و بعد به مجلس اول بازگشتیم. گفتم فدایت شوم! چه مدّت گذشته؟ حضرت فرمود: سه ساعت.[49]

ناگفته پیداست که حضرت به اندازه سعۀ وجودى جابر، ملکوت را به او نشان دادند. جریان شهود ملکوت، نشانى از ظرفیت وجودى و رشد معنوى جابر است که امام (ع) چنین پرده‌ها از برابر چشمانش کنار زده و رازهایى را براى او آشکار مى‌کند. توصیه‌هایى هم که امام (ع) به جابر فرمودند نیز بر اساس استعداد و طبعیت و قابلیت جابر بوده است.[50]

جابر جعفى از اصحاب اسرار امام باقر (ع) نیز به‌شمار مى‌رفت و تعالیم خاص را از ایشان دریافت مى‌کرد و خود مى‌گوید که امام باقر (ع) هفتادهزار حدیث از اسرار و مکنونات غیبى براى من نقل فرمود که یکى از آنها را براى احدى نگفته‌ام.[51]

جابر که از پرورش یافتگان مکتب امام باقر (ع) بود، با هوشمندى خاص، موقعیت‌ها را مى‌شناخت و موضع‌گیرى مى‌کرد و معارفى از اهل‌بیت (ع) را به مردم و اصحاب امامان (ع) تعلیم مى‌داد و فعالیت‌هاى علمى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى خاص و تأثیرگذارى داشت؛ یعنى مرد جبهه فرهنگى و سیاسى نیز بود.

برخى از ویژگى‌هاى جابر بن یزید جعفى از این قرار است:

١. از یاران مُخْلِص و وفادار امام باقر (ع)

بود؛

٢. صاحب استعداد ویژه براى دریافت اسرارى از معارف اسلامى؛

٣. فعّال در عرصه فرهنگى، سیاسى و اجتماعى؛

۴. امین صادقین بود.

٧. عمّار یاسر

عمّار بزرگ‌مردى از تبار توحید و شهادت است. او فرزند «یاسر» آن مجاهد راستین و اولین شهید عصر رسالت و فرزند «سمیه» اولین شهیدۀ زن پس از بعثت بود. پس عمار وارث جهاد و مقاومت در راه ایمان و استقامت در راه هدف والاى اسلامى بود. فرزند شهیدانى که با شرک و ظلم مبارزه کرده و قلبى مالامال از ایمان به رسول خدا (ص) داشتند.[52] مجاهدى مهاجر بود که پیامبر (ص) او را «اهل بهشت» نام نهاد.[53] عمار در روایات، یکى از چهار رکن اصحاب پیامبر (ص)[54] و یکى از چهار نفرى است که بهشت مشتاق اوست.[55] عمار به جایى رسید که خشم او خشم خدا شد.[56]

عمار زاهدى روشن ضمیر و عارفى بابصیرت بود. عرفان او نیز عرفانى وِلایى، جهادى و حماسى بود. همه جا با پیامبر (ص) و على (ع) بود و این همراهى معنوى و بامعرفت بسیار آموزنده، سازنده و آگاهى‌بخش است. او فانى در على (ع) و على (ع) فانى در خدا بود؛ پس او نیز فانى در خدا شده و این حقیقت عرفان و عرفان حقیقى است. عمار سر از پا نشناخت، تن به سختى ها داده و صبورى مى کرد. رازدار پیامبر (ص) و على (ع) بود و به درجه اى رسید که معیار حق و باطل شد، در جنگ جمل و صفین نقش برجسته اى داشت [57] و سرانجام در جنگ صفین به لقاى معبود شتافت ودر ٩٣ (یا ٩۴) سالگى به شهادت رسید و بدین ترتیب کلام پیامبر که درباره او فرموده بود: « گروه متجاوز و ستمگر تو را خواهند کشت» [58] به حقیقت پیوست.

٨. حُجر بن عُدی
حُجر از قبیله «کِنده» بود و به لقب «حجرالخیر» شناخته مى‌شد. «حُجر بن عُدَى کندى» در سال‌هاى آخر عمر پیامبر اکرم (ص) توفیق تشرّف به اسلام را یافت. مردى عابد و پارسا، زاهد و مجاهد، ظلم‌ستیز و آمر به معروف و ناهى از منکر بود. چنان شیفتۀ نماز و نیایش، زهد و عبادت و روزه بود که او را «راهِب» اصحاب محمّد (ع) لقب دادند. پیوسته باوضو بود و هرگاه وضومى‌ساخت، به نماز مى‌ایستاد.

چهره‌اى زیبا و سیرتى نیکو داشت. از ابرارِ عبّاد و زهّاد و مستجاب الدعوه[59] و از سوى دیگر عارفى مجاهد بود. عرفانش جامع درون‌گرایى و برون‌گرایى و هماره در صراط مستقیم امامت و ولایت بود. جهاد را با شهادت آمیخت و در جنگ‌ها شرکت داشت و فاتح «مرج العذرا» (منطقه‌اى سرسبز در نزدیکى دمشق) بود و بعدها در همان‌جا نیز به فرمان معاویه به شهادت رسید. او همرزم و هم‌پاى ابوذر غفارى[60] و از فرماندهان على (ع) در جنگ جمل و صفین بود. پس در فتنه‌هاى اموى، اهل بصیرت، درایت و صلابت بود. صاحب فضایل اخلاقى چون: اخلاص، صداقت، وفا و صفا بود. منتقد انحراف‌ها و اعوجاج‌ها بود و آگاه به زمان.[61] از یاران و دوستان و همرزمان مالک اشتر نیز بود و امام على (ع) برایش دعا کرد تا شهادت روزى او شود و چنین شد.

حجر هماره تلاش مى‌کرد تا حضورى مؤثر در جامعه داشته باشد؛ به‌خصوص پس از شهادت على (ع) براى تغییر اوضاع و احوال تلاش مى‌کرد؛ لذا حتى‌المقدار در اصلاح اجتماع مى‌کوشید.[62] حجر بن عدى نیز عارف توحیدى - ولایى بود و جانش را در طبق اخلاص نهاد و به پاى ولایت تقدیم کرد. بنابراین از محرمان خلوت اُنس و رازداران ساحت معنوى و الگویى جالب و جاذب براى عرفان شیعى است.

٩. بلال حبشی
بلال، تفسیرى عینى از آیۀ:

ان اکرمکم عندالله اتقکم[63] است که پارسایى و صیانت نفس و خویشتن‌دارى را در طول زندگى‌اش متجلّى ساخت تا خط بطلانى بر نژادگرایى در ساحت قرب الى‌الله و سیر و سلوک باشد. او ایمان، صبر و مقاومت، هدفدارى و ارزش‌گرایى را در اوج دردها و شکنجه‌هاى جسمانى و روحانى نشان داد و تبدیل به اُسوۀ ایمان و استقامت در راه هدف شد.

بلال فرزند «رباح حبشى» از تبار مردم حبشۀ آفریقاى سیاه بود و در سال عام‌الفیل به دنیا آمد. او برده و برده‌زاده بود؛ امّا از ظلم، فساد و تباهى‌هاى قریش بیزار بود. در زمان بعثت پیامبر اسلام بلال حدود سى سال داشت و از جریان بعثت نیز آگاه بود. شبى خدمت پیامبر (ص) رسید و آیات قرآن را از زبان مبارکش شنید و جذب آن شده و گمشده‌اش را در آیات قرآن و سیماى ملکوتى پیامبر اکرم (ص) یافت. خویش را بر قدم‌هاى پیامبر افکند و اسلام را پذیرفت. البته بلال مى‌دانست پذیرش اسلام چه هزینه‌هایى دارد و چه شکنجه‌هاى را باید تحمل کند؛ پس شبانگاهان خود را به پیامبر (ص) رسانده و آیات قرآن را مى‌شنید و نیروى تازه‌اى مى‌گرفت. کم‌کم رفت و آمدهایش به حضور پیامبر اعظم (ص) آشکار شد؛ به‌خصوص وقتى در مسجدالحرام هنگام طواف کعبه به بت‌ها اهانت کرد و خبر آن به «امیه بن خلف» صاحب بلال رسید.[64] امیه که از دشمنان سرسخت اسلام و پیامبر اکرم (ص) بود، گفت: چنان بلایى بر سر او بیاورم که دیگر هوس مسلمان شدن نکند. بلال نیز مقاوم و مقاومت‌تر شد و نور ایمان و جذبه آیات قرآن روزبه‌روز بیشتر دلش را روشن و محکم مى‌ساخت.

بلال شکنجه‌هاى بسیار دشوار را در راه خدا تحمّل کرد و اسلام را از عمق جان و با تعقّل پذیرفت و به آموزه‌هاى آن یقین پیدا کرد و عشق به محمّد (ص) در دل و جانش روز به روز بیشتر و شدیدتر شد. امیه روزبه‌روز سخت‌گیرى‌ها و شکنجه‌هایش را بیشتر مى‌کرد و بلال نیز مقاوم‌تر نشان مى‌داد. صحنۀ شکنجه بلال در ملأ عام تبدیل به صحنۀ رویارویى موحد و مشرک، و مؤمن و کافر شده بود و بلال با صبر و استقامتش اسلام را تبلیغ مى‌کرد.[65] حال باید پرسید کدام دین و آیینى چنین یاران و مریدان پرصلابت و مجاهدانى راستین دارد؟ چه ریاضت‌ها و مجاهدت‌هایى هم‌وزن ریاضت‌هاى بلال در مسیر توحید و صراط مستقیم رسالت است؟ بلال چنان مریدِ مرادش پیامبر اکرم (ص) بود و ارادت نشان مى‌داد که مؤذّن دائمى پیامبر شد. سرانجام پیامبر او را از امیه خرید و بدین ترتیب او از هر جهت آزاد شده پیامبر (ص) بود. بلال پیش و پس از هجرت، در همه عرصه‌هاى مقاومت و مبارزه، جهاد و استقامت در راه توحید و عدالت حضور داشت و ایمان و صبرش او را مشهور خوبان و محبوب پارسایان کرد. او به راستى زمان‌شناس بود و چه زیبا وقت‌شناسى مى‌کرد. چنان شد که معیار نماز و روزه از جهت وقت شد. و پیامبر اکرم (ص) فرمود: «روزه‌هاى‌تان را با اذان بلال شروع و ختم کنید که دقیق است»[66] پیامبر (ص) بارها به بلال فرمود: «اَرِحنا یا بلال» [67] یعنى با اذان گفتنش به پیامبر اسلام نشاط مى‌داد و مبلّغ صبور آموزه‌ها و شعائر اسلامى بود.

پیامبر (ص) بلال را مردى از اهل بهشت نامید. [68] بلال مجاهد جهاد اصغر (جنگ با دشمنان اسلام) و جهاد اکبر (مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى) بود. او هم مبارزى نام‌آور و هم مؤذنى معروف و هم خزانه‌دار پیامبر (ص) بود؛ چنان‌که مأمور خرید خانه رسول خدا (ص) نیز بود و مَحرم اهل‌بیت ایشان شمرده مى‌شد. [69] صداى بلند وقاطع بلال بر بام کعبه و «الله اکبر» گفتنش در تاریخ اسلام ثبت است. او نماینده پیامبر (ص) و امتّش بود تا بر فراز کعبه اذان بگوید و پیروزى اسلام را ندا دهد. بلال چهره‌اى است که در حوادث مهّم تاریخ اسلام حضور داشته و محّب پیامبر و عترت طاهره‌اش بود و چنین حقیقتى را امام صادق (ع) گواهى داده‌اند.[70]

بلال پس از ارتحال پیامبر اکرم (ص) تنها براى خشنودى حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا (س) اذان گفت و دیگر براى هیچ‌کس اذان نگفت و با این کار مخالفتش با جریان حاکم سیاسى را نشان داد و هزینه این مخالفت و مبارزه نیز تبعید به شام بود. بلال راوى سخنان پیامبر (ص) بود [71] و خود روایتى از ایمان و توحید، عشق به پیامبر و آل پاکش (ع) گردید.

بلال، این صحابى محبوب پیامبر، پس از ۶٣ سال عمر بابرکت وفات یافت و در «باب الصغیر» دمشق به خاک سپرده شد و اینک قبرش زیارتگاه تشنگان معرفت و فضیلت است.

 

[1] لغت‌نامه دهخدا، ج ٢٧، ص ٣٨٩، ذیل واژه «سِرّ» .

[2] همان.

[3] محمدحسین طباطبایى، محمد خاتم پیامبران، ج ١، ص ۴۴٢ و ر. ک: محمدحسین رخشاد، در محضر علامه طباطبایى.

[4] محمدحسین طباطبایى، رسالةالولایه، فصل اول.

[5] ر. ک: مجلسى، بحارالانوار، ج ٢٢، ص ٣۵۵ - ٣۶٢؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج ١٨، ص ٣٧، با استفاده و تلخیص از کتاب «اسوه‌ها» ، ص ١٩ - ٢۴، حجةالاسلام جواد محدثى.

[6] بحارالانوار، ج ٢٢، ص٣٢١.

[7] ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج ١٨، ص ٣۵.

[8] همان، ص٣۶.

[9] طبرسی، الاحتجاج، ج١، ص ٢٠٨.

[10] ر. ک: عبدالبرّ قرطبی، ج٣، ص ۵٩.

[11] ر. ک: بحارالانوار، ج٢٢ ص٣٢۴.

[12] ر. ک: همان ص٣٧۴.

[13] همان ص٣٣٠.

[14] همان، ص ٣٨١

[15] همان، ج ١٧، ص١۶٩.

[16] همان، ج ٢٢ ص ٣۴٨.

[17] همان ص ٣۴٧. شبیه به همین روایت در شأن سلمان فارسى از امام صادق (ع) نیز رسیده است ر. ک: بحارالانوار، ج ٢٢ ص ٣٧٣.

[18] شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص ٢٣۴ و ٢٣۵ و ر. ک: خالد محمد خالد، رجال حول الرسول ص ۵٩ و ۶٠.

[19] ر. ک: محمدرضا یکتایى، اویس قرنى، ص ١٣ - ٢۴.

[20] قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنین، ج ١، ص٢٨٣.

[21] همان.

[22] سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ٣ ص ۵١۴.

[23] دیلمى، ارشاد القلوب، ص ١٠٠.

[24] اعیان الشیعه، ج ٣، ص۵١۵ و ۵١۶.

[25] ر. ک: اویس قرنى، ص ٣۴ (به نقل از هجویرى، کشف المحجوب، ص ١٠٠) .

[26] ر. ک: همان، ص ۴۶ - ۵٣.

[27] ر. ک: سیدحیدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص٢۶.

[28] اعیان الشیعه، ج ٣، ص۵١۴.

[29] ر. ک: اویس قرنى، ص ۶٧ - ۶٩.

[30] همان ص ٧٨ - ٨٣ و جامع الاسرار، ص ٢۶.

[31] علی بن الحسین الهاشمی الخطیب، کمیل بن زیاد نخعی، حماسه آفرینان، ج ١، ص ١٠١.

[32] رجال شیخ طوسی، ص ۵۶، ش۶ و ص ۶٩، ش١؛ الاختصاص، ص ٧ و ١٠٨؛ شرح ابن ابی‌الحدید بر نهج‌البلاغه، ج١٧، ص ١۴٩ و ج٢ ص١٣۴.

[33] ر. ک: میرزا جواد آقا ملکى تبریزى، المراقبات، ص ٨۶ و على نمازى شاهرودى، مستدرک سفینة البحار، ج ٩، ص١٨۶، ماده «کمل» .

[34] نهج البلاغه، حکمت ١۴٧.

[35] فخرالدین طریحى، مجمع‌البحرین، ج ۵، ص۴۶٧.

[36] آقا بزرگ تهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج ٨، ص ١٩٣.

[37] مجالس المؤمنین، ج ٢، ص ١٠- ١٢ با تلخیص.

[38] ر. ک: قدرت‌الله ضیائیان، شرح حال، آثار و مقام عرفانی کمیل بن زیاد نخعى، ص ١٩٢ - ٢٠٣.

[39] ر. ک: کمیل بن زیاد، ص ٩۶ و شیخ مفید، الارشاد، ج ١، ص ٣٢٧.

[40] ابن ابى‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٢٩١.

[41] جواد محدثى، اسوه‌ها، ج ۴، ص ٩٩ و ١٠٠.

[42] ر. ک: بحارالانوار، ج ۴١، ص٢۶٨ و شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج ٢، ص ۵٢۴ و ۵٢۵.

[43] ر. ک: همان، ج ۵٣، ص ١١٢ و سفینةالبحار، ج ٢، ص ۵٢۴.

[44] ر. ک: همان، ج ۴٢، ص ١۴٠، باب ١٢٢، ح ٢٣.

[45] ر. ک: همان، ج ٢٣، ص ٣٢٢، روایت ٣٩.

[46] ر. ک: همان، ج ۴٢، ص ١٣٧، باب ١٢٢، ح ١٨.

[47] همان، ح ٧.

[48] انعام: ٧۵.

[49] بحارالانوار، ج ۴۶، ص ٢٨٠، ح ٨٢.

[50] همان، ج ٧٨، ص ١۶٢، ح ١ و ص ١۶۵، ح ٢ و ص ١٨٢، ح ٨.

[51] همان، ج ۴۶، ص ۴٢٧، ح ۶ و ص ٣۴٠، ح ٣٠ و شیخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ٢، ص ١٩۵ و ١٩۶.

[52] ر. ک: نحل: ١٠۶.

[53] اعیان الشیعه، ج ٨، ص ٢٧٣.

[54] الاختصاص، ص ٧.

[55] همان، ص ١٢ و ٩٧.

[56] ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابة، ج ۴، ص ۴۵ و ر. ک: رجال حول الرسول، ص ١٩٧ - ٢١۴.

[57] ر. ک: اسوه‌ها، ص ٢۵۵ - ٢٩٠.

[58] علامه امینى، الغدیر، ج ٩، ص ٢١ و ٢٢ و الکامل فى التاریخ، ابن‌اثیر، ج ٣، ص ١۵٧.

[59] اسوه‌ها، ص ٢٩٠ - ٢٩

[60] اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۵٨۵ - ۵٧١.

[61] الکامل فى التاریخ، ج ٣، ص ٢٣١.

[62] ر. ک: اسوه‌ها، ص ٣٩۶ - ۴١٨.

[63] حجرات: ١٣.

[64] اعیان الشیعه، ج ١٣، ص ١٠۶.

[65] همان، ج ١۴، ص ١٠۵ و ١٠۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ١، ص ٣٨١؛ اسدالغابه، ح ١، ص ٢٠٧ - ٢٠٩.

[66] بحارالانوار، ج ٢٢، ص ٢۶۴.

[67] اعیان الشیعه، ج ١۴، ص ١٠۴.

[68] همان، ص ١٠١ و ١٠٢.

[69] همان، ص ١٠٨، طبقات، ج ٢، ص ۴٩ و ٧۴ و بحارالانوار، ج ۴٣ ص٧۶.

[70] سفینة البحار، ج ١، ص ١٠۴.

[71] بحارالانوار، ج ٨١، ص ١٢٣.

نظر شما