« معنویت » و پاسخ به رنجهای بشری
نویسنده:سین فرزانه
منبع:روزنامه قدس
اشاره:
در ادبیات نظری چند دهه اخیر عباراتی چون «بحران معنا» و «بحران هویت» بسیار بکار رفته است. نگاهی به این ادبیات نشان می دهد بسیاری از وجوه این مفاهیم کشف نشده اند و ضرورت پرداختن به تحلیل مفهومی آنها بسیار احساس می شود. اینکه بحران معنا چیست و چه اشتراکی با بحران هویت دارد؟ این دو تعبیر در کجا از هم جدا می شوند؟ نسبت بحران معنا و هویت با جهان جدید چیست؟ آیا ما در جهان قبل از مدرن هم با این موقعیت روبه رو بوده ایم و نسبت این بحرانها با پدیده های مدرن چون دانش و فناوری از چه قرار هستند؟ پرسشهایی هستند که در این زمینه مطرحند. نوشتار حاضر تلاش می کند به این پرسشها پاسخ دهد.
هویت چیست؟
هویت در مطالعات فرهنگی به تلقیهایی قلمداد می شود که هر فرهنگ از انسان، جهان و جامعه انسانی دارد. هر فرهنگی نگاه خاصی به انسان دارد و جهان را به گونه ای خاص می بیند و عاقبت آنکه به شیوه ای منحصر به فرد جنبه های اجتماعی زندگی را گسترش می دهد. به این رویکردها نسبت به جهان، انسان و جامعه انسانی که از وحدت و هماهنگی خاصی برخوردارند، «هویت» می گویند. طبق این تعریف، هویت ایرانی - اسلامی از هویت هندی و هر دو این هویتها از هویت غربی متمایزند، زیرا این هویتها به شیوه ای خاص، انسان، جهان و جامعه انسانی را تعریف می کنند. هویت هندی به صورت تام و تمام به هماهنگی میان جهان و انسان قائل است و فاصله ای میان این دو نمی بیند، در حالی که هویت غربی با مدرنیته فاصله ای پررنگ میان انسان و جهان به وجود می آورد. در این میان، برخی از فرهنگ شناسان معتقدند وضعیت فرهنگ ایرانی - اسلامی حوزه ای میان این دو است؛ یعنی در فرهنگ از یک سو وحدت انسان و جهان را داریم و از سویی دیگر انسان و جهان قابلیت این را دارند که به صورت مستقل بررسی شوند.
به همین دلیل در هویت ایرانی - اسلامی شاهد ظهور پررنگ عارفانی هستیم که به یک معنا به یگانگی انسان و جهان حکم می دهند و از سوی دیگر فیلسوفانی را داریم که این تمایز را پررنگ می کنند. افرادی چون ابن سینا و سهروردی هم هستند که درصدد بر می آیند این یگانگی و دوگانگی را با هم جمع کنند. همین نکته ویژگیهای هویت ایرانی - اسلامی را به خوبی نشان می دهد. با این تعریف، می توان «بحران هویت» را این گونه ارزیابی کرد که فرهنگ از اینکه بتواند تلقی خاصی را از انسان، جهان و جامعه انسانی ارائه دهد، عاجز است. گویی ما با چندگونگی ها و دوگانگی هایی روبه رو می شویم که بدین تکثر نمی توان وحدت بخشید. این تنوع به تشتت منجر می شود. این دقیقاً وضعیتی است که پس از مواجهه با تمدن و تفکر غرب با آن روبه رو شدیم؛ یعنی ما هویتی داشتیم که تلقی و نگاه خاصی به انسان، جهان و جامعه انسانی داشت و از سوی دیگر با تمدنی روبه رو شدیم که رویکرد جدیدی را به این عرصه ها معرفی می نمود. این دو نگاه در یک منظومه قابل جمع نبودند. بسیاری از مشکلاتی که در یکی دو سده اخیر با آنها روبه رو بوده ایم، ریشه در این دوگانگی داشته است. البته این دوگانگی منحصر به وضعیت فرهنگی ما یا دیگر کشورهای جنوب نیست. حتی برخی از کشورها و فرهنگهای غربی هم با این دوگانگی و یا چندگانگی روبه رو بوده و هستند. آنها از یک سو صاحب یک سنت قوی به نام «سنت مسیحی» هستند که از مدرنیته ناراستیهای زیادی متحمل شد و از سوی دیگر، فرهنگ غرب در مسیر طولانی حرکت خود با بحرانهای زیادی روبه رو شده که مهمترین آن جریان پسامدرن بود. پسامدرن در برخی از بدیهی ترین اصول مدرنیته خلل و رخنه وارد ساخت و همین باعث شد غربیان نیز نگاهی چندگانه به انسان، جامعه و جهان اتخاذ کنند.به گفته یک متفکر، اگر بتوان یک ویژگی را به کل مدرنیته نسبت داد، آن ویژگی «بحران هویت» است زیرا مدرنیته و غرب در دوره های مختلف با بسیاری از این بحرانها که همه رنگ و انگی از بحران هویت را با خود به همراه داشته اند، روبه رو بوده اند. با این تعریف، می توان بحران هویت را یکی از مهمترین پرسشهای فکری - فرهنگی دوران ما قلمداد کرد.
بحران معنا
معنا کمتر با صبغه های معرفتی وجود انسان سرو کار دارد. دیدیم که هویت دقیقاً با معرفتی که انسان به خود، جهان و جامعه انسانی دارد، شناخته می شود؛ اما معنا بیشتر با وجوه درونی، روانی و اخلاقی انسان پیوند می خورد. به بیان ساده تر، معنا یعنی اینکه ما برای دردها و رنجهای خود دلیلی داشته باشیم. بنابراین می توان «بحران معنا» را بحرانی پس از بحران هویت دانست. به تعبیر دیگر، پس از خللهای بسیاری که مدرنیته به خود دید و پایه های آن از سوی افرادی چون «داروین»، «مارکس»، «نیچه»، «کی یر که گور» و «هایدگر» سست شد، این امید که بر پایه مدرنیته بتوان به هویت دست یافت، کم رنگ گردید. در این میان، بحث معنا - بخصوص از سوی متفکران اگزیستانس - مطرح شد. در اینجاست که ما با عباراتی چون «کسی که چرایی زندگی خود را یافته باشد، با هر چگونگی خواهد ساخت» و یا «معنای درد، درد را از بین می برد» روبه رو می شویم. در ادبیات اگزیستانس، شاهد نظرهای بسیار زیادی در این باره هستیم. آنها سعی می کنند وجوه مختلف این نکته را پررنگ کنند و واکنشهای مختلفی را که انسان بدانها نشان می دهد، در نظر بگیرند.
با این همه، در این ادبیات شاهد دو رویکرد کاملاً متفاوت نسبت به معنا و معناداری هستیم؛ از یک سو متفکران و فیلسوفان متدینی چون« کی یر که گور»، «مارسل»، «بوبر» وجود دارند که تأکید بسیار زیادی بر تفکر دینی دارند و معتقدند انسان به دین برای معناداری نیازی فراوان دارد و از سوی دیگر، فیلسوفان ملحدی چون «سارتر» و «کامو» سعی می کنند در قالب همین جهان مادی، معنایی را برای انسان بجویند.آنها که به جای هویت به دنبال معنا هستند، اهداف قابل دسترس تری را دنبال می کنند. آنها این امید را از سر بیرون کرده اند که بتوانند با معرفت، هویتی را به وجود آورند و به معنا داشتن بسنده کرده اند. بدیهی است، فردی که هویت دارد خود به خود معنا هم دارد، اما عکس این قاعده صادق نیست؛ یعنی معناداری لزوماً رسیدن به هویت منجر می شود.
گفتمان معنویت و پاسخ به رنجهای بشری
سخن گفتن از معنا و بحران معنا بسیاری از متفکران جدید را بدان سمت سوق داده که از معنویت سخن بگویند. سخن گزافی نیست اگر تصریح کنیم گفتمان معنویت کاملاً با توجه به بحرانی که بشردر زمینه معنا در خود حس می کرد، به وجود آمد؛ یعنی انسان احساس کرد همه شرایط دست به دست هم داده و سبب شده اند انسان برای دردها، شادیها، اعمال و افکار خویش دلیلی نداشته باشد. گویی انسان در یک تثلیث جدید گرفتار شده که یک وجه آن تولید و اضلاع دیگرش مصرف و تفریح هستند. چرا تولید کنیم، برای آنکه مصرف کنیم و چرا مصرف کنیم برای آنکه تفریح کنیم! تفریح چه دلیلی را با خود به همراه دارد؟ این دلیل تولید است. گویی ما با یک دور مهم و وحشتناک روبه رو هستیم و همین سبب شد که عده ای در صدد برآیند در قالب گفتمان معنویت، به این پرسش پاسخ دهند که چگونه می توان بر رنجهای مهم بشری فائق آمد. واضح است، برخی از این رنجها، رنجهای ماندگاری هستند که از آغاز خلقت آدمی با وی همراه بوده اند. اینکه از کجا می آییم؟ به کجا می رویم و برای چه آمده ایم؟ پرسشهایی نیستند که برای یک یا دو قرن انسان با آنها روبه رو شده باشد. این پرسشها برای قرنها و هزاران سال ذهن و زبان آدمی را به خود مشغول داشته اند و هنوز نیز با آدم همراه هستند. به یک معنا، همه ادیان آمده اند تا پاسخی به این پرسشها بدهند. با این همه، اگر در جهان قدیم، بشر با تکیه بر عقلانیت آن منظومه، راحت می توانست به این پرسشها پاسخ دهد، عقل نقاد جهان جدید با توجه به خللهایی که به خود دیده، در جواب به این پرسشها با مشکلات زیادی روبه رو بوده است. به همین دلیل است که انسان جدید به حوزه های وجودی و اخلاقی خویش مراجعه کرده تا با مدد گرفتن از این ساحتها، به این پرسشهای مهم نزدیک شود.
جمع معنویت و عقلانیت
سخن گفتن از گفتمان معنویت که در قبال بحران معنا ایجاد شده با توجه به تنوعی که در این گفتمان وجود دارد، کاری ساده و سهل نیست. از یک سو ما شاهد فعالیت سنت گرایان هستیم که قایل به حکمت و معرفت خالده هستند. به نظر آنها، همه انسانها از عقلی مشترک برخوردارند که با تکیه بر این عقل می توانند حقیقت را به دست آورند و بدین گونه هویت ثابت و محکمی را برای خود فراهم آورند. از سوی دیگر، گروههایی هستند که خواهان توجه جدی به جریانهای عرفانی در تاریخ بشرند.
به عقیده این گروهها، عرفان بیش از هر معرفت دیگری می تواند به بحران معنای بشری پاسخ گوید. آنها بسیار بر تجربه عارفانه دست می گذارند و این تجربه را که بین انسان و راز هستی پیوند برقرار می کند، در جهان جدید هم ممکن می دانند. البته، به نظر این افراد، این امر با تمهیدات و شرایطی خاص مهیا خواهد شد. گروهی دیگر می خواهند میان عقلانیت و معرفت پلی ایجاد کنند. به نظر این گروه، اساس عالم جدید بر عقلانیت استوار است و مدرنیته خواهان اثبات همه مدعیات خود است. از سوی دیگر، همه امور را نمی توان با ادله ثابت کرد. بسیاری از اساسی ترین نیازهای انسان مانند نیاز به هویت و معنا با عقلانیت جدید قابلیت جواب دادن را ندارند. به همین دلیل، باید به سراغ سنت معنوی بشری رفت و دست به احیای آن زد. در این میان، ادیان مختلف هم نکات نیکو و نابی را به همراه دارند، اما باید سعی کرد این نکات نیکو و ناب را با دستاوردهای جدید تلفیق نمود و چنان رفتار کرد که خللهای دنیای جدید را با آنها پر کرد.
دنیای جدید در شکل گیری جهان و وجوه اجتماعی زندگی آدمی موفق بوده است، اما آنچه نتوانسته انجام دهد، پیشبرد اخلاق بشر بوده است. این خلا را بر طبق نظریه جمع معنویت و عقلانیت می توان با معنویتی که ریشه در سنتهای اخلاقی و معنوی بشر دارد، پر کرد. با وجود آنکه نقدهای بسیاری به این رویکرد وارد شده، این طرح از مهمترین طرحهایی است که در آغاز سده بیست و یکم و اواخر سده بیستم برای پیوند ارزشهای مدرن و سنتی و معنادار کردن زندگی انسانی صورت گرفته است. به تعبیر دیگر، گفتمان معنویت با این طرح وارد گفتگوی جدی با افرادی شد که یا همه مولفه های مدرن را می پذیرفتند و روی خوش به جنبه های دینی و معنوی روا نمی داشتند و یا با همه وجوه تفکر و تمدن جدید، سر ناسازگاری داشتند. نظریه «جمع میان معنویت و عقلانیت» به مکالمه ای جدی با سنت و تجدد نیازمند است. اما این رویکرد یک طرح است و هنگامی که به نظریه مبدل شود، رویه ها و وجوه مختلفی را به خود خواهد دید.
نظر شما