مرقد امیرالمومنان علیه السلام از نهان تا عیان
مجله فرهنگ زیارت تیر ماه سال 1390 شماره 10 و 11
نویسنده : سید حسین براقى
مقدمه
امیرمؤمنان على بن ابىطالب (علیه السلام) پس ازعروج روح ملکوتىاش، مخفیانه به خاک سپرده شد؛ اما با هدایت و راهنمایى معصومین (علیهم السلام) محلّ دقیق قبر آن بزرگوار مشخص گردید. غرىّ (نجف کنونى) به عنوان مدفن امیرمؤمنان اعلام شد. بنابراین سخن در دو قسمت خواهد بود: بخش نخست، مربوط به اخفاى مرقد و بخش دوم در رابطه با آشکار شدن آن مىباشد.
اخفاء؛ چگونگى و چرایى
سیّد بن طاووس رحمه الله مىنویسد:
پس از شهادت امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرزندان مکرّمش بنا بر وصیّت پدر مرقد حضرت را از چشم همگان مخفى نگاه داشتند؛ از این رو سیاستى در پیش گرفتند تا مردم، نسبت به مدفن ایشان تردید و شبهه پیدا کنند. آنان با همکارى چند تن از خواصّ اصحاب، در آن شب حزنانگیز، در چند نقطه کوفه، هر یک به شیوهاى وانمود مىکردند که مشغول مراسمى همچون تشییع و تدفیناند. مثلاً برخى تابوتى را بر روى شترى بستند. از این تابوت که پیکرى در آن نبود، بوى سدر و کافور به مشام مىرسید؛ گویى که پیکرى تازه غسل داده شده در آن آرام گرفته است. این مرکب در سیاهى نیمهشب به همراه چند تن از اصحاب خاصّ امیرمؤمنان (علیه السلام) از کوفه بیرون رفت. مسیر آنان به طرفى بود که گویا به مقصد مدینه، شهر پیامبر در حرکتند. این کار وجهى هم مىتوانست داشته باشد: اینکه فرزندان امیرمؤمنان (علیه السلام) مىخواهند پدر را در جوار مادرشان فاطمه سلام الله علیها به خاک بسپارند.
گروهى دیگر پیکرى بىجان را که کفنپوش و در لباسى پیچیده شده بود، بر روى چارپایى گذاشته و از کوفه به سمت حیره حرکت کردند. چند تن از اصحاب حضرت نیز حضور داشتند تا وانمود کنند این پیکر حضرت است که آن را از جایى به جاى دیگر منتقل مىکنند. آنان همچنین در جاىجاى کوفه صورت قبرهاى متعدّدى را بهوجود آوردند؛ یکى در مسجد، دومى در ورودى قصر دارالاماره، سومى در خانه جعدة بن هبیره مخزومى ،[1] دیگرى در خانه عبدالله بن یزید قیسى[2] روبهروى باب قبله مسجد کوفه و یکى هم در محله کناسه و دیگرى در منطقه ثویه [3] و. . . . بدین ترتیب مدفن امیرمؤمنان (علیه السلام) بر عموم مردم پوشیده ماند و به غیر از فرزندان و خواصّ اصحابش، کسى از آن خبر نداشت.[4]
سابقه نداشت کسى از کوفیان و کوفهنشینان در منطقهاى به جز «ثویه» تدفین شود. ثویه در آن زمان بیابانى در بیرون کوفه بود. به نوشته سیّد بن طاووس: امیرمؤمنان (علیه السلام) دشمنان سرسختى داشت و ممکن بود مقاصد سوئى در سر بپرورانند به همین دلیل مراسم تشییع و تدفین، پنهانى انجام شد.[5]
کارهایى که دشمنان حضرت در تخریب شخصیّت امیرمؤمنان على (علیه السلام) و یاران باوفایش انجام دادند، بر هیچکس پوشیده نیست. این وقایع مدتى پیش از شهادت همسرش فاطمه زهرا فاطمه سلام الله علیها آغاز شد و چند سال بعد، با توطئه قتل عثمان در یومالدار سال ٣۵ هجرى و رسیدن حضرت به خلافت، به اوج خود رسید. در ماجراى کشته شدن عثمان، على (علیه السلام) را مقصّر اصلى و بلکه قاتل معرفى کردند؛ با اینکه حضرت به فرموده خویش دورترینِ اشخاص به آن فتنه بود.[6]
دشمنان جنگ جمل و صفین و نهروان را به راه انداختند. در نهروان گروهى به نام خوارج علیه امیرمؤمنان (علیه السلام) شورش کردند و همقسم شدند که با على بجنگند و کینه و دشمنى و سبّ امیرمؤمنان را از فرایض دینى خویش برمىشمردند. خوارج حتى به یاران حضرت هم رحم نکردند. تعدادى از آنان را دستگیر و شکنجه کرده و برخى را به شهادت رساندند؛ مانند فجایعى که در مورد ابنخباب و همسر آبستنش مرتکب شدند؛ شکمش را دریدند و جنینش را بر سر نى کردند.[7] آنان با قصد تقرّب به خدا و با نیت عبادت، این جنایات را مرتکب مىشدند و به هیچ صراطى مستقیم نبودند و به هیچ نصیحتى گوش نمىدادند.
خوارج، امیرمؤمنان على (علیه السلام) را سبّ مىکردند، با این توجیه که او به سبب قبول حکمیّت، کافر شده! حکمیّتى که خودشان به زور شمشیر، حضرت را به پذیرش آن مجبور کرده بودند؛[8] درحالى که عذر شرعى امیرمؤمنان در قبول حکمیت، مانند عذر شرعى پیامبرصلى الله علیه وآله در پیمان بنىقریظه بود.[9]
پس در مقابل کسانى که چنین عقیدهاى دارند و تدینشان را در دشمنى با حضرت مىبینند، چگونه مىتوان مرقد مطهر امام را از دستاندازى و اهانت در امان دانست و از احتمال جسارت و نبش قبر آسوده بود.
نمونههایى از دشمنى با امیرمؤمنان (علیه السلام)
عبدالصمد بن احمد به نقل از ابوالفرج بن جوزى گوید: متنى را به خط ابوالوفاء بن عقیل دیدم که در آن نوشته شده بود: زمانى که ابنملجم به نزد امام مجتبى (علیه السلام) آورده شد، به حضرت عرض کرد: مىخواهم مطلبى را در گوشتان بگویم. امام نپذیرفته، فرمود: تو مىخواهى گوشم را به دندان بگیرى![10] ابنملجم گفته بود که آرى! به خدا اگر قدرت داشتم، گوشش را با دندان مىکندم!
این رفتار کسى است که در شرف مرگ است، ولى با این وجود، چنین کینهتوزى مىکند. بنابراین وضع خوارجى که در بند نبودند، چگونه مىتوانست باشد؟ دشمنى معاویه و بهطور کلى بنىامیه بیشتر و بدتر بود؛ چون حکومت و قدرت نیز داشتند. معاویه به گونهاى علیه امیرمؤمنان على (علیه السلام) تبلیغات کرده بود که دلهاى مردم را به سوى خویش متمایل نموده و از امیرمؤمنان دور کرده بود. او این تبلیغات سوء را با هر روشى که ممکن بود اجرا مىکرد؛ مانند جعل حدیث.
ابن ابىالحدید مىنویسد: معاویه به سمرة بن جندب پیشنهاد داد که در برابر چهارهزار درهم، روایتى جعلى ساخته و در آن بگوید که آیه (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الْأَرْضِ لِیفْسِدَ فِیهَا وَیهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لَا یحِبُّ الْفَسَادَ * وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ) [11] در حق على بن ابىطالب و آیه ( مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ)[12] در حق ابنملجم مرادى نازل شده است!
حجر بن عدى درباره سمره مىگوید: وارد مدینه که شدم، ابوهریره را دیدم؛ پرسید: از کجایى؟ گفتم از بصره. پرسید: از سمرة بن جندب چه خبر دارى؟ گفتم: هنوز زنده است. گفت: هیچکس به اندازه من علاقهمند به طول عمر سمره نیست. گفتم: چطور؟ ابوهریره گفت: روزى رسول خدا خطاب به اصحابش فرمود: «آخرین شما قطعاً در آتش خواهد بود» . خدا کند که من زودتر از سمره بمیرم. حجر بن عدى مىگوید: عاشوراى سال ۶١ هجرى شد و سمره هنوز زنده بود. نعمان بن بشیر والى کوفه نقل مىکند که در فاصله حرکت حسین بن على به سوى کوفه، سمره در سپاه عبیدالله بن زیاد بود و مردم را تشویق مىکرد که علیه امام خروج کرده و ایشان را به قتل برسانند.[13]
دشمنان امام على (علیه السلام) در پى یافتن مرقد آن حضرت
اسماعیل بن ابان [14]به نقل از حارث بن حصیره [15]مىگوید: مأمورین حجاج بن یوسف ثقفى محلى در کنار مسجد کوفه را حفر کردند و پیرمردى سپیدموى را یافتند. به حجاج گزارش دادند که پیکر على بن ابىطالب را در فلانجا یافتیم؛ چه کنیم؟ حجاج به ایشان پیغام داد: یا اشتباه کردهاید یا دروغ مىگویید. هرچه سریعتر آن میّت را به قبرش بازگردانید. او على بن ابىطالب نیست، چون حسن بن على پیکر پدرش را بهسوى مدینه برده است. [16]این ماجرا نشان مىدهد که بنىامیه تا چه اندازه به دنبال یافتن مدفن و بلکه بهدنبال پیکر مطهر امیرمؤمنان (علیه السلام) بودند.
هشام بن سائب کلبى [17]از پدرش نقل مىکند:
روزى گذرم به طایفه «بنى أود» افتاد. مردان این طایفه به خانوادههاى خود تعلیم مىدادند که چگونه امیرمؤمنان را سبّ و لعن کنند. آنان مىگفتند: رئیس ما با حجاج بن یوسف ثقفى مباحثهاى داشته و در آن پیروز شده. وقتى جریان را جویا شدم، گفتند: وقتى آن شخص بر حجاج بن یوسف وارد شده، مطلبى را از او درخواست کرده، ولى با پاسخ درشت حجاج روبهرو شده و به حجاج گفته است: اینگونه با ما سخن مگوى؛ چون طایفه ما مناقبى دارد که نهتنها شما طایفه ثقیف آنها را ندارید، بلکه قریش نیز فاقد آن مناقبند و ما به داشتن آنها مباهات مىکنیم! حجاج گفت: شما چه مناقبى دارید؟ رئیس طایفه گفت: ما با اینکه با عثمان دشمنیم، هیچگاه در محافل و مجالس عمومى خود از او بدگویى و غیبت نمىکنیم! حجاج گفت: این خود منقبت بزرگىاست. رئیس طایفه گفت: تاکنون از میان ما کسى از دین خدا منحرف نشده است. هیچکس از ما در کنار ابوتراب (امیرمؤمنان) در جنگهایش شرکت نکرده، مگر یک نفر که این کارش نیز او را از چشم ما انداخت و ما او را از طایفه خود راندیم. هیچیک از مردان ما با زنى ازدواج نمىکند، مگر اینکه از او مىپرسد آیا ابوتراب را دوست دارد و از او به نیکى یاد مىکند یا نه؟ اگر پاسخ مثبت دهد، با او ازدواج نمىکند. هیچ پسرى از ما متولد نمىشود که نامش على یا حسن یا حسین باشد و دخترى در میان ما نیست که نامش فاطمه باشد. زنى از طایفه ما هنگامى که حسین بن على به سوى عراق آمد، نذر کرد که اگر خدا او را بکشد، بیست شتر قربانى کند. پس از کشته شدن حسین، او به نذرش وفا کرد. به مردى از طایفه ما گفته شد که از على برائت بجوید و او را لعن کند؛ گفت: بله حتماً و در کنار نام على، نام حسن و حسین را نیز اضافه مىکنم. عبدالملک بن مروان فقط به ما گفت: شمایید انصار دوره حکومت من بعد از انصار دوره رسول خداصلى الله علیه وآله.[18]
معاویه حتى به یاران صدیق امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز رحم نکرد و صحابهاى چون میثم تمار [19]، عمرو بن حمق خزاعى [20]، جویریه بنمسهر [21]و رشید هجرى [22]را تحت تعقیب قرار داد. از ابنعباس نقل شده که معاویه در قنوت نماز امیرمؤمنان (علیه السلام) را لعن مىکرد.
داستانى تأملبرانگیز
کراجکى در کتاب «تعجّب» [23]مىنویسد:
در بازار وردان مصر، مسجدى وجود دارد به نام «ذِکر» . علت نامگذارى مسجد به این اسم، جریانى عجیب است. نقل شده که خطیب جمعه در یکى از خطبههاى جمعه فراموش کرده بود امیرمؤمنان (علیهالسلام) را سبّ کند. وقتى به این محل رسید، یادش آمد که لعن او فوت شده؛ پس همانجا قضایش را به جا آورد! مردم به همین مناسبت مسجدى در این محل ساختند و نام آن را مسجد «ذِکر» گذاشتند. عجیبتر اینکه این مسجد تجدید بنا مىشد و مردم از خاک آن براى طلب شفا مىبردند![24]
ابوبکر بن عیاش [25]مىگوید: از اباحصین [26]سؤال کردم: آیا خبرى به تو رسیده که در زمان تشییع امیرمؤمنان (علیه السلام) کسى توانسته باشد در آن حضور یابد؟ گفت: نه. ابوبکر مىگوید همین سؤال را از محمد بن سائب پرسیدم؛ گفت:
حسنین علیهما السلام و محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر و برخى از اصحاب، پیکر مطهر ایشان را مخفیانه از خانه بیرون بردند. گفتم: چرا مخفیانه؟ گفت: از ترس آنکه خوارج قبر ایشان را نبش کنند.[27]
بدینترتیب مرقد امیرمؤمنان (علیه السلام) سالهاى بسیارى مخفى بود و جز خواصّ اصحاب و اهلبیتش کسى به آن محل واقف نبود. این پنهانکارى به وصیت خود حضرت بود؛ چون ایشان از مشکلاتى که بنىامیه و خوارج ممکن بود براى قبر مطهرش ایجاد کنند، اطّلاع کافى داشت. حضرت مىدانست که دشمنى بنىامیه با او در اعتقاد ایشان ریشه دوانده است.
نجف اشرف؛ مرقد مطهر امیرمؤمنان (علیه السلام)
از همان شبى که حضرت مخفیانه به خاک سپرده شد، گفتوگو میان مردم دربارۀ محل خاکسپارى ایشان آغاز شد و هر کس چیزى مىگفت، تا جایى که برخى مىگفتند: مردانى از طایفه طىّ در چنین شبى ناقهاى را یافتند که در بیایان رها شده و صندوقى چوبى به آن بسته شده بود. آنان گمان بردند که صندوق زیورآلات پیدا کردهاند؛ امّا وقتى درب صندوق را گشودند، با دیدن محتواى آن ترسیدند و صندوق را با آنچه در آن بود، دفن کردند. ناقه را نیز کشته و گوشتش را کباب کرده و خوردند. بنىامیه بیشتر به این شایعه دامن مىزدند و معتقد بودند پیکر على بن ابىطالب (علیه السلام) در آن صندوق بوده است. [28]ولیدبن عقبه [29]در شعرى ضمن اشاره به این داستان، عقیده خویش را نسبت به امیرمؤمنان (علیه السلام) چنین بیان مىکند:
پس اگر شتر با بارش گم شد، نشان از آن دارد که آنچه بر روى خود داشته، نه هدایتگر بوده و نه هدایت شده![30]
وقتى همسایه دیوار به دیوار على (علیه السلام) از مدفن ایشان اطلاعى ندارد، پیداست که بنابراین بوده که محل تدفین حضرت بر همگان مخفى باشد؛ اما عدهاى با اینکه نسبت به این معنا علم ندارند، نظراتى دادهاند و مانند اجتهاد فقهى، به استنباط و نتیجهگیرى پرداختهاند و هر یک نیز مدعى صحت اجتهاد خویش و بطلان دیگر گفتههایند. آنان علم به حقیقت ندارند؛ امّا بر گفته خویش پافشارى مىکنند و نظراتى را از این دست سینهبهسینه و نسلبهنسل منتقل مىشود و اطمینان به صحت آن پیدا مىکنند و جهل خویش را علم مىپندارند؛ درحالى که باید گفت اهلبیت على بن ابىطالب (علیه السلام) نسبت به حل این مسئله از دیگران اولى هستند و آنان نیز معتقدند که مدفن امیر مؤمنان در غرىّ (نجف اشرف) واقع شده است.
اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) همانطور که مرجع پاسخگویى به پرسشهاى دینى مردمند، اینگونه پرسشها را نیز پاسخ مىگویند و تفاوتى میان اینگونه سؤالات و سؤالات شرعى نیست و پاسخ هر دوى این مسائل از جانب معصومین (علیهم السلام) کاملاً مقبول است؛ مخصوصاً در این مورد خاص که مربوط به خود اهلبیت (علیهم السلام) است. به مقتضاى عقل و عرف، اهل بیت امیرمؤمنان نسبت به محل خاکسپارى ایشان عالمتر از دیگرانند؛ حال چطور ممکن است که افرادى بگویند خیر، مرقد پدر شما در جاى دیگریست!
ابوعمر زاهد در کتاب «یواقیت» به نقل از ثعلبه[31] مىنویسد:
اهلبیت على بن ابىطالب (علیه السلام) و شیعیان او اتفاق نظر دارند که مرقد مطهّر امیرمؤمنان در غرىّ واقع شده است و براى آن نیز نشانههایى مىآورند که دلالت بر درستى گفتارشان دارد و به مانند حجتى علیه منکرین عمل مىکند؛ کسانى که تمام تلاش و همتشان این است که اثبات کنند مرقد امیرمؤمنان (علیه السلام) در جایى غیر از نجف اشرف (غرىّ) واقع شده است. عجیب اینکه اگر شخصى بالاى قبرى بایستد و بگوید این قبر، قبر پدر من است، ادعایش مقبول مىافتد و به گفتهاش اعتماد مىشود و از آن لحظه به بعد، آن قبر به این عنوان شناخته مىشود و شنونده کوچکترین شک و شبههاى در آن نمىکند؛ در حالى که اهلبیت معصوم امیرمؤمنان (علیه السلام) که امامند و در بزرگوارى و راستگویىشان تردیدى نیست، مىگویند مرقد پدر ما على (علیه السلام) در غرىّ واقع شده، ولى مورد توجه قرار نمىگیرند؛ گو اینکه بیگانگان و اجانب به این موضوع آگاهترند؛ در حالى که اهلبیت حضرت از دو جهت مزیّت دارند: یکى اینکه امام و معصومند و دیگر اینکه اولاد امیرمؤمنان (علیه السلام) هستند.[32]
در دوران امامت امام صادق (علیه السلام) با توجه به تغییر شرایط سیاسى، براى ایشان محرز گردید که اگر مرقد مطهر مشخص گردد، جز تعظیم و تجلیل از سوى مردم اثر نخواهد داشت. به همین دلیل محل دقیق آنرا مشخص نمودند و افراد مختلف را به سوى آن هدایت فرمودند. همچنین ترس از نبش قبر توسط خوارج نیز منتفى شده بود.
کرامات و شواهد
ابراهیم بن على دینورى مىنویسد:
مردم در باب مرقد امیرمؤمنان على (علیه السلام) نظرات گوناگونى دارند؛ ولى سخن درست این است که ایشان در غرىّ به خاک سپرده شد و هماکنون محل زیارت دوستداران حضرت است. مردم از دورترین نقاط دنیا و با هر رنگ و زبانى به سوى آن مىشتابند. کرامتها و معجزههایى که در این مکان مقدس به عیان دیده شده، قابل شمارش نیست. من خود شاهد یکى از این کرامات بودم؛ شب چهارشنبه، سیزدهم ذىالحجه ۵٩٧ ق در نجف و حرم مطهر امیرمؤمنان بودم. شب به نیمه رسیده بود که دیدم ستونى از نور بالاى حرم در حال گردش است که طول آن بیست یا سى ذراع بود. این نورافشانى حدود دو ساعت ادامه داشت تا اینکه در نهایت بر روى گنبد فرود آمد و پخش شد. از کسى که کنارم ایستاده بود خواستم سؤال کنم آنچه را من دیدهام او نیز دیده یا نه، دیدم زبانش بند آمده و بهتزده مىلرزد. چند لحظه بعد که حالش بهتر شد به من گفت که آن ستون نور را دیده و از دیدن آن نور و هیبت به لرزه افتاده است.
سیدبنطاووس بعد از تأیید این داستان مىنویسد:
در این باب سخن فراوان است و مجال اندک، و ما در نقل همه آنچه که به دستمان رسیده، ناتوانیم. اتفاقات خارقالعادهاى در طول زمان و در این ارض و مکان رخ داده که بخشى از آن به ما رسیده و چه کسى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) سزاوارتر است.[33]
محمدبنعلى شلمغانى[34] مىگوید:
امیرمؤمنان على (علیه السلام) نزدیک کوفه به خاک سپرده شده است؛ چرا که حضرت به امام مجتبى (علیه السلام) چنین وصیت نمود و فرمود که شما انتهاى تابوت را بگیرید، جلوى آن به هدایت الهى و مدد فرشتگان به پیش مىرود. هر جا تابوت بر زمین قرار گرفت، همانجا را حفر کرده و مرا دفن کنید.[35]
یاقوت حموى نیز در کتاب «معجم البلدان» در معرفى شهر نجف چنین مىنویسد: «شهرى که مرقد على بن ابىطالب (علیه السلام) آنجا واقع شده است» [36]
ابن ابىالحدید معتزلى در شرح نهجالبلاغه مىنویسد:
قبر على بن ابىطالب (علیه السلام) در غرىَ واقع شده و دیگر اقوال در مدفن ایشان باطل است؛ چرا که اهلبیت على بن ابىطالب به مرقد پدرشان آگاهتر از اجانب هستند و این قاعده کلّى در مورد هر فرد دیگرى نیز صدق مىکند که فرزندان به محل تدفین پدر عالمترند. این را نیز باید گفت که شخصیتهاى بزرگى چون جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) ، على بن ابىطالب (علیه السلام) را در این محل (غرىّ) زیارت کردهاند.[37]
ابناثیر در «الکامل فىالتاریخ» مىنویسد: «صحیحترین نظر این است که على بن ابىطالب در غرىّ مدفون است»[38]
سید بن طاووس با واسطه از پدرش و ابن شهراشوب از غزالى نقل مىکند که مىگفت: «مردم معتقدند که على بن ابىطالب (علیه السلام) در نجف دفن شده است و این اعتقاد درستى است؛ چون در این امر فرزندان حضرت به وصیّت پدرشان عمل کردند.» و در ادامه، روایتى از شاذان [39]و طارق بن شهاب [40]نقل مىکند که گفتهاند: امیرمؤمنان على (علیه السلام) در شب بیستویکم رمضان سال چهلم هجرى قمرى از این دنیا رخت بربست و در غرىّ به خاک سپرده شد.
به نظر مىرسد آنقدر شواهد و دلایل و کرامات وجود دارد که منکر آن، به منزله کسى است که خورشید را در وقت چاشت انکار مىکند! این افراد جاهلانى هستند که گمان مىکنند عالمند، ولى در واقع هیچ نمىدانند. علامه کمالالدین قرشى شافعى در کتاب «مطالب السؤول فى مناقب آلالرسول» مىنویسد:
زمانى که على بن ابىطالب (علیه السلام) از این دنیا رفت، حسن و حسین علیهما السلام به همراه محمد حنفیه ایشان را غسل دادند و کفن کردند و حضرت امیر در تاریکى شب در غرىّ دفن شد.[41]
ابوالفرج اصفهانى در کتاب «مقاتل الطالبیین» مىنویسد:
ابن ابىعمیر مىگوید: از امام مجتبى (علیه السلام) سؤال شد که امیرمؤمنان (علیه السلام) را در کجا به خاک سپردید؟ امام فرمود: ما ایشان را در تاریکى شب از خانه بیرون آوردیم؛ از مسجد اشعث عبور کردیم تا به غرىّ رسیدیم. [42]
ابنجوزى حنفى مورخ بزرگ اهل سنت در کتاب «تذکرة الخواصّ فى معرفة الائمة» نظرات گوناگونى در مورد مرقد امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مىکند، ولى در پایان مىگوید: «نظر صحیح آن است که على بن ابىطالب (علیه السلام) در نجف مدفون است؛ همین محلّى که امروزه مزار مردم شده است و در صحّت آن قول شکّى نیست»[43]
ابن صباغ مالکى در کتاب «الفصول المهمة فى معرفة الأئمه» مىنویسد: «حسنبنعلى (علیه السلام) بر على بن ابىطالب (علیه السلام) نماز خواند؛ آنگاه ایشان را در نهایت پنهانى در غرىّ به خاک سپردند؛ مکانى که اکنون مزار مردم است»[44]
شیخ احمد داودى در کتاب «عمدة الطالب فى انساب آل ابىطالب» مىگوید:
زمانى که على بن ابىطالب (علیه السلام) چشم از جهان فروبست، نیمهشب دفن شد و مردم در مدفنش اختلاف پیدا کردند؛ ولى باید دانست که ایشان در مکان مشهور کنونى در نجف به خاک سپرده شد؛ مکانى که امروز پناهگاه مشتاقان ایشان است. . . از عبدالله بن جعفر بن ابىطالب سؤال شد که على (علیه السلام) را کجا به خاک سپردید؟ پاسخ داد: از شهر بیرون رفتیم تا به غرىّ رسیدیم و ایشان را همانجا دفن کردیم.
علماى نامدار و بزرگ شیعه، از جمله شیخ کلینى، شیخ صدوق و پدرش ابنبابویه، شیخ مفید، شیخ طوسى، سید مرتضى و سید رضى و علامه حلّى بر محل تدفین مولى الموحّدین در نجف اشرف اتفاق نظر دارند و برخى براى آن بابى مستقل در کتب خویش اختصاص دادهاند.
شیخ مفید در کتاب «الارشاد» به نقل از یکى از حاضران در تشییع امیرمؤمنان (علیه السلام) مىنویسد:
زمانى که حضرت در بستر بیمارى قرار گرفت، به حسنین علیهما السلام فرمود: بعد از رفتنم، مرا بر روى تختى بگذارید و انتهاى تابوت را گرفته و حرکت کنید؛ جلوى آن به کمک فرشتگان هدایت مىشود. مرا به غرىّ ببرید و به دنبال سنگ درخشانى باشید. با پیدا کردن سنگ، مرا همانجا به خاک بسپارید.
آنشخص مىگوید: پس از رحلت آن حضرت، مطابق وصیت ایشان عمل کردیم و آن سنگ درخشان و سفید را یافتیم. زمین را حفر کردیم تا به لوحى سنگى رسیدیم که بر روى آن نوشته شده بود: «این ذخیرهایست که نوح نبى براى برادرش على بن ابىطالب فراهم نموده است» . ایشان را همانجا به خاک سپردیم و به سرعت متفرق شدیم و بسیار خوشحال بودیم که توانستهایم به کمک الهى، امام را مطابق وصیتشان با عزت و احترام تشییع و تدفین نماییم. در راه بازگشت، به شیعیانى برخوردیم که در کمال حسرت و تأسف که در چهره ایشان پیدا بود، از ما مىپرسیدند که چه کردید؟ چه دیدید؟ ما نیز ماجرا را براى ایشان تعریف کردیم؛ اما قانع نشدند و گفتند: ما نیز دوست داریم آنچه شما دیدهاید را ببینیم. ما وصیت امیرمؤمنان را به ایشان گوشزد کرده و گفتیم که مرقد مطهر به دستور ایشان پنهان نگه داشته شده و آنان نیز پذیرفتند.[45]
جابر بن یزید جعفى مىگوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: امیرمؤمنان على (علیه السلام) کجا دفن شد؟ حضرت بىدرنگ فرمود: در غرىّ. [46]چنین پرسشى نیز از امام حسین (علیه السلام) شد و حضرت همین پاسخ را فرمودند.[47]
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: على! زمین کوفه با قبر تو شرافت پیدا مىکند. امیرمؤمنان (علیه السلام) سؤال کرد: منظورتان کوفه در عراق است؟ [48]پیامبر فرمود: بله.[49]
در روایتى نیز حضرت امیر (علیه السلام) خود فرمودند: «مکه حرم خدا، مدینه حرم رسول خداصلى الله علیه وآله و کوفه حرم من است»[50] . همچنین خطاب به این شهر فرمود: «اى کوفه! چه منظره دلربا و زمین ژرفى دارى! خدایا! قبر مرا در این سرزمین قرار بده» [51]و در نقل دیگرى هست که حضرت فرمود: «اى کوفه! چقدر پاک و نیکسرشتى! هر آنکس که بر تو وارد شود، در جوار رحمت حق تعالى وارد شده است»[52]
از داوود بن فرقد نقل شده که مىگوید: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: «در حومه کوفه مزارى است که هر گرفتارى چهاررکعت نماز در کنار آن بهجاى آورد، خداوند حاجتش را برآورده مىسازد و گرفتاریش را برطرف مىنماید» . داوود مىگوید: عرض کردم: این قبر، قبر حسین بن على شهید نینواست؟ امام فرمود: خیر. پرسیدم: قبر جدّتان امیرمؤمنان على (علیه السلام) است؟ امام فرمود: بلى.[53]
اسماعیل بن أبان از امام صادق (علیه السلام) نقل مىکند که حضرت فرمود: «ما اهل بیت معتقدیم که در حومه کوفه، قبرى است که هیچ بیمارى به آن پناه نمىبرد، مگر اینکه خدا عافیتش مىدهد» . شیخ مفید در کتاب «مزار» مىنویسد: «مراد امام صادق (علیه السلام) قبر امیرمؤمنان على ابن ابىطالب در غرىّ است» .
امام باقر (علیه السلام) مىفرماید: با پدرم على بن الحسین زینالعابدین (علیه السلام) به زیارت مرقد امیرمؤمنان (علیه السلام) در کوفه رفتیم. وقتى رسیدیم، پدرم آنقدر گریست که محاسن شریفش غرق در اشک شد. پدرم اینگونه با جدّش نجوا مىکرد
: «السلام علیک یا أمینالله فى أرضه و حجته على عباده، أشهد أنک یا أمیرالمؤمنین جاهدت فىالله حق جهاده. . .» . امام باقر (علیه السلام) در ادامه روایت مىفرماید: «هر کس از شیعیان این زیارتنامه کوتاه (زیارت امینالله) را نزد قبر امیرمؤمنان (علیه السلام) بخواند، خداوند او را در حفاظى از نور نگه خواهد داشت و باطنى پاک و زلال همچون باطن رسول خداصلى الله علیه وآله را پیدا مىکند و در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) ایشان را در کمال سرور و شادى ملاقات خواهد کرد»[54]
سید بن طاووس مىنویسد:
روزى امام سجاد (علیه السلام) وارد مسجد کوفه شد و با ابوحمزه ثمالى ملاقاتى کرد. امام به ابوحمزه فرمود: آیا مىخواهى به اتفاق یکدیگر به زیارت قبر جدّم على بن ابىطالب برویم؟ ابوحمزه عرض کرد: بلى. ابوحمزه مىگوید: با امام زینالعابدین (علیه السلام) همراه شدم. در راه با هم صحبت مىکردیم تا به غرىّ رسیدیم. امام از مرکب پیاده شدند و چند قدم جلو رفته و صورت خود را روى خاک گذاشته و به من فرمود: این مرقد جدّم على بن ابىطالب (علیه السلام) است.[55]
از عبدالله بن عبید[56] نقل شده که گفت: جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) و عبدالله بن حسن مثنى را در غرىّ، کنار قبر امیر مؤمنان دیدم. عبدالله اذان و اقامهاى گفت و به نماز ایستاد. جعفر بن محمد نیز مىگفت: این قبر جدّم على بن ابىطالب است.[57]
صفوان جمال [58]مىگوید: امام صادق (علیه السلام) را در کاروانى که به سوى عراق مى بردم، همراهى مىکردم. چون به غرىّ رسیدیم، امام فرمود: اى صفوان! اندکى جلوتر برویم. رفتیم تا اینکه امام از مرکب پیاده شد و وضو گرفت و به همراه عبدالله بن حسن مثنى نماز به جا آوردند. بعد از نماز از امام پرسیدم: این قبر کیست فدایت شوم؟ امام فرمود: این قبر جدم امیرمؤمنان على بن ابىطالب است. صفوان مىگوید: من از آن روز به بعد، هروقت به عراق مىرفتم، براى زیارت مرقد امیرمؤمنان به همان منطقه مىشتافتم.[59]
ابن ابىالحدید مىنویسد:
ابوالغنائم محمد بن على (متوفاى ۵١٠ ق) مىگفت: سیصد نفر از صحابه در کوفه فوت کردهاند که قبر کسى از آنان مشخص نیست، مگر مرقد علىبن ابىطالب (علیه السلام) . جعفر بن محمد الصادق و محمد بن على الباقر٨ زمانى به زیارت این مرقد شریف مىرفتند که هنوز گنبدى نداشت.[60]
[1] جعده پسر خواهر امیرمؤمنان (علیه السلام) ، امهانى دختر ابوطالب است. او ساکن کوفه بود که حضرت امیر او را به استاندارى خراسان منصوب نمود. (قاموسالرجال، ج٢، ص۵٩٣) . زمانى که امیرمؤمنان (علیه السلام) در محراب ضربت خورد و ایشان را به منزل بردند، جعده بود که پشت امام ایستاده بود و جلو آمد و نماز صبح را با مردم تمام نمود. (تاریخ طبرى ج ۵ ص١۴۵) .
[2]عبدالله و برادرش عبیدالله و پدرشان در مکه به امام حسین (علیه السلام) پیوستند و با حضرت به کربلا آمده و به شهادت رسیدند.
[3] شهرى در جنوب کوفه و نرسیده به حیره.
[4] سید بن طاووس، فرحة الغرى، ص٢٣.
[5] همان، ص۵٩.
[6] نهجالبلاغه، نامه۶) . (نامه امام به معاویه) .
[7] ابنکثیر دمشقى، البدایة والنهایة، ج٧، ص٢٨۶.
[8] نهجالبلاغه، خطبه٣۶.
[9] سیره نبوى، ج٢، ص ٢۴١.
[10] تاریخ یعقوبى، ج۶، ص٨۶.
[11] بقره، آیات ٢٠۴ تا ٢٠۶.
[12] بقره، آیه٢٠٧.
[13] شرح نهج البلاغه، ج۴، ص٧٨.
[14] او از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بود. محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج٢، ص١۶.
[15] او از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) بود. همان، ص٢۵، ج٣.
[16] فرحة الغرى، ص٧١.
[17]او عالم به انساب و تاریخ عرب و ساکن کوفه بود. در سال ٢٠۴ هجرى همانجا وفات یافت. او بیش از صد و پنجاه کتاب نوشت. ابنخلکان، وفیات الاعیان، ج٢، ص١٩۵.
[18] فرحة الغرى، ص٣٨.
[19] میثم بن یحیى تمّار اسدى در کوفه ساکن بود. ابنزیاد او را دستگیر کرد و از او خواست تا از امیرمؤمنان برائت بجوید، اما او نپذیرفت و به دستور ابنزیاد به دار آویخته شد. او ده روز پیش از رسیدن امام حسین (علیه السلام) به عراق، در سال ۶٠ هجرى به شهادت رسید.
[20] عمرو بن حمق ساکن شام بود و بعدها به کوفه رفت. حضرت امیر (علیه السلام) را بسیار یارى نمود، ولى در پى سفر به موصل به شهادت رسید و سرش را براى معاویه فرستادند. عمرو کسى است که به حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) عرض کرد: به خاطر به دستآوردن پست و مقام نزدت نیامدم، بلکه چون پسرعموى رسول خداصلى الله علیه وآله و ولى خدا بر مردم بعد از ایشان هستید، همسر فاطمه٣ سرور زنان عالم و پدر حسن و حسین٨ مىباشید، سهم بیشترى از اسلام نسبت به مهاجر و انصار دارید. امیرمؤمنان (علیه السلام) در حق او دعا کرد و فرمود: در میان شیعیانم، صد تن مانند تو نیست. ابناثیر، الکامل فى التاریخ، ج٣، ص١٨٧.
[21] سید ابوالقاسم خویى، معجم رجال حدیث، ج۴، ص١٧٧.
[22] همان، ج٧، ص١٩٠.
[23] کتابى است مدون از اشتباهات اهل سنت در مورد مسأله امامت که در آن گفتههاى ضد و نقیض آنان جمعآورى شده و نویسنده از حجم این اشتباهات ابراز تعجب کرده است.
[24] نصر بن مزاحم منقرى، وقعة الصفین، ص۶٣۶.
[25] او یکى از روات کوفى است و نقل شده که در حیاتش دوازده هزار ختم قرآن داشته. او کسى بود که در برابر فرمان تخریب قبر امام حسین (علیه السلام) به دستور موسى بن عیسى ایستاد و به همین دلیل به زندان افتاد و بسیار شکنجه شد. شیخ عباس قمى، الکنى والالقاب، ج١، ص٢۴.
[26] از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بوده است. معجم رجال حدیث، ج٢١، ص١٢٨.
[27] محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج١٧، ص۵١۵.
[28] فرحة الغرى، ص٧٩.
[29] او در دوره عثمانى والى کوفه بود.
[30] شرح نهجالبلاغه، ج۴، ص٨١ و ٨٢.
[31] معجم رجال حدیث، ج٣، ص۴٠٣.
[32] فرحة الغرى، ص٣٧.
[33]همان، ص١۵٢.
[34] نجاشى او را صاحب تألیفات متعددى دانسته و مهمترین کتابش «الاوصیاء» مىباشد. حاکم وقت او را تحسین نمود. رجال، ص١٠٢٩.
[35] فرحة الغرى، ص١۵٣.
[36] ج١، ص١۶.
[37] ج٣، ص١٩٩.
[38]از اصحاب امام جواد (علیه السلام) بوده است. معجم رجال حدیث ج٩، ص٧.
[39] قاموسالرجال، ج۵، ص۵۴٧.
[40] ج١، ص٢۶۶.
[41] اشعث بن قیس کندى این مسجد را به نشانه خصومت با حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) ساخت و به همین دلیل، یکى از مساجد ملعون کوفه است. تاریخ کوفه، ص٩٧.
[42] ص۴٢.
[43] ص١۶٣.
[44] ج١، ص٢۶۴.
[45] بحارالانوار، ج١٧، ص۵١٠.
[46] شیخ مفید، الارشاد، ج١، ص٢۴.
[47] همان، ص٢۵.
[48] چون از نظر لغوى، کوفه آن سرزمینى است که شن سرخ در میان داشته باشد. (صحاح جوهرى، واژه کوفه) .
[49] فرحة الغرى، ص۵۶.
[50] کلینى، الکافى، ج۴، ص۵۶٣.
[51] الارشاد، ج٢، ص٢٣٨.
[52] بحارالانوار، ج١٠٠،٣٨٩.
[53]کامل الزیارات، ص ١۶٧.
[54] فرحة الغرى، ص٧٢.
[55] همان، ص٧۵.
[56] قاموس رجال، ج۶، ص۵٠٠.
[57] فرحة الغرى، ص٨۴.
[58] او حملهدارى از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بود که از حجاز مسافر به عراق مىبرد.
[59] الکافى، ج١، ص۴۵۶.
[60] شرح نهج البلاغه، ج٢، ص۶۴.
نظر شما