اعجاب نحس؛ شکست تکنولوژی
من نگفته ام فعالان عرصه اطلاع رسانی عمومی از تلویزیون استفاده نکنند؛ من گفته ام، ما اصلاً نباید تلویزیون داشته باشیم. همینطور کامپیوتر. من گفته ام، زندگی بهتر می بود، سیستم های قدرت کارآمدتر بود و رسانه ما دمکراتیک تر بود، اگر تلویزیون نبود. همینطور کمتر مردمی بیگانه از خود و دیگران داشتیم؛ کمتر مردم سیل زده داشتیم؛ با این حال من گفته ام، شما نمی توانید تلویزیون را به دور انداخته و چیز دیگری جایگزین آن کنید. تلویزیون اعصاب خرد کن ترین مظهر تکنولوژی است. یعنی وقتی ما در باره تلویزیون صحبت می کنیم، در باره کل تکنولوژی صحبت می کنیم. حرف من این است: ضرر تلویزیون از نفعش بیشتر است. بر اساس طبیعت تکنولوژی، این خیلی ایده آلیستی و اتوپیایی است اگر فکر کنیم، رسانه اصلاح پذیر است. تلویزیون قدرتمندترین شست و شو دهنده مغزها است. سؤال مهم این نیست که شما یک یا دو مزیت و فایده بر تلویزیون ببندید، سؤال واقعی این است که تأثیرات کلی تکنولوژی بر زندگی ما چه بوده است؟
اینگرام: آمریکا خیلی به مظاهر فن آوری های نو و جدید علاقه دارد. شما گفتید که بیشتر این فن آوری ها را ما نیز فکر می کنیم، بهترینند. پرسش هایی که ما باید قبل از اینکه این فن آوری ها را وارد زندگی خود کنیم بپرسیم، چیست؟
ماندر: نکته اصلی، چگونگی معرفی این مظاهر تکنولوژی به ما است؛ آن هم بدون ارائه توضیح کافی در مورد اینکه این تکنولوژی ها اساساً چه تأثیری روی سیاره ما، ارتباطات اجتماعی، ارتباطات سیاسی، سلامتی انسان، برداشت ما از طبیعت و طرز تلقی ما از خودمان خواهد داشت. هر تکنولوژی که به دنیا می آید، این چیزها را تحت تأثیر قرار می دهد. به عنوان مثال، ماشین ها به طور کامل جوامع را تغییر دادند. اصلاً آیا در مورد وجود یا عدم وجود ماشین، بحثی در گذشته درگرفت؟ اصلاً از خود پرسیدیم، این ما نبودیم که همه مناظر را آسفالت کردیم؟ این ما نبودیم که جوامع را تبدیل به مراکز شهری کردیم؟ این ما نبودیم که باعث شدیم یک منبع سنتی ـ نفت ـ این قدر انسان و سیاست را در جهان تحت تأثیر قرار دهد؟ جنگ خلیج (فارس) حاصل همان تصمیم صد سال پیش ما بود.
اینگرام: اما کی فکرش را می کرد این طوری بشود؟
ماندر: خب وقتی یک تکنولوژی دعوت می شود، تقریباً تأثیراتش هم کم و بیش قابل شناسایی است. تحقیقی که در مورد نظرات آن زمان در مورد تکنولوژی ها در دانشگاه ماساچوست صورت گرفته است، نشان می دهد که اکثر مردمی که این تکنولوژی ها را اختراع و یا آن را ترجیح داده اند، در مورد اثرات آن آگاه بوده اند. همین ماشین، تا یک وسیله راحت، اختصاصی، آزاد، بی صدا و... ارتقاء داده شد، بدون اینکه بقیه اثرات آن مورد توجه قرار گیرد. اصلاً در جامعه ما گوش شنوایی برای این لایه های زیرین (تأثیرات منفی) وجود ندارد. هیچ کنترلی هم برای این اختراعات و ارزیابی آنها دیده نمی شود.
اینگرام: اجازه دهید در مورد بیوتکنولوژی و پیوند اعضا صحبت کنیم. هر دو از آخرین مظاهر تکنولوژی دوران ما هستند. همین اواخر بود که شنیدم، زنی برای اینکه دختر بزرگش را که از بیماری لوسمی رنج می برد و بعدها فوت کرد نجات دهد، باردار شد تا فرزندی به دنیا بیاورد و مغز استخوان آن بچه را به دخترش پیوند بزنند. واقعاً مسأله بغرنجی است. اگر تکنولوژی در این مورد وجود داشت، مادری حاضر می شد چنین کاری با فرزندش کند؟ اگر اعضای بدن ما قابل تغییر و انتقال بشوند، این ما هستیم که می توانیم تصمیم بگیریم، مثلاً کلیه مان را که به هر که مایل هستیم بدهیم. بیوتکنولوژی هم مسأله ای دیگر است که بروز و ظهور یافته است. اگر مهندسی ژنتیک یک راه برای درمان ایدز باشد، آیا ما می توانیم فقط به این دلیل که مسأله بیوتکنولوژی را بد و ناپسند می دانیم، از آن چشم پوشی کنیم؟
ماندر: فرهنگ ما فاقد یک مبنای فلسفی است، یک درک لازم برای شناخت نقش انسان در روی زمین که قبل از وقوع هر اتفاقی، آن را به ما خبر دهند. یک چنین درکی ما را قادر می سازد که قدرت «نه» گفتن داشته باشیم. ما توانایی حرکت در این مسیر را نداریم. اکنون که در جوامع تکنولوژیک و صنعتی زندگی می کنید، قدرت انتخاب هایتان به چه میزان محدود و اندک شده است. حتی اگر به این معتقد باشید که اتومبیل چیز خیلی خوبی نیست، چاره ای ندارید که از آن استفاده کنید. می توانید تلفن نداشته باشید، اما در این صورت باید با همه قطع ارتباط کنید...
اینگرام: با پرداخت هزینه های بسیار زیاد....
ماندر: خب، نه ضرورتاً. من نمی گویم که بهره نگرفتن از سیستم و تکنولوژی ضرورتاً مستلزم صرف هزینه زیاد است. اما این کار باعث نمی شود که تکنولوژی به حرکت خود ادامه ندهد. برای تأثیر گذاری بر سیستم یا تغییر آن، لاجرم باید در صحنه باشید و عقب نکشید. به هر حال شما در مورد چیزهایی که دوست دارید یا ندارید، تصمیمات شخصی زیادی می توانید بگیرید. من خودم از کامپیوتر استفاده نمی کنم. تلویزیون تماشا نمی کنم. با پیش پا افتاده ترین مظاهر تکنولوژی زندگی می کنم. سعی می کنم مقدار استفاده از تکنولوژی را در زندگی خودم کمتر کنم. به هر حال این نظر من است و به دیگران نمی توانم بگویم این کار را بکنید یا نه، اما به شما می گویم که تصمیم خود را بگیرید؛ جوامع فعلی مانع تصمیم سازی افراد می شوند؛ این جوامع امروزند که می گویند، تکنولوژی حلال مشکلات است. در فرهنگ کنونی، علم و تکنولوژی به مثابه مذهب جلوه کرده است. ما در ارزیابی تکنولوژی، اثری از بنیان های مذهبی و فلسفی نمی بینیم، همه تصمیم ها به صورت شرکتی و جمعی گرفته می شود.
اینگرام: من فکر می کنم، اکثر مردم یک نقطه نظر خودخواهانه و احساسی دارند. این طرز فکر بوده است که بشر را در طول تاریخ به پیش رانده. شاید نمونه هایی از مردم پیدا شوند که از این قانون پیروی نکرده اند اما....
ماندر: ببخشید که حرفتان را قطع می کنم، اینکه مردم بر اساس خودخواهی و منافع خویش در طول مسیر تاریخ رفتار کرده اند، به جامعه صنعتی برمی گردد. این حتی برای آنانی که از جامعه صنعتی بریده اند نیز صادق است، چرا که به هر حال تحت تأثیر آن قرار گرفته اند. چرا که موجودات یکپارچه، یکی و همگن در طبیعت از بین رفته اند. با این حال، از وقتی که تاریخ ثبت شده است، جوامع بسیاری بوده اند که دوش به دوش و در حاشیه این به اصطلاح تمدن تاریخی غرب زندگی کرده اند و نمونه ای از زندگی جمعی و جامعه محور بوده اند و نه لزوماً منافع محور و خود محور...
مقاله ای در «نیویورکر» می خواندم، از مردم «پانان» در اندونزی. مدتی این مردم درگیر دادگاهی بودند و در آن، در پی خراب کردن پلی بودند که چوب برها و قاچاقچی های چوب از آن برای بردن درخت های جنگل استفاده می کردند تا جنگل را کم کم نابود کنند. نکته جالب این بود که آنها اصلاً کلمه «جرم» را نمی شناختند؛ چون اصلاً در فرهنگشان چیزی به نام جرم نداشتند. از آنان خواسته شد، نمونه ای از کارهای زشت را در فرهنگشان اسم ببرند. شور گذاشتند و بعد گفتند، اگر کسی مثل بقیه، گشاده دستانه اموالش را به اشتراک با بقیه مردم قبیله نگذارد، کار بدی کرده است. این تنها کار خلاف و مجرمانه ای بود که آنها می دانستند. پس من باید الان این نظریه را که خودخواهی غریزی است، رد کنم. اینطور فهمیده شده است که خودخواهی جزئی از سرشت بشر است؛ اما باید گفت، به شرایط و محلی بستگی دارد که انسان در آن رشد و زندگی می کند.
اینگرام: شما در مورد کامپیوتر، مثل تلویزیون گفتید که مسأله این نیست که چه کسی از آن سود می برد، مسأله این است که چه کسی بیشتر سود می برد. این در حالی است که دوستداران محیط زیست از کامپیوتر استفاده می کنند و صنایع نظامی، شرکت ها و مؤسسات مالی نیز بیشتر از کامپیوتر بهره می گیرند. اما سؤال من این است، ما چرا نباید از این امکانات استفاده کنیم؟
ماندر: من نگفته ام فعالان عرصه اطلاع رسانی عمومی از تلویزیون استفاده نکنند. من گفته ام، ما اصلاً نباید تلویزیون داشته باشیم. همینطور کامپیوتر. من گفته ام، زندگی بهتر می بود، سیستم های قدرت کارآمدتر بود و رسانه ما دمکراتیک تر بود، اگر تلویزیون نبود. همینطور کمتر مردمی بیگانه از خود و دیگران داشتیم؛ کمتر مردم سیل زده داشتیم؛ با این حال، من گفته ام شما نمی توانید تلویزیون را به دور انداخته و چیز دیگری جایگزین آن کنید. تلویزیون اعصاب خرد کن ترین مظهر تکنولوژی است. یعنی وقتی ما در باره تلویزیون صحبت می کنیم، در باره کل تکنولوژی صحبت می کنیم. حرف من این است، ضرر تلویزیون از نفعش بیشتر است. بر اساس طبیعت تکنولوژی، این خیلی ایده آلیستی و اتوپیایی است اگر فکر کنیم، رسانه اصلاح پذیر است. تلویزیون قدرتمندترین شست و شو دهنده مغزها است. سؤال مهم این نیست که شما یک یا دو مزیت و فایده به تلویزیون ببندید، سؤال واقعی این است که تأثیرات کلی تکنولوژی بر زندگی ما چه بوده است؟
اینگرام: اجازه دهید در مورد واقعیت مجازی صحبت کنیم.
ماندر: من هیچ وقت واقعیت مجازی را تجربه نکرده ام. در مورد آن هم خیلی بدبین و شکاک هستم. فکر می کنم مثل بقیه تکنولوژی ها، نکات مثبتی مثل سرگرمی و کاربردها و منافعی دارد. تازگی ها دریافته ام که یکی از کاربردهایش، در مورد آموزش مجازی خلبان های هواپیمای بمب افکن است. صرف نظر از این کاربرد که من معتقدم نامناسب و مخرب است، چیزی که مرا آزار می دهد، نحوه استقبال و بهره گیری از واقعیت مجازی توسط کسانی است که باید آنقدر باهوش باشند تا از این هزار توی پر پیچ و خم تکنولوژیکی عبور کنند.
اینگرام: دنیای ما دنیای بیگانگی است. زندگی آنقدر وحشتناک شده است که مردم برای آرامش به تلویزیون و بازی های رایانه ای پناه می برند. تکنولوژی مثل دارو شده است. چطور می توانیم از شر این داروها خلاص شویم و برای آرامش به چیز دیگری متوسل شویم؟
ماندر: تکنولوژی مثل دارو عمل می کند. آنها چیزی هستند که جامعه از دست داده است و به فکر بازسازی و بازیابی آنها است. جامعه به جای ارتباط عمیق و گسترده با خانواده و اجتما ع، به فکر پیش کش کردن سرعت، سر و صدا، مواد مخدر و تلویزیون است. نه تنها اینها چیزهایی در دسترس هستند، بلکه باعث می شوند، چیزهای دیگر هم از دسترس شما خارج شوند. معلوم است که چرا مردم به این چیزها گرایش پیدا می کنند، چون همه آنها عناصری از جذابیت را در اختیار دارند. مثلاً تماشای تلویزیون وقت پر کن است، اجازه نمی دهد به چیز دیگری فکر کنید. حالا شما ممکن است بپرسید، خب ما چکار کنیم؟ من می گویم، باید یک جایگزین برای تلویزیون پیدا کنید، شما باید چیزهایی را که از دست داده اید، دوباره پیدا کنید.
اینگرام: همانطور که شما در کتابتان به آن اشاره کرده اید، در طی سال ها، فرهنگ ها و سرگرمی های سنتی مثل «ذن» و «اینوئیت» با آمدن تلویزیون کم کم از بین رفتند، چرا دیدن برنامه هایی مثل «دالاس» از سرگرمی های سنتی طرفدار بیشتری دارد.
ماندر: آن سرگرمی ها و فرهنگ ها به وسیله تلویزیون هنوز از بین نرفته اند. به علت سهمگین بودن اثرات تلویزیون، آنها از من خواستند به آنجا بروم؛ چون خیلی نگران این موضوع بودند. این نشانه خودآگاهی است. نشانه این است که هنوز واقعیت به عنوان یک جایگزین، برای آنان در دسترس است. این تفاوت بین مردم بومی و غرب است. مردم بومی، مردمی اند که می دانند قبلاً چه چیزهای با ارزشی وجود داشته؛ آنها هنوز به وجود طبیعت وحشی و در دسترس و ارتباط با آن معتقدند.
اینگرام: من شنیدم که در ایالات متحده، بعضی از بومیان جوان تر که از مناطق خویش به شهرها رفته بودند، برگشته اند. آیا این نشانه احیای سنت ها در میان این جوانان سرخ پوست نیست؟
ماندر: بله و پدیده بسیار بزرگی است. و این اتفاق در ایالات متحده خیلی تحریک کننده است، چون این مردم، مردمی اند که بسیار تحت تأثیر نیروهای بیرونی هستند. بین آنها و بین جوانان و پیرانشان، همکاری و ارتباط بسیار زیادی وجود دارد. در جوانی، آنان از خانواده هایشان جدا افتاده و به مدرسه سرخ پوستان رفته اند. جایی که اجازه نداشتند با زبان بومی خود حرف بزنند. نمی توانستند موی خود را بلند کنند. فقط می توانستند لباس غربی بپوشند. این اتفاق در همه جای آمریکا رخ داد. از خانواده هایشان جدا افتادند. به زور در محیط فرهنگی مسیحی و مورمونی (کلیسای مورمون) آموزش دیدند. مورمون می گوید، این سفید هایند که خوبند و تو باید با کنار گذاشتن اصلیت سرخ پوستی خود، سفید سفید بشوی.
اینگرام: اجازه بدهید در مورد ادغام جهانی اقتصادها صحبت کنیم. مثل گات (توافقنامه جهانی تجارت) و ای ای سی (جامعه اقتصادی اروپا) و..
ماندر: علاوه بر اینهایی که گفتید، صحبت بر سر توافقنامه تجارت آزاد کانادا و آمریکا نیز هست. همین طور مکزیک و آمریکا، آمریکای شمالی، پاسیفیک باسین، آسیای جنوب شرقی، نیم کره غربی، این اواخر هم که توافقنامه تجارت آزاد غرب ـ شرق. همه این موافقتنامه ها و ادغام ها، در جهت افزایش منافع شرکت های بزرگ است. مثلاً در گات، استانداردهای سلامتی، ایمنی، دستمزد، قوانین ضد آفت کش ها و مواد رادیو اکتیو و هر گونه نظارت های محلی و ملی، در پای توافقنامه قربانی خواهند شد. مثلاً اگر کالیفرنیا بخواهد آفت کش ها را منع کند، طبق توافقنامه تجارت، حق ندارد این کار را بکند.
در ژاپن قانونی وجود دارد که اجازه نمی دهد فروشگاه های خوار و بار در یک بلوک در کنار هم فعالیت کنند. این راهی است که ژاپن برای حفظ سنت ها و حفظ اقتصاد و بازار خود انجام داده است. اما آمریکا در گات به دنبال حذف این قانون است. طبق این قانون، یک فروشگاه بزرگ می تواند تمام فروشگاه های خرد و خرده فروش را در یک منطقه بخرد و آنها را بدبخت کند. گات و دیگر توافقنامه ها، فقط برای هموار کردن راه برای شرکت های غول است. آنها فراتر از همسایگی، شهر، ایالت و ملت ها هستند.
اینگرام: شما آخرین عرصه های نامکشوف را فضا و ژنتیک معرفی کرده اید. آیا شما خودآگاهی (شعور) را نیز عرصه ای نامکشوف می دانید؟
ماندر: ببینید، شما می توانید ذهن و ادراک بشری را نیز جزء اینها به حساب بیاورید. اما منظور من از ژنتیک و فضا، به عنوان حوزه های شناخته نشده، این بود که دنیای سرمایه سعی دارد این دو را وارد معادلات صنعتی خود کند تا از آنها به پول و پله برسد. تلویزیون هم می تواند در این عرصه به حساب بیاید. حتی ذهن بشر می تواند قبل از فضا و ژنتیک در این عرصه قرار بگیرد.
اینگرام: شما در توصیف (فروشگاه های زنجیره ای) «وست ادمونتون مال» و مراکز «ایپکات» و «سن فرانسیسکو» (که یک پارک تفریحی در مورد یک موضوع خاص است) گفته اید که این محیط های مصنوعی (مجازی)، از مسائل و مشکلات زیست محیطی که ما هم اکنون با آن مواجهیم، بدترند.
ماندر: درست است، چیزی که شما در این گونه جاها که ارائه دهنده سبک هایی جدید از زندگی هستند می بینید، همین طور این فروشگاه های زنجیره ای غول آسا، تجسم آفرینش یک زندگی آرمانی به عنوان بازآفرینش مصنوعی اند (آفرینش دوباره خلقت، البته از نوع بهتر!). من در تلاش برای ایجاد تفاوت بین مکان های یاد شده با اصل حیات و وجود هستم.
اینگرام: که به آن در کتاب «ترافورمینگ» اشاره کرده اید.
ماندر: بله. حیات حبابی در فضا. مثلاً وست ادمونتون مال یک فضای شهری مسقف است. در صورتی که ایپکات سقفی ندارد (مجازی است). در آن برای هر گیاهی، جانور و موجودی، شکل و محتوایی در آینده پیش بینی شده است. آنها نوعی از زندگی را پیش بینی کرده اند که هیچ ارتباطی به طبیعت واقعی ندارد و همه چیز درست شده است تا هر گونه ارتباط با دنیای خارج از این فضاهای مجازی ساخته شده توسط شرکت ها و دنیای تکنولوژی را قطع کند و خیلی هم جذاب به نظر برسد. کتاب خود ایپکات می گوید که هدفش آشنایی مردم با تکنولوژی ها و تغییراتی است که در آینده رخ خواهد داد. این طرز نگرش، در واقع همان نگرش فروش و سود است، اما این بار در مورد آینده!
اینگرام: موضوع متناقض و مسخره این است که ما می خواهیم چیزهایی را دوباره بیافرینیم که خودمان از روی عمد قبلاً خرابشان کرده ایم... این در واقع به این معنی است که باغ بهشتی را که داشته ایم و خود خراب کرده ایم، الان بر روی گنبد و دیواره های ساخته شده توسط ایپکات و... مشاهده کنیم.
ماندر: بله، مردم بیشتر از اینکه طبیعت واقعی را در بیرون مشاهده کنند، در این دیواره ها و نمایشگاه ها می بینند.
اینگرام: اجازه دهید در مورد فرمول ها و نگرش هایی که نسبت به بومیان آمریکا وجود دارد صحبت کنیم. مبنی بر اینکه آنها همیشه با یکدیگر در حال درگیری اند و حتی نمی توانند خودشان را مدیریت کنند.
ماندر: در غرب، طرز تلقی ما از سرخ پوستان، ریشه در سال های گذشته دارد. آنجا که بحث کلیسای کاتولیک این بود که اصلاً سرخ پوست ها آدمند یا نه؟ بحث کلیسا این بود که آیا سرخ پوست ها روح دارند و بنا بر این منابع با ارزشی هستند و یا اینکه نه و باید آنها را قتل عام کرد و به بردگی برد؟ موضوع این است که ما اصلاً فکر نمی کنیم که سرخ پوستان حق حیات دارند. همان طور که فکر می کنیم، طبیعت قبل از اینکه حق حیات داشته باشد، اول نوکر ماست و باید به ما سرویس بدهد! تا آنجا که به غرب مربوط می شود، سرخ پوست ها متعلق به گذشته اند، از رده خارجند، عقب مانده اند، ابتدایی اند؛ نمی توانند عمیق فکر کنند. هر جا که ما خوبیم، آنها بدند. در حالی که شواهد متقنی وجود دارد که بنیان های فلسفی قانون اساسی آمریکا بر قانون بزرگ «ایروکوئیس» که به قرن پانزده برمی گردد، استوار است. سیستم ایروکوئیس یک سیستم مساوات طلب و برابری طلب است. با حداکثر تعادل، کنترل و نظارت و دمکراسی که تا به حال نیز در بعضی جاها پا برجا است. آن زمان، قانون اساسی آمریکا آن قوانین را به عاریت گرفت، چون در آن زمان چیز دیگری به این حد دمکراتیک وجود نداشته است. سیستم اقتصادی آنها نیز بر پایه حداکثر خوشی و جذابیت و حداقل تکنولوژی بوده است.
اینگرام: آنها باید صاحب یک حس شدید مالیکت و تعلق بوده باشند.
ماندر: ببینید، نگرش غرب به سرخ پوستان بر پایه عدم ارتباط با آنان است. بیشتر آمریکایی ها حتی یک بار هم آنها را ندیده اند، مگر یک سرخ پوست مست را در خیابان. سرخ پوستان در مناطق وحشی که ما حتی آنجاها را ندیده ایم زندگی می کنند؛ در رسانه ها هم که اثری از آنها نیست... اصلاً آنها را وحشی و قاتل معرفی کرده اند که نادرست است.. آنها مردمی معمولی اند و در جاهای معمولی هم زندگی می کنند که خیلی هم قابل کار و کاربردی اند. آگاهی ما از سرخ پوستان، یک آگاهی فانتزی است. حتی راهی نداریم بدانیم، محل زندگی آنها چگونه بوده است. فرهنگ بومی هزاران سال خود را نگه داشته اند... سنت های آنان اساس و پایه ای فلسفی دارد. آنها سال های سال بوده اند، چون فلسفه آنها ریشه در طبیعت داشته است.
اینگرام: آیا می شود گفت، سنت هایشان شفاهی بوده است؟
ماندر: عمیقاً شفاهی. به این سیستم کد گذاری و حفظ چیزها، جوری که الان ما معتقدیم، اعتقاد نداشته اند. ارون لاینز رهبر «اونونداگا» بر اهمیت قوانین سنت شفاهی تأکید می کرد. اگر با بومیان زندگی کنید، می بینید که چقدر این سنت ها به کار می روند؛ چون ذهن سرخ پوستان اعجاب انگیز است. هرچه شما بگویید، برای مدت طولانی از حفظ می کنند، بدون اینکه نت بردارند یا ضبط کنند. آنها گوش می کنند؛ من معتقدم، آنها سنن شفاهی گوش دادن را آموزش می دهند. ولی در عوض، اگر شما دید دیجیتال داشته باشید، دیگر زمان را نمی توانید محاسبه کنید. ماشین حساب ها، حسابداری را از بین برده اند. اگر سیستم ثبت و ضبط داشته باشیم، دیگر نمی توانیم از حافظه خود استفاده کنیم. روزی به قبیله «هوپی» رفته بودم. همه اعضای قبیله به صورت دایره دور هم نشسته بودند. چشم هایشان بسته بود. فکر کردم همه خوابند. اما بیدار بودند و کل روز را به آن ترتیب سپری کردند. جالب اینجا بود که هرچه که گفته شده بود را به یاد داشتند.
اینگرام: شما در کتابتان گفته اید، یکی از علت هایی که ما حقیقت را در مورد سرخ پوستان نمی گوییم این است که نمی خواهیم با گناه خود در مورد آنان رو به رو شویم. خیلی خوب و جالب نخواهد بود که تلویزیون رفتارما با مردم بومی این سرزمین را پخش کند. من شنیده ام که وقتی فیلم «رقصنده با گرگ» را به بعضی ها نشان دادند (آن نسخه ای را که با قتل عام قبیله تمام می شود)، عکس العمل بسیار بدی را در مردم برانگیخت. به همین خاطر، پایان آن را تغییر دادند و به کوچ قبیله رسیدند. می خواهم این را بگویم که ما نمی خواهیم کارهایی را که قبلاً انجام داده ایم ببینیم، با اینکه داستان خیلی هم قدیمی نیست. همه جا اتفاق افتاده؛ حتی همین حالا؛ همین جا.
ماندر: برای آمریکایی ها پذیرش خطایشان خیلی سخت است. همین اواخر، خیلی از ملت ها و دولت ها به خاطر کارها و گناهانشان عذرخواهی کردند. آلمان از اسرائیل، روسیه از لهستان، دولت لهستان از مردمش، عذرخواهی رسمی کردند. مردم بومی از آمریکا این را می خواهند؛ عذرخواهی به خاطر کارهای گذشته و حال. آنها می خواهند که زمین هایشان را که مایه زندگی و حیات و سنت های آنان بود و ما از آنان دزدیدیم، به آنها پس بدهیم.
الان زمانی هست که ما باید این کار را انجام دهیم. اگر این کار را انجام دهیم، بیش از بومیان، خودمان سود کرده ایم. منظورم فقط دلجویی روحی نیست. مهم تر از آن، احیا و تثبیت فرهنگ جوامعی است که هنوز به دانش زمین بنیاد (محیط زیست بنیاد) که ما از دست داده ایم، راه دارند؛ دانشی که بهترین راه برای ادامه زندگی بشر بر روی کره خاکی است.
منبع: / ماهنامه / سیاحت غرب / 1388 / شماره 76، آبان ۱۳۸۸/۰۸/۰۰به نقل از: www.ratical.org
گفت و گو شونده : جری ماندر
گفت و گو کننده : کاترین اینگرام
نظر شما