ابن اشعث
مجله تاریخ اسلام دهم فروردین ماه سال 1383 شماره هفدهم
نویسنده : واگلیری ال. ویکا
ترجمه: علی اکبر عباسی 2
تحقیق درباره ی شخصیت های قرن نخستین هجری، مخصوصاً افرادی که خود و خاندانشان در حوادث آن دوره نقش مؤثری داشته اند، برای بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن روزگار ضروری است. یکی از این شخصیت ها عبدالرحمن بن محمد بن اشعث می باشد که مهم ترین حادثه ی زندگی وی قیام او علیه حجاج بوده که این قیام یکی از حوادث مهم دوره ی مهم حکومت بنی امیه محسوب می شود. در این مقاله سعی شده است علل این شورش، چگونگی گسترش آن، روند اوج گیری مخالفت ها و قیام بر ضد بنی امیه، ماهیت و اهداف قیام کنندگان، موضع گیری های ابن اشعث در سراسر آن ماجرا (که نزدیک بود خلافت اموی را سرنگون سازد)، مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی، از خانواده های اشرافی حضرموت می باشد که به دلیل شورش علیه حجاج (که در بین سال های 80 - 83 ق / 699 - 702م) به وقوع پیوست، مشهور شد. او نوه ی اشعث معروف بود.3 پسرش محمد به اندازه ی پدر معروف نبود ولی در حوادث عصر خویش نقش مهمی را ایفا کرد. نام مادر عبدالرحمن بن محمد بن اشعث، ام عمرو دختر سعید بن قیس همدانی بود.4 منابع می نویسند عبدالرحمن فعالیت های سیاسی پدرش را ادامه داد. هم چنین او بود که محل پنهان شدن مسلم بن عقیل را برای عبیداللَّه بن زیاد فاش ساخت (60ق / 680م)، هر چند این افشا فقط در نتیجه ی یک اقدام ناشیانه صورت گرفت.5 در سال 67 قمری/ 686 میلادی او همراه مصعب بر ضد مختار جنگید.6 احتمال دارد که وی به تلافی قتل پدرش، مصعب را تشویق به کشتن اسیران از یاران مختار نموده باشد و یا خودش اقدام به این کار کرده باشد.7 منابع پس از آن از وی تا سال (72 ق / 2 - 691م) - که در آن سال حوادث خیلی مهمی رخ داد -، یادی ننموده اند. یعنی زمانی که عبدالملک، مصعب را بر سواحل دجله نزدیک کلیسای کاتولیک ها شکست داد و کشت.8 و از قرار معلوم حجاج در جمادی الثانی همان سال به جنگ ابن زبیر در مکه فرستاده شد. آن چنان که مشهور است مهلب بن ابی صفره به خدمت خلیفه ی اموی که مصعب را شکست داده بود در آمد و عبدالرحمن ظاهراً به همین روش عمل نمود؛ زیرا ما می بینیم بصیر برادر عبدالملک، عبدالرحمن را در راس سپاهی 5 هزار نفری از مردم کوفه قرار داد که آنها را برای جنگ با خوارج آماده کرده بود. این نیروها به همراهی نیروهای دیگر، تحت فرماندهی سردار اموی، خالد بن عبداللَّه بن خالد بن اسد قرار داشتند (سال 72 ظاهراً نخستین ماه های سال 692م). خوارج که به شهر اهواز نزدیک بودند بعد از حدود بیست روز و قبل از این که نیروهای حکومتی برسند، عقب نشینی نمودند و عبدالرحمن به سوی ری رفت. وی به عنوان حاکم این شهر از سوی بصیر تعیین شده بود.9 بین سال های 72 تا 76 قمری خبری از فعالیت های عبدالرحمن در منابع نیست. در سال 75 قمری / 694 - 695 میلادی، حجاج از جزیرة العرب فرا خوانده شد و به عنوان حاکم عراق منصوب گشته و به کوفه وارد شد. از این پس برای عبدالرحمن خیلی سخت بود که با حجاج که مافوقش محسوب می شد، رفتاری متناسب داشته باشد. جنگ به ضد ازارقه هنوز تمام نشده بود که گروه دیگری از خوارج که اکثریت ایشان متعلق به طایفه ی بنی شیبان بودند، ترور و وحشت را در نواحی مرزی عراق و خود آن ناحیه گسترش دادند. این گروه که مرکب از تعداد کمی مردان جنگی بودند، در برخورد با نیروهای حکومتی شکست بسیار سختی را بر آنها وارد ساختند.10 در این زمان حجاج یک سپاه 6 هزار نفری از سواران تعلیم دیده را در اختیار ابن اشعث قرار داد تا شبیب خارجی را تعقیب نماید. ابن اشعث از توصیه های سردار بجیلی عثمان بن سعید، پیروی نمود که مهارت تاکتیکی دردناکی را از شبیب تجربه کرده بود.11 وی در تعقیب خوارج شتاب می نمود و در عین حال همه نوع احتیاط را برای اجتناب از مواجه شدن با حمله ی ناگهانی آنها انجام می داد. چون جنگ طولانی شد حاکم مدائن، عثمان بن قطن، در نامه ای به حجاج از تاکتیک جنگی ابن اشعث انتقاد نمود. عثمان از سوی حجاج برای در دست گرفتن ابتکار عمل جنگ دعوت شد. او به شبیب حمله کرد ولی در مقابله با ضد حمله ی خوارج نتوانست ایستادگی کند؛ بنابراین خودش همراه با 1120 و یا 720 تن از سربازانش کشته شدند و باقی مانده ی سپاه شکست خورده و گریختند.12 عبدالرحمن در طی نبرد از اسب پرت شد و با کمک یکی از رفقایش (ابن ابی صبره) گریخت و بعد از ماجراجویی های بسیار به کوفه رسید. وی در این شهر پنهان شد تا این که حجاج به او امان داد.13
رابطه ی بین حجاج و ابن اشعث ابتدا دوستانه بود و محمد پسر حجاج، با دختر ابن اشعث ازدواج کرد اما این روابط به زودی به سردی گرایید. در شرح شورش ابن اشعث همه ی منابع به این تغییر اوضاع اشاره دارند. علتش نیز این بود که ابن اشعث متکبرانه متوجه موقعیت اشرافی خویش بود و به همین دلیل به طور قابل ملاحظه ای خود را از همه ی امیران حکومتی شایسته تر می دانست. بر اساس گزارش مسعودی او عنوان نصیرالمؤمنین (یعنی کمک کننده به مؤمنان) را به خودش داده بود.14 ظاهراً خود را در جایگاه دفاع کننده از مؤمنان واقعی قرار می داد و در مقابل، امویان و حجاج را مسلمانان بد دین معرفی می نمود. او هم چنین ادعا می کرد که قحطان است، (شخصی که یمنی ها انتظار آمدنش را داشتند تا باعث تلسط دوباره ی آنها گردد).15 این چنین تکبری حجاج را سخت آزار می داد و به همین جهت وی شدیداً رفتار ابن اشعث را محکوم می کرد (ببینید چگونه قدم می زند؟ چگونه! من دوست دارم گردنش را بزنم!) وقتی این اظهارات به ابن اشعث گزارش شد، وی عکس العمل شدیدی از خود نشان داد. گفته شده که او فریاد زد، به او فرصت نخواهم داد و او را از قدرت بر کنار خواهم ساخت.16 به نظر می رسید یک تنفر متقابل بین آنها به وجود آمده بود.17 ابن کثیر و دیگر نویسندگان نیز از شدت این تنفر سخن گفته اند. ناگهان در آن زمان حوادثی در کوفه اتفاق افتاد که مایه ی تعجب شد. حکومت سیستان که در آن دوران جزء خراسان بود، به وسیله ی حجاج تعیین می شد.18 وظیفه ی حاکم محلی آن سامان بود که حاکم قلمرو مرزی کابلستان را - که در منابع تحت عنوان رتبیل به آن اشاره شده است - تحت فرمان خویش درآورد. رتبیل از مردم آن سامان تقاضا کرد در برابر مسلمین مقاومت کنند. در برخوردی که بین رتبیل و حاکم انتصابی عبیداللَّه بن ابی بکره در سال 79 قمری / 698 - 699 میلادی به وقوع پیوست، حاکم به سختی شکست خورد. حجاج از این شکست نگران شد و سپاهی آماده نمود که به دلیل تجهیزات باشکوهش، سپاه طاووس (جیش الطواویس) نامیده شد. این سپاه بایستی تحت فرمان شخصی قرار می گرفت که دو سردار زیر فرمان وی قرار گیرند در نهایت عبدالرحمن بن محمد بن اشعث انتخاب شد. این انتصاب در کوفه مایه ی شگفتی شد. یکی از عموهای پدری عبدالرحمن بن حجاج در مورد احتمال شورش برادرزاده اش هشدار داد. اما حجاج از لغو تصمیمش امتناع ورزید. بر اساس روایت طبری مشخص نیست که عبدالرحمن در آن زمان در کجا بود.19 بر اساس روایت دیگر او برای خواباندن شورش یکی از فرماندهان نظامی که از کمک به حاکمان سیستان و سند در وقت ضرورت دریغ کرده بود، به آن جا فرستاده شده بود.20 جزئیات این روایت قابل اعتمادتر است. البته در روایت دیگری آمده است که عبدالرحمن در این زمان سپاه طاووس را همراهی می کرد.21 در کتاب زندگی حجاج، شرح گزارش شورش ارائه شده است. در این کتاب حوادث همراه جزئیات مفصل که به وسیله ی نقل قول ها، نطق ها، نامه ها و اشعار تایید می شود، آورده شده است. ما در این مختصر در مورد این قیام با تاکید بر جزئیات مشخصی که به بیان چگونگی و علل و توسعه ی این شورش اشاره دارد پرداخته ایم؛ شورشی که نزدیک بود به سرنگونی خلافت اموی منجر شود.
ابن اشعث در سال 80 قمری / 699 - 700 میلادی به سیستان رسید (مراجعه کنید به ترتیب زمانی وقایع صفحات بعدی همین مقاله). اولین اقدام وی این بود که سپاهیانی را که در پادگان ها بودند وادار کرد تا به سپاه طاووس بپیوندند. او بعد از رد تقاضای صلح پیشنهاد شده از سوی رتبیل، با تاکتیک های کاملاً متفاوت از روش ابن ابی بکره، به کابلستان تاخت. وی روستاها و دژهای زیادی را تصرف نمود و ارتباطش را با کاخ هایی که تصرف کرده بود از طریق چاپارهای خدماتی حفظ کرد. وقتی او به سرزمین های مرزی و به کوه های بلند مسلط شد به بست برگشت و نفوذ و پیشرفت بیش تر را تا بهار سال 81 قمری / 700 میلادی به تعویق انداخت. وقتی حجاج از این قصد ابن اشعث آگاه شد، در نامه ای که برای او فرستاد ضمن ابلاغ پیام های متکبرانه و اهانت آمیز به او دستور داد که به سوی مرکز کابلستان حرکت کند و در آن جا تا سرحد مرگ با دشمن بجنگند. در مقابل ابن اشعث از سپاهیان خواست تا زمین را شخم بزنند، آن گونه که از پیام دومش بر می آید وی سکوتی مبنی بر رضایت از درنگ و به تاخیر انداختن جنگ را مد نظر داشته است.22 می توان از این طرز برخورد نوعی تهدید را نیز برداشت نمود. یعنی او به گونه ای طعنه آمیز اظهار داشته است که سربازان ممکن است به خوبی از عهده کاشتن غلات برآیند و وی در خلال این مدت (کاشت تا برداشت محصول) آنها را برای رسیدن به یک پیروزی نهایی احضار نخواهد کرد. مطمئناً عبدالرحمن از اتهاماتی هم چون ترسو بودن و بی کفایتی که حجاج بر ضد وی به راه انداخته بود، رنجیده بود. او اکنون آماده بود که نشان دهد نسبت به این اتهامات حساس است. اما اقدامی بدون مشورت با یارانش انجام نداد.23 ابن اشعث به مشاورانش فهماند که قصد ندارد از این دستورات اطاعت کند. هم چنین در خطبه ای که برای سپاهیان خواند با سیاستی بیش تر اظهار داشت که علاقه مند است آینده ی خوبی برای ایشان فراهم سازد. در مورد جنگ نیز گفت او با تایید و نظر مردان با تجربه رفتار نموده است. بعد از آن، ابن اشعث آنها را از دستورات و تهمت های حجاج آگاه نمود. وی اعلام کرد که آن ها برای اخذ یک تصمیم مناسب آزاد هستند. او هم چنین در مورد خودش گفت:
من نیز مثل یکی از شما هستم، اگر به دستورات حجاج عمل کنید من نیز عمل می کنم و اگر امتناع کنید من هم امتناع خواهم کرد.
سربازان فریاد برآوردند که از حجاج اطاعت نمی کنند. ابوطفیل عامر بن واثله ی کنانی، شاعر، ناطق و محدث مشهور، خلع حجاج را اعلام نمود و دیگر خطیبان سپاه را به حرکت به سمت عراق و بیرون راندن دشمن خدا از آن جا دعوت نمود. آنها سوگند خوردند که به ابن اشعث وفادار باشند. بنابراین، شورش قطعی شده بود. ابن اشعث به رتبیل پیشنهاد موافقت نامه را داد که وی پذیرفت. بر اساس این توافق نامه اگر ابن اشعث پیروز می شد برای رتبیل موقعیت مشخصی را در نظر می گرفت و اگر شکست می خورد رتبیل به او پناه می داد. در طی راهپیمایی نظامی به سمت عراق، شاعرانی که همراه سپاه شورشی بودند، پیروزی هایشان را در پیشروی ها جشن گرفتند. یکی از آنها، اعشی همدان که مهم تر از سایرین بود حجاج را متهم نمود که پرهیزگاری را برای ستمگری رها نموده و مرتد شده است. این شاعر حجاج را دوست شیطان نامید و اضافه نمود که ابن اشعث فرمانده ی قحطانی ها و همدانی ها بر ضد معدی ها و ثقفی هاست. بنابراین، اظهاراتش شامل محکومیت مذهبی و تنفر قبیله ای می شد.
با رسیدن شورشیان به فارس یک واقعیت مهم و جدید مشخص گردید، شورشیان ناگهان دریافتند که مخالفت با حجاج، آنها را با خلیفه نیز درگیر ساخته است و آنها ناخواسته علیه او نیز اقدام نموده اند. از این رو شورشیان توسط قراء مذهبیون مورد تشویق قرار گرفتند. اکثریت شورشیان سوگند یاد نمودند که امامان جور را طرد نمایند و وفاداریشان را به ابن اشعث تجدید کردند. وی نیز برای آنها در اجرای شرایط بیعت سوگند یاد کرد. حجاج وقتی از توسعه و کیفیت قیام آگاه شد، به بصره رفت و از عبدالملک خواست تا برای وی سپاهی شامی بفرستد. خلیفه برای او دسته هایی از نظامیان یکی پس از دیگری فرستاد. نزدیک شوشتر نیروهای جلودار ابن اشعث با نیروهای حجاج درگیر شدند و آنها را شکست دادند و تلفات سنگینی بر آنها وارد ساختند (9 تا 10 ذی الحجه 81 / 24 یا 25 ژانویه 701). پس از این شکست حجاج به سرعت به بصره عقب نشینی کرد. این چنین احتیاطی ضروری بود؛ زیرا گفته می شد ابن اشعث حدود 33 هزار سواره نظام و صدوبیست هزار نفر پیاده نظام دارد. از آن جا که حجاج نمی توانست در بصره مقاومت کند در زاویه سنگر گرفت. عبدالرحمن در 29 ذی الحجه وارد بصره شد و موقعیتش را در آن جا مستحکم نمود. بعد از یک ماه برخورد شدید، در وضعیتی که وضع عمومی سربازان حجاج روز به روز بدتر می شد، نبرد نهایی به وقوع پیوست (پایان محرم 82 / اوایل مارس 701). ابن اشعث به پیروزی نزدیک بود که دلیری و مهارت سفیان بن ابرد شامی وضع را عوض کرد و تعدادی از قراء - که بنابر توضیحات ابن کثیر از علما بودند - کشته شدند.24 بعد از این شکست ابن اشعث با سربازان کوفی و نخبگان سواره نظام بصری به کوفه رفت. نایب او در بصره که یک هاشمی به نام عبدالرحمن بن عباس بود، تلاش هایی را برای حفظ موقعیتش در شهر انجام داد اما بصری ها فرصت را برای پذیرش امان که از سوی حجاج پیشنهاد شد از دست ندادند.25 بنابراین عبدالرحمن بن عباس با یک گروه از بصری ها به مافوقش در کوفه پیوست. در هنگام ورود او به کوفه ابن اشعث توسط یک افسر مدائنی به نام مذار بن ناجیه از دارالحکومه بیرون رانده شده بود. این افسر از گرفتاری های ابن اشعث استفاده نموده و دارالحکومه را تصرف کرده بود. ابن اشعث بعد از حملات همه جانبه همراه با دیگر تهدیدها توانست خود را بر آن جا مسلط سازد. در کوفه نیروهای او به واسطه ی پیوستن تعداد زیادی از مردم که از حکومت اموی ناخوشنود بودند، افزایش یافت. از طرف دیگر حجاج بصره را به پسر عمویش ایوب بن حکم بن ابی عقیل سپرد و عازم کوفه شد (اواسط صفر 82 / آوریل 701). در راه از برخورد با دسته های سواره نظام هوادار ابن اشعث به ستوه آمد او با رسیدن به جلگه ی وسیعی نزدیک کوفه، جایگاهش را در دیر قره مستقر ساخت. عبدالرحمن نیز شهر را ترک کرد و در دیر جماجم با نیروهایش که اکنون بالغ بر 200 هزار نفر می شد (100 هزار نفر حقوق بگیر و 100 هزار نفر موالی)، اردو زد. سپاه حجاج نسبت به سپاه ابن اشعث کوچک تر بود و موقعیت ناشیانه ای داشت و پیش بینی می شد که با مشکل مواجه شود. علی رغم این وضع، نیروهای امدادی شامی موفق شدند به سپاه حجاج بپیوندند. هر دو سپاه خندق هایی حفر کردند و برای مدتی در زاویه مشغول زد و خورد شدند. در خلال این مدت اعیان شام در دمشق مایل بودند بحران به صورتی مسالمت آمیز حل شود. عبدالملک نیز سعی کرد بر خلاف توصیه ی حجاج مذاکراتی را با شورشیان انجام دهد. از میان نمایندگان اعزامی برادرش محمد و پسرش عبداللَّه از سوی او به شورشیان پیشنهاد کردند که عبدالملک حجاج را برکنار سازد و حقوق عراقیان را برابر با شامیان پرداخت نماید، هم چنین به عبدالرحمن پیشنهاد کردند که حکومت هر شهری از عراق را که مایل است، انتخاب نماید. در جلسه ی شورای شورشیان این پیشنهادات علی رغم سخنانی که ابن اشعث بر زبان راند و از مشاوران و همپیمانانش خواست تا آن را بپذیرند، رد شد. یاران ابن اشعث تصور می کردند که دشمنان فقط به این دلیل وارد مذاکره شده اند که وضع اسفناکی دارند (در واقع از شیوع قحطی در اردوگاه حجاج با خبر بودند) و فکر می کردند که پیروزی نهایی با ایشان است. درگیری بار دیگر از سر گرفته شد و دو سپاه برای مدتی طولانی رویاروی هم قرار گرفتند. گفته می شود جنگ خندق صد روز و یا چهار ماه به طول انجامیده و در آن چهل و هشت درگیری به وقوع پیوسته است.
سرسخت ترین مخالفان حکومت بنی امیه، قراء بودند که با شور مذهبی فراوان متقاعد شده بودند که برای دفاع از دین که به وسیله ی بی دینی امویان تهدید می شد، باید بجنگند. آنها خود را به صورت یک گردان تحت فرماندهی جبلة بن زحربن قیس جعفی قرار داده بودند و فقط پس از مرگ این فرمانده بود که دلیری آنها کم شد و متفرق شدند. بالاخره در شعبان 82 / سپتامبر 710 نبرد اصلی به وقوع پیوست. در ابتدا پیشروی از آن نیروهای ابن اشعث بود، اما مدت کوتاهی قبل از غروب آفتاب آنها پراکنده شدند و ابن اشعث بعد از تلاش های بیهوده برای جمع آوری مجدد آنها به همراه فقط تعداد کمی از یارانش صحنه ی نبرد را ترک کرد. وی بعد از رسیدن به کوفه و برداشتن خانواده اش مستقیماً عازم بصره شد. در این هنگام حجاج به کوفه آمده و در آن جا دادگاهی تشکیل داد که تعداد زیادی از اسیران شورشی را در آن محکوم به اعدام نمود. اما ابن اشعث هنوز به طور کامل شکست نخورده بود. یکی از طرفدارانش، محمد بن سعد بن ابی وقاص، مدائن را که دارای موقعیت کلیدی در عراق بود، تصرف کرده بود. هم چنین یکی دیگر از طرفداران قریشی اش به نام عبیداللَّه بن سمره، نایب حجاج را مجبور کرده بود که بصره را به وی واگذار کند. حجاج یک ماه در کوفه باقی ماند و سپس در مسکن در کنار دجیل، جایی که هواداران سپاه شورشی در آن جا جمع شده بودند، با ابن اشعث رو در رو شد. بعد از درگیری هایی که حدود 2 هفته ادامه داشت، شکست ابن اشعث نقطه ی پایانی بر شورش وی محسوب گردید. وی با راهنمایی یک چوپان از میان بیشه زارها و باتلاق ها عبور کرد. در این هنگام یک دسته از شامیان به اردوگاه شورشیان شبیخون زدند. حجاج نیز از هر سو بر آنها حمله برد. در تلاش برای فرار، تعدادی از شورشیان خودشان را به آب انداختند و غرق شدند. این شکست سوم ابن اشعث به حساب می آمد. او به همراه بازماندگان سپاهش به طرف سیستان فرار کرد. در هنگام فرار وی مجدداً با تعدادی از سپاهیان حجاج که برای تعقیب او تحت فرماندهی عمرو بن تمیم لخمی فرستاده شده بودند، جنگید.26
هنگامی که ابن اشعث به سیستان رسید در ابتدا کارگزار از باز کردن دروازه ی شهر به روی او امتناع ورزید. سپس دروازه را به روی وی و سپاهیانش گشود، اما برای به دست آوردن توجه و الطاف حجاج، وی را دستگیر کرده و در غل و زنجیر بست. هنگامی که رتبیل به ملاقات ابن اشعث آمد، کارگزار را مجبور کرد که ابن اشعث را رها کند. بعد از آن به وعده هایی که چند ماه جلوتر داده بود، عمل کرد. او را با خود به کابلستان برد و به افتخار و شرف و بزرگی رسانید. در این هنگام حدود 60 هزار نفر از فراریان در سیستان جمع شده بودند. ابن اشعث از سوی آنها برای از سرگیری مبارزه دعوت شد و پذیرفت.27 از آن طرف عمرو سردار حجاج به سمت آنها به راه افتاد. اکثر یاران ابن اشعث ترسیدند که آنها در مقابله و مقاومت در برابر این سردار موفق نشوند. ابن اشعث خواست به سمت مرزهای خراسان حرکت کند. او و یارانش امیدوار بودند که با به کارگیری نیروی جدید و حفظ باقی مانده ی نیروها، تا مرگ حجاج یا عبدالملک صبر کنند. اما وقتی یک گروه 2 هزار نفری از آنها به فرماندهی عبیداللَّه بن سمره شکست خوردند او با این واقعیت مواجه شد که بین یارانش اشتیاق و هماهنگی وجود ندارد. از این رو به بهانه ای از آنها جدا شد و همراه گروهی که هنوز از وی پیروی می کردند به نزد رتبیل بازگشت. نیروهایی که در خراسان باقی ماندند، شخصی از تبار بنی هاشم را به فرماندهی خویش انتخاب نمودند. نام او را در منابع عبدالرحمن بن عیاش بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب ذکر کرده اند. در روایت واقدی و ابن کثیر، عبدالرحمن بن عیاش بن ابی ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب آورده شده است. وی مدت کوتاهی بعد از آن به خدمت یزید بن مهلب در جنگ هایش پیوست. آنها متحمل شکست سختی شدند و فرماندهان اسیر شده ی شان را به نزد حجاج فرستادند. حجاج نیز بیش تر آنها را اعدام کرد. هنگامی که حاکم بی رحم (حجاج) مشغول انجام تلافی و حتی اجرای حکم اعدام توده بود، عبدالرحمن در دربار رتبیل زندگی می کرد. اما حجاج می ترسید که مبادا عبدالرحمن دوباره مایه ی دردسر شود. از این جهت دائماً برای حامی اش نامه می نوشت و در کنار تهدیدهای متناوب وعده های وسوسه انگیز نیز می داد تا عبدالرحمن را به چنگ آورد. در نهایت رتبیل سر تسلیم فرود آورد. روایات مختلفی در مورد مرگ عبدالرحمن وجود دارد. گفته شده است که او به وسیله ی خود رتبیل کشته شده و یا به واسطه ی مرضی از دنیا رفته است. در هر صورت سر بریده شده اش برای حجاج فرستاده شد که آن را خواسته بود. اما گزارش هایی که عموماً منابع آنها را پذیرفته اند، متفاوت از این است. بر این اساس وی با زنجیر بسته شده و بر اساس دستوری که از حجاج گرفته بودند، در عمارتی محبوس گردید و او خود را از بالای دژ رخج به پایین انداخت. مردی که با زنجیر به او بسته شده بود نیز با وی به پایین افتاد. (85 ق / 704م) ترتیب زمانی وقایع
ترتیب زمانی وقایع این حادثه دقیقاً مشخص نیست، گرچه منابع در ذکر تاریخ روزها و ماه های تعدادی از حوادث مهم مثل نبردهای شوشتر و زاویه هماهنگ هستند. ولهاوزن )Ar, Reich, 051 f., Eng. tr( در این خصوص مطالعاتی را انجام داده است و تاریخ یک سری از وقایع را این چنین مطرح می سازد: سال 81 برای شروع شورش، سال 82 برای سه شکست ابن اشعث، سال 83 مشکلات او در سیستان و جنگ هایش در خراسان. روایت واقدی 28 تاریخ شروع شورش را در سال 82 و نبرد زاویه را در سال 83 می داند و بعد از آن تناقض گویی کرده سال 82 را برای نبرد دیر جماجم ذکر می کند. با توجه به این که تعدادی از وقایع در سال 83 اتفاق افتاده،29 ترتیب زمانی در روایت واقدی نمی تواند با واقعیات منطبق باشد و با روایتی دیگر در این زمینه مغایر است. به طور کلی تاریخ 14 جمادی الثانی 83 / 15 ژولای 703 پذیرفتنی نیست. این تاریخ فقط در روایت ابو مخنف ذکر شده است.30 اگر سال 83 برای زمان درگیری های نزدیک بصره پذیرفته شود نشان دهنده ی این است که فاصله ی بین این نبرد و نبرد نهایی دیر جماجم خیلی کم بوده است و اگر تاریخ این درگیری ها در سال 82 فرض شود، فاصله زمانی بین دو نبرد طولانی تر می شود که احتمالاً چنین است. ابن کثیر31 دوره ی جنگ خندق در کوفه را طولانی می داند و بر اساس نظمی که گزارش سال 82 را تکمیل می نماید، وی تعدادی از نبردهای دیر جماجم را در سال 83 ذکر می کند. ظاهراً ابن کثیر سعی دارد روایات مختلف را با هم تطبیق دهد. وی به اطلاعات گسترده در مورد چهار ماه درگیری در دوره ای که دو سپاه در دیر جماجم مقابل هم قرار گرفتند، اهمیتی نمی دهد. دلایل شورش
منابع عربی اغلب مایلند که حوادث تاریخی را در ارتباط با رویدادهای شخصی توضیح دهند. در موضوع مورد بحث نیز آنها در شرح حوادث گوناگون اهمیت زیادی را به تنفر متقابل دو قهرمان نسبت به یک دیگر می دهند. البته واقعیات با این عقیده که چنین تنفری وجود داشته است، همخوانی ندارد. حجاج، ابن اشعث را به فرماندهی سپاه در جنگ با خوارج انتخاب می کند. گفته می شود که او در آن هنگام برای انجام وظایفی دیگر به کرمان رفته بود و بالاخره او را به فرماندهی سپاه طاووس انتخاب می کند. دلیل این انتخاب ممکن است، اعتماد افراطی به ابن اشعث یا ترسی که از وی در دل داشت تلقی شود.32 هم چنین ممکن است حجاج ترجیح داده باشد او را به عنوان شخصی که برای او دردسر آفرین و خطرناک بود، از عراق دور نماید. اما اگر او به عنوان یک شخص عادی از موقعیت اشرافی ابن اشعث متنفر بود، - چنان که در منابع آمده است، - امکان نداشت که آن همه او را مورد لطف قرار دهد و اگر از خصومت ابن اشعث علیه خویش آگاه بود، وسایل لازم جهت نیل به مقاصدش را در اختیار او قرار نمی داد. این نکته را نیز باید متذکر شد که ابن اشعث دستورهای مافوقش را تا پاییز 81 صادقانه اجرا کرده است. بنابراین برخلاف تصور منابع عربی، بهتر این است که یا احساسات شخصی را در این قیام به کلی نادیده بگیریم، و یا دست کم قائل شویم که این احساسات اهمیت کم تری نسبت به سایر دلایل شورش داشته است و دلایل واقعی شورش را باید در جای دیگری جست وجو کرد.
و ن کرمر در کتاب های )Culturges chichtli che streifzuge 32. f( و )Culturgeschichte des orients 1 ,271( هماهنگ با نظریات مولر که به وسیله ی ون ولتون نیز تایید می شود (17 و 26)، شورش ابن اشعث را مربوط به موالی می داند. این مطلب با دقت بیش تر در تلاش های این گروه که با پذیرش دین اسلام در بصره و کوفه انجام دادند و از همان دوره ی نخستین همانند اعراب و به عنوان مسلمان وارد فعالیت های سیاسی شده بودند فهمیده می شود.
ولهاوزن )Ar. Reich, 151 ff. Eng. tr. 342ff( وقتی متوجه شد که مدت کمی بعد از سقوط مختار که حامی این گروه بود حجاج برای تازه مسلمانان مشکل ایجاد کرد، این ایده را که شورش ابن اشعث ادامه ی نهضت مختار بوده است، پذیرفت او می نویسد، تعداد زیادی از موالی نیز در کنار هم پیمانشان (براساس رسم زمان) جنگیدند. گر چه آنان شامیان را به دلیل حمایت از عربیت، دشمن می داشتند، ولی خواسته های آنها دلیل شورش نبود. او به طور اساسی بر این نکته تاکید می کند که ظهور اشرافیت عرب، در برابر اقتدار حکومتی، به نمایندگی حجاج که دارای تباری معمولی و غرور و تکبری زیاد بود، دلیل اصلی قیام می باشد. خاندان عرب بیش تر با رضایت خاطر از روسایشان تبعیت می نمودند. وقتی آنها خدمات گسترده ای در جنگ ها و در پادگان های ایالات دوردست انجام می دادند، دچار مشکلات زیادی می شدند. نه فقط یمنی های کوفه که ابن اشعث یکی از بزرگان ایشان بود، بلکه دیگر خاندان ها و نیز آنهایی که در بصره بودند، حمایت خویش را از وی مضایقه ننمودند. ولهاوزن اضافه می کند که بایستی در شورش تلاشی تازه برای رهایی عراقیان از یوغ شامی ها و یک طغیان بر ضد استفاده ی شامی ها از حقوق نظامی گری و امتیازاتی که به آنها بخشیده شده بود، صورت گرفته باشد. همه ی نظرات ولهاوزن در این مورد، به طور قابل ملاحظه ای باید پذیرفته شود، اما گفته ی او مبنی بر این که شورشیان هیچ انگیزه ی مذهبی نداشتند، با توجه به حضور پرشور قراء، به نظر قضاوتی نادرست و قابل نقد است. به نظر می رسد این شورش دارای دو مرحله ی برجسته بوده باشد: اول این که این شورش در آغاز، چیزی بیش تر از یک تمرد و سرپیچی از سیاست بازی های حجاج نبود؛ زیرا او ابن اشعث را به عنوان کارشناس نظامی تعیین کرده و به خود جرأت داده بود که دستورهای قاطع متفاوتی را به چنین شخصی بدهد؛ شخصی که با تجربه ی نظامی ای که داشت می دانست پیشروی در زمستان در کوه های کابلستان غیر ممکن است و پیش بینی می شد هر تلاشی برای نفوذ به آن جا به بدبختی ای شبیه آنچه دو سال قبل برای سپاه ابن ابی بکره اتفاق افتاده بود، منجر شود. واکنش سپاه نیز قابل فهم است. دوم این که در جریان راهپیمایی نظامی شورشیان به سمت عراق و بعد از رسیدن به آن جا، شورش از اساس تغییر کرد و عناصر مذهبی بر آن مسلط شدند. ارزیابی این تغییر از مقایسه ی بیعت سربازان با ابن اشعث در
سیستان و بیعت آنها با فرمانده ی خود در فارس مشخص می شود. در این فرصت آنها سوگند خوردند نسبت به وی وفادار باشند و او پاسخ داد که خلع حجاج، دشمن خدا را بر عهده گیرد. او از آنها خواست که از وی حمایت کنند و با حجاج بجنگند تا خدا او را از عراق بیرون کند و به مردم وعده فرمانبری داد.33 در استخر34 تشریفات متفاوت شد و مردم اقتدار ابن اشعث را به رسمیت شناختند اما او پاسخ داد که بهتر است با وی بیعت نمایند بدان ها چنین گفت:
شما سوگند خواهید خورد، سوگندی برای دفاع از کتاب خدا و سنت پیامبر و عزل امامان جور و جنگ با کسانی که خون خاندان پیامبر را مظلومانه ریختند.
وقتی آنها پاسخ مثبت دادند او با ایشان بیعت کرد.35
به نظر می رسد بعداً کنترل شورش از دست ابن اشعث بیرون رفت، گر چه جایگاهش به عنوان فرمانده حفظ گردید ولی اقتدارش کاهش یافت. مهم ترین دلیل بر این کاهش اقتدار، رد تقاضای خلیفه عبدالملک در جلسه ی مشورتی سران دیر جماجم بود، در حالی که ابن اشعث آن را پذیرفت.36 این کاهش اقتدار توسط قرینه های دیگری نیز ثابت می شود. منابع هیچ نطقی را از ابن اشعث مبنی بر اصرار بر ادامه ی شورش ذکر نکرده اند، بلکه وی فقط دستوراتی صادر می کرد.37 این در حالی است که همان منابع نطق های شدید اللحنی را از سوی قراء درباره ی ضرورت جنگ بر ضد بدعت ها و بدعت گزاران که به حقایق بی اعتنا بودند و ستم می نمودند، ذکر کرده اند. هم چنین موضوع این نطق ها در دفاع از دین و دنیا و به دست آوردن این دو بود، به دلیل این که پیروزی امویان در جنگ به منزله ی نابودی دین و دنیای عراقیان بود و نیز اعلام می کردند که در دنیا مردمی بی عدالت تر از آنها (امویان) وجود ندارد.38 درست است که سنت گرایان تمایلی برای ایراد نطق هایی از این نوع داشتند، ولی سکوت کامل و عدم فعالیت تبلیغی در حمایت از این جریان توسط کسی که شورش را شروع نموده بود، جالب توجه است. در حالی که قراء سوگند خوردند که تا دم مرگ بجنگند و از صحنه ی نبرد فرار نکنند، ابن اشعث مایل بود با خلیفه صلح نموده و سپاه را خلع سلاح نماید. او بر سپاهیان از پشت سر آنان فرمان می راند و خود را به صف مقدم نمی رسانید، آن گونه که وقتی تعدادی از فرمانده هانش در صف مقدم در نبرد زاویه از دست رفتند وی به دیر جماجم عقب نشینی نمود. هم چنین او ضمن فرار در مسکن، در خراسان نیز از ادامه ی مبارزه امتناع ورزید. به نظر می رسد که دلیل وی برای جنگ تا سرحد مرگ این بود که می ترسید به واسطه ی شورشی که انجام داده بود تنبیه شود. امکان دارد وی در جریان شورش از پیروزی ناامید شده باشد و یا دریافته باشد که انگیزه های حمایت از وی از بین رفته است. در حالی که روسای خاندان ها و سربازان عراقی به وی پیوسته بودند او حرکت آنها را تأیید نکرد. در واقع حوزه ی شورش وسیع بود و شامل تمام کسانی می شد که از حکومت اموی ناخشنود بودند و کسانی که به واسطه ی انگیزه های مذهبی و تهمت هایی که به آنها زده شده بود پا به این عرصه گذاشتند، از جمله این که موالی زیادی در این شورش حضور داشتند. این نکته از رفتار حجاج مشخص می شود که اسیران زیادی از این گروه در دستان وی قرار گرفتند. این در حالی بود که همه ی قریشی ها، شامی ها و افراد منسوب به خاندان دو حکم، بخشیده شدند. بعداً به زور از دیگر اسیران اقرار گرفته شد که آنها کافر شده اند.39 موالی ایرانی و نیز زطهایی که از این شورش حمایت کرده بودند به شدت تنبیه شدند.40 بخشش اعراب و تنبیه ده ها هزار موالی، نشان می دهد که حجاج نقش گروه اخیر الذکر را در شورش بسیار مهم دانسته است. بعد از اتمام شورش، موالی خطرناک ترین و مقصرترین عناصر آشوبگر معرفی شدند. $$
منابع:
- ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ (بیروت، دارصادر، الطبعه الاولی، 1965م).
- ابن کثیر، ابوالفداء حافظ، البدایه و النهایه، تحقیق ابوملحم و علی نجیب عطوی (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا).
- الازدی، ابومخنف لوط بن یحیی، نصوص من تاریخ ابی مخنف، تحقیق کامل سلیمان الجبوری، چاپ اول (بیروت، دارالمحجه السیفاء 1419ق / 1999م)
- اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی،تحقیق الاستاد عبداللَّه علی مهنا، چاپ دوم (بی جا، دارالفکر، 1995م).
- بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق سهیل ذکار و ریاض زرکلی، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، 1414 ق / 1996م).
- -، فتوح البلدان، ترجمه و مقدمه احمد توکل (بی جا، نشر نقره، 1367).
- دینوری، ابن قتیبه عبداللَّه بن مسلم، امامت و سیاست تاریخ خلفاء، ترجمه ی سیدناصر طباطبایی (تهران، ققنوس، 1380ش).
- -، المعارف، صححه و علق علیه محمد اسماعیل الصاوی (مصر، الطبع الاولی، 1353ق / 1934م).
- -، عیون الاخبار (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1986م).
- دینوری، ابی حنیفه احمد بن ابی داوود، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین الشیال (مصر، داراحیاء الکتب العربی، 1960م).
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم (تهران، انتشارات اساطیر، 1375ش).
- مبرد، محمد بن یزید، الکامل فی اللغة و الادب، عارضه باصوله و علق علیه محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول (بیروت، مکتبة العصریه، 1997م).
- مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، شرحه عبدالامیر مهنا (بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1411ق / 1991م).
- -، التنبیه و الاشراف، عنی بتصحیحه و مراجعته عبداللَّه اسماعیل الصاوی (بی جا، المکتبه التاریخیه، 1357ق / 1938م).
- مسکویة الرازی، ابوعلی، تجارب الامم، حققه و قدم له ابوالقاسم امامی (تهران، دارسروش للطباعه و النشر، 1366ش).
- نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب (قاهره، وزاره الثقافه، 1975م). $$پی نوشت ها: 1. این مقاله ترجمه ای است از مدخل "IBN ASHATH" بر گرفته از: V, III, P,. Encyclopaedia of Islam ,517 - 9 2. کارشناس ارشد تاریخ اسلام. 3. برای آگاهی از اقدامات اشعث به کتاب وقایع سالیانه اثر کایتانی، ج 40، ص 5 - 510 مراجعه کنید و برای دست یابی به اطلاعات بیش تری درباره ی ارزیابی وی و زندگینامه ی کاملش به کتاب معاویه اثر اچ، لامنس، صفحات 131 و ص 2 - 150 مراجعه نمایید. 4. ر.ک: طبری، فهرست راهنما و الاغانی، ج 5، ص 153. 5. همان، ج 2، ص 231 و 261. 6. همان، ص 733. 7. همان، ص 749 و ص 739 - 740. 8. جمادی الاولی یا جمادی الثانی 72 قمری / اکتبر 691 میلادی. برای آگاهی از ترتیب زمانی این نبرد ر.ک: پیشین، حجاج، ص 34، 801.n. 9. طبری، همان، ص 826. 10. همان، ص 29 - 109. 11. همان، ص 10 - 910. 12. همان، ص 7 - 930. 13. همان، ص 9 - 937. 14. التنبیه، ص 407. 15. گی. ون ولتون، تحقیقات، ص 61. 16. طبری، همان، ص 1043. 17. The Anonyme Arabische chranik p. 813. 18. طبری، همان، ص 4 - 1032. 19. همان، ص 1042. 20. همان، ص 1046. 21. همان، ص 1044. 22. همان، ص 162. 23. ابن کثیر، ج 9، ص 35. ابن کثیر خصوصاً جلسه ای را که عبدالرحمان در آن فرماندهان عراقی را از دستورات حجاج آگاه کرد، ذکر می کند. 24. روایت حوادث از واقدی است و در گزارش آن در کتاب ابن کثیر (ج 9، ص 40) بعضی از حوادث نبرد دیر جماجم به این نبرد نسبت داده شده است. 25. یک امان دو پهلو که مانع از کشته شدن تعداد زیادی از مخالفان نگردید. آن گونه که ذکر شده است یازده هزار نفر از مخالفان کشته شدند. 26. ابن کثیر، همان، ج 9، ص 48 از ابن غنم. 27. برای آگاهی از اقدام خیانت آمیز و حوادث پس از آن ببینید ابن کثیر، ج 2، ص 48 که در کتابش روایت واقدی را آورده است. 28. طبری، همان، ص 1052 و ص 1101؛ ابن قتیبه، معارف، ص 181. 29. طبری، همان، ص 1070. 30. همان، ص 1094. 31. ابن کثیر، ج 9، ص 42 و 47. 32. طبری، همان، ص 1044. 33. همان، ص 1055. 34. همان، ص 1053. 35. همان، ص 1058؛ ابن کثیر، همان، ج 2، ص 36. 36. طبری، همان، ص 1704. 37. همان، ص 1095. 38. همان، ص 1086. 39. همان، ص 1096؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 5، ص 358. 40. بلاذری، فتوح، ص 4 - 373؛ المبرد، الکامل، ص 286.
نظر شما