تجدید حیات فکری، فرهنگی معتزله در قرن چهارم هجری
مجله تاریخ اسلام نهم دیماه سال 1383 شماره بیستم
نویسنده : علی فتح قبادپور - حسین مفتخری
جریان فکری معتزله به مدت سی سال (در عهد مأمون، معتصم و واثق) مورد توجّه خلفای عباسی بود. در سال 232هجری متوکل به خلافت رسید و اهل حدیث بر امور مسلط شدند و به آزار و اذیت معتزله و مخالفان خود پرداختند. هر چند معتزله نفوذ خود را در دربار عباسی از دست دادند، ولی در قرن چهارم در دستگاه حکومتی آل بویه شخصیت های مهمی از معتزله ظهور کردند که هر کدام نقش مؤثری در پیش برد این مکتب ایفا نمودند. این دوره از نظر تدوین آثار، مهم ترین دوره فرهنگی معتزله به شمار می رود. صاحب بن عباد طالقانی یکی از چهره های سیاسی آل بویه که معتزلی مسلک بود، نقش به سزایی در ترویج آراء و عقاید معتزله ایفا نمود. وی که وزیر دو تن از امرای بویهی (مؤیدالدوله و فخرالدوله) بود، قاضی عبدالجبار همدانی را به ری فرا خواند و وی را منصب قاضی القضاتی داد که عامل مؤثری در گسترش آراء و عقاید معتزله به شمار آمد.
در مقاله ی حاضر ضمن معرفی تنی چند از مشاهیر معتزله در قرن چهارم هجری نقش اساسی ایشان در تجدید حیات فکری، فرهنگی معتزله را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
مقدمه:
نباید چنین تصور کرد که با قدرت یافتن متوکل، آفتاب دولت معتزله و روزگار شکوفایی این اندیشه غروب کرد و نباید گفت از این زمان به بعد معتزله در دستگاه حکومت و در نظر عامه، حامیان مهمی نداشتند. الغای دستور محنت از سوی متوکل در سال 234هجری صرفاً نشانه ی پایان دوره ای است که طی آن مکتب معتزله حدود سی سال مورد توجّه خلفای عباسی بود. با پایان یافتن این دوره ی سی ساله، اهل حدیث در امور سیاسی خلافت عباسی دخالت کردند و معتزله را مورد آزار و اذیت قرار دادند، اما این امر علی رغم تمام محدودیت ها سبب از بین رفتن جریان فکری معتزله نگردید. در این عصر، معتزله نه تنها در پایتخت، بلکه در نواحی بی شماری از جهان اسلام مخصوصاً ایران استقرار پیدا کرده بود که محدودیت های اعمال شده بر معتزله، توسط دستگاه خلافت و اهل حدیث در بغداد بر این نواحی تأثیری نداشت. مقدّسی در این باره می گوید: در این زمان در مناطقی چون شام، مصر، نیشابور، خوزستان و فارس گروه معتزله ی زیادی زندگی می کردند.
علاوه بر این، هر چند معتزله از حمایت خلافت عباسی محروم شدند، اما آنها بعداً شاهزادگان یا اشخاص با نفوذ دیگری را (به خصوص در دوره ی حکومت آل بویه) یافتند که از آنها حمایت کنند. بسیاری از محققان و نویسندگان ملل و نحل بر این نکته تأکید داشته اند که دوره ی نخست معتزله با حمایت خاندان عباسی به ویژه در عصر مأمون، معتصم و واثق شکل گرفت و شخصیت های مشهوری چون نظام، جاحظ، احمد بن أبی دؤاد و... برای گسترش مکتب معتزله سعی زیادی نمودند که این دوره را دوره ی قهرمانان یا سلف صالح نامیده اند.
اگر نگاهی به مکتب معتزله تا قبل از به خلافت رسیدن متوکل (دوره نخست) و دوره ی بعد از به خلافت رسیدن وی (دوره بعد) بیندازیم به این نکته پی خواهیم برد که دوره ی نخست در نظر ما مهم ترین دوره نیست. زیرا در مرحله ی بعد بود که معتزله در اتقان و نظام مند کردن آموزه ها بروز و ظهور یافتند؛ مرحله ای که می توان آن را دوره ی کلاسیک معتزله توصیف کرد که تقریباً از ربع آخر قرن سوم تا اواسط قرن پنجم ادامه یافت.
در این دوره، اشخاصی چون ابوعلی و ابوهاشم جبّائی، قاضی عبدالجبار همدانی، صاحب بن عباد و... ظهور کردند که هر کدام نقش مهمی در پیش برد این مکتب ایفا نمودند.
به لحاظ تدوین آثار، این دوره مهمترین دوره ی معتزله است و فردی چون قاضی عبدالجبار در این عصر آثار فراوانی در تأیید مکتب معتزله از خود به جا گذاشت که هیچ کدام از مشاهیر معتزلی از نظر کثرت آثار به پای وی نرسیده اند. در مقاله حاضر حیات فکری، فرهنگی مشاهیر فوق الذکر را مورد بررسی قرار خواهیم داد. 1. ابوعلی جبّائی
ابوعلی محمد بن عبدالوهاب بن سلام بن خالد بن حمران بن ابان، وابسته به عثمان بن عفان است.3 ایشان از علمای علم کلام معتزلی بود که آن را از استادش ابی یوسف یعقوب بن عبداللَّه الشحّام، رئیس معتزله ی بصره در عصر خویش فرا گرفت.4 به اصحاب ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبّائی، جبّائیه گفته می شود.5 «ابوعلی از علمای معتزله و رئیس آنها در زمان خود بود و جبّائیه به جُبَّا موسوم است و نسب وی به جُبَّا یکی از روستاهای بصره است که ایشان در بصره مشهور و در جُبَّا مدفون گردید».6
مؤلف کتاب تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، جُبَّا را از روستاهای بصره نمی شمرد، بلکه معتقد است که آن نام آبادی یا ناحیه ای در استان خوزستان است. وی می نویسد، برخی آبادان را جزء این ناحیه که از یک سو در کنار بصره و از سوی دیگر در کنار اهواز قرار گرفته، دانسته و حتّی برخی از کسانی که در این امر اطّلاعات و تجاربی ندارند، جُبَّا را از توابع بصره شمرده اند در حالی که واقع امر چنین نیست.7
ابوعلی جبّائی در سال 235هجری، دیده به جهان گشود و در سال 303هجری درگذشت.8 ایشان از کودکی به تیزهوشی و زیرکی شناخته شد و در بزرگی به قدرت اقناع و غلبه بر دشمن، شهرت یافت و در علم کلام، سرآمد گردید. ابن مرتضی، حکایتی از نبوغ سرشار و زودرس او و نیز قدرت وی در دوران خردسالی بر مجادله در مسائل علم کلام آورده است. وی می نویسد: او با همه ی خردسالی به داشتن قدرت در جدل معروف بود. قطان نیز نقل کرده است که وی به منظور مناظره با جماعتی نشست. آنان به انتظار مردی از همان جماعت نشستند و وی حضور نیافت. در زمانی که مردی از علمای جبریه به نام صقر در آنجا حضور داشت، یکی از حاضران جلسه گفت: آیا در اینجا کسی نیست که سخن بگوید؟ ناگاه پسرکی سفید چهره خود را به صقر رساند و به وی گفت: از تو بپرسم؟ حاضران به او نگریستند و از جرأت و جسارت او با وجود کمی سنش شگفت زده شدند. صقر در پاسخ او گفت: بپرس. او گفت: آیا خداوند فعل عادلانه انجام می دهد؟ پاسخ داد: آری. گفت: آیا او را بدین سبب که فعل عادلانه انجام می دهد، عادل می نامی؟ گفت: آری. پرسید آیا او ستم می کند؟ گفت: آری. پرسید: آیا او را به این دلیل که ستم می کند، ستمکار می نامی؟ گفت: نه. جبّائی گفت: پس لازم است، او را بدان سبب که فعل عادلانه انجام می دهد نیز عادل نخوانی. اینجا بود که صقر درماند و مردم پرسیدند که این کودک که بود و در پاسخ گفته شد: او پسری از جُبَّاست.9 اساتید و شاگردان
ابایعقوب شحَّام، استاد جبّائی بود و البته جبّائی با دیگر متکلمان دوران خویش نیز ملاقات کرد.10 ابویعقوب یوسف بن عبداللَّه بن اسحاق شحّام از اصحاب ابوالهذیل بود و ریاست معتزله نیز به او رسید. او کتبی در ردّ بر مخالفان و تفسیر قرآن دارد. وی از باهوش ترین مردم بود و هشتاد سال زیست.11
از شاگردان وی، دختر و پسر وی و ابوالحسن اشعری را می توان نام برد. فرزندش، ابوهاشم که بعد از وی به ریاست معتزله رسید و طریقه ی بهشمیه به نام وی موصوف و مشهور گردید به همراه پدر، آخرین دوره های اهمّیت معتزله را نشان می دهند.12 ابوالحسن اشعری دیگر شاگرد وی بود که از طریقه ی اعتزال روی برگرداند و مذهب اشعری را بنا نهاد.13 تألیفات
ابن مرتضی نقل می کند: «هیچ گاه نبود که او کتابی خاص را بنگرد، مگر اینکه یک روز در زیج خوارزمی می نگریست. یک روز هم او را دیدم که قسمتی از الجامع الکبیر محمد بن حسن را در دست دارد.» وی می گفت: کلام برای او از هر چیز دیگر آسان تر است، زیرا عقل بر آن دلالت می کند.14 ابوعلی جبّائی به علم کلام، اشتغال داشت اما آثاری در تفسیر قرآن و علم نجوم و مقالاتی در خلق قرآن نیز به وی منسوب است.15 ابن مرتضی در طبقات المعتزله برای او از یک تفسیر قرآن نام برده که در آن از هیچ کس جز ابوبکر عبدالرحمن بن کیسان اصم، ذکری به میان نیامده است.16 وی هم چنین کتاب هایی در ردّ اهل نجوم برای او ذکر می کند و یادآور می شود که بسیاری از این مسائل، مشابه دلایل ظنی است که موجب گمان بیشتر می شود.17 ابوعلی هم چنین کتاب اللطیف را برای برخی از شاگردانش از جمله، ابوالفضل خجندی و کسانی دیگر املاء کرده است.18 در لسان المیزان آمده است: ابوعلی جبّائی حدود هفتاد تصنیف دارد که از جمله آثار وی، الرد علی الاشعری فی الروایه می باشد.19 او هم چنین ردّیه هایی بر ابوالحسن خیاط، صالحی، جاحظ، نظام و دیگر معتزلیان که با آنان اختلاف نظر داشته است دارد.20 مناظره ی ابوعلی جبّائی با ابوالحسن اشعری
ابوالحسن اشعری در آغاز از معتزله ی بصره بود و مدت چهل سال شاگرد ابوعلی جبّائی بود تا اینکه طریقه ی اعتزال را ترک کرد و مکتب اشعری را به وجود آورد. مناظراتی میان جبّائی و ابوالحسن اشعری گزارش شده که نمی توانیم به دقّت مشخص کنیم که آیا این مناظرات قبل از ردّ علنی مذهب معتزله صورت گرفته و یا بعد از آن؟
یکی از مهم ترین مناظرات میان ایشان که در منابع مختلف نقل شده روایت ابن خلکان است که می گوید: «پیشوای سنت، شیخ ابوالحسن اشعری علم کلام را از او اخذ کرد و مناظره ای با او داشته است که علما آن را چنین روایت کرده اند: گفته می شود، ابوالحسن اشعری از استاد خویش، ابوعلی جبّائی پرسید که سه برادرند یکی مؤمن، نیکوکار و پرهیزگار، دیگری کافر، فاسق و بدکار و سومی خردسال. هر سه نفر در گذشته اند، اکنون بگو حکم این سه چیست؟ جبّائی پاسخ داد: آن زاهد در بهشت و کافر در جهنّم و آن خردسال اهل نجات است. اشعری گفت: اگر آن خردسال بخواهد به درجات آن پرهیزگار برود، آیا به او اجازه داده می شود؟ جبّائی پاسخ داد: نه، زیرا به او گفته می شود، برادرت به سبب عبادات فراوان خویش به این درجات رسیده و تو از آن طاعات، برخوردار نیستی. اشعری گفت: اگر خردسال بگوید: تقصیر از من نیست، تو خود، مرا باقی نگذاشتی و بر طاعت توانا نساختی. جبّائی پاسخ داد، خداوند می گوید: من می دانستم که اگر تو باقی می ماندی، نافرمانی می کردی و مستحق عذاب دردناک می شدی. پس من مصلحت تو را مراعات کردم. اشعری گفت: اینک اگر آن برادر کافر بگوید: ای پروردگار عالمیان، آن گونه که حال او را می دانستی، حال مرا نیز می دانستی پس چرا مصلحت او را مراعات کردی و مصلحت مرا مراعات نکردی؟ در این هنگام جبّائی به اشعری گفت: تو دیوانه ای. او گفت: نه! بلکه الاغ شیخ در سر بالایی مانده است و بدین ترتیب بود که جبّائی از دادن پاسخ درماند».21 مناظرات دیگری نیز میان ایشان روی داده و در منابع مختلف به آنها اشاره گردیده است که از ذکر آنها خودداری می کنیم. 2. ابوهاشم جبّائی
او ابوهاشم عبدالسلام بن ابی علی جبّائی بن عبدالوهاب بن عبدالسلام بن خالد بن حمران بن ابان بن عثمان است. درباره ی ولادت او خطیب بغدادی در تاریخ بغداد چنین می گوید: «تنوخی به نقل از ابوالحسن احمد بن یوسف بن ازرقی، برایم نقل کرده است که گفت: ابوهاشم عبدالسلام بن محمد بن عبدالوهاب جبّائی گفته است: من در سال 277هجری دیده به جهان گشودم و پدرم ابوعلی نیز در سال 235هجری به دنیا آمد و در شعبان سال 303هجری وفات یافت».22
این تاریخ در وفیات الاعیان به صورت تحریف شده، چنین آمده است: «ولادت ابوهاشم در سال 247هجری بوده است.23 وی در بصره به دنیا آمد و در سال 321هجری وفات یافت».24
ایشان از اکابر متکلمین و بزرگان علمای کلام در فرقه ی معتزله بود. در علوم ادبیه نیز بی نظیر بود. او مانند پدرش در اکثر مسائل کلامیه با اغلب فِرَقِ اسلامی مخالفت می نمود. وی در مذهب اعتزال، طریق خاصی پیمود و مقالاتی نوشت که در کتب کلامی به طور مشروح آمده است. علاوه بر مخالفت با دیگران در پاره ای عقاید دینی با پدرش مخالفت نمود و نتایج افکار خود را در قلوب اکثر مسلمین رسوخ داد، تا آنکه شعبه ی مخصوص دیگری نیز از معتزله منشعب شد و در میانِ فرَقِ اسلامی به بهشمیه مشهور گردید.25 اساتید ابوهاشم جبّائی
او علم نحو را از ابوالعباس مبرَّد، فرا گرفت. در مبرَّد، نوعی سبک مغزی وجود داشت و بدین سبب به ابوهاشم گفته شد: چگونه سبک سری او را تحمّل می کنی؟ و او پاسخ داد: تحمّل او را شایسته تر از نادان بودن به اصول زبان عرب دیده ام که البته این مضمون گفته ی اوست.26
وی علم کلام را از پدرش فرا گرفت و بدان علاقه ی بسیار داشت و در پرسش از پدر درباره مسائل مختلف دینی اصرار فراوان می کرد تا آنجا که پدرش از او آزرده می شد. ابن مرتضی در این باره می گوید: او از شدّت علاقمندی، آن قدر از ابوعلی پرسش می کرد که او از وی آزرده می شد. برخی از اوقات، هنگام مناظره و بحث ابوعلی با وی، ابوعلی می گفت: آزارمان مده! اما او همچنان بر پرسش اصرار می ورزید.27 ابوعلی بر بستر خویش، دراز می کشید و ابوهاشم در مقابل او می ایستاد و به پرسش می پرداخت تا زمانی که او را خسته می کرد و او نیز روی خود را از او بر می گرداند. اما باز، ابوهاشم به آن سو که او رویش را چرخانده بود می رفت و پیوسته به این کار ادامه می داد تا زمانی که پدر به خواب می رفت. گاه نیز ابوعلی پیش دستی می کرد و در را به روی ابوهاشم می بست. آن کس که علاقه ی او در این حد باشد و چنان هوشمندی و ذکاوتی نیز در او مشاهده شود از سرآمد شدن او در علم هیچ شگفتی نخواهد بود.28 شاگردان ابوهاشم
او شاگردان برجسته ی بسیاری داشت که ابن مرتضی از برخی از آنان در ضمن طبقه ی دهم از طبقات معتزله یاد می کند و از اینان نام می برد. 1. ابوعلی بن خلّاد: صاحب کتاب الاصول و شرح الاصول که نخست در عسکر و سپس در بغداد شاگردی ابوهاشم کرد و البته عمرش کوتاه بود. 2. احتمالاً مشهورترین آنها ابوعبداللَّه حسین بن علی بصری است که نخست از ابوعلی خلّاد و پس از آن از ابوهاشم کسب علم کرد و با سعی و تلاش خویش به درجه ای رسید که جز او از اصحاب ابوهاشم کسی بدان نرسیده است.29 3. ابواسحاق عیاش یا ابراهیم بن عیاش بصری. قاضی عبدالجبار می گوید: او همان کسی است که من در آغاز، نزد او تحصیل می کردم و در حد بالایی از پاکدامنی و زهد قرار داشت.30 4. ابوالقاسم سیرافی که در 62 سالگی درگذشت. 5. ابوعمران سیرافی: نخست در محضر ابوهاشم کسب علم کرد و سپس از او جدا شد و با ابوبکر بن اخشید رفت و آمد کرد. 6. ابوالحسین ازرق یا احمد بن یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن بهلول انباری تنوخی، علم کلام را از ابوهاشم، فقه را از کرخی، قرآن را از ابن مجاهد و نحو را از ابن سرّاج فرا گرفت. 7. ابوالحسین طوائفی بغدادی، پیرو مذهب فقهی شافعی و دارای کتابی در اصول فقه. 8. خواهر ابوهاشم و دختر ابوعلی جبّائی به مراتبی از علم رسید در برخی مسائل از پدر پرسش می کرد و وی نیز به او پاسخ می گفت. وی مبلغ زنان بود و در آن دیار از او بهره ها بردند. 9. احمد بن أبی هاشم که از نجیب ترین فرزندان ابوهاشم و دارای مراتبی از علم بود. 10. ابوالحسن بن نجیح از اهالی بغداد. 11. ابوبکر بخاری، وی در علم کلام از ابوهاشم کسب فیض کرد و به درجه ای از علم رسید. 12. ابومحمد عبدکی، او نیز از ابوهاشم کسب علم کرد و از خبرگان در علم کلام بود.31 تألیفات ابوهاشم
ابن ندیم در الفهرست، کتب ذیل را از وی دانسته است: 1. الجامع الکبیر 2. الابواب الکبیر 3. الابواب الصغیر 4. الجامع الصغیر 5. الانسان 6. العوض 7. المسائل العسکریات 8. النقض علی ارسطاطالیس فی الکون و الفساد 9. الطبائع و النقض علی القائلین بها 10. الاجتهاد32 بغدادی نیز در الفَرقُ بین الفِرَقْ، دو کتاب استحقاق الذم و البغدادیات را از آثار وی می شمرد.33 آرای معاصران و متأخران درباره ی او
ابوالحسن کرخی می گوید: «هیچ کس به مقام او در علم کلام نرسید».34 ابوعبداللَّه بصری، نیز از ورع و زهد او مسائلی نقل می کرد که از دین داری بسیار او حکایت داشت.35 قاضی عبدالجبار نیز در مورد او می گوید: ابوهاشم از خوش اخلاق ترین و گشاده روترین مردم بود، برخی مردم، مخالفت او با پدرش را نکوهش کرده اند در حالی که مخالفت تابع با متبوع در مسائل دقیق فرعی، نکوهیده نیست.36 گسترش مذهب و اندیشه ی او
عبدالقادر بغدادی، درباره ی ابوهاشم جبّائی و مذهب او می گوید: «بیشتر معتزله ی عصر ما به سبب دعوت ابن عباد وزیر آل بویه به مذهب جبّائی بر مذهب اویند.»37 از آنجا که بغدادی در سال 429هجری در گذشته است، مفهوم این سخن آن است که معتزله در ربع آخر قرن چهارم و ربع اول قرن پنجم هجری بر مذهب ابوهاشم جبّائی بوده اند. او علّت این امر را چنین تفسیر می کند که صاحب بن عباد، متولد 26 ذی القعده 326هجری در اصطخر و به نقلی در طالقان و متوفّای 24 صفر سال 385هجری بیشترین نقش را در این زمینه داشت، زیرا وی مردم را به فرقه ی معتزله بر مسلک ابوهاشم، دعوت می کرد. وی از سال 366 تا 385هجری، وزارت آل بویه را بر عهده داشت و در این مقطع زمانی، دعوت مردم به معتزله بر مبنای اندیشه و مسلک ابوهاشم صورت می گرفت.38 در بیشتر کتاب های معتزله و کتب عقاید مانند الملل و النحل شهرستانی، نام پدر و پسر یکسان برده می شود، زیرا چنانکه گفتیم در اغلب مباحث با هم موافق بوده اند.39 ولی بعضی پیروان پدرِ او را جبّائیه و پیروان ابوهاشم را بهشمیه و به عنوان دو فرقه ی جداگانه به شمار می آورند.40 3. ابوالقاسم کعبی بلخی 319-273هجری
ابوالقاسم عبداللَّه بن احمد بن محمود کعبی بلخی از معتزله ی بغداد در بلخ به دنیا آمد، ولی روزگار درازی در بغداد زیست و در آنجا شاگرد ابوالحسین خیاط، بود و بعد از خیاط، جانشین وی شد.41در نسف (نخشب) مدرسه ای تأسیس کرد و جمع زیادی از مردم خراسان را به دین اسلام درآورد. وی اول شعبان سال 319هجری در بلخ درگذشت. ایشان از معتزله ی بغداد و مؤلف کتاب المقالات است.42 از دیگر آثار وی می توان التفسیر، تأیید مقاله ابی الهذیل، قبول الاخبار، معرفه الرجال و... را نام برد.43 در لغت نامه، کتب اوائل الادله فی اصول الدین، تجرید الجدل و تهذیب فی الجدل از دیگر آثار وی شمرده شده است.44
وی در برخی از مسائل کلامی، آراء خاصی دارد که در کتب ملل و نحل، نقل شده است. وی در مورد امامت معتقد بود که قریش نسبت به غیر قریش، اصلح و اولی است.45
از آثار وی، کتاب المسترشد فی الامامه است که در ردّ کتاب انصاف فی الامامه، ابوجعفربن قبه رازی از متکلمین شیعه که در ابتدا معتزلی بوده، نوشته شده است. ابوجعفر کتابی به نام المستثبت در ردّ المسترشد، تألیف کرد و چون این کتاب پیش کعبی رسید، نقض المستثبت را در ردّ بر آن نوشت و هنگامی که این کتاب به ری رسید، ابوجعفر وفات یافته بود.46 4. ابن اخشید 326-270هجری
ابوبکر احمد بن علی بن معجورالاحشاد 326-270هجری متکلّم، فقیه، مفسّر و یکی از رؤسای معتزله است. ایشان از فضلا و پرهیزگاران و زاهدان معتزله است و چندین کتاب در فقه تألیف کرد و خانه اش در سوق العطش در کوچه ی معروف به درب الاحشاد بود.47 وی برای مدتی طولانی از دانش ابوعبداللَّه محمد بن عمر صیمری، بهره گرفت. او علاوه بر کلام، فقه و تفسیر بر علم حدیث نیز آگاه بود و از ابومسلم کجی، موسی بن اسحاق انصاری، فضل بن حباب جمحی و طبقه آنان حدیث نقل می کرد.48
در فقه، پیرو مذهب شافعی و در کلام، پایه گذار طریقه ی خاصی از معتزله بود که به اخشیدیه معروف شد. بسیاری او و کعبی و ابوهاشم را از بزرگترین رهبران معتزله ی زمان خود به شمار می آورند.49
از جمله شاگردان وی می توان، علی بن عیسی نحوی، معروف به ابن رمانی اخشیدی، ابوعمران موسی بن ریاح، ابوعلی احمد بن محمد بن حنفی بصری، ابوعبداللَّه حبشی و ابوالحسن انصاری را نام برد.50
از مهم ترین آثار وی می توان: 1. الاجماع 2. التفسیر للطبری 3. اختصار کتاب ابی علی فی النفی و الاثبات 4. المبتدی 5. المعونه فی الاصول که ناتمام مانده بود 6. نظم القرآن 7. النقض علی الخالدی فی الارجاء 8. نَقل القرآن را نام برد.51 5. ابوعبداللَّه بصری 369-308هجری
ابوعبداللَّه حسین بن علی... بن ابراهیم، شهرتش کاغذی، 369-308هجری از مردم بصره است که در همانجا به دنیا آمده است. او از مذهب ابوهاشم پیروی می کرد و در زمان خود بر اصحاب او ریاست پیدا کرد. قاضی، فقیه، متکلّم، دارای اخلاقی والا و نجابت و بزرگواری بود. نامش در همه ی مکان ها و شهرها به ویژه خراسان انتشار یافت. نقض کلام الراوندی، الاقرار المعروفه از آثار وی است.52
ابوعبداللَّه بصری از شیعیان زیدی و در زمان خود، پیشوای معتزلیان بهشمیه بود. ابن مرتضی در طبقات المعتزله ایشان را در طبقه ی دهم معتزلیان قرار می دهد و او را از جمله کسانی ذکر می کند که از ابوهاشم جبّائی، تعلیم گرفته اند. بصری نخست نزد ابوعلی خلّاد به تحصیل دانش، پرداخت و مدتی طولانی را در مجلس فقیه ابوالقاسم کرخی، گذراند. او با حکم مستقل و دقیق خود از همه ی پیروان ابوهاشم جبّائی، سبقت گرفت و همّت خود را به یک اندازه، مصروف علم کلام و فقه ساخت. قاضی عبدالجبار مدت زیادی در بغداد با بصری معاشرت داشت و پس از اینکه به ری رفت نیز کتاب های او را دریافت می کرد تا اینکه به قضاوت رسید. در میان شاگردان او ابوعبداللَّه داعی از اهل البیت بود. بصری از محبّان حضرت علی علیه السلام بود و اثری شیعی نوشت که کتاب التفصیل نام گرفت.53
بصری از آنجا که معتزلی بود، بالطبع با فلاسفه مخالفت داشت و از آنجا که عضو مکتب کلامی بهشمیه بود با اخشیدیه 54 رقابت کرد و نزاع میان این دو مکتب کلامی، تلخ و ناگوار بود.55 6. دیگر مشاهیر معتزله
ابوعبداللَّه محمد بن عمر الصیمری از مردم صیمره و از معتزلیان بصره بود و خود را از شاگردان ابوعلی جبّائی می دانست وپس از ابوعلی به مقام ریاست رسید؛ زیرا سن او هم در حدود سن و سال ابوعلی بود و در سال 315هجری وفات یافت.56
ابوعلی محمد بن خلّاد از اصحاب ابوهاشم بود که به عسکر رفته و در محضر او علم آموخته و کتاب الاصول از اوست.57 ابوالحسین محمد بن علی بن الطیب البصری، متکلّم مذهب معتزله و یکی از علمای علم کلام در بغداد سکونت گزید و در سال 436هجری وفات نمود.58 علی بن سعید اصطخری، یکی دیگر از متکلمین معتزله بود که فقیهی شافعی بود و در سال 404هجری فوت کرد. ایشان، افزون بر 90 سال عمر کرد.59 هم چنین علی بن محمد بن ابی الفهم التنوخی که در سال 342هجری وفات نمود از علمای معتزلی بود.60 نیز عمیر بن علی بن الحسین بن عمیر الصیمری الرازی قاضی قزوینی از بزرگان فقهای ری و بر قول معتزله بود.61 7. قاضی عبدالجبار همدانی
قاضی عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار همدانی اسدآبادی، مکنی به ابوالحسین یکی از اندیشمندان و بزرگان معتزله در قرون چهارم و پنجم هجری می باشد. وی بین سال های 325-320هجری در شهر همدان متولد شد.62 در مورد وفات وی سالهای 414هجری 63 و 415هجری 64 ذکر شده است که اغلب روایات، حکایت از این امر می کند که وفات وی در سال 415هجری 65 رخ داده است و افزون بر 90 سال عمر کرد.66
عبدالجبار همدانی، قاضی بود و در علم اصول و کلام، تبحّر داشت و در عصر خویش، شیخ معتزلیان بود و آنان وی را قاضی القضاة می گفتند و جز وی کسی را بدین لقب نمی خواندند.67 وی مثل حلقه ی اخیر، اعتزالی خالص است که بعد از جریان اعتزالی وارد تشیع شد، همانند معتزله ی بغداد که قبلاً چنین شده بود.68 قاضی عبدالجبار نه تنها یکی از بزرگان معتزله در عصر خودش و بالاترین آنها از نظر مقام و فکر و تألیف، بلکه یکی از بزرگترین شخصیت های قرن چهارم و پنجم هجری است که پشتوانه عظیمی برای مذهب بود و اصول آن را استوار ساخت و از آن دفاع کرد.69
یکی از کسانی که صاحب بن عباد در حق او نیکی بسیار کرد، قاضی عبدالجبار بود.70 مراتب علم، فضل و کمال وی مورد تصدیق و اذعان صاحب بن عباد بوده و به امر آن وزیر در سال 360هجری از بغداد به ری آمد و به وظایف تدریس، قیام نمود و در تمامی سرزمین ری قاضی القضاة بوده است.71 از اهمّیت علمی وی، آنکه صاحب گوید: وی اعلم ترین اهل زمین در زمان خود می باشد.72
وی در ابتدای امر، اشعری و از نظر فقهی، پیرو فقه شافعی بود و بعداً به معتزله گروید.73 دوره ای که قاضی عبدالجبار در آن زندگی می کرد، مصادف با حاکمیت آل بویه در عراق و فارس و خوزستان است. صاحب بن عباد از وی دعوت کرد و منصب قضاوت را به وی داد و این منصب، شبیه وزارت دادگستری در زمان ما است.74 صاحب کسی نزد استادش ابوعبداللَّه بصری فرستاد تا فردی را که دارای علم و عمل مناسب در مذهبش (معتزله) باشد؛ برای او بفرستد. ابوعبداللَّه، ابتدا ابااسحاق النصیبی را به خاطر شرافت اخلاق و عمل نزد صاحب فرستاد و چون موافق نبود، قاضی عبدالجبار را نزد وی فرستاد.75
زمانی که صاحب بن عباد از جهان رخت برکشید، قاضی عبدالجبار گفت: بر او رحمةاللَّه نگویید، زیرا بدون آنکه، آشکارا توبه کرده باشد از دنیا رفته است و این سخن را دلیل بر بی وفایی قاضی، گفته اند.76 پس فخروالدوله، (امیر بویهی) اموال قاضی عبدالجبار را مصادره نمود و در این مصادره، هزار طیلسان و جامه ی پشمین گرانبها به فروش رفت.77 ایشان از فحول علمای عامه می باشد و در زمان خود، رئیس معتزله بوده و مصنّفات بسیاری در مذهب اعتزال و تمامی فنون دیگر به وی منسوب است و اقوال مختلفه ی او در کتب مختلف به خصوص در کلام و اصول فقه نقل شده است.78 تألیفات قاضی عبدالجبار همدانی
آثار فراوانی در علوم و فنون مختلف به وی منسوب است که بر چند نوع اند: الف) نوعی که در زمینه ی کلام و مسائل کلامی است: 1. کتاب الدواعی و الصوارف؛ 2. کتاب الخلاف و الوفاق؛ 3. الخاطر؛ 4. الاعتماد؛ 5. المنع و التمانع؛ 6. کتاب مایجوز فیه التزاید و ما لایجوز.
ب) او امالی بسیار دارد که از آن جمله اند: 1. المغنی؛ 2. الفعل والفاعل؛ 3. المبسوط؛ 4. المحیط؛ 5. الحکمه و الحکیم؛ 6. شرح الاصول الخمسه.
ج) در اصول فقه: 1. الملل و شرح ها؛ 2. دافع الاوهام؛ 3. ریاضة الافهام؛ 4. النهایه؛ 5. العمد؛ 6. شرح العمد.
د) کتبی در ردّ بر مخالفان دارد: 1. نقض اللمع؛ 2. نقض الامامه.
ه) از جمله کتب او در پاسخ مسائلی است که از دور و نزدیک به او می رسیده که عبارتند از: 1. الرازیات؛ 2. العسکریات؛ 3. القاشانیات؛ 4. الخوارزمیات؛ 5. النیسابوریات.79
و) در علم طریقت: 1. آداب القرآن؛ 2. المواعظ؛ 3. تکمله الاحکام.80
از دیگر آثار او می توان الخلاف بین الشیخین (ابوعلی و ابوهاشم)، نصیحه المتفقهه (مواعظ)، تنزیه القرآن عن المطاعن، تثبیت دلائل نبوة سیدنا محمد، طبقات المعتزله، رساله فی علم الکیمیاء، مسأله فی الغیبه، الفصول فی معانی جوهره الاصول، الکواکب الزهره، المکلل بفرائد معانی المفصل، الشافیه شرح الکافیه، تاج علوم الادب فی قانون کلام العرب، القائد و شرحها در الفوائد و... را نام برد.81 اساتید و شاگردان قاضی عبدالجبار
ایشان کلام را از محضر ابی اسحاق ابراهیم عیاش و ابوعبداللَّه الحسین بن علی بصری، حدیث را از ابراهیم بن سلمه بن قطان، عبدالرحمن بن حمدان الجلاب، عبداللَّه بن جعفر بن فارسی و الزبیر بن عبدالواحد اسدآبادی آموخت.82 از معروف ترین شاگردان وی می توان، احمد بن حسین آملی، ابوالقاسم علی بن حسین، ابو رشید سعید نیشابوری، یوسف عبدالسلام قزوینی، ابوالحسین محمد بن علی بصری، ابوالقاسم اسماعیل بستی، ابوحامد احمد بن محمد بخاری و احمد بن متّویه را نام برد.83 ابن مرتضی در کتاب المنیه و الامل، قاضی عبدالجبار را در طبقه ی یازدهم معتزله و شاگردان وی را در طبقه ی دوازدهم ذکر می کند. بحث امامت در نظر قاضی عبدالجبار
از آنجا که قاضی عبدالجبار مهم ترین چهره ی فرقه معتزله از نظر تدوین آثار در زمینه های مختلف به خصوص در زمینه ی کلام معتزلی می باشد به بحث امامت در اندیشه سیاسی قاضی عبدالجبار می پردازیم. بحث امامت، بحثی واجب در میان فِرَق مسلمین است که در اندیشه ی سیاسی قاضی در پنج فصل بررسی می شود. 1. در حقیقت امام. 2. ضرورت وجود امام. 3. صفات امام. 4. طرق امامت. 5. تعیین امام. 1. در حقیقت امام
حقیقت امام، این است که بر دیگر آحاد جامعه مقدم باشد و در شرع حق، اسمی است که دارای ولایت است و حق تصرّف در امور مردم را دارد.84 کلمه ی امام در زبان عربی به معنای کسی است که مردم به او بگرایند و از او تبعیت و اخذ دستور کنند و راه را نیز به همین مناسبت امام می گویند، زیرا مردم به سمت آن می گرایند و در رسیدن به مقصد، آن را پیروی می کنند و در اصطلاح امامت، ریاست بر عامه است در امور دین و دنیا به نیابت از حضرت رسول صلی الله علیه وآله.85 عموم فِرَق اسلامی، غیر از یک فرقه از خوارج و دو نفر از رؤسای معتزله، امامت را واجب می دانستند. فرقه ی نجدات از خوارج می گفتند: اصلاً امامت واجب نیست؛ مردم خود باید در راه حق و به حکم قرآن با یکدیگر معامله کنند. ابوبکر اصم از قدمای معتزله می گفت: در مواقعی که عدل و انصاف بین مردم حاکم است به وجود امام احتیاجی نیست، تنها زمانی که ظلم بروز کند، امامت واجب می شود. هشام فوطی یکی دیگر از سران معتزله و معاصر با مأمون عباسی بود که برخلاف اصم، عقیده داشت؛ امامت در موقع حکومت عدل در بین مردم واجب است تا امام شرایع الهی را اظهار نماید. در موقع ظهور ظلم، ممکن است که ظلم کنندگان از او اطاعت نکنند و وجود او موجب افزایش فتنه شود.86 فرقه ی امامیه، امامت را از اصول دین می شمارند، ولی دیگر فِرَق اسلامی آن را در زمره ی فروع دین به شمار می آورند. 2. در ضرورت وجود امام
امامت برای این است که به عنوان رهبر و راه نما در میان مردم باشد. ستمکار را از ستم و متجاوز را از تجاوز باز دارد، حق مظلوم را از ظالم بستاند و ایشان را با احکام عقلی و وظایف دینی آشنا سازد. از مفاسدی که موجب اختلال امور زندگی و قبایحی که به خسران اخروی منتهی می شود، باز دارد و ترس از بازخواست او، مردم را به حقیقت نزدیک تر و از فساد دورتر می کند. وجودِ امام برای اجرای احکام شرعی، مثل اقامه ی حد و حدود مرزها، چگونگی پرداخت مالیات، برپایی سپاه، دفاع از سرزمین، دفع خطر احتمالی و مبارزه با هر گونه تهاجم خارجی، تشویق مردم به حفاظت از مرزها و ترغیب آنها برای شرکت در جنگ و جهاد و... ضروری است.87 3. در مورد صفات امام
اثبات امامت، شرعی است و اوصافش نیز باید شرعی باشد و نسبت به آنچه که به وی واگذار شده عالم باشد.88 مقدم در فضل و از قریش باشد؛ مثل ابوبکر که در روز سقیفه، گفت از قریش است و کسی آن را انکار نکرد.89 هر کس که به امامت، انتخاب می شود باید عادل باشد و امامت فاسق جایز نیست. باید آزاد باشد که بتواند در آن چیزی که به وی واگذار شده است؛ تصرّف کند. عاقل باشد برای اینکه نسبت به امری که تصمیم می گیرد، آگاهی و شناخت داشته باشد. مسلمان باشد، برای اینکه امامت کافر صحیح نیست. باید حقوق مردم را به پا دارد و حدود، احکام، انصاف و اخذ اموال و قرار دادن آن در جایگاه خود و امر به معروف و نهی از منکر از دیگر صفات وی می باشد.90
امام، باید عالم به احکام و شرایع باشد و جایز نیست که امامت در غیر قریش باشد.91 نیازی نیست که امام، حافظ یا فقیه باشد، بلکه می تواند از حافظان و فقها بهره گیرد. اوباید قائل به توحید، عالم به نبوت و پیامبری، دارای ورع و تقوا باشد و مورد اطمینان و موثق باشد. در مقابل مشکلات و سختی ها جزع و فزع به خود راه ندهد و دارای قوّت قلب و ثبات در امور باشد.92 درباره ی تعداد امام در آن واحد، عدّه ای وجود بیش از یک امام را در یک زمان صحیح نمی دانستند. جمعی دیگر معتقد بودند، باید در آن واحد دو امام باشد؛ یکی ناطق و دیگری صامت و چون امام ناطق وفات کرد، امام صامت، جای او را بگیرد، عده ای دیگر حتی وجود سه امام را در یک زمان جایز می دانستند.93 قاضی عبدالجبار، قائل به وجوب یک امام در یک زمان می باشد.
او بیان می کند که بعد از بیعت با ابوبکر، عباس و ابوسفیان از حضرت علی علیه السلام خواستند تا با وی بیعت کنند، ولی حضرت علی علیه السلام نپذیرفت چون معتقد بود که جماعت مسلمین دچار پراکندگی و تشتت می گردد. یا عمر، شورای شش نفره ای را تعیین کرد که یک نفر را به عنوان امام تعیین کنند تا بعد از فوت وی، دعوا و منازعه ای در این مورد وجود نداشته باشد.94 4. طرق امامت
وی بهترین طریقه ی امامت را امامت به طریقه ی اجماع می داند، مانند: امامت ابوبکر و حضرت علی علیه السلام. بعد از آن، امامت را از طریق نص می داند مانند انتخاب عُمر از سوی ابوبکر و نیز از طریق شورای اهل حل و عقد مانند انتخاب عثمان، توسط شورای شش نفره.95 5. تعیین امام
شیعه به این مسئله معتقد است که امامت از مهم ترین مسائل دینی است و پیامبر نمی تواند در حیات خود به چنین مسئله ای بی توجّه باشد و امور دینی و دنیوی مسلمین و دفاع از اسلام را بدون تعیین جانشینی مبهم گذاشته باشد، بلکه برخلاف این تصور، آن حضرت، پسر عمّ خود، حضرت علی بن ابی طالب را در حیات خویش صریحاً به این مقام تعیین و منصوب کرده و این جماعت را اهل نص می گویند و امامیه، کیسانیه و اسماعلیه جزء این دسته اند.96 در نزد معتزله، امام بعد از پیامبر، ابوبکر می باشد که عموم مسلمین و یا جمعیت کثیری از آنان به اتّفاق و اختیار بر امامت وی، اجماع کردند و بعد از وی، عمر که از طریق نص امام قبل از خودش، یعنی ابوبکر انتخاب شد. در مورد عثمان از طریق شورای اهل حل و عقد و در مورد انتخاب حضرت علی علیه السلام نیز اجماع، حاصل شد. بعد از خلفای راشدین هر کس که به اخلاق، سیره و روش آنها مقید باشد، امام می شمرند. معتزله، شخصی چون عمربن عبدالعزیز را پیرو خلفای راشدین می دانند. قاضی عبدالجبار بعد از حضرت علی علیه السلام از حسنین (امام حسن علیه السلام و حسین علیه السلام) به عنوان امام نام می برد.97 آیا جایز است که زمان از امام خالی باشد؟ قاضی عبدالجبار در این مورد گوید: جایز نیست علم به حاجت امام، عقلی باشد، بلکه باید شرعی باشد و جایز نیست که زمان از امام، خالی باشد. در مورد امور دنیوی باید امام باشد، ولی در مورد تکالیف عقلی و سمعی جایز نیست.98 مشروعیت خلفای راشدین از نظر قاضی عبدالجبار
او به امامت ابوبکر اعتقاد دارد و گوید که مسلمانان وی را به عنوان امام انتخاب کردند. عدم حضور حضرت علی علیه السلام را در میان مردم به عنوان مخالف نمی شناسد و می گوید: چگونه ممکن است که حضرت علی مخالف باشد و در آغازین روزهای خلافت ابوبکر در جنگ های رده شرکت کند و گفته ی ابوسفیان را مبنی بر بیعت با ایشان رد کند.99 معلوم نیست، چرا وی معتقد است که حضرت علی در جنگ های رده شرکت کرد و این در حالی است که حضرت علی علیه السلام در جنگ های رده حضور نداشت.
در مورد عُمر، می گوید: همان خصوصیاتی که ابوبکر برای امامت داشت، عمر نیز داشت. در اثبات امامت عمر، می گوید: ابوبکر ورقه ای نوشت و آن را به دست عثمان داد که در آن ورقه، عمر را به جانشینی خود معرفی کرده بود بدین ترتیب، عمر از طریق نص انتخاب شد و در آن اهتمام وی به دین و مسلمین بود.100
در مورد عثمان، می گوید: عثمان از بزرگترین مردان صدر اسلام بود و فضائل و مقامات وی مشهور است. اگر او فرد خوبی نبود، دو تا از دختران پیامبر را نمی گرفت. او ثروتی عظیم داشت که آن را انفاق کرد. در جهت تجهیز سپاه، اموال خود را می داد و از طریق شورای حل و عقد انتخاب شد.101 در مورد امامت حضرت علی علیه السلام می گوید، امامت حضرت علی علیه السلام از طریق اجماع، صورت گرفته است و در اثبات امامت وی می گوید: جماعت زیادی از روی رضا و رغبت با وی بیعت کردند و برای خلافت و انتخاب وی، مردم در مسجد با او بیعت کردند.102 بیعت کنندگان بزرگی چون عمار و مقداد و... با وی بیعت کردند که همین امر برای انتخاب وی کافی است.103 امامت فاضل و مفضول از دیدگاه قاضی عبدالجبار
به عقیده ی شیعه ی امامیه، امام باید فاضل ترین مردم زمان خود باشد، ولی زیدیه و بیشتر معتزله با این عقیده موافق نیستند و می گویند: همان طور که ممکن است در میان رعیتِ یک پادشاه کسی پیدا شود که از او بهتر و فاضل تر باشد، در میان اتباع امام هم، وجود همین کیفیت امکان دارد؛ به همین جهت امامت مفضول اشکالی ندارد، چنانکه عده ای از معتزله به ویژه معتزله ی بغداد با اینکه حضرت علی بن ابی طالب را از ابوبکر، فاضل تر می دانستند، باز امامت ابوبکر را که به اصطلاح نسبت به حضرت علی بن ابی طالب، مفضول محسوب می شود، صحیح می شمردند.104
متقدّمین معتزله معتقدند که افضل مردم بعد از رسول اللَّه صلی الله علیه وآله، ابوبکر، عمر، عثمان و سپس علی علیه السلام می باشد، به جز واصل بن عطا، که معتقد است، علی علیه السلام با فضیلت تر از عثمان است و به همین دلیل وی را شیعه نامیده اند. ابوعلی و ابوهاشم در مورد آن توقف کرده اند. ابوعبداللَّه بصری معتقد است، بعد از رسول اللَّه صلی الله علیه وآله، علی علیه السلام و سپس ابوبکر، عمر و عثمان با فضیلت هستند. قاضی عبدالجبار نیز به فاضل بودن علی علیه السلام اعتقاد دارد، ولی معتقد است که در بحث امامت باید امامت مفضول بر فاضل را رعایت کرد.105
یکی از شروطی که امامیه در مبحث امامت به آن معتقدند، بحث عصمت امام است. آنها معتقدند که امام علی علیه السلام معصوم است و بعد از او یازده امام که از نسل وی هستند، معصوم می باشند. قاضی عبدالجبار به بحث عصمت امام توجهی ندارد. معتزله فقط عصمت را در مورد پیامبران قبول دارند و آن بدین گونه است که گناهان کبیره را از پیامبران مبرّا دانسته، ولی گناهان صغیره را جایز شمرده اند.106 دیدگاه قاضی عبدالجبار در مورد مخالفین حضرت علی علیه السلام
قاضی عبدالجبار، محاربه ی اصحاب جمل را خطا می شمرد؛ چون معتقد است که آنها بر ضدّ امام، به بهانه ی خون خواهی قتل عثمان به پا خاستند.107 این بهانه تنها به دلیل نقض بیعت آنها بود؛ زیرا آنها قبلاً با امام بیعت کرده بودند و بسیاری از آنها مثل طلحه و زبیر، خود از شورشیانی بودند که در قتل عثمان دست داشتند.
او کار قاعدین را نمی پسندد، ولی می گوید: آنها بعداً توبه کردند.108 زیرا امام از آنها خواست که در جنگ جمل، وی را همراهی کنند، ولی آنها بهانه هایی آوردند و امام را در جنگ جمل همراهی نکردند.
وی معاویه را یاغی می شمرد.109 در این مورد حدیثی از پیامبر است که به عماریاسر فرمود: همانا تو را گروه یاغی می کشند. در جنگ صفین، معاویه می خواست، حیله و تزویر به کار ببرد، بنابراین گفت: هر کس که عمار را به جنگ آورده است، وی کشنده ی عمار است که امام علی علیه السلام فرمود: پس آیا کشنده حمزه و... پیامبر بوده است؟ وی هر سه جنگ امام علی با مخالفین را بر حق شمرده و در این مورد حدیثی از پیامبر را نقل می کند که به حضرت علی فرمود: «انک ستقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین».110
می توان چنین گفت که قاضی عبدالجبار، حرکت مخالفین امام علی علیه السلام را که به قصد ثروت، طمع و شهوت، شکل گرفته بود، نادرست می شمرد و حرکت قاعدین را به سبب نداشتن بینش سیاسی که موجب شد، امام را حمایت نکنند، محکوم می کند. مناظره ی قاضی عبدالجبار با شیخ مفید
گویند، چون شیخ مفید از وطن خود، عکبری به بغداد آمد، روزی در مجلس درس قاضی عبدالجبار معتزلی که مملو از علمای فِرَق بوده، حاضر و در پایین مجلس نشست. پس از اجازه گرفتن، صحت حدیث غدیر را تفسیر نمود، بعد از تصدیق قاضی، معنی مولی را که در آن حدیث است، پرسید. قاضی گفت: به معنی اولی است. شیخ گفت: پس این اختلاف شیعی و سنّی در تعیین امام برای چیست؟ قاضی گفت: خلافت ابوبکر، درایت است و حدیث غدیر روایت و مرد عاقل، درایت را به جهت روایت ترک نکند. شیخ صحّت و سقم این حدیث شریف نبوی «یا علی حَربُک حَرْبی و سلمک سلمی» را استسفار نمود، قاضی، صحّت آن را نیز تصدیق نمود. شیخ، وضعیت اصحاب جمل را که با حضرت علی علیه السلام جنگ کردند، استکشاف نمود، قاضی گفت: که ایشان توبه کردند. شیخ گفت: حرب ایشان، درایت است و توبه روایت. پس قاضی ساکت شد. بعد از آگاهی از اسم شیخ، برخاسته و شیخ را در جای خودش نشانید و گفت: أنت المفید حقاً. علمای حاضر مجلس شگفت زده شدند. قاضی گفت: اینک از جواب او درمانده ایم، شما جوابش بگویید تا برخیزد و باز در مقام قبلی خود بنشیند.111
این قضیه به گوش عضدالدوله ی دیلمی رسید به دلیل اظهار قدردانی از خدمت دینی آن عالم ربّانی، یک غلام و یک جبه و دستار نیکو و یک مرکب خاص با زین و لجام زرّین و صد دینار زر خلعتی که هر دینارش معادل ده دینار معمولی بوده به شیخ بخشید و بعد از این قضیه، شیخ به لقب مفید معروف و مشهور گردید.112 8. صاحب بن عباد طالقانی
ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بن عباس در سال 326هجری در طالقان از نواحی قزوین متولّد شد.113 بعدها در اصفهان و سرانجام در ری سکونت گزید و در سال 385هجری در ری چشم از جهان فرو بست.114 صاحب بن عباد، اعتزال را از پدرش حسن بن عباد بن عباس، فرا گرفت و همواره مردم را بدان، فرا می خواند و در انتشار آن می کوشید و مناصب والا را به ایشان می سپرد، اموال زیادی به آنها می بخشید و ری در زمان او برای معتزله، مانند بغداد در عهد مأمون و معتصم بود و صاحب برای ایشان مثل احمد بن أبی دؤاد بود.115 صاحب، نخست مکتب دار یک ده بود، سپس به کاتبی پرداخت و آنگاه مراتب و مدارج ترقی را به سرعت پیمود تا به وزارت رسید و به سبب مصاحبت با مؤیدالدوله یا ابوالفضل بن عمید، صاحب خوانده شد.116 صاحب سالها نزد ابن عمید درس وزارت آموخت؛ از این رو بلافاصله پس از او به وزارت مؤیدالدوله رسید و در علم دوستی و ادب پروری، گوی سبقت را از وزیر پیشین در ربود.117 وی مجالس خود را همواره به وجود ادیبان و زبان آوران می آراست و حکمت، پزشکی و ریاضیات را می ستود و خود رساله ی نیکو در طب نوشت.118
صاحب برای علاقمندان علم و دانش، کتابخانه ای بزرگ به وجود آورد که بالغ بر 117هزار جلد کتاب داشت و بر دوش چهارصد شتر، حمل و نقل می شد و فهرست آن به ده مجلد می رسید.119
بخش عظیمی از آن کتابخانه که بیشتر حاوی آثار کلامی، فلسفی و نجومی معتزلیان بود به دنبال یورش محمود غزنوی به ری و به فرمان وی به آتش کشیده شد.120 ابن عباد در سال 347هجری مؤیدالدوله، پسر رکن الدوله را تا بغداد همراهی کرد و هنگامی که رکن الدوله در سال 366هجری درگذشت و مؤیدالدوله بر جای او نشست، صاحب، مقام کاتبی یافت و نزد ابوالفتح بن العمید که وزیر بود، خدمت کرد. مؤیدالدوله در مقام «شریک دوم» برادر قدرتمندش عضدالدوله که اداره ی ولایت عراق را به دست گرفته بود در ری و اصفهان حاکم بود. پس از خلع ابوالفتح بن عمید از مقام وزارت و اعدام وی، ابن عباد جانشین وی شد.121 وی در علم، فضیلت، فهم و فطانت یگانه ی روزگار بود و در اصابت رأی و تدبیر، اضائت خاطر و صفای ضمیر، سرآمد وزرای کفایت آثار بود.122 چون مؤیدالدوله وفات یافت، ارکان دولت و اعیان حضرت با یکدیگر مشورت کردند که کدام یک از اولاد بویه را قائم مقام گردانند. صاحب گفت: هیچ یک از ملوک دیلم، مستحق سلطنت نیست، مگر فخرالدوله، فخرالدوله در ماه رمضان سال 373هجری به مملکت ری رسیده بر تخت سلطنت تکیه زد و منصب وزارت را به صاحب بن عباد واگذار کرد.123
صاحب در دربار آل بویه به مرتبه ای از اقتدار رسید که شاهزادگان، امیران و سرلشکران چون پیش او می آمدند، زمین را بوسه می زدند. ایشان فردی معتزلی بود و یکی از مدافعان اصیل اعتزال بود که خود دستور تشکیل جلسات مناظره را می داد و در مورد خلق قرآن، مناظره می کردند. اگر معتزله توانست به اقتدار ممکن در دولت آل بویه برسد، تنها به لطف اعتبار صاحب بن عباد بود. ابن عباد، جای پدرش را گرفت و به کلام معتزلی جلب شد. اثری از پدر به نام فی احکام القرآن که در آن از آئین معتزله دفاع شده بود با اجازه ی پدر به پسر منتقل شد. ابن عباد مانند پدرش به تشیع گرایش داشت و ظاهراً پیرو مذهب زیدی بود. صاحب در یکی از آثارش مشهور به الامامه، فضایل علی علیه السلام را بر می شمارد و در عین حال، بر مشروعیت گذشتگان نیز صحه می گذارد و این موضعی است که معمولاً حاکی از گرایش به مذهب زیدی است.124 به غیر از ابوحیان توحیدی که وی را آماج حَملات کنایه آمیز قرار داده، بقیه ی دانشمندان و علمای آن عصر وی را ستوده اند. صاحب بن عباد، نقش بسیار مؤثری در پیش برد مذهب معتزله ایفا نمود. وی گروهی به نام دعات تشکیل داده بود که به اینپی نوشت ها: 1. دانشیار دانشگاه تربیت معلم تهران. 2. کارشناس ارشد تاریخ اسلام. 3. ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 14، قم، منشورات الشریف الرضی، 1364، ص 267. 4. علی سامی النشار، فرق و طبقات المعتزله، مصر، دارالمطبوعات الجامعیه، 1972، ص 85. 5. همان، ص 210. 6. خیرالدین الزرکلی، الاعلام، ج 1، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989، ص 127. 7. عبدالرحمن بدوی، تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، ج 1، حسین صابری، مشهد، آستان قدس، 1374، ص 314. 8. ابن خلکان، پیشین، ص 269. 9. احمد بن یحیی بن المرتضی، طبقات المعتزله، بیروت، منشورات دارالمکتبة الحیاه، بی تا، ص 80. 10. همان. 11. همان، ص 71. 12. زهدی حسن جاراللَّه، المعتزله، مطبعه قاهره، 1366 ق، ص 149. 13. محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 20، بیروت، دارالکتاب العربی، 1415، ص 127. 14. ابن مرتضی، پیشین، ص 82. 15. رشید الخیون، معتزله البصره و البغداد، لندن، دارالحکمه، 1997 م، ص 210. 16. ابن مرتضی، پیشین. 17. همان، ص 99. 18. همان، ص 101. 19. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 6، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1416، ص 320. 20. همان. 21. ابن خلکان، پیشین، ج 4، ص 268. 22. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 11، قاهره، دارالفکر، بی تا، ص 55. 23. ابن خلکان، پیشین، ج 3، ص 281. 24. علی سامی النشار، پیشین، ص 86. 25. میرزامحمدعلی مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج 1، تبریز، شفق، بی تا، ص 391. 26. ابن مرتضی، پیشین، ص 96. 27. همان. 28. همان. 29. همان. 30. همان. 31. همان، ص 106-110. 32. ابن ندیم، الفهرست فی اخبار العلماء المصنفین من القدماء و المحدثین و اسماء کتبهم، تهران، مروی، 1391، ص 222. 33. عبدالقاهر بغدادی، الفَرق بین الفِرق، قاهره، بی نا، 1984 م، ص 113. 34. ابن مرتضی، پیشین، ص 94. 35. همان. 36. عبدالرحمن بدوی، پیشین، ص 370. 37. عبدالقاهر بغدادی، پیشین، ص 184. 38. عبدالرحمن بدوی، پیشین، ص 372. 39. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، قاهره، مطبعه حجازی، 1368، ص 103. 40. همان. 41. علی سامی النشار، پیشین، ص 218. 42. ابن ندیم، پیشین، ص 219. 43. خیرالدین الزرکلی، پیشین، ج 4، ص 65. 44. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 11، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373، ص 16225. 45. زهدی حسن جاراللَّه، پیشین، ص 153. 46. ابوالعباس نجاشی، الرجال، قم، بی نا، 1407 ق، ص 267. 47. ابن ندیم، پیشین، ص 245. 48. علی اکبر ضیائی، «ابن اخشید»، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 2، موسوی بجنوردی، تهران، نشر دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1371، ص 72. 49. ابن ندیم، پیشین، ص 245. 50. همان، ص 246. 51. همان، ص 247. 52. ابن ندیم، پیشین، ص 222. 53. ابن مرتضی، پیشین، ص 106. 54. یکی از سران معتزله که در سال 326 فوت کرد و فرقه اخشیدیه به وی منسوب است. 55. جوئل کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، محمد سعید حنایی کاشانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1375، ص 255. 56. علی سامی النشار، پیشین، ص 222. 57. ابن ندیم، پیشین، ص 222. 58. ابن خلکان، پیشین، ج 4، ص 281. 59. ابن حجر عسقلانی، پیشین، ج 5، ص 36. 60. همان، ص 87. 61. همان، ص 339. 62. قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، قاهره، مکتبة وهبه، 1965. 63. الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 273. 64. خطیب بغدادی، پیشین، ج 11، ص 113. 65. ابی الفلاح عبدالحی بن العماد الحنبلی، شذرات الذهب، ج 3، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ص 20 و صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدی، الوافی بالوفیات، ج 18، بیروت، بی تا، 1411، ص 31. 66. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ه. ق، ص 142. 67. الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 273. 68. احمد محمود صبحی، فی علم الکلام، ج 1، بیروت، دارالنهضة العربیه، 1405، ص 332. 69. محمدصالح محمدالسید، الخیر و الشر عند قاضی عبدالجبار، مصر، دارقباء، 1998، ص 10. 70. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 3، عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366، ص 273. 71. میرزامحمدعلی مدرس تبریزی، پیشین، ج 4، ص 415. 72. احمد محمود صبحی، پیشین، ص 332. 73. قاضی عبدالجبار، پیشین، مقدمه. 74. محمدصالح محمدالسید، پیشین، ص 11. 75. صفدی، پیشین، ج 18، ص 31. 76. ابن خلدون، پیشین، ج 3، ص 673. 77. همان. 78. میرزامحمدعلی مدرس تبریزی، پیشین، ج 14، ص 415. 79. علی سامی النشار، پیشین، ص 6. 80. محمدصالح محمدالسید، پیشین، ص 12. 81. همان. 82. همان. 83. قاضی عبدالجبار، پیشین، مقدمه. 84. همان، ص 750. 85. همان. 86. عباس اقبال، خاندان نوبختی، تهران، کتابخانه طهوری، 1345، ص 54. 87. قاضی عبدالجبار، پیشین، ص 752. 88. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید، قسمت اول، ج 20، بی تا، بی نا، ص 197. 89. قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 753. 90. قاضی عبدالجبار، المغنی، پیشین، ص 202. 91. همان، ص 239. 92. قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 755. 93. عباس اقبال، پیشین، ص 56. 94. قاضی عبدالجبار، المغنی، ص 243. 95. قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 756. 96. عباس اقبال، پیشین، ص 57. 97. قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 762. 98. همان، ص 761. 99. قاضی عبدالجبار، المغنی، پیشین، ص 273. 100. همان، ج 20، قسمت دوم، ص 3. 101. همان، ص 30. 102. همان، ص 60. 103. همان، ص 65. 104. عباس اقبال، پیشین، ص 54. 105. قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص 770. 106. هاشم معروف الحسنی، شیعه در برابر معتزله و اشاعره، سید محمد صادق عارف، مشهد، آستان قدس، 1376، ص 278. 107. قاضی عبدالجبار، المغنی، پیشین، ص 70. 108. همان، ص 71. 109. همان، ص 72. 110. همان. 111. میرزامحمدعلی مدرس تبریزی، پیشین، ج 5، ص 362 و 361. 112. همان. 113. الزرکلی، پیشین، ج 1، ص 637. 114. ابن خلدون، پیشین، ج 3، ص 673. 115. فالح الربیعی، تاریخ المعتزله فکرهم و عقائدهم، قاهره، الدارالثقافیه للنشر، 1421، ص 25. 116. یاقوت حموی، معجم الادباء، ج 2، قاهره، دارمأمون، بی تا، ص 314. 117. عبدالرحیم غنیمه، تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، نوراللَّه کسائی، تهران، انتشارات یزدان، 1364، ص 22. 118. یاقوت حموی، پیشین، ص 276. 119. آدام متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج 1، علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، امیرکبیر، 1377، ص 126. 120. همان. 121. جوئل کرمر، پیشین، ص 355. 122. همان. 123. همان. 124. ابوحیان توحیدی، اخلاق الوزیرین، دمشق، مطبعه هاشمیه، 1965، ص 80 به بعد. 125. ابن حجر عسقلانی، پیشین، ج 1، ص 637. 126. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج 3، ابوالقاسم پاینده، تهران، جاویدان، 1371، ص 607. 127. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج 5، مصر، مطبعه الشرکه التمدن الصناعیه، 1915م، ص 10. 128. یاقوت حموی، پیشین، ج 6، ص 244 به بعد.
نظر شما