تحلیلى درباره شخصیت دینى امیر کبیر
مجله فرهنگ زیارت مهر ماه سال 1390 شماره 12 و 13
نویسنده : عبد الرحیم اباذرى
از مدفونین حرم حسینى
میرزا محمدتقى خان فراهانى، مشهور به «امیرکبیر» ، از رجال خوشنام و مورد احترام تاریخ ایران در دوره قاجار، یکى از ستارگان حرم حسینى است که در جوار آستان امام حسین (ع) به خاک سپرده شده است. خدمات او در عصر سلطنت ناصرالدینشاه بر کسى پوشیده نیست. پیش از صدارت امیرکبیر اوضاع سیاسى، اقتصادى، زیادهخواهىهاى درباریان، ظلم و ستم، دزدى و غارت اموال مردم و رشوهخوارى فراگیر شده بود. وقتى او به صدارت رسید، اصلاحاتى را در سطح گسترده به شرح زیر انجام داد:
١- اصلاح تشکیلات ادارى کشور؛ ٢- منع خرید و فروش حکومت و ولایات که در آن روزگار مرسوم بود و در میان شاهزادگان و سران قبایل دست به دست مىشد؛ ٣- احیاى حقوق دهقانان و کشاورزان؛ ۴- تغییر اصول مالیاتى و ساماندهى به خزانه کشور؛ ۵- جلوگیرى از زیادهخواهىهاى گسترده شاهزادگان، درباریان و وابستگان به آنها. حتى براى شخص شاه حقوق مشخص و محدود قرار داد؛ ۶- افزایش درآمد دولتى و ایجاد موازنه میان دخل و خرجها و جلوگیرى از حیف و میل بودجه مملکت؛ ٧- تعطیلى آیین بستنشینى که اغلب به خاطر فرار از قانون انجام مىگرفت و اهتمام به حاکمیت و قانون؛ ٨- دفاع از حقوق اقلیتهاى مذهبى و جلوگیرى از اجحاف به آنان؛ ٩- تأسیس اولین بیمارستان دولتى و ایجاد نظام پزشکى و توسعه و تعمیم آبلهکوبى در کشور؛ ١٠- تأسیس مدرسه دارالفنون، ترجمه کتب علمى اروپایى، توسعه چاپخانه و انتشار روزنامه «وقایع اتفاقیه» ؛ ١١- ایجاد کارخانههاى گوناگون صنعتى و پارچهبافى؛ ١٢- استخراج معادن و تربیت نیروى انسانى معدنشناسى؛ ١٣- احیا و توسعه کشاورزى و ایجاد چندین سد آبرسانى به تهران و شهرهاى دیگر؛ ١۴- حمایت از بازرگانان داخلى و خارجى و ایجاد رقابت و اهتمام به صادرات و جلوگیرى از واردات اجناس غیرضرورى؛ ١۵- نظم و انسجام به نیروهاى نظامى و تأسیس کارخانههاى اسلحهسازى و توپریزى؛ ١۶- مبارزه با رشوهخوارى، دزدى، تملقگویى، شرابخوارى، عربدهکشى و خرافهگرایى؛ ١٧- بازسازى و توسعه صنعت شیلات خزر که در آن زمان در انحصار اتباع روسیه بود؛ ١٨- ایجاد اداره پست و تلگراف جدید (چاپارخانه قدیم) و. . . [1]
دیانت
بعضى از مورخان و نویسندگان روشنفکرمآب که متأسفانه گرفتار افکار و عقاید فاسد و انحرافى هستند، براى اینکه چهرههاى برجسته تاریخ را با خود همراه کنند، در صدد شخصیتتراشى برآمده و در مورد آنان گرفتار تحریفهاى نابخشودنى شدهاند. از آنجمله تلاش کردند تا از امیرکبیر یک چهره ضددینى یا دستکم بىتفاوت به مسائل دینى و مذهب بسازند. در حالى که واقعیتهاى تاریخى غیر از این بود. شواهد و قرائن تاریخى به طور روشن و صریح نشان مىدهد که امیرکبیر اهل عبادات و قیام و قعود بود و بهویژه به زیارت عاشورا اهتمام داشت.[2]
او معتقد به روز قیامت و حساب و کتاب بود؛ به همین سبب در اواخر عمر خود ثلث اموالش را براى امور عامالمنفعه و رد مظالم وصیت کرد. مسجد و مدرسه مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالحسین تهرانى واقع در بازار تهران از همین ثلث تأسیس شده است. او خود زمین این دو بنا را خرید و نقشهاش را نیز تهیه کرد، اما فرصت ساختن آنها را نیافت. پس از شهادتش، وصىّ او آیتالله تهرانى، معروف به «شیخالعراقین» اقدام به تأسیس آن دو کرد. ساختمان امامزاده زید در تهران نیز از آثار امیرکبیر به شمار مىآید.[3]
امیرکبیر به همه چاپخانهها دستور داده بود که کلمات قرآن را روى کاغذهاى باطله چاپ نکنند؛ چون در آن زمان این کاغذها در مغازهها به جاى ظروف اجناس استفاده مىشد و موجب هتک حرمت قرآن بود.[4]
به دستور امیرکبیر مشروبفروشىها و مراکز بادهگسارى تعطیل شد. عرق دینى و مذهبى امیرکبیر، باعث شد که وى در این مورد قاطعیت بسیار از خود نشان دهد که گاه، این شدت عمل او مورد انتقاد و اعتراض نیز واقع مىشد.[5]
جالب است که بعضى از اندیشمندان و صاحبنظران، فعالیتها و برنامههاى اصلاحى امیرکبیر را که فهرستى از آن در آغاز مقاله گذشت، ناشى از عرق دینى و تعصب مذهبى او قلمداد مىکنند و مىنویسند:
کسانى که با معارف اسلام آشنایى دارند، اگر در زندگى امیرکبیر و اصلاحات دوران زمامدارى او مطالعه کنند، با یک حساب روشن و دقیق، تصدیق مىکنند که اصلاحات و رفرمهاى امیرکبیر نه تنها ضددینى نیست، بلکه جنبۀ دینى و رنگ اسلامى داشته است. . . اگر یک نفر مجتهد عادل روشنفکر و آشنا به وضع روز، به جاى میرزاتقىخان امیرکبیر، زمامدار کشور ایران مىشد، از نظر رسالت دینى و وظیفه مقدس رهبرى کشور اسلامى، خود را مجبور مىدید که همان اصلاحات و رفرمها را بنماید. مگر مبارزه با نفوذ و سلطۀ کفار بر مسلمین، جدیت براى عظمت و اعتلاى جامعۀ مسلمین و تقویت نیروى دفاعى کشور اسلام در مقابل کفار مهاجم که در رآس برنامههاى اصلاحى امیرکبیر بوده است، عین دستورات قرآن کریم و پیشوایان دین، براى وظایف زمامداران مسلمین نیست؟ مگر مبارزه با رشوه، ارتشاء و فساد و هرج و مرج و جلوگیرى از غارت بیتالمال و حیف و میل اموال مسلمانها و پارتىبازى و خرید وفروش مقامها و سختگیرى در مورد اجراى عدالت و قانون و تقسیم پستها به مقیاس لیاقت و ارزش اشخاص و ترویج صنعت و کشاورزى و کار و استخراج معادن و ذخایر کشور اسلامى و اشاعه علم و فرهنگ و هنر و اقتباس علوم و فنون جدید ملل دیگر و دهها موضوع نظیر اینها، از متن وظایف فردفرد مسلمین، مخصوصاً رؤسا و زمامداران مسلمان نیست؟ . . . همین موضوعات و نظایر اینها برنامۀ اصلاحى امیر را تشکیل مىداده است. پس آنها که امیرکبیر را در صف مقابل مؤمنین معتقد و متعبد مسلمان، قرار مىدهند، یا اطلاع از معارف عالیه اسلامى ندارند و یا مغرض و معاندند.[6]
ارتباط امیر با روحانیون
برخى که نه شناخت درستى از شخصیت امیرکبیر دارند و نه حوزه و روحانیت را درست درک کردهاند و برخى دیگر نیز از روى بغض و دشمنى، سعى دارند تا وى را ضدروحانیت و حوزه معرفى کنند. از این رو بدون این که اسناد و مدارکى ارائه کنند، نوشتند که امیرکبیر معتقد به تفکیک دیانت از سیاست بود و تلاش مىکرد تا از نفوذ و قدرت روحانیت در حکومت بکاهد؛ در حالى که شواهد و قرائن تاریخى خلاف این ادعا را نشان مىدهد.
یکى از فقهاى سرشناس دوره قاجار مرحوم آیتالله شیخ عبدالحسین تهرانى، معروف به «شیخ العراقین» ارتباط صمیمى و تنگاتنگى با امیرکبیر داشت و مورد احترام و وثوق او بود؛ چنانکه وى بعدها وصىّ امیرکبیر شد.[7] این فقیه بزرگ پس از اتمام تحصیلاتش در عتبات عالیات به تهران بازگشت. امیرکبیر که از مقام علمى او آگاهى داشت، براى تجلیل و تکریم ایشان به منزل محقر شیخالعراقین وارد شد و با این عالم گرانقدر دیدار کرد. و همواره در بزرگداشت مقام شیخ کوشید و روز به روز روابط این دو قوىتر گردید تا این که شیخ مورد وثوق و اعتماد امیر و طرف مشاوره وى در گرهگشایى از مشکلات اجتماعى و کشورى شد.[8]
امیرکبیر هیچ مشکلى با بدنۀ حوزه و روحانیت نداشت. او فقط در چند مورد با کسانى برخورد کرد که در واقع لباس روحانیت را وسیله امرار معاش و کسب قرار داده بودند؛ مثل امام جمعه تهران و بعضى شیخالاسلامها که سمتهاى دولتى داشتند و در واقع با دربار قاجار مراوده داشتند.
در یک مورد فردى به نام «شیخ عبدالرحیم بروجردى» که مسئولیت قضاوت را بر عهده داشت، در نزاعى که یک طرف آن، نوکر مخصوص امیر بود و محکوم هم شده بود، وى حکم را به خاطر امیر صادر و اجرا نمىکرد و به امیر پیغام داد که حاضر است در این مورد با وى کنار بیاید؛ اما امیر از این کار او برآشفت و از وى متنفر شد و او را از قضاوت عزل کرد و به جاى وى، فقیه بزرگ شیخ عبدالحسین تهرانى را منصوب نمود.[9]
او به طور کلى امر قضاوت را به علماى اسلام و فقهاى بزرگ واگذار کرد و به توصیههاى علما احترام مىگذاشت و عمل مىکرد. در برخى گزارشها آمده است که روزى شخصى خدمت امیر آمد و علیه کسى مدعى شد که هزارتومان از وى طلب دارد و سندى نیز ارائه کرد. امیرکبیر طرف مقابل را ملزم به پرداخت آن مبلغ نمود. پس از چندى شخص محکوم به خانه یکى از علما پناه برد و از نادرستى این حکم شکایت برد. آن عالم در نامهاى خطاب به امیرکبیر نوشت که این تنخواه به ناحق از این شخص گرفته شده است. امیر در جواب گفت: حکم همان است؛ اما چون آقا مرقوم داشتهاند، هزار تومان از جیب خودم مىدهم.[10]
مبارزه با تملق و چاپلوسى و بدعت بستنشینى
یکى از ویژگىهاى امیرکبیر که از تربیت اسلامى او نشأت مىگرفت، داشتن روحیه مبارزه با تملق و چاپلوسى است. روزى میرزا حبیبالله شیرازى، متخلص به «قاآنى» ، شاعر معروف عصر قاجارى، که به زبان فرانسوى نیز مسلط بود و به «حِسان العجم» شهرت داشت، قصیدهاى بلند با ۵٣ بیت در مدح امیرکبیر سرود و در یک بیت آن اینگونه به توبیخ حاج میرزاآقاسى پرداخت:
«به جاى ظالمى شقى، نشسته عادلى تقى، که مؤمنان متقى کنند افتخارها» .
وقتى امیر این قصیده را شنید، برآشفت و گفت: تو که تا دیروز در مدح او مىگفتى، امروز که او عزل شده، ظالمش مىخوانى و مرا مدح مىکنى؟ ! پس فردا که من نیز برکنار شوم، به توبیخ و سرزنش من هم خواهى پرداخت. بعد دستور داد حقوق او را قطع کردند. قاآنى پیشتر، حاج میرزا آقاسى را «قلب گیتى» ، «انسان کامل» و «خواجه دوعالم» خوانده بود. چند روز گذشت و بعضىها وساطت کردند و امیر او را بخشید، اما به شرطى که کتابى را در مورد کشاورزى از زبان فرانسه به فارسى ترجمه کند.[11]
جالب است که وقتى امیرکبیر مورد غضب شاه قرار گرفت و برکنار شد، قاآنى شعر دیگرى سرود و او را «خصم خانگى» و «اهرمنخو» و «بدگوهر» نامید.
یکى دیگر از کارهاى مهم امیر، جمع کردن بساط بستنشینى بود که البته این حرکت اصلاحى، موجب نارضایتى اندکى از آخوندهاى دربارى گشت. از سالهاى بسیار دور برخى از امامزادهها و اماکن مذهبى، خانه مجتهدان بزرگ، مسجد شاه تهران، حتى اصطبلهاى شاهى و در این اواخر برخى از سفارتخانههاى خارجى در تهران پناهگاه ستمدیدگان و مظلومانى به شمار مىآمد که براى گریز از بىقانونى و بىعدالتى به این مکانها پناه مىبردند تا حق و حقوق خود را از ظالمان بستانند و از ظلم و جور آنها در امان باشند؛ اما به تدریج همین آیین بستنشینى، وسیلهاى براى بعضى بىعدالتىها و سوءاستفادهها شده بود؛ چنانکه افراد فاسد و ظالم براى فرار از قانون و رهایى از اجراى عدالت و تطهیر جنایات خود، بست مىنشستند و این هرگز با اهداف و آرمانهاى امیر سازگارى نداشت.[12]
البته او این اقدام تاریخى را با هماهنگى برخى روحانیون پرنفوذ انجام داد تا بتواند در مقابل مخالفت برخى دیگر مقاومت نماید. وقتى مقدمات کار آماده شد، سال ١٢۶۶ قمرى فرمان شکستن بستها و پایان دادن به بستنشینى را رسماً صادر کرد.
برخى افراد ناآگاه یا مغرض، این کار امیرکبیر را نقد مىکنند؛ در حالىکه بستنشینى هیچ ریشه دینى و مذهبى نداشته و هرگز دلیلى و مدرکى از دین و مذهب براى آن وجود ندارد. از نظر اسلام اگر کسى مرتکب جرمى شده باشد، ولو اینکه در دامن پیامبر و امام معصوم هم باشد، حاکم موظف است او را از این دامن جدا کرده و حکم خدا را در مورد او جارى کند. به همین سبب هیچگاه دیده نشده که از بدنه حوزه و علماى اعلام و فقهاى عظام به این اقدام امیر اعتراضى کرده باشند.[13]
مبارزه با فرقه ضاله بابیت
مبارزه با فرقه گمراه بابیت و بهائیت و قلع و قمع این فرقۀ کاملاً سیاسى که در آن زمان از سوى دولت روسیه و انگلیس حمایت و تقویت مىشد، یکى دیگر از امتیازات و خدمات کمنظیر امیرکبیر بهشمار مىآید و حکایت از عرق دینى ستودنى و دشمنشناسى دقیق و ظریف او دارد. سیاست امیر درباره اقلیتهاى مذهبى، نرمش و انعطافپذیرى بود، اما در مورد فرقه ضاله بابیه که فرقه انحرافى بود و جزو اقلیتها محسوب نمىشد، به شدت انعطافناپذیر عمل مىکرد و معتقد بود هر چه زودتر بایستى ریشه آن کنده و سوزانده شود؛ زیرا به درستى دریافته بود که اصل و ریشه آن از بیگانگان و در راستاى منافع استعمارگران و بر ضد اسلام و مسلمین و جهان تشیع سرچشمه گرفته است.[14]
به عبارت روشنتر سرکوب فرقه سیاسى بابیت توسط امیرکبیر را مىتوان به نوعى تقویت و حمایت امیرکبیر از تشکیلات حوزه و روحانیت اصیل قلمداد کرد؛ چون بهیقین، هدف اینگونه فرقههاى ساختگى، ایجاد انحراف و شکاف در میان مسلمین و ایجاد تغییرات دلخواه استعمارگران بود.
بعلاوه امیر در تلاش بود تا در وضع روضهخوانى، تعزیهدارى و عزادارىها تحولى مثبت ایجاد کند و ان مراسم مذهبى به صورت معقول و به دور از هرگونه افراط و تفریط و پیرایه برگزار گردد. او به یکى از شعراى وقت به نام «شهاب» دستور داد تا اشعارى با مضامین عالى، شیوا و آموزنده بسراید تا بدین وسیله اشعارى که با فرهنگ عاشورا و امام حسین در تضاد هستند به تدریج از مراثى برچیده شود و اهداف نهضت امام حسین به گونه صحیح به مردم انتقال یابد.[15]
تاملاتى در زندگىنامه امیرکبیر
تاریخ تولد امیر کبیر را به گونههاى مختلف نقل کردهاند. بعضى آن را سال ١٢٢٣ قمرى نوشتهاند.[16] پدرش کربلایى قربان نام داشت که در دستگاه میرزاعیسى (میرزابزرگ) پدر میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانى در کار آشپزى بود. مادرش فاطمه سلطان، دختر استاد شاه محمد بنا از اهالى فراهان بود. محمدتقى به سبب هوش و ذکاوت ستودنىاش، از همان کودکى و نوجوانى مورد توجه قائممقامىها بود.[17] نخست به سمت مستوفىگرى (منشى) برگزیده شد. اولین تجربه سیاسى وى، همراهیش با خسرومیرزا فرزند نایبالسلطنه و هیأت همراهش در سفر به روسیه تزارى بود. این سفر در پى قتل گریبایدوف، وزیرمختار روسیه در تهران در شوال ١٢۴۴قمرى براى عذرخواهى از این واقعه بود. در ١۶شوال ١٢۵٣ به همراه ناصرالدین میرزا (ولىعهد) عازم روسیه شد و در ایروان با نیکلاى اول دیدار کرد.[18]
سال ١٢۵٩ از سوى دولت ایران در کنفرانس «ارزنة الروم» ترکیه شرکت داشت. این کنفرانس با حضور نمایندگان روس و انگلیس در عثمانى برگزار شده بود و هدف از آن، رفع اختلاف و اتمام جنگ چندساله میان دو کشور ایران و عثمانى بود. درایت و مدیریت محمدتقىخان منجر به عهدنامه «ارزنة الروم» شد که تحسین نمایندگان سیاسى روس و انگلیس را در پى داشت.[19]
او پس از فوت محمدشاه قاجار، زمینههاى بر تخت نشستن ناصرالدینشاه را فراهم آورد و در ١۴ شوال ١٢۶۴ سلطنت او را اعلام کرد. او که قبلاً به امیرنظام شهرت داشت، توسط ناصرالدینشاه به القاب اتابک اعظم و امیرکبیر مفتخر گردید و در حکمى همزمان با آغاز سلطنت ناصرالدینشاه، به صدراعظمى منصوب شد. متن این حکم چنین بود:
«ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدى که اتفاق افتد، مىدانیم. همین امروز شما را شخص اوّل ایران کردیم و به عدالت و حُسن رفتار شما با مردم، کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگرى چنین اعتقادى نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.»[20]
مدت صدارت امیرکبیر حدود سهسال و سهماه به طول انجامید. او در این مدت کوتاه، اصلاحات و تغییرات اساسى را در ابعاد گوناگون علمى، سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى و. . . به وجود آورد؛ به طورى که حسادت بعضى رجال سیاسى و شیطنت ایادى خارجى را برانگیخت.
دسیسهها و شیطنتهاى داخلى و خارجى دست به دست هم داد و حسن ظن شاه را به بدبینى تبدیل کرد. امیر در این سهسال به استقلال کشور ایران شکوه و عظمت داد و آن را بهحق ترمیم نمود که این هرگز براى دولتهاى بیگانه (روس و انگلیس) قابل تحمل نبود. در جبهه داخلى هم کسانى مانند: شاهزادگان، درباریان و شکست خوردگان دولتهاى گذشته بودند که با صدارت امیرکبیر و برنامههاى اصلاحى وى، منافع مادى آنها به خطر افتاده و کلاً دستشان از زیادهخواهى منقطع شده بود.
سرانجام ناصرالدینشاه نتوانست نظارهگر شکوه و اقتدار و عظمت امیرکبیر باشد و این اندکى طبیعى هم بود؛ زیرا هیچ فرد مستبد، نمىتواند برترى شخص دیگرى را تحمل کند. بهناچار در مرحله نخست از اختیارات امیر کاست و کمتر او را به حضور طلبید و به اندرون کمتر راه داد. سپس عرصه را بر وى تنگ کرد. از سوى دیگر امیر هم که به جز خدمت، هدفى نداشت، وقتى زمینه خدمت را فراهم ندید، نامههایى به شاه نوشت و از وى خواست تا منظور خود را صریح و آشکار بیان کند؛ چرا که او شیفته خدمت است، نه تشنه قدرت.
پس از این نامهنگارىها شاه به این بهانه که امیر سالخورده شده و توان انجام امور دشوار را ندارد، در محرم ١٢۶٨ فرمان عزل او را صادر کرد که متن آن به شرح زیر بود:
«. . . چون صدارت عظمى و وزارت کبرى زحمت زیادى دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول عمارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کامل است فرستادیم و به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگر چاکران که قابل باشند، واگذاریم»[21]
مخالفان امیر به خلع از صدارت او راضى نشدند و به شیطنتها ادامه دادند تا اینکه شاه او را به فین کاشان تبعید کرد. هنوز چهل روز از تبعید وى نگذشته بود که میرزاآقاخان نورى، دشمن دیرینه امیر حکم قتل او را از شاه گرفت و این مأموریت را به عهدۀ فردى به نام حاج علىخان مراغهاى (حاجبالدوله) سپرد. این جنایت بزرگ در روز جمعه هجدهم ربیعالاول ١٢۶٨ در حمام فین کاشان توسط وى به وقوع پیوست و رگ حیات این بزرگمرد تاریخ ایران براى همیشه قطع شد. نخست پیکر بىجان امیرکبیر در گورستانى کنار مقبره سید محمدتقى پشت مشهدى، از علماى مشهور کاشان به رسم امانت به خاک سپرده شد. چند ماه بعد با تلاش و پىگیرى همسرش عزتالدوله، از کاشان به کربلا انتقال یافت و در جوار رواق ضلع شرقى حرم ابا عبدالله الحسین (ع) سر به بالین تربت حسینى گذاشت. اقبال آشتیانى در این باره مىنویسد:
«پس از فوت امیر، نعش او را با احترام با حضور اعیان کاشان به پشت مشهد کاشان حمل کردند و در جوار قبر حاجى سید محمد تقى مدفون ساختند. بعد از آنکه عزةالدوله به طهران برگشت از ناصرالدین شاه اجازه گرفت که نعش شوهر را به کربلا بفرستند. این اجازه تحصیل شد و جسد امیر بعد از چند ماه که از قتل او گذشته بود به کربلا فرستادند. مقبره امیر هنوز هم در کربلا باقیست» .
بر سنگ امیر این چند بیت شعر نقش بسته است:
آه که در جهان دون، از صدمات این غما
عالم روز واپسین گشت عیان به عالما
خاک ملال از جهان، رفت به هفتم آسمان
رفت به گلشن جنان، وارث آصف جما
کارگشاى متقى، حارس ملک دین تقى
آنکه ز سهم او شقى، شد به سوى جهنما
بست چه بار زین سفر، روح امیر نامور
شد ز مدار تا مدار، ماه صفر محرما
هاتف رحمت خدا، خداوند به گوش این ندا
کز در بندگى درآ، تا که شوى مکرما
مال وفات او ز غم، کلک سرور زد رقم
گفت که بى زیاد و کم «آه امیر اعظما»
این ماده تاریخ یعنى «آه امیر اعظما» در صورتى که کلمه «آه» شش حساب شود، نه هفت، باز برابر مىشود با ١٢۶٩ که یک سال پس از سال قتل امیر است. گویا این ماده تاریخ (١٢۶٩) برابر است با تاریخ نصب سنگ مزار که به قرینۀ همین قطعه شعر در ماه صفر سال بعد از قتل امیر، در صفر سال ١٢۶٩ واقع شده است.[22]
مزار امیرکبیر در رواق شرقى حرم حسینى، معروف به رواق آقا باقر بهبهانى (رواق فقیهان) قرار دارد که از داخل صحن، مقابل باب شهدا واقع است. هماکنون این بخش از حرم، جایگاه زائران زن است.
در پایان این نکته از فرزند آیتالله آقا محسن اراکى نقل است که فرمود: شبى خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهى متفاوت و رفیع داشت، علت را جویا شدم؛ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: در اینجا چطورى؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم مىرفت تشنگى بر من غلبه کرد، بىاختیار به یاد عطش سیدالشهداء افتادم و تشنگى خود را فراموش کردم.[23]
[1] ر. ک: فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران؛ حسین مکى، زندگى میرزاتقىخان امیرکبیر؛ اکبر هاشمى رفسنجانى، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار؛ عباس اقبال آشتیانى، میرزاتقىخان امیرکبیر، به کوشش ایرج افشار.
[2] امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار، ص ١١٩.
[3] میرزاتقىخان امیرکبیر، ص ٣۶٨.
[4] امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص١٢١.
[5] همان، ص ١٢۴.
[6] همان، ص ١١۵ و ١١۶.
[7] امیرکبیر و ایران، ص ٣٠٨ و داستانهایى از زندگانى امیرکبیر، ص ٨۴ و ٨۵.
[8] میرزاتقىخان امیرکبیر، ص ١٧١.
[9] امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص١٢٩.
[10] اسناد و نامههاى امیرکبیر، تدوین سید على آل داوود، ص ٢۶١.
[11] امیرکبیر و ایران، ص٣٣٠ و محمود حکیمى، داستانهایى از امیرکبیر، ص ٨١ و ٨٢ و ٢٨٠.
[12] سایت تبیان، مقاله رابطه امیرکبیر با روحانیت، ٣٠/٣/١٣٩١.
[13] امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص ١٢۶.
[14] همان، ص ٢٢٠.
[15] امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص ١٢٨.
[16] امیرکبیر و ایران، ص ٢٠ و ٢١.
[17] همان، ص۵۴ تا ۶٠.
[18] همان، ص۶٢.
[19] همان، ص ١٩٧.
[20] همان، ص ۶٨٩.
[21] رک: میرزاتقىخان امیرکبیر، فصل یازدهم، ص ٣۴١.
[22] همان، ص ٣۶٨ و ٣۶٧.
[23] آخرین گفتارها در پایان زندگى، محمد راجى قمى، ج ٢، ص ٢٩۴.
نظر شما