موضوع : پژوهش | مقاله

بُسر بن ابی ارطاه

مجله  تاریخ اسلام  دهم فروردین ماه سال 1383 شماره هفدهم 

نویسنده : مهتاب شورمیج
عُمیر بن عُوَیمَر بن عمران بن الجُلَیس مشهور به بسر بن ابی ارطاه (متولد سال نهم هجری) یکی از فرماندهان خون آشام و بی رحم معاویه و از سرسپردگان امویان به شمار می رود که فعالیت های سیاسی قابل توجهی داشته است. وی نقشی چشم گیر در عرصه ی سیاسی دوران خلافت معاویه ایفا کرد.

در این مقاله با ارائه ی تصویری کلی از جوانب مختلف زندگی بسر بن ابی ارطاه در عرصه ی منازعات سیاسی میان معاویه و امام علی علیه السلام از جمله نقش وی در غارات و تحکیم پایه های قدرت امویان، به بیان فعالیت های سیاسی بسر در دوران خلافت معاویه می پردازیم.

مقدمه
در مورد صحابی بودن بسر بن ابی ارطاه که اهل شام بود میان مورخان اختلاف وجود دارد. حضور وی در صحنه های سیاسی و نظامی از دوران عمر و عثمان گزارش شده است. همچنین وی در زمان معاویه بن ابوسفیان، در فتح جزیره، مصر، افریقیه شرکت داشت. او در جنگ صفین با سعید بن قیس هماوردی کرد و به شیوه ی عمرو بن عاص از مقابل امام علی علیه السلام گریخت.

در دوران خلافت امام علی علیه السلام، همواره معاویه با آن حضرت در معارضه بود و با فرستادن جماعتی از سپاهیان خود به درون قلمرو امام علی علیه السلام به ایجاد آشوب و اغتشاش می پرداخت. کسانی که برای اجرای این امور انتخاب می شدند از بی رحم ترین و خون ریزترین سرسپردگان معاویه بودند. از آن جمله می توان به عمرو بن عاص، ضحاک بن قیس بن عوف غامدی و بسر بن ابی ارطاه اشاره کرد. بسر تنها در یک حمله که از دمشق تا یمن تدارک دید، هزاران تن از شیعیان و پیروان امام علی علیه السلام را به خاک و خون کشید. او سرانجام گرفتار نفرین امام علی علیه السلام گشته، دچار وسواس و دیوانگی شد و سپس عقلش زایل گردید و مرد.

شرح حال و شخصیت بسر بن ابی ارطاه
ابن ابی الحدید2 و ابن اثیر3 بسر بن ابی ارطاه را از بنی کنانه و نامش را هم عمرو و هم عمیر و لقبش را عبدالرحمن و یا ابوعبدالله ذکر کرده اند. هم چنین او را از اهالی شام و مشهور به بسر بن ابی ارطاه دانسته اند.

بسر دو سال قبل از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله در مدینه متولد شد4 و بعدها به شام رفت. از مردم مدینه کسی نقل نکرده است که او از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله حدیثی شنیده باشد: زیرا وقتی رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رفت بسر خردسال بود. اما در روایتی آمده است که اهالی شام و دیگران نقل کرده اند که بسر پیامبرصلی الله علیه وآله را دیده و از او احادیثی را نقل کرده است.5 اگر چه مورخان شامی و برخی دیگر، بُسر را از صحابه دانسته اند و قائلند که ضمن درک پیامبرصلی الله علیه وآله از او نقل روایت نیز کرده است، اما براساس گزارش ابن سعد و ابن اثیر در عبارات فوق، بسر دو یا سه سال پیش از رحلت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله متولد شده است. با توجه به این مطلب برخی صحابی بودن او را با قاطعیت رد و یا در آن تردید کرده اند. بر این اساس در روایاتی که احتمالاً تحت تأثیر دیدگاه نخست از حضور بسر در فتوح صدر اسلام سخن گفته اند، باید احتیاط کرد.6

به گفته ی برخی منابع، بسر دو حدیث از پیامبرصلی الله علیه وآله روایت کرده است، اما رجال نویسان شیعه می گویند چون پیامبرصلی الله علیه وآله در کودکی بُسر رحلت کرده وی نمی توانسته از ایشان حدیثی نقل کند و این گونه مطالب را شامیان که در اختلاف میان امام علی علیه السلام و معاویه جانب داری معاویه را می کردند ساخته اند. در هر صورت واضح است که ابن ابی ارطاه مانند ابن ملجم و ابن زیاد از چهره های منفور تاریخ اسلام و تشیع به شمار می رود.7

ابن اثیر از ابو عمر نقل می کند که صحابی بودن بُسر صحت ندارد؛ زیرا او مرد بدی بود و پس از قبول اسلام نیز کارهای زشتی را انجام داد.8 هم چنین بعضی مورخین معتقدند که وی پس از پیامبرصلی الله علیه وآله، در دین خویش پایدار نماند و در زمره ی مرتدین قرار گرفت.9 فعالیت های نظامی بُسر بن ابی ارطاه در عصر خلافت عمر و عثمان

در جریان لشکرکشی های مسلمانان در سال سیزدهم هجری در زمان خلافت عمر به شام، بُسر به فرمان خالد بن ولید به روستاهایی در اطراف دمشق حمله کرد.10 نقل است که عمر عِیاض بن غَنم الفِهری را به فرماندهی سپاهی برای فتح جزیره فرستاده بود. عیاض در لشکر یزید بن ابی سفیان در شام بود. به دنبال آن، عیاض شهر رَقّه و رُهّا را گشود. در رُهّا بود که یزید بن ابی سفیان بُسر بن ابی ارطاه را با دو هزار مرد و علمی سپید به مدد عیاض فرستاد. مقارن ورود او میان لشکر مسلمانان غوغا افتاد که شاید لشکر روم به مدد اهل رُهّا آمده است. چون معلوم شد که بسر بن ابی ارطاه به مدد سپاه اسلام آمده از این حرکت خوشحال شدند. وقتی بُسر به آنها ملحق شد، کسی را فرستاد و از عیاض شمار غنایم را خواست. عیاض جواب داد:

در غیبت شما مسلمانان رنج ها کشیده، جنگ ها کرده و غنایم یافته اند. شما را در آن حقّی نیست. شهرهای دیگر مانده که باید فتح کرد. چون به معاونت شما آن شهرها فتح شوند و غنایم به دست آید هم ما را باشد و هم شما را.

در این مورد میان عیاض و بُسر گفت وگوهای زیادی شد و نزدیک بود که به مخالفت بیانجامد. عیاض به بُسر گفت:

مرا به حضور تو و لشکر تو هیچ احتیاجی نیست. اگر دل تو می خواهد، این جا مقام کن والاّ به جانب شام بازگرد.

بُسر خشمگین شد و به شام نزد یزید بن ابی سفیان بازگشت و از عیاض شکایت کرد. یزید طی نامه ای جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر هم نامه ای برای عیاض بن غَنم نوشت و علت را جویا شد. عیاض هم ضمن ارسال نامه ای عمر را از ماجرا آگاه کرد. عمر کار عیاض را ستود و گفت تا زنده است او را معزول نمی کند.11

این گزارش حاکی از روحیه ی زورگویی و زیاده طلبی بُسر است؛ زیرا در جنگ هایی که او و سپاهش شرکت نداشتند ادعای شریک بودن در غنائم جنگی را با عیاض داشته است. در واقع علت مخالفت بسر با امام علی علیه السلام را باید روحیه ی زورگویی و زیاده طلبی وی دانست؛ بدین خاطر بسر در جرگه ی طرفداران و خون خواهان عثمان و از پیروان معاویه گردید.

بُسر از جمله افرادی بود که عمر بن خطاب برای کمک به عمرو بن عاص در فتح مصر به نزد او فرستاد. البته در این مورد اختلاف است. چنانکه عده ای گفته اند این افراد چهار نفر بودند که یکی از آنان بُسر بوده است.12 در سال بیست و یکم هجری که عمرو بن عاص بخش هایی از افریقیه را گشود به بسر فرمان داد تا حملاتی تدارک بیند. این حملات به صلح با مردم ودّان و فَزّان انجامید.13 بلاذری گزارش می دهد که عمر، عمرو بن العاص را بدین سبب که امیر بود و عُمَیر ابن وَهْب جُمَحی را به سبب بردباری در دشواری ها و بُسر بن ابی ارطاه را نیز به سبب فتوحات انجام داده هر کدام دویست [سکه ] مقرر داشت و در حق بُسر گفت:

خداوند چه شهرها [را] که به دست وی گشوده است.14

در زمان عثمان عبداللَّه بن سعد امیر مصر، نامه ای به عثمان فرستاد و از او خواست که دستور دهد تا ولایت افریقیه را فتح کند. عثمان با عده ای از صحابه مشورت کرد و سرانجام بر فتح افریقیه مصمم گردید. اول جماعتی که او را اجابت کردند طایفه ای بودند از فرزندان بزرگان صحابه ی رسول خداصلی الله علیه وآله؛ از جمله عبدالرحمان بن ابی بکر، عبداللَّه بن عمروالعاص و بُسر بن ابی ارطاه.15 در سال بیست و هفتم هجری بُسر با لشکری امدادی از مدینه به سوی افریقیه حرکت کرد. از این رو احتمال می رود که پس از آن بسر در مصر اقامت گزیده باشد.16

وضعیت نظامی بسر در عصر ابوبکر واضح نیست. بنا به منابع تاریخی وی در دوران خلافت عمر در فعالیت های نظامی خودنمایی می کند و گویا در عصر عثمان در مصر اقامت می گزیند. دیدگاه های سیاسی بُسر در دوران خلافت امویان

هنگامی که امام علی علیه السلام به خلافت رسید به معاویه که حکومت شام را داشت نامه ای نوشت و او را به اقرار یا به جنگ و یا به صلح فراخواند. معاویه با عمرو عاص مشورت کرد و سرانجام جماعتی از بزرگان شام را که با امام علی علیه السلام عداوت داشتند از جمله یزید بن أنس، بُسر بن أبی ارطاه، حمزة بن مالک و...، هم چنین ده نفر از بزرگان و معاریف را حاضر کرده و به آنها گفت من شُرَحبیل بن سَمْطِ الْکندی را که از اشراف و بزرگان شام است فرا می خوانم و به او می گویم که علی بن ابی طالب علیه السلام عثمان را کشته و قصد دارد به شام بیاید. شما بزرگان در حضور او گواهی دهید تا او در دفع علی علیه السلام با ما موافقت نماید.17 این خبر گویای آن است که بسر در عرصه های سیاسی به قسم ناحق و دروغ آلوده است. وی ضمن این که آلت دست معاویه بود، حاضر شده است جهت اثبات پایه های خلافت معاویه بر علیه امام علی علیه السلام شهادت دروغ بدهد.

در اثنای جنگ صفین معاویه خود را در حال شکست دید با عمرو بن عاص مشورت کرد که نامه ای برای عبداللَّه بن عباس بنویسد، تا بتواند دلش را به صلح نرم کند. عمرو بن عاص ضمن ارسال نامه به ابن عباس، در زیر آن اشعاری می نویسد. در این اشعار عمرو، بُسر و یاران او را سبب تباهی عراق و مردمی وسوسه گر می داند.18 این گزارش حاکی از سیاست بازی و تبانی بُسر با دستگاه خلافت اموی می باشد. هم چنین بسر در جریان حکمیت، از جمله کسانی بود که از طرف معاویه در زیر پیمان صلحی که در سال سی و هفت هجری نوشته شد شهادت داد.19 معاویه بعد از ماجرای حکمیت و بازگشت به شام، جمعی از قریش را که با وی بودند از جمله عمرو بن عاص سهمی، ضحّاک بن قیس فهری و بُسر بن ابی اَرطاه و نیز جماعتی از غیر قریش را فرا خواند و با آنان در مورد نبرد مصر مشورت کرد.20 این گزارش نشان می دهد که بسر یکی از مشاوران سیاسی و نظامی درجه اول معاویه بوده و بدین جهت در امور مهم سیاسی و جنگی از سوی معاویه مورد مشورت قرار می گرفته است. فعالیت های نظامی بُسر بن ابی ارطاه در دستگاه امویان

قبل از شروع جنگ صفین، معاویه لشکری آماده کرد و بسر بن ابی ارطاه را بر ساقه ی سپاه منصوب نمود.21 در جریان جنگ صفین، در یکی از روزها معاویه به تعبیه لشکر پرداخت و فرمان داد تا علمهای نیکو ساختند و به شخصیت های معروف قریش از جمله بسر بن ابی ارطاه دادند.22 معاویه چون تعبیه لشکر خویش کرده بود، روی به جنگ آورد. در این جنگ بُسر بن ابی أرطاه از طرف معاویه که علمی سیاه به دست گرفته بود در میدان جنگ ساعتی جَوْلان داد و مبارز خواست. سعید بن قیس هم از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیرون آمد. سعید او را نیزه ای زد که بُسر از آن زخمی عظیم برداشت و سست شد و سپس فرار کرده و به صف خویش پیوست.23 نصر بن مزاحم نیز به این موضوع اشاره می کند اما با این تفاوت که او به جای سعید بن قیس همْدانی، قیس بن سعد انصاری را نام می برد، که معاویه بُسر را مأمور نابود کردن او در جنگ صفین کرده بود.24 نصر بن مزاحم نقل می کند گویا معاویه با سپردن علم سیاه به بُسر قصد بزرگداشت و ارتقای درجات او را داشته است. البته عده ای از رجال یمنی از این اقدام اندوهگین شدند.25

به گزارش نصر بن مزاحم در جنگ صفین معاویه از بُسر بن ابی ارطاه خواست تا به هماوردی امام علی علیه السلام برود.26 ابن اعثم در این باره چنین گزارش می کند:

بُسر گفت: علی علیه السلام معاویه را به مبارزه طلبید[ه ]: [معاویه ] بترسید و به مبارزه با او جرأت نکرد. [پس بسر گفت ] حال اراده دارم که با او در میدان حرب درآیم، باشد که بر او ظفر یابم و او را بکشم تا نام من به شجاعت و دلاوری منتشر گردد. بسر به میدان آمد و ساعتی جولان داد و هیچ سخن نگفت، از خوف امیرالمؤمنین علی علیه السلام که نباید او را بشناسد و بداند که او کیست. امیرالمؤمنین علی علیه السلام دید که سواری در میدان جولان می نماید. آهسته جنگ را ساخته بر او حمله کرد و نیزه [ای ] حواله ی سینه بسر کرد، چنانکه بسر از اسب جدا شد و قفا افتاد. امام علی علیه السلام خواست تا او را با تیغ درگذراند، بسر مرگ را دید. چون ازار در پای نداشت هم چون عمرو بن عاص هر دو پای خود را بلند کرد. وقتی چشم امیرالمؤمنین بر عورت او افتاد روی بگردانید. بسر بلند شد تا فرا کند، [اما ]خود از سر او افتاد و یاران امام علی علیه السلام او را شناختند و فریاد زدند: یا امیرالمؤمنین! او بسر بن ابی ارطاه است. امیرالمؤمنین فرمود: بگذارید که برود. لعنت خدا بر او باد. معاویه از آن حالت خندید. چون بسر پیش او رسید، گفت: سهل باشد ای بسر، مبارزان من بیش تر چنینند که جان از دست علی علیه السلام به کشف عورت می برند. آنچه امروز تو را افتاد، دیروز عمرو عاص را افتاده است. از آن پس هرگاه بسر با لشکری که علی علیه السلام در میانشان بود روبه رو می شد خود به گوشه ای می گریخت و سواران شامی علی [علیه السلام ] را دوره می کردند.27

در جریان جنگ صفین موقعی که حرب غلام معاویه کشته شد، معاویه دلتنگی می کرد. بسر بن ابی ارطاه ضمن نصیحت معاویه روحیه ی او را تقویت کرده و جرأتش را افزود، سپس لشکر را به جنگ تحریص نمود.28 هنگامی که تعداد زیادی از شامیان در جنگ کشته شدند یک مرد شامی نزد معاویه رفت و گفت:

ما این همه رنج و شدت از تو می بینیم که جماعتی متنعمان و خواجگان را بر ما والی گردانیده ای، چون عمرو عاص و بسر بن ابی ارطاه و.... [آنان ] ما را در جنگ می اندازند و از دور ایستاده و نظارت می کنند.29 فعالیت های سیاسی بسر علیه شیعیان در زمان معاویه

فشارها و سخت گیری ها بر شیعیان از همان زمان امام علی علیه السلام آغاز شد. هنگامی که نیروهای امام علی علیه السلام پراکنده شدند، جز عراق جای دیگر چندان امنیت نداشت. معاویه چند نفر را با سپاهیانی عازم مناطق مختلف کرد. از جمله ی آنها بسر بن ابی ارطاه، سفیان بن عوف عامدی و ضحاک بن قیس بودند. معاویه بدان ها گفته بود تا در مسیر خود در بلاد هر کس شیعه علی بود حتی زنان و کودکان همه را به قتل برسانند. بسر ابتدا به مدینه رفت و در آن جا تعدادی از اصحاب و دوستداران علی علیه السلام را به شهادت رسانده و خانه ها را ویران کرد و سپس به مکه و از آن جا به سراه رفت و هر کس از اصحاب علی علیه السلام را یافت به شهادت رسانید.30

طبری حمله ی بسر به مدینه را از حوادث سال چهل و دوم هجری دانسته و آورده بسر یک ماه در مدینه ماند و هر کس که بر علیه عثمان شورش کرده بود کشت.31 اعزام بسر از سوی معاویه به مدینه را مسعودی به سال چهلم هجری آورده، که با سه هزار نفر به سوی مدینه رفت.32 ابن اثیر حمله ی بسر به مدینه را در سال 42 قمری نقل می کند. بر اساس این روایت بسر به حجاز رهسپار شد و یک ماه در مدینه ماند و هر کس را که در خون عثمان شریک بود سنگدلانه کشت.33

چون خبر پراکنده شدن یاران علی علیه السلام و ترک کردن و فرو گذاشتن آنان علی علیه السلام را به معاویه رسید و شنید که علی علیه السلام خواسته است که ایشان را به سواد بفرستد سر برتافته اند،34 معاویه هم بسر پسر ابی ارطاه و گفته شده پسر ارطاه ی عامری از بنی عامر بن لوی را با سه هزار مرد فرستاد و به او گفت:

برو تا به مدینه درآیی. پس مردم آن را تبعید کن و هر کس را بر او گذشتی بترسان و از کسانی که به فرمان ما در نیامده اند، مال هر کس را که مالش به دستت افتاد غارت کن و به مردم مدینه چنان بفهمان که قصد جان ایشان داری و ایشان را نزد تو رهایی و عذری نیست و برو تا به مکه درآیی و آن جا به هیچ کس کار مگیر و مردم را در میان مکه و مدینه بترسان و آنان را ترسیده و رمیده ساز. سپس پیش رو تا به صعنا رسی چه ما را در آن پیرانی است و نامه ی آنان به من رسیده است.

پس بسر بیرون رفت و به هیچ طایفه ای از طوایف عرب نمی گذشت مگر آن که دستور معاویه را انجام می داد تا به مدینه آمد. فرماندار مدینه ابو ایوب انصاری بود که از مدینه کناره گیری کرد و بسر وارد شهر شد.35 وقتی بسر وارد مدینه شد افعال ناپسندی را انجام داد و عده ی زیادی از شهر گریختند، از جمله جابر بن عبداللَّه انصاری، ابو ایوب انصاری و دیگران و عده ی زیادی هم کشته شدند.36 او ضمن تهدید مردم به انصار نیز توهین کرد.37

پس از آن که بسر از مدینه به طرف مکه حرکت کرد، قثم بن عباس بن عبدالمطلب که آن وقت از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام در مکه بود، با شنیدن خبر عزیمت بسر به جانب مکه از آن جا بیرون رفت. منابع تاریخی این وقایع را چنین نقل می کنند:

وقتی بسر به مکه نزدیک شد، خواجگان و اشراف و اکابر به رسم استقبال بیرون آمدند. چون بسر ایشان را دید بانگ بر آنها زد و ایشان را دشنام های قبیح داد. اشراف مکه به یک جمله آواز برآوردند و گفتند: ای امیر، ما از تو چشم آن نداریم که این چنین سخنان در حق ما که اقارب و عشایر توییم از این جنس سخن گویی و ما را از این نوع تهدید کنی... بسر چون سخنان اکابر مکه را شنید خاموش شد. بسر چند روز در مکه ماند. مردم مکه از روی اضطرار نه از روی اختیار با معاویه بیعت کردند. شیبة بن عثمان العبدی را بسر به نیابت خویش [در آن جا گمارد] و گفت: ای اهل مکه! بدانید که من عزیمت قلع و استیصال شما را داشتم و می خواستم شما را مالشی نیک دهم. اما به حرمت خانه ی معظم از شما عفو کردم.38

بسر در سخنرانی خود در مکه گفت:

اکنون معاویه زمام حکومت در دست دارد و می خواهد انتقام خون عثمان را بگیرد. با او بیعت کنید و جان خویش بر باد مدهید. ای مردم مکه! از مخالفت حذر کنید! به خدا سوگند اگر چنین نکنید کاری می کنم که ریشه ی شما برکنده شود و اموالتان تاراج گردد و خانه هایتان ویران گردد.39

بسر سپس از مکه به طائف رفت. مغیرة بن شعبه به استقبال او بیرون آمد و قوم خود را شفاعت کرد. بسر به مغیره گفت:

ای مغیره! قصد دارم که قوم تو را هلاک کنم.

مغیره گفت:

می خواهم که در این کار به خدا پناه بری که از آن وقت که به حرکت درآمده ای خبر سخت گیری تو را با دشمنان امیرالمؤمنین عثمان شنیده ام. تاکنون اندیشه و عملی پسندیده داشته ای. اما اگر دشمن تو و دوست تو در نظرت یکسان آیند آن گاه به درگاه خدا مرتکب گناه شده ای.40

ابن اعثم نقل می کند که مغیره گفت:

ای امیر! تا تو از شام بیرون آمده ای از حال تو تفحص می کردم و چون دانستم که طلب خون عثمان می کنی، بدان خوشدل بوده ام و ثناها گفته ام. بسر چون سخن مغیره را شنید، خاموش شد و سخن نگفت و هیچ کس از اهل طائف را نرنجانید و کلمه ای ناخوش نگفت. چون وارد شهر شد، یکی از مبارزان لشکر خود را بخواند و گفت: جمعی با خود برگیر و به جانب بثاء برو.41

سپس بسر یکی از یاران خود را به بثاء فرستاد. در آن جا جماعتی از محبان علی ابن ابی طالب علیه السلام بودند به او دستور داد که آنها را به قتل برساند و خانه هایشان را در آتش بسوزاند. آن فرد به موجب فرمان بسر، بدان ناحیه رفت و جمعی از بی گناهان را فقط به دلیل دوستی با امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشت و مراجعت نمود.42

آنگاه بسر مردی از قریش را به تباله فرستاد. در آن جا شماری از شیعیان علی علیه السلام بودند. او دستور داد که همه را بکشد و اموالشان را تاراج کند. بعضی در این مورد با او سخن گفتند که اینان قوم تواند، دست از ایشان بدار تا مگر از بسر امان نامه بیاوریم. منیع باهلی جهت گرفتن امان نامه راهی طائف شد و نزد بسر شفاعت کرد. بسر پذیرفت، ولی در نوشتن نامه وقت کشی می کرد به این خیال که آنها کشته شوند. عاقبت امان نامه نوشت و به منیع باهلی داد. نامه ی بسر زمانی رسید که مردم را برای کشتن آورده بودند. شامیان که شمشیرهای خود را در برابر آفتاب به حرکت درآورده بودند منیع رسید و نامه را آورد و فرمان آزادی را داد.43

بسر پس از طائف به نجران رفت. مردی بزرگوار از اصحاب مصطفی علیه السلام در آن جا بود که او را پیش از اسلام عبدالمدان می گفتند و چون خدمت حضرت رسول صلی الله علیه وآله آمد، آن حضرت او را عبداللَّه نامید. بسر عبداللَّه و مالک پسرش را خواند و هر دو را گردن زد. بسر اهل نجران را به کشتن تهدید کرد و گفت:

بدان خدایی که جان بسر در قبضه ی ارادت اوست اگر بعد از این بشنوم که شما متابعت علی [علیه السلام ] کرده باشید و در راه او قدمی زده باشید باز گردم و همگان را به شمشیر درگذرانم. اکنون شما خود دانید.44

یعقوبی گزارش می دهد که بسر در نجران چنین گفت:

ای برادران ترسایان! هان به خدایی که جز او خدایی نیست اگر امری که آن را ناخوش داشته باشم از شما به من رسد، البته از شما بسیار خواهم کشت.45

بسر پس از نجران به جانب همدان روانه شد. در آن جا طایفه ای از بنی أرحب که از دوستان و محبان امیرالمؤمنین بودند مقام داشتند. بسر ایشان را بخواند و چون حاضر شدند، همه ی آنان را کشت.46 و ابو کرب که سرور بادیه نشینان قبایل همدان بود و اظهار تشیع می کرد از این واقعه بسیار ناراحت شد و به صنعاء رفت.47 بسر سپس سمت جیشان که طایفه ی انبوهی از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام در آنجا بودند حرکت کرد و همه آنها را گرفت و کشت.48 او پس از آن بر قبیله ی همدان در یمن حمله کرد و نسبت به زنان آنان بی حرمتی نمود و این ها اولین زنانی بودند که در اسلام به آنان اهانت شد. چنانکه روزگاری در مدینه نیز چنین شد.49 اعزام بسر به یمن از سوی معاویه

معاویه به بسر فرمان داد از راه حجاز و مکه و مدینه به یمن برود. او ضمن این مأموریت به بسر فرمان داد:

چون به مکانی رسیدی که مردمش در اطاعت [امام ] علی [علیه السلام ] بودند، نخست زبان بر گشای و چنان تهدید کن که یقین کنند از تو رهایی نیابند و تو بر آنها چیره خواهی شد. سپس اندکی از آنان دست بدار و به بیعت با من دعوت کن و هر کس که سر برتافت بکش و شیعیان علی را هر جا که یافتی بکش.50

ابن اثیر نقل می کند معاویه بسر را به حجاز و یمن فرستاد تا از شیعیان علی علیه السلام برای او بیعت بگیرد و مخالفان را به قتل رساند. بسر در یمن همان کارهایی را انجام داد که در مدینه انجام داده بود.51 هم چنین وائل بن حجر حضرمی به بسر بن ابی ارطاه نامه نوشت که نیمی از مردم حضرموت شیعیان علی هستند، بشتاب که در آن جا کسی نیست که راه تو را بگیرد. وقتی بسر بدان جا رسید، ابن حجر از او پرسید با مردم حضرموت چه می کنی؟ بسر گفت می خواهم از هر چهار نفر یکی را بکشم. وائل گفت اگر چنین قصدی داری نخست عبداللَّه بن ثوابه را بکش که او به تنهایی ربع همه ی مردم است و بسر عبداللَّه بن ثوابه را کشت.52 عبیداللَّه بن عباس نیز که کارگزار امام علی علیه السلام در یمن بود، با شنیدن خبر حمله ی بسر از آن جا متواری گردید و دو پسر خردسالش به دست بسر کشته شدند.53 فعالیت های سیاسی بسر در عصر امام حسن علیه السلام

هنگامی که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد، معاویه کارگزاران خود را معین نمود. عتبة بن ابی سفیان را به امارت بصره فرستاد. عبداللَّه بن عامر برخواست و معاویه را گفت:

یا امیر المؤمنین، عثمان هلاک شد و من عامل بصره بودم و علی مرا عزل کرد. من مال و ودایع خویش نزد مردم نهاده ام. اگر مرا امارت بصره ندهی مالی که در دست مردم دارم از دستم می رود.

به این دلیل معاویه امارت بصره را به او داد. معاویه بسر بن ابی ارطاه را با لشکری همراه او کرد.54 طبری هم در حوادث سال چهلم هجری آورده است که در این سال حمران بن ایان بر بصره تسلط یافت. معاویه بسر را سوی او فرستاد و به او گفت که پسران زیاد را بکشد و فتنه ی حمران بن ابان را دفع کند.55 بسر بن ابی ارطاه در این سال به فرمانداری بصره رسید. انگیزه ی این کار چنین بود که چون امام حسن علیه السلام در آغاز سال چهل و یکم با معاویه صلح کرد و حمران بن ابان بر بصره تسلط یافت، معاویه هم بسر را به سوی او گسیل داشت و به وی فرمان داد که زیاد بن ابیه را بکشد. زیاد فرماندار فارس بود.56 بسر در بصره ماند تا اموال عبداللَّه بن عامر را به تمامی از مردم گرفت و به نزد معاویه رفت.57

هنگامی که ابن عامر در بصره سخنرانی کرد. بسر هم بر پله ی دوم منبر قرار گرفت و گفت: هر کس بیاید و بیعت کند ذمه ی خدا از او بری است و بدانید که خدا انتقام خون عثمان را طلب کرد. پس قاتلان او را کشت و کار را به اهلش سپرد. مردم از هر سو آمدند و بیعت کردند.58 بسر در بالای منبر به علی علیه السلام ناسزای گفت و پس از آن چنین ادامه داد:

شما را به خدا [هر] که می داند من راست می گویم، بگوید و هر که می داند من دروغ می گویم، بگوید.

ابوبکره برخاست و گفت: به خدا ما تو را دروغگو می دانیم.

بسر دستور داد تا او را خفه کنند، اما ابولولوه ضبی برخاست و خودش را روی ابوبکره انداخت و او را محفوظ داشت. سپس به ابوبکره گفتند چرا این کار را کردی. گفت: ما را به خدا قسم بدهد و عمل نکنیم. بسر پس از شش ماه بصره را ترک کرد.59 ابن هلال ثقفی در این باره چنین گزارش می دهد:

بسر در بالای منبر از علی یاد کرد و مردم را به خدا سوگند داد و گفت: آیا می دانید که علی کافر بود و منافق؟ مردم خاموش ماندند. بسر سخن خود را تکرار کرد و گفت: شما را به خدا نمی دانید؟ ابوبکره برخاست و گفت: حال که ما را به خدا قسم می دهد نمی دانیم که او کافر یا منافق بوده. بسر فرمان درهم کوبیدن او را داد.60 نفرین امام علی علیه السلام و سرانجام بسر

امام علی علیه السلام پیش از شهادت خود، بسر بن ابی ارطاه را نفرین کرد. امام علی علیه السلام فرمود:

بارخدایا! بسر دینش را به دنیایش فروخت و حرمت های تو را ناچیز شمرد. اطاعت یک مخلوق فاجر را بر آنچه در نزد توست برتری نهاد. خدایا او را نمیران تا عقلش را از او زایل فرمایی!61 و رحمت خود را حتی برای یک ساعت از روز برای او فراهم مفرما.62

هم چنین امام علی علیه السلام فرمود:

بار خدایا! معاویه، عمرو عاص و بسر را لعنت کن! آیا اینان از روز قیامت نمی ترسند؟63

بسر اندکی بعد از شهادت امام علی علیه السلام دچار وسواس گردید و به جنون گرفتار شد. هذیان می گفت و هر بار شمشیر خود را می خواست و می گفت شمشیر بدهید تا بکشم و چندان در این موضوع اصرار کرد تا ناچار شمشیری چوبین به دست او می دادند و بالشی پیش او می نهادند و او چندان بر آن بالش می زد که بیهوش می شد و بر همین حال بود تا مرد. ثقفی این گونه نقل می کند:

برای بسر شمشیری چوبین ساخته بودند و چون شمشیر می خواست به او می دادند. بسر چون شمشیر زنان آن را به حرکت [در] می آورد و آنقدر چنان می کرد تا بیهوش می شد. چون به هوش می آمد باز شمشیر طلب می کرد و همان را به دستش می دادند و باز هم چنان می کرد تا بیهوش می شد و این سبب مرگش شد. خدایش نیامرزد.64

ابن اثیر نیز در گزارشی مشابه چنین می نویسد:

هنگامی که خبر کشته شدن دو کودک عبیداللَّه بن عباس به امام علی علیه السلام رسید به سختی نالید و به درد گریست و آن گاه خدای را بر بسر بن ابی ارطاه خواند و گفت: خدایا! دین و خردش را از وی بزدای! نفرین وی در او کارگر افتاد و خرد از مغز بسر پرید. آن گونه شد که بازی با شمشیر مایه ی سرگرمی اش گردید. شمشیر می خواست و برای او شمشیری چوبین می آوردند و خیکی پر باد که آن را در میان پاهای خود می نهاد و بر آن سوار می شد و با شمشیر چوبین به آن می زد. چندان دیوانگی از خویش درآورد که جان سپرد.65

در مورد پایان کار بسر نقل شده است که او تا خلافت عبدالملک بن مروان زنده بود66 و در مورد وفات بسر بعضی گفته اند که در ایام خلافت معاویه در مدینه فوت کرد و برخی وفات او را در ایام خلافت عبدالملک بن مروان در شام ذکر کرده اند. وی در آخر عمرش خرفت شد67 و به قولی در خلافت ولید به سال 86 و یا 88 قمری در گذشته است.68 $$

منابع:

- ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة اللَّه، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه و تحشیه دکتر محمود مهدوی دامغانی (تهران، نشر نی، 1357ش).

- ابن اثیر، عزالدین ابن الحسن، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم البناء، احمد عاشور، محمود عبدالوهاب فاید (لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1907م).

- -، تاریخ کامل، ترجمه محمد حسین روحانی (تهران، انتشارات اساطیر، 1372ش).

- ابن اعثم کوفی ابومحمد احمد بن علی، الفتوح، ترجمه ی محمد بن احمد مستوفی هروی، مصحح غلامرضا طباطبایی مجد (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374ش).

- ابن سعد، ابوعبداللَّه محمد، الطبقات الکبری (بیروت، دارالنشر، 1405 ق / 1985م).

- امین، السید محسن، اعیان الشیعه، المجلد الثانی (بیروت، دارالتعارُف المطبوعات، 1418 ق / 1998م).

- بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه ی دکتر آذرتاش آذرنوش (تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش).

- ثقفی، ابن هلال، الغارات، ترجمه ی عبدالمحمد آیتی (تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1374ش).

- جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام (از سال 40 تا سال صد هجری)، دفتر سوم (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1372ش).

- حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جهان اسلام (تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1376ش) ج 3.

- زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام (تهران، امیرکبیر، 1372ش).

- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک) ترجمه ی ابوالقاسم پاینده (انتشارات اساطیر، 1362ش).

- عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمه ی عطاء محمد سردار و... (تهران، مجمع علمی اسلامی، 1367ش).

- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374ش).

- منقَری، نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکی (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375ش).

- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه ی دکتر محمد ابراهیم آیتی (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371ش).

$$پی نوشت ها: 1. کارشناس ارشد تاریخ اسلام. 2. ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173. 3. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، جزء الاول، ص 268؛ دایرة المعارف تشیع، ج 3، ص 299. 4. ابن اثیر، همان، ص 268. 5. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 7، ص 287؛ ابن اثیر، همان، ص 268؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404. 6. همان، ج 3، ص 404. 7. همان، ج 3، ص 229. 8. ابن اثیر، همان، ص 269. 9. سید مرتضی عسکری، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 3، ص 113. 10. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404. 11. ابومحمد احمد بن علی بن اعثم کوفی، الفتوح، ص 186 و 195. 12. ابن اثیر، همان، ص 9 - 268. 13. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 45. 14. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص 357. 15. ابن اعثم کوفی، همان، ص 5 - 304. 16. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404. 17. نصربن مزاحم منقری، پیکار صفین، ص 71 - 70؛ ابن اعثم کوفی، همان، ص 471 - 469. 18. نصر بن مزاحم، همان، ص 3 - 562. 19. همان، ص 701 - 697؛ ابن اعثم کوفی، همان، ص 693 - 692؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404. 20. ابن هلال ثقفی کوفی، الغارات، ص 97. 21. نصر بن مزاحم، همان، ص 17 - 216؛ ابن اعثم کوفی، همان، ص 493؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 115. 22. نصر بن مزاحم، همان، ص 57؛ ابن اعثم کوفی، همان، ص 579. 23. ابن اعثم کوفی، همان، ص 579. 24. نصر بن مزاحم، همان، ص 5 - 582. 25. همان، ص 579. 26. همان، ص 631 - 630. 27. ابن اعثم کوفی، همان، ص 590. 28. ابن اعثم کوفی، همان، ص 610 - 611. 29. همان، ص 614. 30. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، از سال چهل تا سال صد هجری، دفتر سوم، ص 6 - 95 و 163. 31. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 7، ص 2732. 32. ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص 25. 33. عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 5، ص 1995. 34. ابن هلال ثقفی، همان، ص 207. 35. یعقوبی، همان، ج 2، ص 105؛ ابن هلال ثقفی، همان، ص 219؛ ابن اعثم کوفی، همان، ص 720. 36. ابن اثیر، همان، ص 269 - 270. 37. مسعودی، همان، ج 2، ص 25؛ السید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 2، ص 3118. 38. ابن هلال ثقفی، همان، ص 221؛ ابن اعثم کوفی، همان، ص 723 - 722؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 187 - 186. 39. ابن هلال ثقفی، همان، ص 221. 40. همان، ص 222 - 221. 41. ابن اعثم کوفی، همان، ص 724. 42. همان. 43. همان. 44. همان، ص 724 - 725؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 189. 45. ابن هلال ثقفی همان، ص 224؛ یعقوبی، همان، ج 2، ص 108؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 189. 46. ابن اعثم کوفی، همان، ص 725. 47. ابن هلال ثقفی، همان، ص 224؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 189. 48. ابن هلال ثقفی، همان، ص 224؛ یعقوبی، همان، ج 2، ص 108. 49. ابن اثیر، همان، ص 269؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404. 50. ابن هلال ثقفی، همان، ص 215؛ ابن اعثم کوفی، همان، ص 720؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 179. 51. ابن اثیر، همان، ص 269. 52. ابن هلال ثقفی، همان، ص 229 - 227. 53. همان، ص 223؛ یعقوبی، همان، ج 2، ص 108. 54. ابن هلال ثقفی، همان، ص 234. 55. طبری، همان، ج 7، ص 2722؛ عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 353. 56. ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031. 57. ابن هلال ثقفی، همان، ص 237. 58. همان، ص 234. 59. طبری، همان، ج 7، ص 2723؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031 - 2030. 60. ابن هلال ثقفی، همان، ص 235. 61. ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 193؛ ابن هلال ثقفی، همان، ص 233 - 232. 62. ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 193. 63. ابن هلال ثقفی، همان، ص 233؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 193. 64. مسعودی، همان، ج 2، ص 166؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 1994. 65. ابن سعد، همان، ص 287. 66. ابن هلال ثقفی، همان، ص 233 - 232؛ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 193. 67. ابن ابی الحدید، ج 1، ص 193؛ مسعودی، همان، ج 2، ص 166؛ حداد عادل، همان، ج 3، ص 405.

 

نظر شما