موضوع : پژوهش | مقاله

صعصعة بن صوحان/ شاگرد راستین امیر بلاغت علی (ع)

مجله  فرهنگ زیارت  مهرماه 1393 شماره 23 

صعصعةبن صوحان از شاگردان و یاران راستین امیر مؤمنان (ع) بود که در سخنوری و حاضرجوابی زبانزد خاص و عام بود. صعصعه در دوران پیامبر و خلیفه اول، خردسال بود و در زمان خلیفه دوم جوانی دلیر و دانا قلمداد می شد. در روزگار عثمان، صعصعه جزو بزرگان کوفه بود که به علت سخنرانی و شوراندن مردم بر ضد خلیفه به شام تبعید شدند. در دوران خلافت امیر مؤمنان (ع) صعصعه همواره حضوری پررنگ داشت و در تمام جنگ های حضرت علی (ع) در میدان نبرد دیده می شد. قدرت سخنوری صعصعه سبب شد امام او را «خطیب شحشح» بخواند و در جنگ نهروان او را برای گفتگو با خوارج بفرستد. بسیاری از نامه های حضرت نیز به قلم این خطیب توانا نوشته شده است. در گفتگوهای میان صعصعه و معاویه، بارها دشمنی خود به معاویه را بیان می کرد. صعصعه مردی ثقه، اما قلیل الحدیث بوده که بیش از یاران و شاگردان دیگر امیر مؤمنان (ع) به مهدویت و آخرالزمان معرفت داشته است. او را از معماران شهر کوفه و نیز از شرکت کنندگان در تشییع پنهانی پیکر پاک امام علی (ع) دانسته اند. این مقاله پس از معرفی صعصعةبن صوحان و خاندان او به نقش او در زمان امام علی (ع) می پردازد.
نویسنده : محمود مطهری نیا صفحه : 57
مقدمه

در طول حیات و حضور ائمه (علیهم السلام) جمعی از نیکان روزگار، در کسوت یاران و صحابه بلندمرتبه ایشان شناخته می شدند. این در حالی بود که در بخش عمده ای از این مدت، به سبب وجود محدودیت های گوناگون، برقراری روابط آزاد و تربیت نیرو چندان ساده نبوده است. از جمله شاگردان راستین امیرالمؤمنین (ع) «صعصعة بن صوحان» بود که مورد تأیید و تمجید آن امام همام قرار داشت و به وی اعتماد بسیار داشتند. او تا زمان معاویه می زیست و در طول حیات خود، بارها به دفاع از حضرت علی (ع) پرداخت. در این نوشتار کوشیده ایم تا با جست وجو در منابع مختلف تاریخی و حدیثی بتوانیم تصویری نسبتا جامع از این رادمرد تاریخ صدر اسلام ارائه کنیم. این تحقیق ظرفیت آن را داراد که در قالب داستان و نمایشنامه زمینه ساز تولید آثار هنری ارزشمند قرار گیرد و الگوی شایسته ای به علاقه مندان اهل بیت (علیهم السلام) و یاران ایشان ارائه دهد.

صعصعه از بزرگان قبیله عبدالقیس و خطیبی فصیح، خوش بیان، فاضل، متدین و از اصحاب خاص امیر مومنان علی (ع) بود. [1] وی از قبیله عبدقیس بود که به «عبدی» شهرت داشتند و از جمله خاندان های عرب یمنی و از تیره ربیعه بودند که از قبل از ظهور اسلام، خداپرست بوده و پس از ورود اسلام به میان آنان، با اهل بیت (علیهم السلام) رابطه ای عالی داشتند. [2] ظاهرا این خاندان همگی خطیب بودند و در چنین خاندان خطیب پروری، وی به عنوان خطیبی توانا شهرت داشت و او را در زمره خطیب ترین مردمان می خواندند. [3] امام علی (ع) هنگامی که وقف نامه چاه ها، قنوات و اموال خود را برای محرومان می نوشت، عده ای را شاهد می گرف و صعصعة بن صوحان از جمله این شاهدان بود. [4] همچنین صعصعه را از معماران شهر کوفه دانسته اند. [5]

در منابع تاریخی اشاره ای به زمان تولد، سن و عمر صعصعه نشده است و با توجه به این که معلوم نیست در چه سنی دار فانی را وداع گفته، با محاسبه نیز نمی توان آن را به دست آورد. تنها گزارش درباره مقطع کودکی او مربوط به دوره پیامبر (ص) است که ضمن سفر امیرالمؤمنین (ع) به یمن، اسلام آورده، شرف حضور و درک محضر آن حضرت را نمی یابد. [6]

صعصعه در دوران خلفا
دوره خلیفه نخست، ادامه دوره نوجوانی صعصعه بوده؛ لذا فعالیت خاصی از او نقل نشده؛ ولی در دوره خلیفه دوم، روایتی در دست است که او را شجاع و دانا نشان می دهد. نقل شده است که در ایام جوانی، روزی مال هنگفتی از ناحیه ابوموسی برای خلیفه دوم می آید و رسیدن این مال، پس از تقسیم بیت المال بود. خلیفه بر منبر رفت و از نحوه تقسیم آن مال در آن شرایط سؤال می کند. صعصعه جوان برمی خیزد و می گوید: «جایی از مردم نظر می خواهی که در قرآن اجازه داده نشده است. آن را در همان جایی قرار ده که خداوند قرار داده است. » خلیفه او را تصدیق کرد و گفت: «تو از منی و من از تو!» و سپس آن مال را میان مسلمانان تقسیم کرد. [7]

در سال 33 هجری چند تن از اشراف کوفه و مهتران و فصیحان عرب، به سخنرانی و شوراندن مردم علیه عثمان مشغول بودند. چهره های شاخص این جریان افراد ذیل بودند: مالک اشتر نخعی، ثابت قیس نخعی، کمیل بن زیاد نخعی، عروة بن جعد، عمرو بن جموح و صعصعة بن صوحان. عثمان این جمعیت را از کوفه به شام تبعید می کند. [8] پس از مدتی که از سکونت این جمع به شام گذشت، معاویه برای عثمان نوشت:

«همانا گروهی پیش من آمدند که نه خِرَدی دارند و نه دین. از عدالت و دادگری به ستوه آمده و دلتنگ شده اند. خدا را منظور ندارند و با دلیل و برهان سخن نمی گویند. همانا تنها قصدشان فتنه انگیزی است و خداوند، آنان را گرفتار و رسوا خواهد کرد و از آن گروهی نیستند که از ستیز ایشان بیمی داشته باشیم».

سپس معاویه این گروه را که شامل: مالک اشتر نخعی، ثابت بن قیس همدانی، کمیل بن زیاد نخعی، زید بن صوحان و برادرش صعصعه، جندب بن زهیر غامدی، جندب بن کعب ازدی، عروة بن جعد، عمرو بن حمق خزاعی و ابن کواء بودند، از شام به حمص تبعید کرد. عبدالرحمان بن خالد بن ولید، امیر حمص، در مدت سکونت آنان بارها ایشان را مورد تحقیر و توهین قرار داد و سرانجام از معاویه خواست که ایشان را به کوفه بازگرداند. [9]

در روزگار عثمان نیز زمانی که خلیفه بر منبر بود، صعصعه خطاب به او گفت: «ای عثمان! خود منحرف شدی و امّت تو نیز منحرف شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند. » عین این عبارت از برادرش زید نیز نقل شده است. برخورد دیگر صعصعه با عثمان را شیخ طوسی به نقل از خود او نقل کرده است [10] و مشابه این گزارش را با اندک تفاوتی در دیگر منابع می توان یافت. [11]

روزی صعصعه علیه عثمان سخنرانی مفصلی می کند. عثمان نیز که به خشم آمده بود، او را «بجباج نفاخ» خواند و گفت: «او نه می داند خدا کیست و نه این که خدا کجاست!» کنایه از این که نه عظمت خدا را در نظر می گیرد و نه به این توجه دارد که او در همه جا حاضر است و سخنانش را می شنود. صعصعه نیز به تفصیل پاسخ او را می دهد. [12] نام صعصعه در میان افرادی که به تجهیز و تدفین ابوذر همت گماشتند نیز دیده می شود. [13]

صعصعه در دوره خلافت امیرالمؤمنین علی (ع)
با توجه به قرابت صعصعه با امیرالمؤمنین (ع) در این دوره حضوری فعال و چشمگیر داشت. در همین راستاست که در تمام جنگ های حضرت علی (ع) نام او دیده می شود. ادب صعصعه نسبت در برابر امام و نوع شناخت وی از حضرت را در موضع گیری های او پس از خطبه روز نخستین امام علی (ع) می توان دریافت. امیرالمؤمنین علی (ع) در آغاز حکومتشان و پس از بیعت، خطبه ای ایراد فرمودند و بلافاصله پس از ایشان صعصعه نیز به پاخاست و خدمت امام (ع) عرضه داشت: «به خدا سوگند که ای امیر مؤمنان، تو خلافت را آراستی و آن تو را نیاراست، و تو مقام آن را بالا بردی و نه آن مقام تو را، و آن به تو نیازمندتر است تا تو به آن». [14]

در همین دوره حکومت امام علی (ع) است که در تأیید و تمجید توانایی فوق العاده صعصعه در خطابه، امیر فصاحت و بلاغت، حضرت علی (ع)، او را «خطیب شحشح»[15] خواندند، یعنی در خطبه خواندن رساست. بنا بر نقل طبری در ماجرای جنگ جمل که ربیعیان در برابر ربیعیان و یمنیان در برابر یمنیان لشکرآرایی کرده بودند، صعصعه و دو برادرش، زید و سیحان، از حضرت علی (ع) درخواست می کنند که به ایشان اذن داده شود تا در مقابل مضریان که نیمی از جمعیت جمل را تشکیل می دادند، بایستند. حضرت هم با درخواست آنان موافقت می کنند. [16] دو برادر صعصعه در این جنگ به شهادت می رسند و او نیز زخمی می شود. [17]

نقل شده است وقتی حضرت علی (ع) از جنگ جمل بازگشت، محمد بن عمیر بن عطارد تیمی و احنف بن قیس و صعصعة بن صوحان عبدی و چند تن دیگر را به حضور طلبیدند، و آنان به عنوان خلافت بر امام سلام کردند. حضرت به آن ها فرمود: «شما بزرگان عرب و سران یاران منید. بگویید درباره این جوانک عیاش (معاویه) چه باید کرد؟» صعصعه گفت: «معاویه را هوس به عیاشی کشانده و دل به دنیا داده و کشتن مردان برای وی آسان است و آخرت خویش را به دنیای آن ها فروخته است. اگر با تدبیر درباره او عمل کنی، ان شاءالله نتیجه نیکو خواهد بود و توفیق به وسیله خدا و پیغمبر و تو ای امیر مؤمنان به دست خواهد آمد. صلاح این است که یکی از محارم مورد اعتماد خویش را با نامه ای بفرستی و او را به بیعت خویش دعوت کنی. اگر پذیرفت، تکلیف او روشن است؛ وگرنه با وی جهاد کن و بر قضای خدا صبوری ورز، تا کار یکسره شود».

امام فرمودند: «ای صعصعه! دستور می دهم نامه را خودت بنویسی و پیش معاویه ببری. آغاز نامه را تهدید و بیم کنی و در انجام آن از توبه سخن بیاوری. آغاز نامه چنین باشد: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ از بنده خدا علی، امیر مؤمنان، به سوی معاویه. درود بر تو، اما بعد. . . » سپس آنچه را به من گفتی در آن بنویس و آیه (أَلا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ) را در عنوان نامه ثبت کن». [18]

این ماجرا به خوبی بیان کننده جایگاه صعصعه نزد آن حضرت است. صعصعه از امام خواست که او را از این کار معاف دارد؛ اما امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «دستور می دهم بنویسی. » و صعصعه اطاعت کرد. پس نامه را آماده کرد و بار سفر بست و به دمشق و دربار معاویه رفت. به نقل برخی منابع، در همان بدو ورود، میان او و دربانان معاویه مشاجره لفظی رخ می دهد. پس از حضور در کاخ معاویه باز هم صعصعه حاضرجوابی می کند و جواب های محکم، کوبنده و در کمال شیوایی و رسایی به پرسش های معاویه می دهد. [19]

پیش از شروع جنگ صفین، سپاه معاویه که زودتر به منطقه درگیری رسیده بود، بر آب مسلط شده و مانع دسترسی سپاه امام علی (ع) به آب می شوند. «ابو اعور» سواران و پیادگان را بر سر آب به صف کرده و تیراندازان را همراه با نیزه داران و سپرداران، پیشاپیش آنان گماشته بود و همگی دستار سپید بر سر بسته و ایستاده بودند. وقتی به حضرت علی (ع) گزارش ماجرا را می دهند، ایشان صعصعه را فرامی خوانند تا سراغ معاویه برود و این پیام را به او ابلاغ کند: «ما مسیر خود را طی می کنیم و دوست نداریم قبل از آن که حجت را تمام کنیم، آغازگر جنگ باشیم؛ پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما و شما به کجا می انجامد. در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب خواهد بود». صعصعه این پیام را به معاویه رساند. در این جا نیز بحث سختی میان معاویه و صعصعه درگرفت». [20]

به دلیل همین توانایی در فن بیان و اعتمادی که امام به صعصعه داشتند، در جنگ نهروان نیز امیرمؤمنان (ع) او را برای گفت وگو با خوارج فرستادند. [21]

از جمله مطالب مشهور در منابع که هم مورخان و هم محدثان درباره صعصعه نقل کرده اند، ماجرای بیماری اوست. اصبغ بن نباته می گوید: صعصعة بن صوحان بیمار شد. به همراه حضرت علی (ع) برای عیادت وی به منزلش رفتیم. او که در بستر بیماری افتاده بود، با دیدن حضرت، بسیار خوشحال شد. حضرت علی (ع) به او محبت فراوان کرد و هنگام خداحافظی فرمودند: «ای صعصعه! این دیدار تکلیف من بود؛ مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قرار دهی. » صعصعه پاسخ داد: نه، یا امیرالمؤمنین، که آن را اجر و ذخیره آخرت می دانم. امام فرمودند: «به خدا قسم من تو را کم هزینه (برای اسلام)، اما پرتلاش می بینم». صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من بسیار آگاه به خداوند هستید و او در نظر شما بزرگ است و شما نیز نزد پروردگار جایگاهی بلند دارید و اهل حکمت و نسبت به مؤمنان مهربان و رحیم هستید. [22]

پس از اختلاف مردم عراق در مورد ترک جنگ پس از صفین، هرکدام از یاران امام علی (ع) مطالبی بیان نمودند. در میان این صحبت ها صعصعه نیز برخاست و عرض کرد: «ای امیر مؤمنان! ما زمانی که مردم به سوی طلحه و زبیر می رفتند، به سوی تو پیش افتادیم. شخص خردمندی ما را به یاری کارگزار تو، عثمان بن حنیف فراخواند. ما نیز او را اجابت کردیم. او با دشمن تو جنگید؛ تا این که با مردمی از بنی عبد قیس برخورد کردیم. آنان خداوند را عبادت کرده بودند. زانوان آنان همچون زانوان شتر و پیشانی آنان همچون چرم سخت بود. زنده به اسارت درآمد و کشته و مصلوب گشت. ما نخستین قتیل و اسیر بودیم. سپس سختی ما را در صفین دیدی». [23]

نامه ای را که حضرت علی (ع) برای مردم مصر درباره امارت مالک اشتر نخعی نوشتند را نیز صعصعه نقل کرده است. [24] بنا برروایات، صعصعه بیش از اطرافیان خود نسبت به مهدویت و آخرالزمان معرفت داشته است. [25] به استناد این روایات در شرایطی که میزان معرفت برخی آن قدر اندک بود که در پاسخ به «سلونی قبل أن تفقدونی» امام می پرسیدند تعداد تارهای موی من چقدر است؟!، صعصعه از ایشان درباره آخرالزمان و دجال و مهدویت سؤال می پرسید. نزال بن سبره گوید: علی بن ابی طالب (ع) برای ما خطبه خواند و حمد خدای عز وجلّ کرد و او را ثنا گفت و بر پیغمبر و آلش صلوات فرستاد و سه بار فرمود: «ای مردم! از من بپرسید، پیش از آن که مرا از دست بدهید. » صعصعه برخاست و عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! دجال چه زمانی خروج می کند؟ فرمود: «بنشین، خدا سخنت را شنید و قصدت را دانست و سؤال شده از سؤال کننده به این موضوع داناتر نیست؛ ولی برای آن نشانه ها و آمادگی هایی است که دنبال یکدیگر می آیند، چون دو لنگه کفش. اگر خواهی به تو خبر دهم؟» عرض کرد: آری، یا امیرالمؤمنین. و آن حضرت فرمود:

«نشانه اش اینهاست: نماز را بمیرانند؛ امانت را خیانت کنند؛ دروغ را حلال شمارند؛ ربا بخورند و رشوه بگیرند؛ ساختمان ها را محکم و نیکو بسازند و دین را به دنیا بفروشند؛ سفیهان را به کار گمارند؛ با زنان مشورت کنند؛ قطع رحم کنند؛ پیرو هوس گردند؛ خونریزی را آسان دانند؛ حلم ناتوانی باشد؛ ستم افتخار باشد؛ فرماندهان زناکار باشند؛ وزیران ستمکار؛ کدخدایان خیانتکار؛ قرآن خوانان فاسق؛ گواهی دروغ پدید شود و زناکاری آشکارا باشد و گفتار تهمت و خلافت معمول گردد؛ قرآن ها را زیوربندی کنند و مسجدها را نقاشی کنند و مناره ها را بلند سازند؛ اشرار را احترام کنند و در صفوف مزاحمت نمایند و دل ها با هم مخالف باشند و عهد را بشکنند و موعود نزدیک گردد؛ زن ها با شوهران خود در بازرگانی شرکت کنند برای حرص دنیا؛ آواز بی دین ها برتری یابد و از آنها گوش کنند؛ سرپرست هر قومی رذل تر آن ها باشد و از هرزه ها برای کناره گیری از شرّشان پرهیز کنند؛ دروغگو را تصدیق کنند و خائن را امین شمارند؛ کنیزان خواننده تهیه کنند و نگه دارند و ساز و آواز فراهم سازند؛ آخر کسان امت، اول آنها را لعن کنند؛ زن ها سوار بر زین شوند و زنان شبیه مردان گردند و مردان شبیه زنان؛ گواه نطلبیده گواهی دهد و گواه دیگری بدون اطلاع، برای طرفداری گواهی دهد؛ برای دنیا فقه آموزند و کار دنیا را بر آخرت مقدم دارند؛ پوست میش ها را بر دل گرگ ها بپوشند؛ دل های شان گندتر از مردار باشد و تلخ تر از صبر. در این وقت، زود زود و شتاب و شتاب، که در آن روز، بهترین جا بیت المقدس باشد و زمانی بر مردم آید که هر کدام آرزو دارند که ساکن آن باشند». [26]

روزی در دوره حکومت امام علی (ع) و به هنگام نماز، اشعث در صف آخر نمازگزاران آن گونه که آداب مسلمان هاست ننشست؛ بلکه صف ها را شکافت و گردن های نمازگزاران را این طرف و آن طرف زد تا در صف اول نماز بگزارد. همین که به جلوی جمعیت رسید، گروه انبوهی از ایرانیان را دید که اطراف منبر امیرمؤمنان (ع) گرد آمده اند. اشعث با قطع کردن خطبه و سخنرانی حضرت، با صدای بلند، آن بزرگوار را مخاطب ساخت و گفت: ای امیرمؤمنان! این سرخ رویان بر ما چیره شده اند! امیرمؤمنان (ع) از شدت ناراحتی، مکرر با پای مبارکش به منبر می زد و به اشعث فرمود: چه می گویی؟! سپس سکوت کردند. صعصعه که در جمع حضور داشت با جمله «ما را با اشعث چه کار؟» او را سرزنش کرد. امام پس از سکوتی طولانی سر بلند کردند و بدون این که به اشعث نگاه کنند و جوابش را بدهند، مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و فرمودند:

«چه کسی مرا معذور می دارد؟ چه کسی به انصاف درباره من حکم می کند؟ یکی از این افراد بی شخصیت که نه دارای اندیشه است و نه هدف، بلکه انسانی کودن و پرخواب و شهوتران است و با لولیدن در رختخواب، از ناز و نعمت پرخوری و شکم بارگی مانند حیوان، به بی شخصیتی و کسل بودن و تنبلی خود اکتفا ننموده، بلکه دیگران را نیز از آموختن معارف دین محروم می کند و آنان را مورد طعن قرار می دهد؛ زیرا آنان قلب های شان متوجه علم و اهل دانش بوده و اطراف امام و پیشوای خود و منبر وی گرد می آیند. ای اشعث! آیا مرا امر می کنی که آنان را طرد کنم، آن گونه که گروهی مرفه از طرفداران حضرت نوح (ع) چنین درخواستی از او نمودند و بدو چنین گفتند: افرادی که اطراف تو را گرفته، از تو پیروی می کنند، جز اراذل و اوباش و بی اندیشه ها نیستند. بلکه ای اشعث! پاسخ من به تو، همان پاسخ پیامبر خدا حضرت نوح (ع) به افراد پست و بی شخصیت قومش است که فرمود: من آنان را طرد نخواهم کرد؛ چون در این صورت از جمله جاهلان خواهم بود. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و موجودات زنده را آفرید، البته او شما را برای این که به آئین اسلام بازگردید، سرکوب می کند؛ آن گونه که شما در اوایل، آنان را می زدید تا داخل در دین اسلام شوند».

صعصعه درباره ساعت آخر عمر شریف امام (ع) نقل می کند: پس از ضربه خوردن ایشان به دست ابن ملجم مرادی، به دیدار آن حضرت شرفیاب شدم، ولی به علت وخامت حال ایشان، کسی اجازه ملاقات نداشت. پس گفتم: از طرف من به حضرت علی (ع) بگویید: رحمت خداوند بر تو باد ای امیرمؤمنان! در حال حیات و بعد از آن؛ چرا که خدا در نزد تو بزرگ و آگاهی تو نسبت به او زیاد است. لحظه ای بعد پاسخ حضرت را آوردند که فرموده بود: «خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و پرفایده هستی». [27]

صعصعة بن صوحان از اصحابی بود که در نیمه های شب، در تشییع پنهانی جنازه مطهّر امیرمؤمنان علی (ع) شرکت داشت. وقتی حضرت را دفن کردند، نزدیک قبر آمد و نوحه سرایی کرد. سپس او و همراهانش به شدّت گریستند و به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) و سایر فرزندان علی (ع) تسلیت گفتند. [28]

صعصعه، پس از شهادت امام علی (ع)
پس از صلح امام حسن (ع)، معاویه وارد کوفه شد. در آن روز گروهی از اصحاب حضرت علی (ع) نیز در کوفه حضور داشتند و امام حسن (ع) برای بعضی از آن ها در فهرستی که نام و نام پدرانشان مشخص شده بود، از معاویه امان گرفت. از جمله این افراد، صعصعة بن صوحان بود. این افراد، برخلاف میل باطنی خود، می بایست نزد معاویه رفته، به عنوان خلیفه مسلمین به او سلام می کردند. وقتی صعصعه بر معاویه وارد شد، معاویه که خاطرات تبعید او در دوره عثمان و نیز نبرد صفین را به یاد داشت گفت: «چقدر خشمگین هستم که تو در امان من باشی. » صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم، من نیز از این که تو را حاکم بر مسلمانان بپذیرم، بسیار ناراضی ام. معاویه گفت: اگر در به رسمیت شناختن من راستگو هستی، به منبر برو و علی را لعن کن! صعصعه که از سویی متعهد به صلح نامه امام خود بود و از سوی دیگر، از حضرت علی (ع) دست بردار نبود، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:

«ایها الناس! از نزد کسی می آیم که شرارتش را مقدم داشته و خیرش را مؤخّر کرده است و به من فرمان داده است که حضرت علی (ع) را لعنت کنم. پس او را لعنت کنید، خداوند نیز او را لعنت کند».

حاضران در مسجد با صدای بلند آمین گفتند. معاویه گفت: «نه، به خدا قسم مقصود تو کسی جز من نیست. باید دوباره او را با نام مشخص کنی. » صعصعه بار دیگر بر منبر آمد و به گونه ای سخن گفت که هر کس آن را به گونه ای معنا می کرد. معاویه که از وی ناامید شده بود، دستور داد تا صعصعه را بیرون کردند. [29]

صعصعه که به حاضرجوابی شهرت داشت، [30] در این دوران در گفت وگوهای میان او و معاویه بارها از دور و نزدیک به معاویه اظهار دشمنی می نمود. زمانی که معاویه، صعصعة بن صوحان عبدی و عبدالله بن کوای یشکری را با تنی چند از یاران حضرت علی (ع) و مردان قریش بازداشت کرده بود، مشاجرات اینان با معاویه شدید بود؛ تا جایی که تعابیر معاویه، صراحت بر تمایل او به قتل صعصعه داشت. [31]

در جای دیگری معاویه به صعصعه می گوید: به خدا ای پسر صوحان! از مدت ها پیش مرگت رسیده است، ولی بردباری پسر ابوسفیان از مرگت جلوگیری می کند. صعصعه گفت: این به فرمان و قدرت خداست که فرمان خدا مقرر و انجام شدنی است. [32]

روزی ابن عباس از صعصعه پرسید: سالاری در میان شما به چیست؟ گفت: «غذا دادن و سخن نرم گفتن و بذل مال، و این که مرد چیزی از کسی نخواهد و با کوچک و بزرگ دوستی کند و همه مردم به نزد او مساوی باشند. » ابن عباس پرسید: جوانمردی چیست؟ گفت: «این که دو تن فراهم آیند و نگهبان نداشته باشند و مصاحبشان نکو باشد و محتاج صیانت نباشند و پیرو نزاهت و دیانت باشند. » ابن عباس پرسید: در این باب شعری به یاد داری؟ گفت: «بلی، مگر گفتار مرة بن ذهل بن شیبان را نشنیده ای که گوید: سالاری و جوانمردی را به آسمان آویخته اند. وقتی دو دونده به یک مقصد روند، دو رگه به زمین می خورد، اما آن که نژاد سالم دارد، به مقصد می رسد».

ابن عباس به او گفت: اگر کسی به کسب معنای این اشعار در شرق و غرب بگردد، نمی توانم او را ملامت کنم. ای فرزند صوحان! ما اخبار فراموش شده عرب را از تو فرا می گیریم؛ به نزد شما حکیم کیست؟ گفت: «هر که بر خشم خویش تسلط داشته باشد و شتاب نکند و اگر پیش او به حق یا باطل سعایت کنند، نپذیرد و قاتل پدر یا برادر خویش را بیابد و او را ببخشد و نکشد. ای ابن عباس! حکیم چنین کسی است». ابن عباس گفت: ای پسر صوحان! تو دانشور عربی. [33]

وفات یا شهادت صعصعه
برخی گفته اند وی در روز جمل در سال سی و شش هجری و در سپاه حضرت علی (ع) به شهادت رسید، [34] لکن بنابر مشهور در عهد معاویه در 56 یا 61 هجری [35] در کوفه درگذشته است. [36] همان طور که دیدیم، بارها معاویه او را تهدید به مرگ کرده بود و از همین رو نمی توان احتمال ترور را درباره او منتفی دانست.

یادگارهای صعصعه
از فرزندان صعصعه، تنها عمرو[37] و صوحان و محمد[38] و عبدالرحمن [39] و نیز فرزند محمد به نام عمرو را می شناسیم که همه آنان از افراد ناشناخته رجال هستند که تنها نام ایشان در منابع فوق و عموماً فقط یک مرتبه ذکر شده است.

پس از واقعه جانگداز کربلا که امام سجاد (ع) در اجتماع مردم شهر مدینه با چشمانی اشکبار، اخبار جانسوز کربلا را بیان می فرمود، صوحان بن صعصعة بن صوحان در میان حاضران بود و از این که به واسطه بیماری و دردی که در دو پایش وجود داشت، نتوانسته بود در کربلا حضور یابد و مولایش حسین (ع) را یاری کند، عذرخواهی کرد. امام سجاد (ع) عذرش را پذیرفته، از وی تشکر کرد و برای او و پدرش دعا کرد. [40]

صعصعه ثقه بود، ولی روایات اندکی از وی به دست ما رسیده است. [41] حدیث شناسان صعصعه را «قلیل الحدیث» توصیف کرده اند؛ ولی از این که رجالی کبیر، نجاشی او را در کتاب خود نام برده است، [42] معلوم می شود که وی کتاب حدیث داشته؛ زیرا مبنای کتاب رجالی نجاشی، گردآوری شیعیانِ صاحب کتاب است. کسانی که صعصعه از حضرت علی (ع)، ابن عباس و عثمان حدیث نقل کرده و افرادی چون: ابواسحاق سبیعی، ابن بریدة، شعبی، مالک بن عُمیر و منهال بن عمر از صعصعه روایت کرده اند. [43]

مسجد صعصعه در کوفه
مسجد صعصعة بن صوحان یکی از مساجد مهم و شریف کوفه است و جماعتی امام زمان (ع) را در ماه رجب، در آن مسجد مبارک مشاهده کرده اند. سید ابن طاووس و شهید اوّل و دیگران، اعمال مخصوص این مسجد را در کتاب های خود آورده اند. این مسجد از جمله اماکن شریفی است که شیعیان در دوره غیبت کبری توفیق دیدار امام عصر (ع) را در آن یافته اند. برای نمونه، شیخ مفید و شیخ محمد بن مشهدی، مؤلف «مزار کبیر» در کتاب مزارشان، با اسناد خود از علی بن محمد بن عبدالرحمن شوشتری روایت کرده اند که گفت:

وقتی گذارم به طایفه بنی رواس افتاد، یکی از برادران دینی به من گفت: خوب است با هم به مسجد صعصعه برویم و در آن نماز بگزاریم؛ زیرا ماه رجب است و در این ماه، زیارت این اماکن شریفه که ائمه (علیهم السلام) در آن قدم نهاده و نماز گزارده اند، مستحب است. من هم با او به مسجد صعصعه رفتم. چون به در مسجد رسیدیم، دیدم شتری زانوان بسته و در مسجد خوابیده است. وقتی وارد مسجد شدیم، دیدیم مردی در لباس حجازی که عمامه ای مثل آنها بر سر گذاشته، نشسته و دعایی را می خواند که من و رفیقم از حفظ کردیم. آن گاه سجده ای طولانی کرد؛ سپس برخاست و سوار شتر شد و رفت. رفیقم گفت که این مرد خضر بود. افسوس که با وی سخن نگفتیم؛ مثل این که مهر بر دهان ما زده بودند. پس از نماز از مسجد بیرون آمدیم و در میان راه ابن ابی داود رواسی را ملاقات کردیم. پرسید: از کجا می آیید؟ گفتیم: از مسجد صعصعه. سپس آنچه دیده بودیم، به اطلاع وی نیز رساندیم. ابن ابی داود گفت: این مرد

در هر روز یا سه روز یک بار به مسجد می آید و با کسی هم سخن نمی گوید. پرسیدم: او کیست؟ گفت: شما گمان کردید چه کسی بود؟ گفتیم: به نظر ما او خضر است. گفت: به خدا قسم او کسی است که خضر نیازمند به ملاقات اوست. پس بروید که ان شاءالله به حق می رسید. در این وقت، رفیقم گفت: والله او صاحب الزمان (ع) بود. [44]

[45]. گلشن ابرار، ج 6، ص 231-

پی نوشت:
[1] . ابن اثیر، اسدالغابه، ج 3، ص 403.

[2] . در این رابطه ر. ک: بلاذرى، أنساب‏الأشراف، ج 4، ص 111؛ ج 7، ص 156؛ ج 7، ص 189؛ ج 8، ص 43؛ ج 13، ص و 365؛ ج 13، ص 403؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 74؛ ج 5، ص 184؛ ج 7، ص 228؛ ابن سعد، الطبفات الکبرى، ج 5، ص 131؛ ج 6، ص 84؛ ج 6، ص 84؛ ج 6، ص 84؛ ج 6، ص 86؛ ج 7، ص 60.

[3] . ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 310

[4] . کلینى، کافى، ج 7، ص 51.

[5] . الطبقات الکبرى، ج 6، ص 244؛ ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.

[6] . نجاشى، رجال، ص 143؛ اسدالغابه، ج 3، ص 403.

[7] . اسدالغابه، ج 3، ص 403.

[8] . تاریخ طبرى، ج 4، ص 323؛ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 589.

[9] . ابن‏أبى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 130- 135.

[10] . شیخ طوسى، امالى، ص 236.

[11] . خلیفه بن خیاط، تاریخ، ص 101.

[12] . خوارزمى، المناقب، ج 1، ص 78.

[13] . ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج 2، ص 377.

[14] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 179.

[15] . به معناى ماهر و چیره دست. نهج‏البلاغه، ص 517؛ ابن‏اثیر، النهایه فى غریب الحدیث و الأثر، ج 2، ص 449؛ ابن ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 19، ص 106.

[16] . تاریخ طبرى، ج 4، ص 528.

[17] . همان، ص 530؛ مقریزى، إمتاع الأسماع، ج 13، ص 245.

[18] مسعودى، مروج‏الذهب، ج 3، ص 38.

[19] . همان، ص 39- 43.

[20] . دینورى، الاخبارالاطوال، ص 168.

[21] . شیخ مفید، الاختصاص، ص 121 و 123.

[22] . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 163؛ طوسى، امالى، ص 347.

[23] . ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 141.

[24] . ابن أبى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 75؛ ثقفى کوفى، الغارات، ج 1، ص 264.

[25] . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 78.

[26] . همان، ج 2، ص 525.

[27] . ذهبى، تاریخ الاسلام، ج 3، ص 646.

[28] . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 42، ص 295.

[29] . رجال کشى، ج 1، ص 285.

[30] . ابوهلال عسکرى، الاوائل، ص 205.

[31] . مروج‏الذهب، ج 3، ص 40؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص 436.

[32] . مروج‏الذهب، ج 3، ص 42- 44؛ قلقشندى، صبح الاعشى، ج 1، ص 303.

[33] . مروج‏الذهب، ج 3، ص 43- 44؛ نویرى، نهایه الارب، ج 3، ص 176.

[34] . الطبقات الکبرى، ج 6، ص 244؛ الغارات، ج 2، ص 891.

[35] . تاریخ طبرى، ج 11، ص 665.

[36] . الطبقات الکبرى، ج 6، ص 244؛ الغارات، ج 2، ص 891.

[37] . یحیى بن حسین، تیسیر المطالب، ص 271.

[38] . شیخ صدوق، التوحید، ص 78.

[39] . ابن اعثم کوفى، کتاب الفتوح، ج 7، ص 111 و 122.

[40] . سید ابن طاووس، الملهوف على قتلى الطفوف، ص 230.

[41] . الطبقات الکبرى، ج 6، ص 244؛ الغارات، ج 2، ص 891.

[42] . رجال نجاشى، ص 203.

[43] . الطبقات الکبرى، ج 6، ص 244؛ ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.

[44] جمعى از نویسندگان، فرهنگ زیارت - فصلنامه فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، تاریخى، 25جلد، سازمان حج و زیارت، حوزه نمایندگى ولى فقیه در امور حج و زیارات - تهران - ایران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.

 

نظر شما