موضوع : پژوهش | مقاله

نگاهی به کتاب «خلافت اموی»

مجله  تاریخ اسلام  دهم فروردین ماه سال 1383 شماره هفدهم 

نویسنده : علی حسن بیگی
«خلافت اموی» عنوان کتابی است از عبدالامیر عبددیکسون که با ترجمه گیتی شگری در سال 1381 توسط انتشارات طهوری روانه ی بازار کتاب گردیده است. این اثر، تحقیقی ژرف در زمینه ی تاریخ اسلام و یکی از پر آشوب ترین دوران آن؛ یعنی دوران حکومت عبدالملک مروان (خلافت 65 - 86ق) است و در مقایسه با بعضی آثاری که در زمینه ی تاریخ اسلام منتشر می شود، بسیار دقیق و عالمانه نگارش یافته است مقاله حاضر به معرفی و نقد کتاب فوق اختصاص دارد.

بخش اول: معرفی کتاب
این اثر اوضاع سیاسی دوران حکومت عبدالملک بن مروان (65 - 86 ق) را بررسی می کند و در شش فصل با موضوعات زیر تنظیم شده است:

فصل اول: سابقه ی سیاسی، اجتماعی و مذهبی عبدالملک؛

فصل دوم: مخالفت طرفداران امام علی علیه السلام در این دوره، یعنی شورش مختار بن ابی عبیده ثقفی، زمینه ها و پیامدهای آن؛

فصل سوم: عصبیت (نزاع های قبیله ای) در این دوره و سیاست های عبدالملک برای کنترل این پدیده؛

فصل چهارم: جنگ بین ابن زبیر و عبدالملک و علل حمایت مردم حجاز از ابن زبیر؛

فصل پنجم: بررسی شورش های ابن جارود، زنج، قیام اَزد در عمّان و شورش عبدالرحمن بن اشعث و علل این شورش ها؛

فصل ششم: جنبش خوارج در این دوره و رابطه ی بین شورش مُطرّف بن مغیره و جنبش شبیب بن یزید و خوارج.

نکته ی شایان ذکر این است که نویسنده قبل از فصل اول به بررسی منابع پرداخته است که خود، به یک معنا، بررسی منابع تاریخ اسلام است. وی درباره ی منابعِ بررسی این دوره می نویسد:

منابع ما برای دوره ی مورد نظر عبارت اند از: سالنامه ها، آثار ادبی، تاریخ های محلی، کتاب های جغرافی، آثار مذهبی، سکه ها و کتیبه (ص 23 - 24).

ناگفته نماند که سعی نویسنده بر ارائه ی اثری محققانه بوده است. دکتر حصوری در پیش گفتار خود بر ترجمه ی این اثر می نویسد:

نویسنده برای بررسی اوضاع سیاسی دوره ی عبدالملک بن مروان، تقریباً عمده ی آثار عربی، برخی از آثار فارس و بسیاری از کتاب های محققان غربی را که به زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسه بوده دیده و یادداشت های خود را از آنها گرد آورده است (ص 9). بخش دوم: امتیازات

الف) هشداری مفید درباره ی منابع استفاده شده در تحقیق؛ نویسنده در بحث بررسی منابع، هشداری می دهد که لازم است همه ی کسانی که در زمینه ی تاریخ اسلام مطالعه می نمایند به آن توجه کنند. او چنین می نویسد:

چون بیش تر منابع موجود درباره ی دوره ی مورد نظر، از زمان عباسیان، دشمنان دیرینه ی امویان، به ما رسیده است، داوری درباره ی امویان را سخت دشوار می کند. به ندرت می توان روایتی تاریخی یافت که محصول دوره ی پس از افول قدرتی باشد و در عین حال با آن همدردی کرده باشد. (ص 23).

ب) محدود نمودن قلمرو تحقیق؛ نویسنده، حوادث تاریخی سال های 65 - 86 قمری، آن هم ابعاد سیاسی این دوره را موضوع تحقیق خود قرار داده است؛ این در حالی است که بعضی نویسندگان، موضوعی بسیار کلی، مثل تاریخ امویان یا عباسیان را با تمام ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... مورد پژوهش قرار می دهند.

ج) نقد گزارش های تاریخی و سنجش آنها؛ یکی از ویژگی های مهم این اثر نقدهای نویسنده بر گزارش های تاریخی و سنجش آنها و در نهایت داوری و ترجیح یکی از گزارش ها بر سایر گزارش هاست که در این جا به برخی از آنها اشاره می کنیم:

چنین گفته شده است که عبدالملک مروان پیش از رسیدن به خلافت یک فرد کاملاً مذهبی بوده، ولی پس از به قدرت رسیدن دیگر چنین نبوده است. نویسنده چنین چیزی را قبول ندارد. مثلاً، در مورد محاصره ی مکه توسط سپاهیان او و به منجنیق بستن کعبه می نویسد:
در فرمان به حجّاج برای حمله به کعبه، مقصودش آن بخش از بنا بود که رقیبش ابن زبیر ساخته بود و در دوره ی زندگی پیامبر وجود نداشت و بنابراین بر طبق سنّت، مقدس نبود. مدرک تأیید این نظر که عبدالملک ساختمان اصلی را محترم می داشت، در روایتی از جغرافی دان سده ی چهارم، مقدسی آمده است (ص 186).

در ادامه ی همین موضوع، ساختن قبة الصخرة توسط عبدالملک را مطرح می کند که نقل کرده اند عبدالملک این کار را انجام داد تا مردم به جای زیارت کعبه مسجد الاقصی را زیارت کنند - چنان که یعقوبی نقل نموده است - و چون مردم از جلوگیری از اجرای تکلیف مذهبی خود شکایت می کردند، عبدالملک از حدیثی یاری جست که حج در مسجد الاقصی را، بر اساس روایتی از زهری، اجازه می داد. در این جا نویسنده چنین می نویسد:

بررسی انتقادی گویتاین نشان می دهد که گزارش یعقوبی، قابل اعتماد نیست و مورخان مسلمان سده ی سوم این امر را که عبدالملک می کوشید زایران را از مکه به اورشلیم برگرداند تأیید نمی کنند، به علاوه، چنان که ی. و. هیرشبرگ ثابت کرده است، حدیث های مربوط به اورشلیم، درزمان عبدالملک نشأت نگرفته، بلکه به زمان پیش تر برمی گردد؛ در دوره ای که باورها و افسانه های تقدس اورشلیم در میان مردم فلسطین و شام شایع بود، زهری که گفته می شود عبدالملک به استناد او از حدیث حج در اورشیلم کمک خواسته ظاهراً، در این زمان بسیار جوان و برای خلیفه یا ساکنان شام ناشناخته بوده است. این که ساختن قُبَةُ الصخرة ظاهراً با انگیزه های مذهبی صورت گرفته با این واقعیت تأیید می شود که این بنا هم چون یکی از مهم ترین مکان های مقدس در اسلام پس از مکه و مدینه، حتی پس از پیروزی عبدالملک بر عبدالله بن زبیر باقی ماند و به همین سبب به نظر نمی آید که عبدالملک در اندیشه ی جانشین کردن اورشیلم به جای مکه بوده است.

تأثیر مذهب را در برخی از وجوه سیاست خارجی عبدالملک نیز می توان دید:

به محض این که خیالش از جانب کشورش آسوده شد، به سیاستی تجاوزکارانه در خارج روی کرد؛ کشمکش گذشته با روم شرقی را با اعلام جهاد با کفّار، تقریباً هر سال ادامه داد. بلاذری می گوید عبدالملک می خواست پسرانش هم، مانند خودش دل بسته ی قرآن و حدیث باشند. گزارش های دیگری از این قبیل نیز نشان می دهد که به خلاف تهمت هایی که منتقدانش به او می زنند، در دوران خلافت خود نه دل بستگی اش را به مطالعات مذهبی و مسائل الهی از دست داد و نه ارتباطش را با متألّهان و مردان متدین؛ هم چون مکاتبه اش با حسن بصری درباره ی مسائل دینی، چون جبر و اختیار (ص 47-49).

مُبرّد می گوید: ابراهیم، فرزند مالک اشتر، پیش از پشتیبانی از مختار، نامه ای به ابن حنفیه (محمد حنفیه) نوشت و از او تأیید خواست و ابن حنفیه هم، مثل همیشه، پاسخ گنگی به او داد و ابراهیم آن را اجازه ی پیوستن به مختار قلمداد نمود.
نویسنده در نقد این گزارش چنین می نویسد:

پذیرفتن این گزارش به نظر دشوار می آید؛ زیرا در هیچ کدام از منابع کهن و نو تأیید نشده است؛ به علاوه، پاسخی که گفته می شود ابن حنفیه به ابراهیم نوشت، همانی است که به نمایندگان کوفه - هنگامی که به تحقیق در ادعای مختار برای تأیید نماینده شدن او آمده بودند - داد و این امر ما را به این فکر می اندازد که مُبرّد دو حادثه را در هم کرده است (ص 71).

کسانی که به مختار نظر خوشی ندارند نوشته اند که او شگردهایی را برای جلب قلوب مردم به کار می بست؛ از جمله دستور داده بود کرسی ای را حمل نمایند و این گونه جلوه داده شده بود که این کرسی علی علیه السلام است.
نویسنده در این باره چنین می نویسد:

دو روایت، اصل ماجرای این کرسی و مراسم آن را به ما باز می گویند: یکی از ابومخنف در بلاذری و طبری است که مختار را عامل حضور کرسی می داند و دیگری از طفیل بن جعدة بن هبیره در طبری است که می گوید: مختار تنها با این فکر موافق بوده است. مهم ترین نکته در این جا این است که نگهبانان کرسی که بودند و چه کسانی به دور آن گرد آمده بودند؟ از ابومخنف در طبری روایت شده که نخستین نگهبان کرسی، موسی پسر ابوموسی اشعری و پس از او حوشب بُرسُمی بوده است که هر دو یمنی بودند. آنهایی هم که به دور کرسی بودند و صندلی را تکریم می کردند یمنی بودند. در میان همه ی قبیله های عربستان جنوبی، رسمِ بردنِ نشانِ قبیله ای به هنگام جنگ بسیار شایع بود؛ زیرا باور داشتند که این نشان ها آنان را پیروزی خواهد بخشید؛ بنابراین صندلی در این جا درست مثل نشانه ی قومی در پیروزی و بالا بردن شجاعت جنگ جویان عمل می کرد و روشن است که اندیشه ی کرسی از آنِ مختار نبوده و در این مورد روایت طفیل بر روایت ابومخنف ارجح است (ص 95 - 96).

در مورد سال درگیری بین مصعب و عبدالملک اختلاف است. بعضی این درگیری را مربوط به سال 72 و بعضی مربوط به سال 71 می دانند.
نویسنده ی کتاب، سال 72 را انتخاب می نماید و در این باره چنین می نویسد:

تاریخ جنگ دیرجا ثلیق بین مصعب بن زبیر و عبدالملک بن مروان، ماه جمادی اول یا دوم سال 72 قمری / 691 میلادی است؛ اما واقدی در طبری تنها کسی است در بین منابع کهن که سال 71 قمری / 690 میلادی را می دهد این که منابع بعدی این تاریخ را تکرار کرده اند، دلیل درست بودن آن نیست؛ زیرا بیش تر محتمل است که از روایت واقدی به عنوان سند استفاده کرده باشند؛ به علاوه، روایت دیگری از خود واقدی در طبقات ابن سعد هست که ابن عساکر آن را تکرار کرده که تاریخ 72 قمری / 691 میلادی را می دهد گذشته از این ها، تاریخ 72 قمری / 691 میلادی از آنجا تأیید می شود که عبدالملک، پس از پیروزی حجاج را به سوی ابن زبیر فرستاد که منابع ما همگی در مورد آن در سال 72 قمری / 691 میلادی اتفاق نظر دارند (ص 183).

د) نقد نظریات محققین معاصر؛ یکی دیگر از ویژگی های این اثر توجه به آرا و نظریات مستشرقین و محققین معاصر و در نهایت نقد آنهاست که در این جا به مواردی از آنها اشاره می شود:

در بحث قیام مختار و شرکت موالی در این قیام و پایگاه اجتماعی آنان، نظر یکی از محققین برجسته ی عرب، یعنی عبدالعزیز الدوری را نقل می کند که معتقد است در منابع مثال هایی که پایگاه اجتماعی پست تری را برای موالی نشان می دهند، بیش تر استثنا است تا قاعده و بنابراین، این امر نمی تواند علت بیزاری ایشان از حکومت عرب باشد؛ علت واقعی در نظر ایشان، غرور نژادی نسل ایرانی ضد عرب (شعوبی) بود. نویسنده در نقد سخن فوق می نویسد:
در حالی که این عامل (شعوبی) را، به ویژه در دوره ی عباسی و اواخر دوره ی اموی انکار نمی کردند، مشکل بتوان آن را دلیل عمده در دوره ی مورد نظر (دوران حکومت عبدالملک) دید. این واقعیت که اعراب به طور اتفاقی موالی را در دیوان و در موارد اندکی آنها را فقط در مسئولیت فرماندهی نظامی یا قضایی اجازه ی کار دادند، تنها مدتی کوتاه بود و خالی از مخالفت اعراب نبود. این که فقط عدّه ی کمی از موالی به کارهای عالی رسیدند، از تعداد آنان در کوفه که چهل هزار بود، آشکار می شود (ص 77).

در زمان عبدالملک مروان که یکی از پرآشوب ترین دوران جامعه ی اسلامی بود، قبیله ی بنی فزاره به تشویق بشر بن مروان (برادر عبدالملک) پولی را که گرفته بودند صرف خرید تجهیزات نظامی کردند و آن گاه در اقدامی تلافی جویانه در جایی به نام بنات قین تعداد زیادی از کلبیان را کشتند.
یکی از مستشرقین به نام دُزی، حادثه ی بنات قین را در زمان معاویه دانسته است. نویسنده در این مورد می نویسد:

در مورد روز بنات قین منابع ما می گویند: هنگامی که عبدالملک فرمان تنبیه بنی فزاره را به حجّاج داد، او حاکم حجاز بود. با توجه به این که حجّاج در سال 73 قمری / 692 میلادی به حکومت حجاز رسید و در سال 75 قمری / 694 میلادی بود که به حکومت عراق انتقال یافت، روز بنات قین بایستی در زمانی بین 73 قمری / 692 میلادی و 75 قمری / 694 میلادی اتفاق افتاده باشد؛ بنابراین به نظر می رسد که دُزی در نهادن روز بنات قین در زمان معاویه اشتباه کرده است (ص 139).

درباره ی علت بی تفاوتی عبدالملک نسبت به درگیری بین مصعب و مختار و عدم دخالت در این ستیزه، یکی از مستشرقین به نام وِلهاوزن معتقد است که علت بی تفاوتی عبدالملک در این درگیری، قحطی ای بود که در 68 قمری / 687 میلادی در شام روی داد. نویسنده در نقد سخن فوق می نویسد:
اما این امر نادرست است؛ زیرا این قحطی یک سال پس از جنگ مصعب و مختار پدید آمد؛ از سوی دیگر، مصعب خود در جنگ با دشمنان دیگرش، مثل شیعیان در کوفه و خوارج در بصره، گرفتارتر از آن بود که در برابر عبدالملک بایستد؛ بنابراین هرگونه درگیری بین آن دو به تعویق افتاد، شاید عبدالملک عاقلانه تر دانسته باشد که دشمنانش با هم بجنگند و خود را ضعیف کنند (ص 175).

در مورد قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث و انگیزه ی او در مخالفت با امویان، وِلهاوزن هر گونه انگیزه ی مذهبی در قیام ابن اشعث را نفی می کند و نتیجه می گیرد که این شورش بیش تر کوشش دوباره ی عراقیان برای رها شدن از یوق شامیان بود. در مقابلِ این نظر، مستشرق دیگری به نام خانم ل. وچا. وگلیری این نظریه را که قیام انگیزه ی مذهبی نداشته، نمی پذیرد. او به لحاظ شرکت موثّرِ قُرّا در آن، برجنبه ی مذهبی قیام تأکید می کند. در این جا نویسنده به طور ضمنی هر دو نظر را رد می کند و معتقد است که عواملی چند در به وجود آوردن این حادثه مؤثر بوده است و هر گروه با انگیزه ی خاصی در این قیام شرکت نموده است. او چنین می نویسد:
در مورد رهبر آن، علت عمده، تحقیر شخصی از جانب حجاج بود، اما حامیان او هر یک دلیل خاص خود را در پیوستن به او داشتند. می توان برای تنش های اساسی پنهان در شورش، چهار انگیزه را بر شمرد: کوشش های حجّاج برای موثّرتر کردن حکومت شامیان که عراقیان از آن تنفر داشتند؛ نابرابری در دستمزد و امتیازی که بین عراقیان و شامیان بود؛ مخالفت شیعیان با امویان و نابرابری های اجتماعی بین موالی و اعراب. قُرّا که بسیاری از آنان خود موالی بودند، موالی را در مبارزه برای کسب حقوق برابر پشتیبانی می کردند (ص 221 - 222).

درباره ی انگیزه ی مخالفت و قیام مُطرّف بن مغیره در زمان عبدالملک آرای گوناگونی بیان شده است. وِلهاوزن معتقد است که مطرّف علایق شدید خارجی داشت. در این جا نویسنده اظهار می دارد که:
«نه روابط او با شبیب (یکی از رؤسای خوارج) و نه حمله های صریح او به بی عدالتی های خلیفه و حاکمان، الزاماً او را خارجی نمی سازد (ص 258).

سپس نویسنده با استناد به سه دلیل معتقد است که او از خوارج نبوده است: 1. مطرّف معتقد بود که حاکم باید قرشی باشد (بر خلاف نظریه ی خوارج در مورد حاکم)؛ 2. نه خوارج و نه پیروان مطرّف هیچ یک او را خارجی نمی خواندند؛ 3. نه مطرّف و نه یاران او شعار خوارج (لا حکم الاّ لله) را نپذیرفتند. و در آخر می نویسد:

به این دلایل، مشکل می توان او را خارجی خواند (ص 258).

ه ) پرهیز از حصرگرایی در تبیین حوادث تاریخی؛ از ویژگی های برجسته ی این اثر این است که نویسنده ی محقق در تبیین حوادث تاریخی دچار حصرگرایی نشده است، بلکه حوادث تاریخی را معلول علل و عوامل مختلفی می داند که ما در این جا به نمونه هایی از آن اشاره خواهیم کرد.

در مورد گرایش موالی در قیام مختار می نویسد:
مختار بهره وری موالی از فی ء را در تساوی با اعراب و اسب سواری آنان را قانونی کرد. او حتی یکی از موالی اهل عرینه به نام ابوعمره را به فرماندهی نگهبانان ویژه ی خود گماشت. مختار هم چنین اعلام کرد که هر برده ای که به سوی او بیاید آزاد خواهد بود (ص 77 - 78).

در مورد علل انتقام گیری مختار از قاتلان امام حسین علیه السلام نویسنده می نویسد:
در انجام این کار مختار در پی دو هدف بود: نخست و مهم تر از همه، به قول خود، گرفتن انتقام حسین علیه السلام که براساس آن با او بیعت شده بود وفا می کرد؛ دوم، اشراف را که به ضّد او قیام کرده بودند، پس از بی ثمر ماندن همه ی تلاش هایش برای آشتی با آنان، به مجازات محکوم می نمود (ص 91).

ابراهیم اشتر در نبرد با سپاه عبیدالله بن زیاد، علی رغم کمی سپاه خویش، پیروز می شود. نویسنده درباره ی عوامل پیروزی ابراهیم اشتر می نویسد:
چندین عامل به پیروزی ابراهیم کمک کرد، گر چه سپاه او در مقایسه با سپاه ابن زیاد کوچک بود، جدا از شجاعت و نبوغ جنگی ابراهیم، تعصب مذهبی شیعه در برابر ابن زیاد، قاتل حسین علیه السلام، یکی از عوامل بود؛ علت دیگر پیروزی او، خیانت قیسیان در سپاه ابن زیاد بود (ص 92).

درباره ی علل شکست مصعب بن زبیر نویسنده به چند عامل اشاره می کند: 1. تطمیع پیروان مصعب توسط عبدالملک؛ 2. رفتار خشنِ مُصعب با کوفیان، از جمله کشتن شش هزار تن از پیروان مختار؛ 3. تنبیه عده ی زیادی از اهالی بصره توسط مصعب. علاوه بر این عوامل، نویسنده به سرشت نافرمانی قبایل عراق و سنّت بی ثباتی در وفاداری شان اشاره می نماید (ص 181).
در زمان حکومت عبدالملک مروان قیام و شورش خوارج اوج می گیرد. نویسنده در مورد علل قیام و شورش خوارج، چنین می نویسد:
خوارج، از آن جا که به مکتب برابری و خلافتِ انتخابی اعتقاد داشتند، امویان را غاصب می شمردند. وضع پیچیده ی سیاسی در سال های 64 - 73 قمری / 683 - 692 میلادی همراه با سیاست های تند حجّاج در عراق، بی تردید، از جمله دلایلی بود که خوارج را به مخالفت با دولت مرکزی تشویق می کرد (ص 237).

در مورد عوامل موفقیت ابن زبیر در حجاز می نویسد:
برای برخی او قهرمانی بود که برتری سیاسی حجاز را، که با کشتن عثمان از میان رفته بود، تأمین می کرد و، برای دیگران، ابن زبیر چهره ی نمایان مخالفت با امویان پس از قتل حسین بن علی علیه السلام بود که هیچ مدعی ای از جانب طرف داران علی علیه السلام نداشت. او کوشید از مرگ حسین علیه السلام برای مقاصد خود با افشای رفتار خشونت آمیز امویان با خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله، بهره گیرد؛ هم چنین ابن زبیر به جنبه ی مذهبی خلافتش اهمیت زیادی می داد. او تلاش کرد از عمر اول در داشتن درّه، هم چون نشانه ی خلافت خود، تقلید کند و ادعا کرد که عثمان او را برای نگهداری دار جانشین خود کرده است. او هم چنین با قرار دادن مرکز فرماندهی جنبش خود در شهر مقدس (مکه) آن جا را پایتخت کرد و خود را عائذ (پناه جوی کعبه) خواند. خویشاوندی او با پیامبرصلی الله علیه وآله، هم از جانب پدر و هم از سوی مادر، به او کمک کرد تا خود را فردی مذهبی نشان دهد و نیز از اعتقاد مردم حجاز مبنی بر این که فرزندانِ یاران قدیم پیامبرصلی الله علیه وآله شایسته ترین برای خلافت هستند بهره گرفت (ص 188).

نویسنده درباره ی عوامل شکست ابن زبیر سه عامل را بر می شمارد: 1. عدم کار تبلیغاتی و بُخْل ورزیدن در توزیع اموال؛ 2. قراردادن مکه به عنوان مرکز فرماندهی (چرا که این منطقه به لحاظ اقتصادی فقیر و متکی بر حمایت مناطق دیگر بود)؛ 3. عدم توجه به پشتیبانی مخالفان اموی از قبیل موالی، شیعیان و خوارج (ص 189).
و) توجه به شرایط و وضعیت جامعه؛ از جمله مسائل مهمی که یک پژوهشگر تاریخ باید به آن توجه نماید، شرایط و اوضاع جامعه است. توجه به شرایط رازِ بسیاری از تصمیمات و کارهای افراد را روشن می کند و نیز راه را بر بسیاری از اعتراضات و انتقادات می بندد. از ویژگی های این اثر توجه به شرایط و وضع جامعه است؛ نمونه های ذیل در این راستاست:

چرا سلیمان بن صرد (رهبر توابین) با قاتلین واقعی (اشراف کوفه) درگیر نشد؟ نویسنده در پاسخ این سؤال چنین می نویسد:
به علت وابستگی قبیله ای بین پیروان سلیمان و اشراف کوفه، او از گرفتن کوفه و کشتن آنانی که در قتل حسین علیه السلام همکاری داشتند خودداری می کرد. سلیمان مدعی بود که تنها ابن زیاد و شامیان در کشتن حسین علیه السلام گناهکار بودند (ص 66).

علت عدم پیوستن ابراهیم اشتر به نهضت توابین چیست؟
نویسنده، در این باره، ابتدا اظهار می دارد که:

توضیح این که، در آغاز، ابراهیم از همراهی سلیمان بن صرد خودداری کرد یا از پیوستن به جنبش مختار، کار ساده ای نیست (ص 70).

سپس در پاسخ به این سؤال می نویسد:

وِلهاوزن می گوید که ابراهیم به شیعه - آن گونه که در آن زمان بود - اعتقاد نداشت. شاید از آن رو که ابراهیم به هیچ یک از رهبران اطمینان نداشت و خود را دست کم برای آنان - اگر نه ماهرتر از آن دو - می دید.

چرا مختار ابتدا با اشراف کوفه سازش کرد؟
در این مورد نویسنده چنین پاسخ می دهد:

به نظر می آید که مختار بیش تر به تثبیت امور در شهر علاقه مند بود تا گرفتن انتقام؛ زیرا سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد به سوی موصل پیش می رفت و ابن زبیر هم از جانب بصره و حجاز او را تهدید می کرد. این نوعی آینده نگری سیاسی بود که مختار علاوه بر این تهدیدهای خارجی، با حمله به اشراف، خود را درگیر جنگ شهری می کرد (ص 78).

چرا ابن زبیر، محمد حنفیه را به مرگ تهدید کرد؟
نویسنده در پاسخ به سؤال فوق چنین می نویسد:

به نظر می رسد که می ترسید مردم حجاز و عراق با ابن حنفیه بیعت کنند؛ به ویژه پس از این که مختار، در کوفه، با استفاده از نام او موفقیت یافته بود (ص 85). بخش سوم: ملاحظات

مترجم هیچ اطلاعاتی در مورد کارنامه ی علمی نویسنده در اختیار خواننده قرار نداده است.
عبارت «او (یعقوبی) آن (کشتار طرفداران مختار توسط مُصعب بن زبیر) را هم چون یکی از به خاطر ماندنی ترین خیانت های عَمان تصویر می کند» (ص 28) عبارت روشنی نیست. در تاریخ یعقوبی چنین آمده است: «مصعب بن زبیر به یاران مختار امان داد، سپس همه ی آنها را از دم تیغ گذراند؛ فکانَتْ احدی الغدرات المذکورة المشهورة فی الاسلام؛ این یکی از نیرنگ ها و پیمان شکنی های معروف و مشهور اسلام است. (ج 2، ص 182).
به نظر می رسد کلمه ی «عمان» غلط و «امان» صحیح باشد.

امّا برخی از اطلاعات او (یعقوبی) با وجود تحریف های آشکارش اصیل و سودمند است» (ص 28).
نویسنده می بایست برای ادعای خود در مورد یعقوبی شواهد کافی بیاورد.

در برخی از گزارش های عوانة بن حکم درباره ی امور همگانی از مفهوم جبر استفاده شده که امویان آن را تبلیغ می کردند از جمله: اشاره به پیش گویی مرگِ عمر توسط همسر کعب الاحبار...» (ص 29).
آن کسی که گفته شده مرگ عمر را پیش گویی نموده است، کعب الاحبار است، نه همسر کعب الاحبار.56833

مروان که از جانب خلیفه عثمان حاکم بحرین بود، پسرش عبدالملک را نیز به حکم رانی هَجر برگزید» (ص 43).
نویسنده در همان صفحه (43) می نویسد که عبدالملک در هنگام محاصره ی خانه عثمان ده ساله بوده است؛ بنابراین قبل از محاصره و در زمان حکم رانی مروان بر بحرین، می بایست در سنین کم تری باشد؛ حال چطور معقول است که کودکی 7 الی 8 ساله به حکم رانی هَجر برگزیده شود!

ثانیاً، در کتاب المعارف ابن قتیبه، که اتفاقاً یکی از منابع نویسنده است، چنین نوشته شده است: «مروان در زمان خلافت خود عبدالملک را به حکم رانی هجر برگزید، سپس او را خلیفه ی خود قرار داد».56834

بلاذری می گوید که عبدالملک می خواست پسرانش هم مانند خودش دل بسته ی قرآن و حدیث باشند. هنگامی که حدیث های لشکرکشی های پیامبر را به شکل کتاب در دست چند تن از پسرانش یافت، فرمان داد آن را بسوزانند و پسرانش را به خواندن قرآن سفارش کرد» (ص 48).
زبیر بن بکار نقل می کند که وقتی سلیمان بن عبدالملک برای پدر خویش کتاب ابان بن عثمان (درباره ی سیره ی پیامبرصلی الله علیه وآله) را وصف کرد، عبدالملک گفت: «تو به کتابی که در آن برای ما فضیلتی نوشته نشده است چه نیازی داری که می خواهی از طریق آن مطالبی را به مردم شام بشناسانی که ما نمی خواهیم آنها را بدانند».56835

به نظر می رسد نویسنده این گزارش را ندیده است و الّا قول بلاذری را برای اثبات روحیه ی مذهبی عبدالملک نقل نمی کرد. نکته ی دیگر این که، با توجه به دشمنی امویان با انصار و بی اطلاع نگه داشتن شامیان از آنچه در زندگی پیامبرصلی الله علیه وآله رخ داده است، گزارش زبیر بن بکار به واقعیت نزدیک تر است.

نیز گفته اند که عبدالملک در یکی از سفرهای حج به دنبال پیرترین شیخ از قبایل خزاعه، قریش و بنی تمیم فرستاد و به آنان فرمان داد که بازسازی انساب حرم را به دنبال کارهای پیامبرصلی الله علیه وآله از سر گیرند» (ص 49).
انساب حرم یعنی چه؟ خواننده ی فارسی از این عبارت چه می فهمد؟

در مغازی واقدی که مدرک نویسنده است چنین آمده است: «نخستین کسی که علایم حرم را نصب کرد، ابراهیم علیه السلام بود. چون عبدالملک حج گزارد، به سراغ پیرمردترین فرد قبایل خزاعه، قریش و بنی بکر فرستاد و به آنها دستور داد که آن را بازسازی کنند».56836

این امر که مختار در جنگ از شعارِ «یا منصورُ اَمِتْ» استفاده کرد نباید کم اهمیت شمرد. منصور، منجی ای است که یمنیان در انتظار او هستند، تا قدرتشان را به آنان باز گرداند» (ص 73).
حتماً شعار مسلم بن عقیل در قیام علیه ابن زیاد را نیز، که همین جمله ی «یا منصورُ اَمِتْ» بود56837 نباید کم اهمیت شمرد!

کلمه ی منصور در این جا به معنای یاری شده است، نه شخصی خاص؛ و علت استفاده ی افرادی چون مسلم بن عقیل و مختار از این شعار این بوده که مسلمانان در جنگ های صدر اسلام این شعار را سر می داده اند.56838

این سخن نویسنده ما را به یاد جریانی می اندازد که مرحوم علامه قزوینی نقل می کند. ایشان درباره ی یکی از مستشرقین می نویسد: او در یکی از کتاب های خود در خصوص یکی از جنگ های صلیبی - که ابن اثیر یا یاقوت حموی نقل می کند که «شَهِدَها ستّونَ الفاً من الافرنج» - این چنین نوشته است که «شصت هزار فرنگی در این جنگ شهید شدند.» و بعد می گوید این مسئله بسیار بسیار مهم است که شصت هزار نفر در این جنگ کشته شدند و هیچ یک از مورخین عیسوی متعرّض ذکر این واقعه ی عظیم نشده است؛ و از این مهم تر و عجیب تر آن است که یک مسلمان از کشته شدن عیسوی ها به لفظ «شهید شدند» تعبیر می کند. این مستشرق «شَهِدَ» را که به معنای حاضر شدن است، «شهید شدند» ترجمه کرده است.56839

این بیعت (بیعت گرفتن مختار از مردم) مبتنی بود بر کتاب خدا و سنّت پیامبر، انتقام جنگ با مُحِلین (آنان که خون خاندان پیامبر را مباح می شمردند یعنی امویان و حامیانشان» (ص 74).
منظور از جنگ با مُحلین جنگ با کسانی است که حرام خداوند را حلال شمرده اند. این عبارت (جنگ با محلین) در قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث هم به چشم می خورد.

آنان (موالی) در دفاتر ثبت (دیوان) جایی نداشتند و، بنابراین، مزد نمی گرفتند» (ص 76).
نکته ی قابل ذکر این است که روایات تأیید می کنند که در دوران بنی امیه موالی عطا می گرفته اند و نامشان در دیوان لشکر ثبت می شده است.56840

مصعب به دست زیاد بن قدامه ی ثقفی کشته شد. وی هنگام زدن آخرین ضربه ی سرنوشت، فریاد می زد: «یا لثارات المُخْتار». به این ترتیب، مرگ مختار بدون انتقام نماند. مرگ مصعب نشان می دهد که پیروان مختار پس از مرگ رهبر خود تسلیم نشدند، بلکه مخفیانه به کار خویش ادامه دادند، تا به هنگام پدید آمدن فرصت باز پدیدار شوند» (ص 183).
باید توجه نمود که اولاً، از یک مورد جزئی نمی توان نتیجه ی کلی گرفت؛ ثانیاً، مختار و زیاد بن قدامه هر دو ثقفی هستند.

در صفحه ی 188، نویسنده در توضیح عوامل حمایت حجازی ها از ابن زبیر به واقعه ی مهم حرّه اشاره نکرده است، در حالی که رفتار خشن و تحقیرآمیز شامیان زمینه ی بسیار مساعدی برای حمایت از ابن زبیر فراهم ساخت.
او (حجاج) اخماس بصره را از ارباع کوفه، با گذاشتن عده ی زیادی نگهبان در جاده ها، جدا کرد» (ص 205). خواننده فارسی زبان عبارت فوق را به سختی می فهمد.
آن گاه ابن جارود و پیروانش بر حجاج لشکر کشیدند و وارد فصطاط او شدند.» (ص 205). اول این که صحیح کلمه فسطاط است و هم چنین، معنای فسطاط برای فارسی زبان روشن نیست.
در سال 80 قمری / 699 میلادی، عبدالرحمن بن اشعث و سپاه او به سیستان رسیدند که در آن جا سخنرانی کرد و مقاتله را به پیوستن به سپاه خود فرا خواند و آنان چنین کردند» (ص 213).
عبارت فوق مبهم است. در تاریخ طبری چنین آمده است: «ابن اشعث وارد سجستان شد و در سخنرانی خود مردم را امر به پیوستن به سپاهش برای جنگ نمود».56841

در راه، کردان راه مُطرّف را زدند؛ امّا او آنان را در ثنیه شکست داد» (ص 257).
نویسنده یا مترجم، ثنیة را اسم خاص لحاظ کرده است، در حالی که، ثنیة به معنای راه است. تاریخ طبری در این باره چنین می نویسد: «فامّا الاَکراد فاخذوا علیه [مُطرّف ] ثنیة حلوان»56842 (ص 290).

یعنی اکراد راه حلوان را بر او بستند.

غلطهای تایپی:
غلط صفحه صحیح

الامام و السیاسة 45 الامامة و السیاسة

زبیر 63 ابن زبیر

یمین الورد 67 عین الورده

خناسه 74 کناسه

عبداللَّه بن زیاد 78 عبیداللَّه بن زیاد

عبداللَّه بن مروان 101 عبدالملک بن مروان

سمرّة بن جندب 101 سمرة بن جندب

مروان 135 عبدالملک بن مروان

جُلاً 145 رَجُلاً

زنبیل 213 رُتبیل

نکته ی آخر این که متن حاضر لازم است یک بار دیگر توسط شخصی که هم به زبان انگلیسی تسلط داشته و هم در تاریخ اسلام مطالعات عمیق نموده باشد ترجمه شود تا اشکالاتی مانند موارد ذکر شده پدید نیاید علاوه بر آن امر دیگری که باید صورت گیرد، تطبیق ارجاعات و منابع نویسنده با جدیدترین چاپ آنهاست. $$

منابع:

- ابن بکار، زبیر، الاخبار الموفقیات، تحقیق سامی مکی العانی (قم، منشورات الشریف الرضی، 1374).

- ابن قتیبه، ابی محمد عبداللَّه بن مسلم، المعارف، تحقیق ثروة مکاشة (قم، منشورات الشریف الرضی، 1374).

- ابن هشام، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی السقأ و... (بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا).

- افشار، ایرج، نامه های قزوینی به تقی زاده (تهران، انتشارات جاویدان، 1356).

- جودة، جمال، اوضاع اجتماعی - اقتصادی موالی در صدر اسلام، مترجمان مصطفی جباری و مسلم زمانی (تهران، نشر نی، 1382).

- طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالتراث، بی تا).

- واقدی، محمد بن عمر، مغازی، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369).

- یعقوبی، احمد بن محمد بن واضح، تاریخ الیعقوبی، تحقیق عبدالامیر مُهنّا (بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1413).

$$پی نوشت ها: 1. مشخصات کتابشناختی اثر فوق بدین شرح است: دیکسون، عبدالامیرعبد، خلافت اموی (65 - 86 ق / 684 - 715م) ترجمه گیتی شگری، چاپ اول (تهران، انتشارات طهوری، 1381). 2. رک: طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 191. 3. ابن قتیبه، المعارف، ص 355. 4. زبیر بن بکار، الموفقیات، ص 333. 5. واقدی، مغازی، ج 2، ص 644. 6. طبری، همان، ج 5، ص 368. 7. ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 306. 8. قزوینی، نامه های قزوینی به تقی زاده، ص 113. 9. برای اطلاع بیش تر از نمونه های تاریخی این موضوع ر.ک: جمال جوده، موالی در صدر اسلام، ص 138 به بعد. 10. طبری، همان، ج 6، ص 328. 11. همان، ص 290.

نظر شما