مراحل تحول روانی از دید پیاژه
پیاژه معتقد است که تحول روانی فرد از سه دوره اصلی گذر می کند و کودک به تدریج، به ساختها و تواناییهای بیشتری در درون خود دست می یابد.
این سه دوره عبارتند از:
۱- دوره حسی – حرکتی (از تولد تا دو سالگی)
۲- دوره پیش عملیاتی و عملیات عینی (دو تا ده الی ١٢ سالگی)
۳- دوره انتزاعی یا صوری (از ده الی ١٢ سالگی تا ١۵ سالگی)
دوره حسی – حرکتی:
در دوره حسی – حرکتی، کودک دارای هوش عملی است. هوش عملی، بیانگر این است که دنیای کودک به شکل حسی و حرکتی می باشد و محدود به اشیایی است که قابل حس و لمس هستند یا می تواند بر روی آنها حرکتی انجام دهد. در حالی که در دنیای نوجوانان و جوانان، چیزهایی وجود دارد که ما قادر به درک و مشاهده آنها نیستیم.
در این دوره، ما یکسری بازتابهای کلی را در کودک مشاهده می کنیم. منظور از بازتاب، هر نوع رفلکسی است که تقریباً غیر ارادی بوده و بیشتر جنبه زیستی دارد. بازتابها در کودک، به صورت زیستی و روان شناختی است، اما این بازتابها، کلی بوده و هنوز اختصاصی نشده اند. به عبارت دیگر، کودک نمی تواند یک کار جزئی انجام دهد ؛ چون کل ارگانیزم وی در آن کار درگیر خواهد شد، نه یک عضو خاص، به همین دلیل، به این نوع واکنشها، ” بازتاب کلی ” گفته می شود.
ویژگی دیگر دوره حسی – حرکتی، واکنشهای دورانی است. این واکنشها، که تکرار شونده هستند. برای مثال، هنگامی که کودک با لبهای خود بازی کرده و تولید صدا می کند، نوعی واکنش دورانی محسوب می گردد.
در این دوره به تدریج، ” من ” در کودک شکیل می گیرد. با افزایش سن کودک، توانایی ایجاد فاصله بین گیرنده های درونی و محرکات بیرونی ایجاد شده و ” من ” شکل می گیرد. کودک در سن هشت ماهگی قادر به تفکیک تابلوهای مختلف می باشد.
در سن هشت ماهگی، تصویر دائمی شیئ در ذهن کودک شکل می گیرد و نگهداری می شود ؛ لذا زمانی که یک شیئ از دید کودک محو شده یا پنهان می شود، بر خلاف گذشته، به جستجوی آن می پردازد و این امر نشاندهنده وجود تصویر دائمی شیئ در ذهن کودک است. چنانچه کودکی پس از ناپدید شدن شیئ یا اسباب بازی، به جستجوی آن نپردازد، می توان گفت که تصویر دائمی شیئ، در ذهن او به وجود نیامده است.
در این سن، کودک به تدریج تصویر یک شیئ خاص مانند چهره مادر را بازشناسی می کند و به همین دلیل، قادر به تشخیص آشنا از بیگانه می گردد ؛ البته در این سن، مادر، به عنوان مادر در نظر کودک فرض نمی شود، بلکه شیئ ای محسوب می شود که بازشناسی شده و این موجود به تدریج و در مراحل بعدی، به موضوع عشق تبدیل می شود، موضوعی که برای وی آرام بخش و قابل بازشناسی است و نسبت به آن عاطفه نشان می دهد.
به عبارت دیگر می توان گفت که در سن هشت ماهگی، کودک مادر را به عنوان یک شیئ می شناسد، شیئ ای که از شیئ دیگر قابل تفکیک بوده و بازشناسی می شود، اما کلمه عشق را در مورد مادر، در این سن نمی توان عنوان کرد. به تدریج، با افزایش سن، تصاویر ذهنی بیشتری در ذهن کودک شکل می گیرد. در این سن، با انجام بازیهای روانشناختی از قبیل قائم با شک، می توان به کودک فهماند که ندیدن مادر، دلیل بر فقدان وی نیست.
چنانچه کودک به صورت طولانی، احساس فقدان مادر را درک کند، در سنین بعدی دچار ترس از مدرسه خواهد شد.
بنابراین، با توجه به این ویژگی سنی کودک، اشیاء باید در محیط اجتماعی در دسترس وی قرار گیرند تا بتواند آنها را مورد استفاده قرار دهد. بدین ترتیب، روان بنه کودک پذیرای موقعیتهای جدیدی می شود و می تواند از ابزارهای جدید برای نیل به هدف استفاده کند. چنانچه محیط کودک کاملاً خالی از ابزار و محرکات بوده و به نوعی فقر فرهنگی حاکم باشد، او به وسایل جدید دست نمی یابد و در نتیجه، نمی تواند هدفی را پیش ببرد. بنا به این دلایل، وجود ابزارها در خانه در تحول شناختی کودک، از اهمیت بسزایی برخوردار می باشد.
ما در پایان دوره حسی – حرکتی، شاهد درک ناگهانی و نوعی بینش در کودک هستیم. (مرحله ای که کودک به ” آهان ” می رسد.) این بینش، آغاز تجسم و تصویر ذهنی در کودک است. در اوایل دوره حسی – حرکتی، تجسم شیئ در کودک مشاهده نمی شود، اما در پایان این دوره، دنیای کودک از حالت حسی – حرکتی و عملی به دنیای تجسمی تبدیل می شود.
در مراحل تحولی از نظر پیاژه، گفتیم: او معتقد است که کودک از مراحلی می گذرد و با طی کردن آنها، واجد تواناییهای شناختی، عاطفی و هیجانی می گردد. با افزایش سن، کودک واجد ساختهای متفاوتی شده و روز به روز پیچیده تر می شود تا حدی که از بازتابهای کلی دوره حسی – حرکتی به ساختهای پیش عملیاتی، عملیاتی و انتزاعی می رسد.
دوره تجسمی عملیات عینی (از دو تا ١٢ سالگی)
در نظام پیاژه، این دوره به دو نیم دوره تقسیم می شود: پیش عملیاتی (نمادی)، عملیات منطقی عینی.
در نیم دوره پیش عملیاتی که حدوداً از دو تا هفت سالگی است، کودک هنوز واجد توانایی های عملیاتی نشده و نمی تواند عملیات منطقی انجام دهد ؛ البته عملیات با عمل متفاوت است؛ چون در عملیات، بازگشت پذیری وجود دارد. به عنوان مثال، اگر خمیری را به صورت طناب در آوریم و از کودک بپرسیم: با شکل قبلی چه تفاوتی دارد ؟ کودک می گوید که همان است، یعنی ذهن وی بازگشت پذیر شده است. این کار، عملیات نام دارد.
ویژگی دیگر نیم دوره پیش عملیاتی، دست یافتن کودک به نما دو رمز است. این امر، در بازیهای رمزی کودک نمایان می باشد. کودک در رفتارهای خود از سمبل استفاده می کند. برای مثال، زمانی که کودک با جارو به عنوان ماشین، بازی می کند، می توان گفت که وی از جارو به شکل نمادین و سمبلیک استفاده کرده است.
تجسمی که در دوره حسی – حرکتی در کودک ایجاده شده، وسعت می یابد، تصاویر ذهنی او افزایش یافته و در نتیجه، تجسم بیشتری پیدا می کند. به همین دلیل، این نیم دوره را نیم دوره ” بین بینی ” نیز می نامند. در این نیم دوره، کودک به تدریج وارد کنش علامتی به نام زبان می شود که می تواند از آن در اجتماع استفاده نماید و از طریق آن، با دیگران رابطه برقرار کند.
هنگامی که کودک به زبان مسلح می شود، با قرار دادن یکسری از مفاهیم، در کنار هم می تواند مقصود خود را به دیگری بیان کند. زبان به تدریج از واژه های تک تک، به جمله تبدیل می شود، جمله ها معنی دار می شوند و کودک به تدریج قواعد و گرامر زبان مادری خود را فرا می گیرد تا اینکه بتواند، به صورت روان صحبت کند.
طبیعی است که همه کودکان در یک سن واحد، توانایی انجام عملیات منطقی عینی را ندارند. توالی نیم دوره پیش عملیاتی و عملیاتی ثابت است، یعنی کودک از دوره حسی – حرکتی، به نیم دوره پیش عملیاتی و سپس به نیم دوره عملیات منطقی عینی وارد می شود، در نتیجه نمی توان تصور کرد که یک کودک پیش از آنکه نیم دوره پیش عملیاتی را بگذراند، وارد نیم دوره بعدی شود.
در مبحث قبل، دوره پیش عملیاتی را در دوره های تحولی پیاژه توضیح دادیم. در این بخش، مطالبی را در ادامه ویژگیهای نیم دوره پیش عملیاتی بیان می کنیم.
به دلیل شکل گیری و وسعت یافتن جنبه های تجسمی، می توان نیم دوره پیش عملیاتی را نیم دوره ” نمادی ” یا ” رمزی ” نامید. در سن دو تا هفت سالگی، نماد و رمز در کودک پدید می آید، تجسم ذهنی یا تصویر ذهنی شکل می گیرد و گسترش زیادی می یابد، زبان یا کنش علامتی هم در کوک شکل گرفته و تقلید، در غیاب الگو صورت می گیرد.
از آنجا که عملیات منطقی عینی در این نیم دوره وجود ندارد و ذهن هنوز عملیاتی نشده، این نیم دوره را ” بین بینی ” یا ” برزخی ” نیز می نامند.
در این نیم دوره، تصویر ذهنی در کودک شکل می گیرد. تصاویر ذهنی در مرحله قبل پدید آمده، اما شکل و استقرار نیافتند، بنابراین، کودک به تدریج تصاویر ذهنی را کسب کرده و در سن هفت تا هشت سالگی آنها را نگهداری می کند، اما همچنان در مرحله برزخی قرار دارد.
برای مثال، کودک در آزمایش عدد، تعداد مکعبهای قرمز و سبز را مساوی می داند و تعداد آنها را به عنوان یک تصویر ذهنی نگهداری می کند. در پاسخ به این سوال که آیا تعداد مکعبها در هنگام تغییر، فرق می کند یا نه ؟ کودک به دلیل نگهداری تصاویر ذهنی، قائل به تفاوت در تعداد آنها نیست.
تصاویر ذهنی این نیم دوره استقرار یافته نیستند.
در این نیم دوره، کودک می تواند از زبان به عنوان یک علامت برای تعامل با دیگران استفاده کند.
در دوره پیش عملیاتی، کودک قادر است، حتی در غیاب الگو نیز تقلید نماید، برعکس دوره حسی – حرکتی که فقط در حضور الگو قادر به تقلید برخی از رفتارها می باشد.
منظور از الگو، هر چیزی است که کودک با توجه به آن، فعالیت و رفتاری را انجام دهد. به عبارت دیگر، هر چیزی که دارای کنش و رفتار بوده و کودک بتواند آن کنش را تکرار نماید، الگو نامیده می شود. در اینجا، الگو واجد معنای عاطفی مثبت نبوده، بلکه مدلی است که بر اساس آن، رفتار صورت می گیرد. رفتار هم دقیقاً مطابق با الگو اجرا می شود ؛ البته تقلید در نیم دوره عملیاتی و دوره صوری نیز ادامه دارد ؛ منتها شکلهای پیچیده تری پیدا می کند.
نیم دوره عملیات منطقی عینی (هفت تا ١١ سالگی)
در این نیم دوره، ذهن کودک می تواند عملیات انجام دهد و عملیات او از یک منطق خاصی پیروی می کند. این عملیات، قابل مشاهده است و در حضور شیئ انجام می شود، به گونه ای که در صورت عدم وجود شیئ، کودک قادر به انجام عملیات ذهنی نیست.
منظور از بازگشت پذیری، این است که ذهن کودک می تواند مفهوم یا عملیات را به نقطه قبلی خود بازگرداند.
نکته قابل توجه این است که کودک در نیم دوره پیش عملیاتی نیز، به طور اتفاقی می تواند به سوالات مطرح شده، پاسخ صحیح بدهد ؛ اما با آزمون مخالف که برای روشن شدن این مسأله صورت می گیرد، دچار تردید شده و حتی چهره او نیز نمایانگر تردید وی می باشد.
بنابراین، استدلال کودک در نیم دوره پیش عملیاتی، استدلال این همانی نبوده، ذهن بازگشت پذیر ندارد و با آزمون مخالف، می توان به این مسأله پی برد، زیرا با این آزمون، کودک دچار تردید شده و یا گفتار قبلی خود را فراموش می کند.
استدلال کودکانی که در نیم دوره عملیاتی قرار دارند، با هر گونه استدلال و آزمون مخالف تغییر نمی کند.
چنانچه بخواهیم، در مورد بازگشت پذیری مثالی ارائه دهیم، می توان به این مورد اشاره نمود: به کودک گفته می شود: ۴=٢+٢، این یک عمل ریاضی است. عملیات و بازگشت پذیری ذهن، آنجاست که به کودک بگوییم: این معادله را حل کن: ۴=؟+٢
حل این معادله، مستلزم این است که کودک از عدد چهار به عدد دو برگردد، یعنی ۴=٢+٢ می شود. کودکی که قادر به حل این معادله باشد، دارای ذهن بازگشت پذیر است.
ما در نیم دوره عملیات منطقی عینی، شاهد منطق روابط و منطق جزء و کل هستیم. منطق روابط، یعنی کودک می تواند بین چند جزء یا چند عنصر، رابطه منطقی برقرار نماید. تظاهر منطق روابط، می تواند به شکل ردیف کردن باشد.
ردیف کردن یا ایجاد ترتیب بین عناصر، یکی از نمونه های بارز منطق است. برای مثال، وقتی از کودک بخواهیم که ده تیر چوبی با اندازه های مختلف را به صورت پله بسازد، کودکی که دارای ذهن بازگشت پذیر با منطق روابط است، بدون کوشش و خطا، آنها را از بزرگ به کوچک یا از کوچک به بزرگ ردیف می کند، در حالی که اگر کودکی در نیم دوره پیش عملیاتی باشد، این عملیات را با کوشش و خطا انجام می دهد.
در مبحث گذشته گفتیم که ذهن کودک در سن هفت تا ١٢ سالگی بازگشت پذیر می شود. ویژگی ذهن بازگشت پذیر، نگهداری ذهنی است.
انواع نگهداری ذهنی
انواع نگهداری ذهنی عبارتند از:
– نگهداری ذهنی عدد
– نگهداری ذهنی وزن
نگهداری ذهنی مقدار یا ماده
نگهداری ذهنی عبارت است از تثبیت کمیت خارجی در ذهن. به عبارت دیگر کودک کمیتهای بیرونی را تثبیت کرده و چیزی به نام ” متغیر ” در ذهنش به وجود می آورد.
در نگهداری ذهنی عدد، کودک تعداد مکعبها را در ذهنش نگهداری می کند و با استدلالهای مخالف نیز، از استدلال خود عدول نمی کند.
ویژگی دیگر نیم دوره عملیات منطقی عینی، استفاده از منطق روابط و جزء و کل می باشد. منطق روابط، به شکل ردیف کردن، منطق جزء و کل، به شکل طبقه بندی بیان می شود.
منطق دیگری نیز به نام منطق قضایا وجود دارد که هنوز در نیم دوره عملیات منطقی عینی تشکیل نشده است و کودک نمی تواند ارتباط بین افراد و اشیاء را به صورت ذهنی استدلال کند.
منطق روابط و منطق جزء و کل، باید در حضور شیء انجام شوند. کودک در طبقه بندی، اشیاء را بر اساس شباهت آنها در نظر می گیرد و ردیف کردن، بر مبنای تفاوتها می باشد.
اگر در این مرحله، چند تیره چوب و چند عروسک متفاوت در اختیار کودک قرار بدهیم، کودک آنها را بر اساس بزرگی و کوچکی ردیف می کند، زیرا زمانی او قادر به ردیف کردن اشیاء خواهد بود که بین عناصر یک مجموعه تفاوت وجود داشته باشد. برای مثال، اگر ده تیره چوب هم اندازه و هم رنگ به کودک داده شود، نمی تواند آنها را ردیف کند.
اساس طبقه بندی مبنی بر شباهنهای عناصر و اشیاء است. عناصری که در اختیار کودک قرار می گیرد، باید مشابه باشند تا او بتواند آنها را طبقه بندی کند.
ردیف کردن و طبقه بندی در تعلیم و تربیت، کاربرد بسیاری دارد. به عنوان مثال، باید اسباب بازیهای متفاوت و مشابهی در اختیار کودک قرار داد تا بتواند آنها را ردیف و طبقه بندی کند.
توصیه روانشناسی این است که مجموعه ای از اسباب بازیها را در دسترس کودک قرار دهیم تا قادر به ردیف کردن و طبقه بندی آنها باشد.
کودکی که در نیم دوره عملیات منطقی عینی است، می تواند عملیات انجام دهد یا ذهن او قادر به استفاده از بعضی منطق هاست. در دوره انتزاعی، منطق قضایا در نوجوان به وجود می آید.
همانطور که در مباحث قبل گفته شد کودک در سن هفت تا ١٢ سالگی در مرحله عملیات منطقی عینی قرار می گیرد. ذهن کودک بازگشت پذیر می شود، واجد نگهداری ذهنی است و به راحتی می تواند عملیات را در حضور شیئ و به کمک ابزار انجام دهد.
دوره صوری یا انتزاعی
آخرین مرحله تحول روانی فرد از نظر پیاژه، دوره تفکر انتزاعی است. در این دوره، کودک دارای فکر صوری می باشد و منطق قضایا در کودک بروز می کند. علاوه بر دو منطق روابط و جزء و کل که از دوره عملیات منطقی عینی به وجود آمده اند، در این دوره منطق قضایا نیز شکل می گیرد. بر اساس منطق قضایا، نوجوان می تواند بین دو مقدمه، ارتباط ذهنی برقرار کند و قضیه را استنتاج نماید. بنابراین استنتاج قضیه، تنها در صورت پدیدار شدن فکر صوری به دست می آید.
در دوره انتزاعی، نوجوان توانایی عملیات فرضی – استنتاجی دارد، یعنی در صورت روبرو شدن با یک مسأله، فرد می تواند فرضیه هایی را تصور کرده و بر اساس روش حل مسأله، مسیر آزمون فرض را بپیماید تا به استنتاج و نتیجه گیری برسد.
در دوره عملیاتی، فرضیه و استنتاج به شکل حل مسأله اتفاق نمی افتد، یعنی همانطور که از واژه عینی مشخص است، استدلالها و استنتاجهای کودک تنها در حضور شیئ انجام می شود، در حالی که در دوره انتزاعی، شیئ وجود ندارد و یک روند کاملاً ذهنی و تجسمی صورت می گیرد و این فکر تنها، در ذهن غیر عینی یا صوری اتفاق می افتد.
در دوره صوری، شکل از محتوا جدا می شود، در حالی که در نیم دوره عملیاتی، شکل و محتوا از یکدیگر تفکیک نمی شوند و کودک در حضور شیئ به محتوا دست پیدا می کند. در دوره صوری، ابزار جدا می شود و نوجوان می تواند یک محتوای ذهنی را تجسم نماید که ما به ازای خارجی ندارد. به همین دلیل، شکل ظاهری از محتوا جدا می باشد.
در دوره انتزاعی، واقعیات، جزئی از ممکن ها می باشند. به عبارت دیگر، در این دوره، فرد به مرحله ای می رسد که می تواند، تصورات و استدلالهای ذهنی خلق کند که ما بازاء خارجی ندارند یا به صورت ظاهری، واقعیت ندارند و جزء ممکنات محسوب می شوند.
برای اثبات این امر، باید به بحث فلسفی کوتاهی بپردازیم.
ما در اصطلاح فیلسوفان، با سه مفهوم واجب الوجود، ممکن الوجود و ممتنع الوجود رو به رو هستیم. خداوند واجب الوجود است، یعنی وجودش قائم به ذات است و نیازی به علت ندارد، بلکه علت همه معلولها می باشد.
ممکن الوجود، شامل تمام پدیده های عالم است. یعنی یک شیئ می تواند وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. بسیاری از چیزها ممکن الوجودند و وجود دارند، اما ممکن است که واقعیت ظاهری نداشته باشند. بنابراین، واقعیات جزئی از ممکن ها هستند.
در دوره صوری، واقعیات ظاهری همیشه در ذهن نوجوان وجود ندارد، بلکه او می تواند چیزهایی را در ذهن خود تصور کند که ممکن است، ما به ازای خارجی نداشته باشد، یعنی جزء واقعیات نبوده و حضور فیزیکی ندارند، مثل عدالت و آزادی، اما رویا یا تخیلات نیز شامل این اصل (واقعیت جزئی از ممکن) می شوند.
کودکان در دوره پیش عملیاتی و عملیاتی نیز تخیلاتی دارند. منظور این است که تصور، یک قضیه منطقی است که باید استدلالی را به همراه داشته باشد. در اینجا درباره ممکنات بحث می کنیم. واقعیات، جزئی از ممکنات می شوند، یعنی فرد به مرحله ای می رسد که می تواند تصورات، استدلالهای ذهنی و نظریاتی را خلق کند که ما بازاء خارجی ندارند.
ویژگی دیگر در دوره صوری، ایجاد رابطه بین عناصر یک مجموعه است، یعنی فرد بین پدیده های یک مجموعه ارتباط منطقی برقرار می نماید، این ارتباط منطقی در حضور شیئ تشکیل نمی شود، اما به یک حکم کلی می رسد که قابل رویت نیست. پدیده های گوناگونی در دنیا وجود دارد، وقتی ما بین این پدیده ها ارتباط برقرار می کنیم، به علت ارتباط آنها به یک حکم مثل نظم پدیده ها دست می یابیم. نتیجه گیری حاصل، انتزاعی است. به عبارت دیگر، ما نظم را از پدیده های مختلف، انتزاع کرده ایم.
منبع: سایت باشگاه اندیشه
به نقل از: http://www.motarjem-mm.blogfa.com
نظر شما