عقل شمع پروردگار است
نه تنها اندیشه جان لاک، متکوّن از اعتقاد مسیحى است، بلکه در نوشته هاى او راجع به سیاست و معرفت شناسى [نیز]، به طور پراکنده اشاراتى وجود دارد که نشان مى دهد نتیجه گیریهایش در باب این مسائل، تا چه اندازه ناگزیر از ادغام در کل حیات دیندارانه مسیحى است. توجه اصلى من در مقاله حاضر، معطوف به آرائى از لاک است که نشان مى دهد چطور معرفت شناسى او، با آن ترکیب منحصر به فردش از شکاکیت و اطمینان، ناگزیر باید در حیاتى سرشار از شکرگزارى و اطاعت ادغام گردد. موضوع اصلى این بحث، عقل است که همچون منبعى نورافشان که خود قابل تشخیص نیست، از جانب پروردگار افاضه شده است.
فلسفه جان لاک، یکى از رویدادهاى تاریخ اندیشه مسیحى است ـ و البته مراد من از این گفته آن نیست که این فلسفه به طور پراکنده آراء مسیحى را در برمى گیرد، بلکه مسیحیت همانا چارچوب اصلى تأملات فلسفى لاک است. زمانى لاک نوشت (اطمینان دارم که مسیحى هستم)1. ما براى این گفته، نه به شهادت لاک نیاز داریم و نه به متن داستان زندگى اش. این امر به وضوح در نوشتار او مشهود است. مسیحیت لاک، ادعایى منضمّ به فلسفه اش نبود، بلکه چارچوب اصلى آن را تشکیل مى داد. طبیعتاً، برخى از اجزاء اندیشه فلسفى او، نسبت به اجزاء دیگر، به نحو کامل ترى با آن چارچوب درهم تنیده شده اند و از این روى، مى توان براى این که بحث پیش رود یا به قصد خاص دیگرى، برخى از آن اجزاء را کنار گذاشت و ویژگى مسیحى آن چارچوب را موقتاً نادیده انگاشت. با این حال، این نکته همچنان باقى است: مسیحیت است که طرح بنیادین و توانمندیِ فلسفه لاک را فراهم مى آورد؛ اگر این مطلب را مد نظر قرار ندهیم، همواره در معرض خطر فهم ناصواب از گفته هاى او و چراییِ آنها قرار خواهیم داشت.2
این مدعا شایسته آن است که به تفصیل، مورد دفاع قرار گیرد. اما من به همین مناسبت، در عوض به بسط ادله اى خواهم پرداخت که نشان مى دهد نوشته هاى فلسفى لاک، فراتر از رویدادى [صرف] در تاریخ اندیشه مسیحى، رویدادى در تاریخ دیندارى مسیحى است. لاک به ما مى گوید که چطور تصور به دست آمده او از جایگاه ما به منزله موجودات انسانى در طرح کلى اشیاء، باید در درون حیاتى قرین دیندارى مسیحى، جایى مناسب بیابد. او از دیندارى سیاسى اى سخن مى گوید که متناسب با وضع و حال سیاسى ما باشد، و از این هم جالب تر، دیندارى معرفت شناسانه اى را مطرح مى کند که مناسب وضع معرفت شناختى ماست. من مى خواهم به شرح و وصف خطوط اصلیِ مورد دوم بپردازم. البته در یک بحث کامل باید نشان داده شود که چگونه این دو جزء از دینداریِ لاک، در درون یک کل به هم مى پیوندند.
لاک گونه اى نوین از دیندارى مسیحى را به دنیا عرضه کرد ـ به سخن دقیق تر، او به زایش [این] گونه نوین، مدد رساند. تا جایى که من مى دانم، این گونه را نامى نیست؛ اما درست همان طور که گونه اى خاص از دیندارى مسیحى را (دیندارى لوترى) مى نامیم، پیشنهاد مى کنم که این گونه را (دیندارى لاک مشربانه) بخوانیم. دیندارى لاک مشربانه به طورى فوق العاده بر سراسر جهان مدرن غرب سایه گستر شده و تاکنون، دوامى غریب داشته است. تلقى من آن است که آن را امروزه باید عمدتاً در میان پروتستان هاى انجیلى (evangelicals) یافت که ریشه هاى دینى شان در خاک انگلستان است ـ یعنى پروتستانهاى انجیلى انگلیسى تبار (Anglo-evangelicals) ـ هرچند که یقیناً به آنها منحصر نمى شود. اجازه دهید که در مجالى بسیار کوتاه، نقشى اجمالى از مشخصات آن به دست دهم.
در قلب دیندارى لاک مشربانه، نوعى حس عمیق شکرگزارى از خداوند به خاطر [اعطاى] عقل وجود دارد و نیز اطاعتى به همین اندازه عمیق از او، در بهره جستن از عقل و کاربست شایسته آن. این تقید به اطاعت [رفته رفته] در قالبى ظاهر مى گردد که با حصول یقین و اعتقاد به امر محتمل بر مبناى آنچه یقینى است، ارتباطى عمیق مى یابد. علم طبیعى جدید به منزله نمونه اى عالى از کاربست صواب عقل به حساب مى آید. در واقع، دیندار لاک مشرب، اغلب عالِم حرفه اى عالم طبیعى است؛ البته خواه چنین باشد یا نباشد، به استفاده از عقل در [عرصه] دین و اخلاق، به همان طریقى که در علم طبیعى موثق به کار مى رود، عمیقاً متعهد است. دیندار لاک مشرب معمولاً در علوم انسانى به دیده شک و تردید نگاه مى کند و امر مشکوک [در نظر او]، چه بسا نه ماهیت آن علوم، بلکه قطعاً چگونگى آنها در عالم واقع است. اتکاى تمام عیار آن علوم بر سنت، گواه این است که در آنها کم ترین استفاده صحیح از عقل به عمل مى آید. در دیندارى لاک مشربانه، سروکار سنت با دیوارِ مانعِ آتش3 است و این مطلب در مورد سنت کلامى، سنت کلیسایى و سنت فکرى، به یکسان صدق مى کند؛ مگر این که سنت مورد بحث، همچون سنت علم طبیعى جدید باشد که در آن از عقل، استفاده شایسته به عمل آمده است.
آن کس که با دیندارى لاک مشربانه بیگانه است و ایمان را همان توکل مى پندارد، تلقى اش آن است که در دیندارى لاک مشربانه، عقل به جاى خداى متجسّد در مسیح نشسته و مقصود ایمان مسیحى قرار گرفته است. دیندار لاک مشرب این قول را مهمل مى انگارد و آن را رد مى کند. اما اغلب چنین است که در واقع، هیچ گاه مبارزه اى آغاز نمى گردد. زیرا نزد فرد لاک مشرب، تلقى متفاوتى از ایمان وجود دارد. ایمان، قبول گزاره هایى است بر این مبنا که از سوى پروردگار وحى مى شوند (یا شده اند). با چنین برداشتى، ایمان، اگر راستین باشد، مبتنى بر عقل است. آن وحیى که محتوایش از سوى ایمان پذیرفته مى شود، به داده هاى عقل تقلیل نمى یابد؛ نه، ابداً چنین نیست. اما خداوند از ما مى خواهد که انبوه داعیه هاى وحى را که در رقابت با یکدیگر، خود را بر ما عرضه مى کنند، بسنجیم ـ این که (ارواح را بیازماییم). در غیر این صورت رفتار ما بس غیر مسئولانه خواهد بود.
یکى از شرایط قبول مسئولانه ایمان مسیحى آن است که شخص در وهله نخست، تصدیق کند که کتابهاى مقدس مسیحى، سند معتبر وحى [دوران] کهن است؛ اما فقط و فقط بعد از این [تصدیق] است که او مجاز به قبول محتواى وحى مى شود. خود لاک بر این اعتقاد بود که کتاب مقدس در واقع، سند بى خطاى وحى است؛ این اعتقاد، [چونان] شاخص دیندارى لاک مشربانه باقى مانده است. البته در همه موارد، محور دیندارى لاک مشربانه، کتاب مقدس است، نه این یا آن سنت تأویل کتاب مقدس، که جملگى صبغه بشرى دارند؛ فقط خود کتاب مقدس. البته عیسى مسیح نیز حائز اهمیت است؛ او آورنده اصلیِ وحى بود. اما ما تنها از رهگذر کتاب مقدس است که به او دسترسى داریم. بنابراین در دیندارى لاک مشربانه، با نظر به عُلقه هاى معرفت شناسانه اش، کتاب مقدس اولى از عیسى مسیح است. تصادفى نیست که کارل بارت پروتستان هاى انجیلى را چنین به دشمنى [با خود] برانگیخته است؛ و نیز صپست مدرنیسمش با آن تجلیلى که از سنت مى کند، شکاکیتى که نسبت به امکان دسترسى به صاشیاء فى نفسهش روا مى دارد، بى تفاوتى اش نسبت به [حصول] یقین و متهم ساختن عقل به جباریّت.
دیندار لاک مشرب، نه تنها در پى کشف و گردآورى و شرح قراینى بر این مدعاست که کتاب مقدس سند بى خطاى وحى پروردگار است، بلکه بر آن است تا در جهت اثبات این مدعایِ مقدم که خدا وجود دارد، قراینى بیابد، گرد آورد و شرح دهد. در دینداریِ لاک مشربانه، خداوند ابداً آن کسى نیست که انسان به او وقوف داشته باشد ـ [یعنى] او را به ادراک حضورى دریابد. وجود خداوند به استنتاج اثبات مى شود. این به معناى انکار دخل و تصرف خداوند در درون ما و در تاریخ نیست. اما ما از طریق استنتاج و از روى نشانه هاست که به عمل پروردگار واقف مى شویم. ادراک حضورى ما نسبت به پروردگار، بیش از ادراک حضورى ما نسبت به چوب و سنگ و استخوان و اشخاص دیگر نیست.
نتیجه طبیعى اى که از این همه برمى آید، آن است که دیندار لاک مشرب، با نگاهى که آمیخته اى غریب از بیم و امید است، در کار نظرى مى نگرد. نتایج این تلاش، در همان حالى که وعده حصول قرینه اى تازه بر وجود خدا و بى خطاییِ کتاب مقدس به مثابه وحیِ الهى را مى دهد، آنچه را که قرینه صواب بر آن امور تلقى شده است، به تخفیف و شکست تهدید مى کند. جستجوى یقین، دغدغه مى آفریند.
این همان نوع کلى دینداریِ مسیحى است که من طى مطالعه تاریخ، جان لاک را بنیانگذار بزرگ آن یافتم. اکنون اجازه دهید که به شرح و وصف دقایق صورتى که [این نوع] نزد خود لاک یافته است، بپردازم و آن گاه سخن را با چند ملاحظه نقادانه به سرانجام برسانم.4
لاک در رساله در باب فهم بشرى، آن گاه که قصد دارد توجه ما را به سوى خصوصیات اصلى تصویرى که در آنجا از جایگاهمان به منزله صاحبان معرفت و ایمان در عالم رسم مى کند، معطوف سازد، بارها و بارها در یک زنجیره استعاره، از این سه اصطلاح استفاده مى کند:
(روشنایى روز)، (تاریکى) و (تاریک روشن). اهمیت دارد از پیش بدانیم که در سخن گفتن از (تاریک روشن)، تصورى که او از (نیم روشنایى) در ذهن دارد، نه تنها نیم روشناییِ برتابیده از خورشید است آن گاه که از افق برنیامده، بلکه همچنین نیم روشنایى پدید آمده از شعله شمع نیز هست.
اگر زمانى به من بگویید که سرتان گیج مى رود و من نیز این گفته شما را باور کنم، آن گاه باید نسبت به سرگیجه شما شناختى حاصل کرده باشم که مرا بسنده کند تا بتوانم درباره آن به صدور احکامى نایل آیم، درباره اش باورهایى داشته باشم، افکارى را در نسبت با آن بپرورم و همین طور تا آخر. مثلاً چه بسا این حکم را راجع به آن بیان کنم ـ فقط راجع به آن و نه چیزى دیگر ـ که علتش، سوارى طولانى مدت شما بر چرخ و فلک بوده است. یا بدون آن که چیزى بگویید، تلوتلو خوردن شما را بعد از چرخ و فلک سوارى نشانه سرگیجه تلقى کنم. آن نیز از سرگیجه شما شناختى به دست من مى دهد که براى تشکیل احکام، باورها و برداشتهایى راجع به آن، کفایت مى کند، اما به هیچ یک از این دو طریق نمى توانم نسبت به سرگیجه شما آن نوع آگاهى را حاصل کنم که در صورت سرگیجه خودم در من به وجود مى آمد.
در حال حاضر، انبوهى از فیلسوفان و نظریه پردازان ادبى هستند که از ظاهر کلامشان چنین برمى آید که ادراک [بى واسطه] ما انسانها را نسبت به همه چیز منکرند. فقط تعابیر وجود دارند و هیچ چیز [به طور بى واسطه] داده نمى شود. واضح است که خود تعابیر داده نمى شوند. هیچ چیز نزد آگاهى ما حاضر نمى شود. [اصلاً] هیچ حضورى تحقق نمى یابد.
البته جان لاک با نوشته هاى هرمنوتیکى قرن بیستم آشنا نبود؛ بى هیچ بحث و تردیدى، او بر این اعتقاد بود که ما انسانها به برخى چیزها آگاهى داریم. اصطلاحى که خود لاک دوست مى داشت، (ادراک) بود که به نحو استعارى به کارش مى برد. ما برخى چیزها، اعم از برخى امور واقع، را ادراک مى کنیم. یا اگر در عوض بخواهیم از اصطلاحى که خود او براى آنچه امور واقع مى نامد، استفاده کنیم: ما برخى سازگاریها یا ناسازگاریها را میان امور (ادراک) مى کنیم. تنها مسئله زنده نزد لاک [مسئله] ناظر به دامنه آگاهى بود.
پاسخ مشهور او آن بود که انسان فقط قادر است که از تصورات خود و سازگاریها و ناسازگاریهاى آنها ادراک حاصل کند. در موقعیت فعلى من به شدت در برابر وسوسه بیان مقصود لاک از (تصورات)، مقاومت مى کنم ـ البته اگر اصلاً او هیچ [معناى] دقیقى از آن مراد مى کرد. البته به گمان من، معناى فعل "conscious of" [(=آگاه بودن از (چیزى))]، در زبان انگلیسیِ امروز به گونه اى است که مى توانیم رأى لاک را بدین سان بیان کنیم: انسان فقط آن امورى را درک مى کند که از آنها آگاه باشد و نسبتهاى منطقى شان را دریابد. وقتى که سرگیجه دارم، نسبت به آن آگاهم. [در این مورد] لاک احتمالاً چنین مى گفت که سرگیجه من چیزى است که (ادراک)ش مى کنم. آن گاه که درباره چیزى حکم مى کنم که عدد اول است، آگاهى من در عین حال هم به خود این فعل [حکم کردن] تعلق مى گیرد و هم به فکرى که درباره اش دارم؛ لاک [در این باره نیز] احتمالاً چنین مى گفت که فعل حکم کردن و اندیشه اى که به آن نسبت مى دهم، مواردى هستند که متعلَّق (ادراک) من قرار مى گیرند.
تفسیر رسمى لاک از معرفت آن بود که معرفت همانا آگاهى است، صادراکش است. این را من تفسیر رسمى مى خوانم؛ زیرا در تور ظریف مباحثش، او آگاهانه از یکى انگاشتنِ معرفت با آگاهى، پا پس مى کشد، این مطلب چه بسا به قاطعانه ترین شکل در بحث او درباره حافظه آشکار باشد. بنا به اظهار او، ما بسیارى امور را به یاد مى آوریم که بالفعل در ذهن ما حاضر نیستند ـ امورى را که در حال حاضر نسبت به آنها آگاهى نداریم؛ او همچنین تصدیق مى کند که بعضى از این یادآوریها همان دانستن است. در تلاشهاى ناپایدار لاک براى به قاعده درآوردنِ نسبت میان معرفت و آگاهى، سائقه هاى متضادى یافت مى شود که با یکدیگر در کشمکش اند. اما آنچه هرگز مورد تردید او واقع نمى شود، این اعتقاد محکم است که انسان فقط مى تواند به متعلقات آگاهى خود وقوف یابد؛ فقط اینها نزد شخص حضور مى یابند و به (ادراک) درمى آیند.
اکنون به نخستین کاربرد زنجیره استعاره [مذکور] بپردازیم: (چنین است، یا جز این نمى تواند بود که نور، نور حقیقى در ذهن، شاهد صدق هر گزاره اى است.)5 سرچشمه این نورِ شاهد، در امورى است که ذهن بدانها آگاهى دارد ـ یعنى نزد ذهن از بداهت برخوردارند. اینها بر امورى دیگر نور مى تابانند و به صدقشان گواهى مى دهند. آن امور دیگر را روشن مى سازند، اما خود تنها سرچشمه هاى حقیقیِ نورند. نسبت آنها با ذهن، همچون نسبت نور خورشید به چشمِ سر است. یک واقعیت این چنینى، (اجتناب ناپذیر است و به سان نور روشن خورشید، همان دم که ذهن روى به جانبش مى گرداند، بلافاصله خود را بر ادراک تحمیل مى کند و جایى براى تردید و شک یا وارسى باقى نمى گذارد، بلکه در همان حال، ذهن از نور روشنش سرشار مى گردد)6.
غیر آن همه چیز تاریک است. و هرگاه به این واقعیت توجه کافى مبذول مى داریم که آن دسته از اشیاء و امورى که در معرض آگاهى انسان قرار مى گیرند، در قیاس با کل اشیاء، (بسیار زودگذر و اندک)7اند، درمى یابیم که این منابع روشنایى، قطع نظر از نورى که بر معدودى امور دیگر مى افکنند، نقاط ریزى هستند که در (مغاکى تاریک)8 واقع شده اند. (معرفت ما به تصوراتمان محدود مى شود و از حیث وسعت یا کمال، از آنها پاى فراتر نمى تواند گذاشت…) این [تصورات]، (در نسبت با کل گستره وجود، مرزهایى باریک اند، و آنچه از طریق حواس ما، که معدودى مجاریِ ادراکیِ نه چندان دقیق اند، دریافت مى شود بسیار کمتر است از آنچه به حق مى توانیم تصور کنیم که حتى در بعضى از فاهمه هاى انسانهایى که در قید و بند معلومات خام و اندک نیستند وجود دارد….)9
با وجود این، (ما هیچ مشکلى نمى داشتیم اگر معرفتمان فقط به تصوراتمان محدود مى شد و در خصوص تصوراتى که داریم، شکوک و پرسشهاى بسیار وجود نمى داشت.) اما، از قرار معلوم، وضع این طور هم نیست.10
لاک صفحات را یکى پس از دیگرى به این موضوع اختصاص مى دهد که (معرفت ما در نسبت با کل گستره وجود، حتى [در نسبت با] موجودات مادى، چه اندازه اندک است)؛ البته اگر ارواح را از قلم بیندازیم، (که حتى از این هم تا معرفت ما فاصله بیشترى دارند و از آنها هیچ شناختى نداریم،) و بدین سان (تقریباً سراسر عالم عقلانى)، (پوشیده در تاریکى رسوخ ناپذیر)، از چشم ما پوشیده است.11 اما تعداد بسیارى از مفسران، در شرحى که از اندیشه لاک ارائه مى کنند، جایگاهى کم اهمیت را به این موضوع اختصاص مى دهند. دست کم بخشى از این مسئله، به نوع بیان لاک مربوط مى شود. از کسى که چنان عمیق، تحت تأثیر گستردگى جهالت ما [انسانها] قرار گرفته است، بیانى پر شور و اندوهبار انتظار مى رود. بیان لاک در بعضى قسمتها شورمندانه است، اما هیچ جا غم انگیز نیست؛ [بیان او] سراسر متین است. خود همین [ویژگى] ـ آن گونه که به زودى روشن خواهد شد ـ نشانه دیندارى لاک است؛ بیان لاک، برآمده از رضایت خاطر است. چنین دیندارى اى در نظر ما ناآشناست. اما این موضوع در سر آن کسانى که گوش شنوا دارند، به وضوح طنین انداز مى شود:
چه بسا معرفت ما، با همه قلّتى که نشان دادم، بر حالات فعلى اذهانمان نورى بتاباند، اگر نگاهى کوتاه بر سویه تاریک بیفکنیم و جهل خویش را در نظر آوریم: [جهلى] که هرچند از علم ما بى نهایت بزرگ تر است، شاید بتواند در جهت فیصله مشاجرات و افزایش دانش مفید، به کار آید؛ با کشف دامنه تصورات واضح و متمایز خود افکار خویش را در چارچوب تأمل ناظر به آن [تصورات] که در دسترس فهم ما قرار دارند، محدود مى سازیم و با این فرض [باطل] که هیچ چیز فراسوى فهم ما نیست، در مغاک تاریکى (آنجا که نه چشمى براى دیدن داریم و نه قوایى براى ادراک) غوطه ور نمى گردیم.12
سخن لاک این بود که متعلقات معرفت شهودى، آن گاه که به ذهن عرضه مى شوند، (به محض آن که ذهن، روى بدان سوى مى گرداند)، خود را بر صادراکش تحمیل مى کنند. بدین قرار در آنچه به دانستنش نایل مى آییم، اراده نقشى مهم، هرچند ثانوى، ایفا مى کند. مقایسه [ادراک] با بینایى، باز هم مى تواند آموزنده باشد: اگرچه (کسى که در برابر نور چشمانى گشوده دارد، ناگزیر از دیدن است، هستند اشیاء خاصى که او به اختیار، چشم به جانبشان مى گرداند.) و در ادامه [همین تمثیل]: (اگرچه او گهگاه چشم به سوى شیئى مى گرداند، با این همه به اختیار خود اوست که آیا آن را کنجکاوانه وارسى کند و دانسته و آگاهانه، براى مشاهده دقیق همه آنچه در آن [شىء] قابل رؤیت است، جهد بورزد یا نه)13. به همین منوال، (به کار گرفتن یا از کار بازداشتن قوایمان در مورد این یا آن شىء)، منوط به خواست و اراده ماست، همان طور که (دقت بیشتر یا کمتر در وارسى آنها)14 نیز به همین بستگى دارد. اما سواى آن،(اراده ما به هیچ طریقى قادر نیست که معرفتِ موجود در ذهن را تعین بخشد؛ این کار فقط بر عهده خود اشیاء است تا آن جا که به وضوح مکشوف مى گردند)15.
اگرچه این تمام نقش اراده در تشکیل معرفت شهودى است، اما در تشکیل معرفت به طور کلى، هرگز نقش اراده به همین محدود نمى شود. ما قادر به ساختن براهینى هستیم که، به نظر لاک، در آنها به صدرکش سازگاریها و ناسازگاریهاى میان تصورات نایل مى آییم. آنچه ما را بدین کار قادر مى سازد آن است که به هنگام استدلال، میان (حدود نهایى) (extremes)، تعدادى بیش یا کم از (حدود وسط) (middle terms) قرار مى دهیم که روابط متقابلشان را در خلال پیشروى استدلال درک مى کنیم. اگر این طریق حصول معرفت باشد، پس از رسیدن به حد نهایى باید بتوانیم راه پیموده را به خاطر آوریم. به بیان کلى، ما ناگزیر از اقامه چنین براهینى هستیم. چنین نیست که آنها را منفعلانه دریافت کنیم؛ در اقامه آنها، اراده نقش مهمى ایفا مى کند.
ما جسته گریخته از این نور روشن بهره مندیم؛ بارقه هایى از معرفت روشن. اما بیشترین تصورات ما چنانند که نمى توان با یک مقایسه بى واسطه، به تشخیص سازگارى یا ناسازگاریشان توفیق یافت. و در جملگى این ها به استدلال نیاز داریم و باید از طریق گفتار و استنتاج، اکتشافات خود را انجام دهیم.16
بدین سان، آنچه لاک (افزایش معرفت) مى خواند، دامنه اى قابل توجه دارد. اگرچه طبیعت در معرض شناخت ما قرار نمى گیرد، وضع دین و اخلاق ـ و نیز ریاضیات ـ کاملاً متفاوت است. در اصل، ممکن است که براى برساختن الهیات برهانى و اخلاق برهانى، راهى دراز پیموده شود. حتى مى توان گفت که (اخلاق [یعنى اکتساب معرفت اخلاقى] همانا دانش شایسته و مشغولیت [اصلى] نوع انسان به طور کلى است (که هم دلواپس خیر اعلاى خویش است و هم به جستن آن سزاوار))17…. درست است که معرفت ما (هرگز [حتى] به همه آنچه مرتبط با تصورات ماست، دست نمى یابد…)18، با وجود این، لاک مى گوید:
من شک ندارم در این که مى توان معرفت انسانى را، تحت شرایط فعلى وجود و سرشت ما، از جایى که تاکنون بدان رسیده، بسى فراتر برد، اگر آدمیان به صداقت و آزاداندیشى، تمام مهارت و جهد فکرى خویش را که اکنون براى آرایش یا تقویت اکاذیب و حفظ نظام، عُلقه یا گروهى که روزى به آن دل بسته اند به کار مى بندند، براى تقویت وسایل کشف حقیقت به کار بندند.19
استدلالهاى برهانى، سرچشمه هاى نورند؛ آنها به همراه متعلقات معرفت شهودى، بر ذهن نور مى تابانند. این در واقع همان نورى است که آن را (شاهد صدق [یک] گزاره) معنا کردیم. اما آن نور که از جانب ادله برهانى مى تابد، شدت کمترى دارد؛ زیرا حضور صحدود وسطش و نیز حاجت به حافظه، از درخشش آن مى کاهد.
احتمالاً لاک از این امر آگاه بود که در واکنش نسبت به این گفته او که (فهم ما از احاطه کامل بر قلمرو پهناور اشیاء، بس ناتوان است)20، بسیارى از خوانندگانش پوچى تقدیر یا به قول هیوم (بوالهوسى) آن را به باد سرزنش مى گیرند. اما در واقع، او هرگز چنین واضح به این وسوسه تن در نمى دهد. در عوض، بلافاصله پس از ارائه سریع طرحى کلى از وضعیت انسان در نخستین فصل رساله در باب فهم انسانى، در ادامه سخن، نخستین چیزى که بر آن اصرار مى ورزد، قناعت است: [این که] (با به پایان رسیدن نیروى [فاهمه] از حرکت باز ایستیم و نسبت به چیزهایى که پس از وارسى، آنها را وراى دسترس قواى خود یافته ایم، جهلى آرام پیشه کنیم و بنشینیم؛) (یاد بگیریم که به آنچه در وضع فعلى فرا چنگمان مى آید، قانع باشیم)21. و جالب تر از این، [کلام بعدى او] در باب شکرگزارى است؛ به جاى سرزنش جهان به خاطر همه چیزهایى که طبیعتمان ما را از معرفتشان ناتوان مى سازد، بیایید آنچه را بر دانستنش قادریم، در نظر آوریم، و اذعان کنیم که تواناییهایمان بر [حصول] چنین معرفتى، از سوى خداوند به ما اعطا شده است؛ پس بیایید خداوند را به خاطر آن شکر گوییم. اگرچه (دامنه شمول فهم ما، بس ناتوان از احاطه کامل بر قلمرو پهناور اشیاء است، براى ستایش خالق پر سخاوت هستى مان، دلیل کافى داریم؛ زیرا آن مقدار و مرتبه از معرفت که ما [انسانها] را عطا کرده است، بسى افزون تر و بالاتر از سایر ساکنان این اقامتگاه [=دنیا] است.)22
ولى در حیطه قواى انسانى ما که به کار کسب معرفت مى آیند، دقیقاً چه چیز را باید شاکر باشیم؟ این که خداوند به انسانها (هر آنچه را که لازمه آسایش در زندگى و کسب فضیلت است) عطا کرده است؛ (توشه اى را که در این زندگى آسایش به بار آورد و نیز طریقى را که به حیاتى بهتر رهنمون مى شود، در دسترس کشف آنها قرار داده است. هرقدر هم که معرفت آنها براى احاطه جهانشمول و کامل بر جملگى اشیاء، کم وسعت باشد، باز هم نیازهاى بزرگشان را برآورده مى سازد و براى راه بردن به معرفت خالق و علم به تکالیفشان، از نور کافى بهره مندند.)23
تواناییهاى ما در کسب معرفت، از سوى خداوند به ما عطا شده است؛ پس از تشخیص حدود پر فایده آنچه مشمول این تواناییها قرار مى گیرد، واکنش شایسته همانا شکرگزارى برآمده از قناعت است. اما این دیگر به خود ما بستگى دارد که این تواناییها را در جهت بسط معرفت خویش به کار بندیم ـ خصوصاً بر آن طریقى، که خداوند ما را بدان ملزم داشته است. بدین سان، دیندارى معرفت شناسانه لاک که به دانش مربوط مى شود، دو وجه دارد: اطاعتى همگام با شکرگزارى.
ما براى شکوه سر دادن از کم وسعتیِ اذهان خود، دلیل کافى نخواهیم داشت اگر آنها را فقط در حیطه آنچه به کارمان مى آید، به کار گیریم؛ چه آنها بر این کار بسیار توانایند؛ و اگر مزیتهاى معرفت خود را کم ارزش بپنداریم و از پیشبرد آن تا غایاتى که به خاطر آنها به ما عطا شده، غفلت ورزیم، کار ما نه فقط نابخشودنى، بلکه به سان بهانه جوییهاى کودکانه خواهد بود؛ زیرا چیزهایى هست که در دسترس [معرفت ما] قرار ندارد. از خدمتکار تنبل و سر به هوا، این بهانه پذیرفته نیست که چون در روشنایى کامل آفتاب نبوده، از انجام وظیفه اى که در نور شمع به او محول شده، سر باز زده است. شمعى که در ما برافروخته شده، براى نیل به همه مقاصدمان، نور کافى مى پراکند.24
آنچه تاکنون از لاک شنیدیم، درباره مراتب گوناگون روشنایى نور خورشید و نیز درباره تاریکى بود؛ اما اکنون به ناگهان [از] شمع و نور شمع [سخن به میان آمده است]. مراد او چیست؟ واقع امر آن است که او به طور ناگهانى موضوع بحث را تغییر داده است. اجازه دهید که با نقل جمله بعدى، طرحى از این موضوع تازه به دست دهم: (بدین سان صحت کاربرد فاهمه ما در گرو آن خواهد بود که در باب امور به همان طریق و نسبتى که با قواى ما تناسب یافته اند و بر همان مبنا مى توانند بر ما عرضه شوند تفکر کنیم؛ و نیز آنجا که باید به [صرف] احتمال بسنده کرد، به نحو قاطعانه یا پر شور، برهان و یقین طلب نکنیم…) همان طور که تا پیش از این چیزى راجع به شمع و نور شمع نشنیده بودیم، سخنى از احتمال نیز به میان نیامده بود. اینها همگى با هم مرتبطند.
لاک در خلال سیزده فصل نخستین دفتر چهارم از رساله، به بحث درباره وجوه مختلف معرفت مى پردازد. قبلاً خاطرنشان کردم که او درباره [ماهیت] معرفت، اندکى مردد است؛ با وجود این، دست کم مى توان چنین گفت: معرفت در صورت آرمانى اش (Paradigmatic) همان آگاهى [یا] صادراکش است. او در آغاز فصل چهاردهم، موضوع تازه اى را پیش مى نهد و بقیه رساله را به آن اختصاص مى دهد. این موضوع تازه، اعتقاد و حکم است. سخن از این موضوع را چنین آغاز مى کند:
قواى فاهمه نه فقط براى صرف تفکر نظرى، بلکه براى هدایت سلوک زندگى نیز به انسان عطا شده است و انسان اگر جز آنچه واجدِ یقینِ برآمده از معرفت حقیقى است، چیز دیگرى براى هدایت او وجود نمى داشت، گرفتار خسران عظیمى مى شد. زیرا همان طور که دیدیم، چون چنین معرفتى بسیار قاصر و اندک است، اغلب شخص در تاریکى مطلق مى ماند و اگر در غیبت معرفت روشن و یقینى، او هیچ [نور] هدایتگرى نمى داشت، در بیشتر اعمال زندگى خود نمى توانست قدم از قدم بردارد.25
در واقع، ما انسانها براى هدایت و جهت دهى، چیزى بیش از معرفت در اختیار داریم. آن صچیز بیشترش، درست مانند توانایى مان بر کسب معرفت، از مواهبى است که به هنگام خلقت به ما عطا شده است و پاسخ شایسته به آن نیز باید سپاس پروردگار باشد.
این صچیز بیشترش واجد دو وجه است که یکى از آن دو، در عوضِ نورِ روشنِ (یقینِ برآمده از معرفت حقیقى)، تاریک ـ روشنِ احتمال است:
همان گونه که خداوند برخى اشیاء را در نور فراگیر روز قرار داده؛ همان گونه که ما را معرفتى یقینى، هرچند محدود، به شمار نسبتاً اندکى از اشیاء عطا کرده تا چه بسا از آنچه موجودات عقلانى بر آن قادرند، طعمى در کام ما نشیند که اشتیاق و جهدمان را در طلب روزگارانى بهتر برانگیزاند؛ به همان ترتیب، در مواجهه با بخش اعظم حاجاتمان، ما را فقط، به تعبیر من، تاریک ـ روشن احتمال عطا کرده است که به گمانم مناسب آن حال میان مایگى و ابتلایى است که خداوند رضا داده تا در اینجا نصیب ما شود….26و27
سویه دیگر این (چیز بیشتر)، حکم و اعتقاد است. (قوه اى که خداوند به انسان عطا کرده تا در مواردى که معرفت واضح و یقینى فراهم نمى تواند شد، نیاز به این [معرفت] را برآورده سازد، [قوه] حکم است؛ که ذهن به وسیله آن، آرائى را که با آنها موافقت یا مخالفت دارد، یا به تعبیرى دیگر، هر گزاره اى را که صادق یا کاذب است، از آن اخذ مى کند، بدون آن که در براهین به درک دلیل برهانى اى نایل آمده باشد.28
معرفت همانا آگاهى به یک امر واقع ـ یا در اصطلاح لاک، صدرکش سازگارى یا ناسازگارى میان امور است. از همین سبب، معرفت همچنین آگاهى به صدق گزاره اى است که در ازاى آن [آگاهى] قرار مى گیرد. در مقابل، حکم و اعتقاد، فرضِ سازگارى یا ناسازگارى امور، [یا همان] فرضِ صدق گزاره هاست. اگر لاک را از نگاه اجماع معرفت شناختى معاصر قرائت کنیم که معرفت را گونه اى از اعتقاد مى داند، آشکارا هیچ امیدى به فهم [نظرِ] او نمى توانیم داشت. در واقع، نحوه معرفى تمایز معرفت/حکم، در عباراتى که از لاک نقل شد، شخص را به این استنباط رهنمون مى شود که لاک تا حد زیادى در جهت این قول پیش مى رود که حکم و اعتقاد، تنها به هنگام غیبت معرفت، حضور پیدا مى کنند. هرچند در واقع، او بر این رأى بود که آگاهى از یک امر واقع، به طور معمول، باعث فرض صدق گزاره متناظر با آن مى شود؛ معرفت، هرچند یکى از انواع اعتقاد نیست، معمولاً اعتقادى همبسته با خود را موجب مى شود. (خصوصاً فصل ناظر به (قواعد)29 در دفتر چهارم از کتاب لاک، آشکار مى سازد که نظر او همین بوده است.)
پیشتر دیدیم که اعطاى استعدادِ کسب معرفت به ما از جانب خداوند، متناظر با فرمان او مبنى بر کسب معرفت است؛ و چنانکه دیدیم، دیندارى شایسته، هم شکرگزارى و هم اطاعت را شامل مى شد. به همین نحو، در مورد حکم و اعتقاد نیز، دینداریِ شایسته، شکرگزارى و اطاعت را با هم شامل مى شود. البته در این مورد، آن فریضه الهى که اطاعت را طلب مى کند، خصلتى نسبتاً متفاوت دارد. آنچه خداوند بر ما به مثابه موجوداتى صاحب معرفت، فرض مى دارد آن است که معرفت خود را در جهات گوناگون بسط دهیم. اما این چیزى نیست که خدا از ما در مقام موجوداتى واجد اعتقاد30 انتظار دارد. زیرا در حالى که فقط امور واقع مى توانند به ادراک درآیند، موارد کذب به اندازه حقایق آمادگى آن را دارند که متعلَّق اعتقاد قرار گیرند. آنچه خداوند از ما مى خواهد آن است که قواى اعتقادآفرین خود را، نه براى اعتقاد به چیزهاى بیشتر، بلکه براى اعتقاد به تعداد کمترى امور کاذب، سامان بخشیم. به گفته لاک، تصدیق ذهن،
اگر چنانکه وظیفه ما حکم مى کند، به سامان درآمده باشد، بر هیچ چیز جز دلیل صواب تعلق نمى گیرد… آن کس که بى هیچ دلیلى براى اعتقاد، اعتقاد مى ورزد فقط دلداده خیالات خود است؛ در حالى که نه آنچنان که بر او واجب است، حقیقت را جستجو مى کند و نه حق اطاعت خالق خویش را به جا مى آورد؛ [خالقى] که براى دور نگاه داشتنش از خطا و لغزش، او را بر استفاده از نیروهاى تمیزدهنده اى که عطایش کرده است، امر مى کند. آن کس که بیشترین توان خود را در عمل به این [واجب] مصروف ندارد، هرچند گهگاه به طور اتفاقى حقیقت را بیابد، تنها به اتفاق، بر طریق صواب قرار مى گیرد؛ و نمى دانم که آیا خوش اقبالى این واقعه اتفاقى، نا به سامانیِ طریقِ او را موجه مى سازد یا نه. دست کم این یقین وجود دارد که او در باب همه خطاهایى که دچارشان مى شود، ملزم به توضیح است: اما آن کس که از نور و قوایِ خداداد خویش بهره مى جوید و به واسطه قواى کمکى و تواناییهایى که دارد، مخلصانه در پى کشف حقیقت برمى آید، با عمل به وظیفه خویش در مقام موجودى صاحب عقل، مى تواند به این خشنود باشد که با از کف دادن حقیقت، از پاداش [جستجوى] آن محروم نخواهد شد. زیرا او تصدیق [ذهن] خویش را بدرستى در مهار دارد و آنجا که بایسته است قرارش مى دهد و در جملگى موارد و موضوعات، هرچه که باشد، تحت هدایت عقل خویش اعتقاد مى ورزد یا از اعتقاد سرباز مى زند. هرکس که غیر از این کند، از نور خویش تخطى ورزیده و از قوایى که تنها به قصد جستجو و پیرویِ گواه روشن و احتمال قوى تر، عطایش شده، سوءاستفاده کرده است.31و32
نور و قوا، گواه روشن، احتمال قوى تر: باید براى فهم مقصود لاک از این اصطلاحات تلاش کنیم. اما اول باید تفسیرى کوتاه از دامنه الزام اعتقادى (doxastic obligation) به دست دهیم. در عباراتى که نقل کردم، لحنى کلى طنین انداز است: همه کس در جملگى موارد و موضوعات، هرچه که باشد…. اما در خلال بحث لاک آشکار مى گردد که این واقعاً مقصود او نیست. کاربست شیوه اى که پیش مى نهد، زمان مى بَرد. هیچ کس براى کاربرد آن در مورد همه اعتقادات خود، زمان کافى در اختیار ندارد و برخى فقط براى استفاده از آن در مورد معدودى از [اعتقادات] مجال مى یابند. رأى لاک چنین است: در خصوص بعضى موضوعات، هریک از ما مکلف است که نهایت سعى خویش را به کار بندد تا در خصوص آن موضوع، با واقعیت مرتبط باشد. مى توان چنین گفت که یک گزاره فقط در صورتى بیشترین دلمشغولى33 شخص را به خود اختصاص مى دهد ـ اصطلاح (دلمشغولى) از خود لاک نقل شده ـ که بر او بیشترین تلاش واجب باشد تا نشان دهد که به آن [گزاره]، اگر و تنها اگر صادق باشد، اعتقاد دارد. شیوه اى که لاک طرحش را مى ریزد، شیوه اى است که، به حکم خود او، باید در مورد گزاره اى که بیشترین دلمشغولى ماست، به کارش بندیم. بسیارى از گزاره هایى که مورد اعتقاد و قبول ما هستند، متعلَّق بیشترین دلمشغولى مان قرار نمى گیرند. در چنین مواردى استفاده از شیوه مذکور بر ما واجب نیست. فقط در پرتو همه الزامات شخص، مى توان تعیین کرد که کدام گزاره ها بیشترین دلمشغولى او را به خود اختصاص مى دهند. و نتایج برآمده از تعیین این [گزاره ها] از شخصى به شخص دیگر، تفاوت مى کند ـ البته تنها با این قید و شرط: مسائل بنیادینِ ناظر به اخلاق و دین نزد همگان، متعلَّق بیشترین دلمشغولى است.
اکنون به خود شیوه بپردازیم. فرض کنید که گزاره P، بیشترین دلمشغولى مرا به خود اختصاص مى دهد؛ بر من واجب است که بیشترین سعى خود را مصروف دارم تا نشان دهم که به P اگر و تنها اگر P صادق باشد، معتقدم. چه مى کنم؟ چه شیوه اى را در پیش مى گیرم؟ بر آن مى شوم تا در خصوص صدق یا کذب گزاره P، توده اى قراین قانع کننده گرد آورم. این توده قراین باید شامل امورى باشد که به آنها علم دارم ـ به آن معناى دقیقى که لاک از (علم داشتن) لحاظ مى کند. در غیر این صورت، نهایت تلاش خود را مصروف نداشته ام. اما آشکارا چیزى بیش از این لازم است. باید مجموعه اى قانع کننده از متعلَّقات معرفت فراهم آید. لاک درباره آنچه از این [گردآورى] حاصل مى گردد، سخن زیادى نمى گوید. اما به وضوح، این توده قراین باید انباشته اى مستوفا و بى عیب و در کل، معرِّف قابل اطمینان صدق یا کذب P باشد. به محض گرد آوردنِ توده اى قانع کننده از قراین، بر مبناى آن احتمال P را تعیین مى کنم و در آخر، تلاش مى کنم تا با قاطعیتى متناسب با احتمال P بر مبناى قراین، به آن اعتقاد ورزم یا از اعتقاد به آن سر باز زنم.
و در همه اینها عقل کجاست؟ لاک به اطمینان نمى گوید که عقل چیست. مجموعه فعالیتهاى ذهنى اى که او عقل مى خواند، گاه طیفى وسیع و گاه طیفى کوچک را در برمى گیرد. وسیع ترین طیف چه بسا در قطعه ذیل نشان داده شده باشد:
شاید بتوان این چهار مرتبه را در عقل لحاظ کرد: نخستین و بالاترین [مرتبه]، کشف و حصول براهین است؛ دومین [مرتبه]، مرتب ساختن آنها براساس نظم و روشى معلوم، و قرار دادن آنها در نظامى روشن و شایسته است تا بتوان پیوستگى و قوت آنها را به سادگى و سهولت درک کرد؛ سومین [مرتبه]، ادراکِ ربط و نسبت میان آنهاست؛ و چهارمین [مرتبه]، حصول نتیجه صواب است.34
بحث بعدى لاک جایى براى تردید باقى نمى گذارد که او در این فهرست، سومین [مرتبه] را بنیادین مى داند. پیش از ارائه این فهرست چهار لایه، او خود، همین را مى گوید. آن (قوه اى که وسایل را مى یابد و با استفاده صحیح از آنها، در یک [مورد] به یقین و در دیگرى به کشف احتمال نایل مى آید، همان است که عقل مى خوانیم.) و چنین ادامه مى دهد: (زیرا عقل همان طور که در هر مرحله از هر برهانى که موجدِ معرفت است، به درک ارتباط ضرورى و بى شبهه میان جملگى تصورات یا ادله نایل مى آید، در هر مرحله از گفتارى که تصدیق را بر آن روا مى دارد، نیز ارتباط احتمالى میان همه تصورات یا ادله را درک مى کند.) سپس مى افزاید: (این پایین ترین مرتبه از آن چیزى است که به حق، مى توان عقلش نامید.) ـ مراد از (پایین ترین مرتبه)، آشکارا مرتبه بنیادین است.
اکنون به آسانى مى توان دریافت که چرا لاک از تاریک ـ روشناى احتمال، یعنى همان نیم روشناى احتمال، سخن به میان آورده است. تنها منابع نور همان امور واقعند که به صادراکش ذهن درمى آیند. وقتى امور صمُدرَکش در قالب برهانى قیاسى جمع مى آیند، نورى که از جانب همه آنها بر سازگارى یا ناسازگارى حدود منطوى در نتیجه مى تابد، به واسطه حضور حدود وسط در برهان و [نیز] حاجت به حافظه، قدرى تار مى شود. هرگاه امور صمُدرَکش، قرینه اى ناظر به یک استنتاج غیر برهانى را برسازند، نورى که بر نتیجه مى تابانند، از این هم بیشتر تار مى گردد ـ به اندازه اى که اگر احتمالى بسیار بالا وجود نداشته باشد، ما خود را در گونه اى نیم روشنایى مى یابیم.
اى کاش لاک زنجیره استعاره اش را همواره به همین نحوى که تاکنون گزارش کرده ام، به کار بسته بود. اگرچه او در قطعه اى مشهور از سومین دفتر رساله، [ما] را به اجتناب از تفکر استعارى در فلسفه هشدار مى دهد، در واقع خود از بزرگ ترین استعاره سازان در سنت فلسفى انگلستان است. اگر کسى این را قبلاً نمى دانسته است، از همین قطعاتى که نقل کردم، آشکار مى شود. اما در این موردى که اکنون محل بحث ماست، قریحه [استعاره سازى] لاک، موفقیت چندانى برایش به ارمغان نمى آورد؛ استفاده او از استعاره هاى ناظر به نور، چندان منسجم نیست.
در تمام عباراتى که تاکنون نقل کرده ام، نور از جانب اشیاء صمدرکش مى آید. بیایید یک بار دیگر، نخستین فقره را پیش روى قرار دهیم:
نور، نور حقیقى در ذهن، همان قرینه صدق هر گزاره است، یا جز این نمى تواند باشد: و اگر گزاره گزاره اى بدیهى نباشد، همه نورى که دارد، یا مى تواند داشته باشد، از جانب وضوح و اعتبار براهینى است که گزاره مذکور بر مبناى آن براهین به دست مى آید. غیر از این، از هر نور دیگرى در فاهمه سخن گوییم، خود را در تاریکى و در [چنگ] قدرت امیر تاریکى [یعنى ابلیس] گرفتار آورده ایم.35
اما در فقره دیگرى که آوردم، مراد لاک از (شمعى که در ما برافروخته شده) و (براى همه مقاصد ما نور روشن و کافى مى تاباند)، همان عقل است. (نور عقل)36، (شمعى است که خدا برافروخته.)37
حال، واقع امر کدام است: آیا آن امور واقع که به صادراکش ما درمى آیند، منابع نورند و بر آن چیزها که بدرستى از آنها استنتاج مى کنیم، نور مى تابانند؛ یا قوه عاقله ما منبع نور است و امورى را که به ادراک درمى آیند و بدرستى استنتاج مى شوند، روشن مى گرداند؟ پاسخ لاک به همان وضوح هرچیز دیگرى نزد او، (اولى) مى تواند باشد. اما لاک همچنین وارث سنتى دیرپا بود که در آن نویسندگان، مرتب از (نور عقل) سخن مى گفتند؛ و چه بسا با ریسمان همین سنت به کژ راه آشفته گویى افتاده باشد. البته این تمام مطلب نیست؛ چرا که آشکارا عبارت (عقل شمع پروردگار است)، مَثَل محبوب اوست: در این مورد هیچ اشتباهى صورت نگرفته است.
عدم انسجام در استفاده لاک از این استعاره ها، در نهایت چندان اهمیتى ندارد. یعنى به لحاظ فلسفى، اهمیت پیدا نمى کند؛ [هرچند] از منظر زیباشناسى قطعاً مهم است. ما به آنچه او مى خواهد بگوید واقفیم: عقل قوه اى است که به واسطه آن، نورى را که از جانب مقدمات یک برهان بر نتیجه اش مى تابد، صادراکش مى کنیم ـ هرگاه که دلیل قوى اى در دست داریم و مقدمات، منابع اولیه نورند. مقدمات در عین حال، هم منابع نورند و هم نور را مى تابانند؛ آنها نه تنها خود، بدیهى اند، بلکه شاهد صدق [چیزى دیگر] قرار مى گیرند. وقتى آن [چیز] را صدرکش کنیم، با گذرى استعارى مى توانیم بگوییم که قوه عاقله که به واسطه اش آن [چیز] را صادراکش مى کنیم، خود یک منبع نور است ـ هرچند که بیشتر به شمع مى مانَد تا به خورشید. این ما را به یاد مثال ارسطو مى اندازد که در آن (سلامت) شخص به سلامت ادرارش نسبت داده مى شود؛ (ادرار سالم).
عاقبت به آن چیزى رسیدیم که در دینداریِ معرفت شناسانه لاک شاید عمیقاً محسوس باشد: عقل، شمع پروردگار، هرگز به خاموشى نمى گراید؛ آن را نمى توان خاموش کرد. به عقیده لاک، نزد گروههایى از مردم (Parties of men) چنین متداول است که (عقاید خویش را به حلقوم همه آن کسانى که مى توانند به تسخیرشان درآورند، بچپانند، بى آن که به آنها رخصت آزمودن صدق یا کذب آن [عقاید] را دهند…) و بدین سان، به جاى این که در علوم انسانى نور بیشترى وجود داشته باشد، آن (پاره از عالم انسانى که تحت تسلط است، در اکثر جاها، چه بسا… در بردگى مصریان،38 تاریکى مصریان را انتظار مى کشید اگر شمع پروردگار به دست خود او در اذهان آدمیان برافروخته نمى شد، همان شمعى که نَفَس یا قدرت هیچ انسانى محال است بتواند آن را به تمامى خاموش گرداند).39
این نکته به نحوى ممتاز، لاک مشربانه است و در سراسر رساله بارها و بارها تکرار مى شود. ما در بسط معرفت خویش و سامان بخشیدن به عقاید خود، آن طور که بایسته است، توفیق نمى یابیم. در عمل به تکالیف خویش به منزله موجوداتى معرفت آموز و صاحب اعتقاد، موفق نمى شویم. ضوابط ناظر به معرفت و اعتقاد را نقض مى کنیم. و بدین سان، از اطاعت پروردگار و سَروَر خویش سر باز مى زنیم؛ زیرا تکلیف را باید در فرمانى یافت که از جانب خداوند ما را به عملى امر مى کند و نیز در ضمانتهایى که خداوند براى پشتیبانى از آن فرمان مى آورد. ما جملگى گناهکارانِ معرفتى هستیم. اما عقل همچنان باقى است.
آنچه گهگاه از این تقصیر ما مى کاهد آن است که کسان دیگرى از ما (بهره کشیده اند) ـ [و ما] تحت سلطه واقع شده ایم. سلطه به شکلهاى بسیار پدیدار مى شود. یکى از نافذترین و موذیانه ترین آنها سلطه معرفتى است: [یعنى] تلاش براى باوراندن چیزهایى به مردم بى آن که خودشان آن چیزها را بیازمایند. چپاندن عقاید به حلقوم مردان و زنان بى آن که آنها براى آزمودن صدق یا کذب [آن عقاید] رخصتى یابند. آن (مرجعیتى که باید اصول را آمرانه وضع کند و معلم حقایق بى چون و چرا باشد)، (قدرت ناچیز یک انسان بر انسان دیگر…) نیست. از این روى، تعجب آور نیست که رهبران گروههاى متعصب، مرتب (پیروان خویش را به ضرورت قبول برخى تعالیم، صرفاً از این حیث که تعلیم هستند، امر مى کنند؛ و با این کار، ایشان را از کاربست عقل و داورى خودشان، برکنار مى دارند و به اعتقادى بر مبناى اطمینانِ [صرف] و بى نیاز از آزمون بیش، وادارشان مى سازند: در این وضعیت زودباورى کورکورانه، ساده تر مى توان بر آنها حکم راند، و در جهت تأمین منافع آن دسته از کسانى که مهارت و مقام [لازم] براى وضع اصول بر ایشان و هدایتشان را دارند، به کارشان گرفت.)40 در اغلب اوقات، توفیق با رهبر است. اغلب اوقات پیروانى یافت مى شوند که (در اطاعت از آن حزبى که به مقتضاى تعلیم یا نفعى به آن متعهد گشته اند، عزم خود را جزم مى کنند؛ و در آن [حزب] به سان سربازان عادى لشگر، در اطاعت از امر رهبران خویش، از خود شجاعت و حرارت نشان مى دهند، بى آن که هرگز آنچه را که برایش مى جنگند، به محک آزمون زنند، یا اصلاً بدانند که چیست.)41
در کتاب معقولیت مسیحیت42، وقتى که لاک پرسش از ضرورت وحى را به تفصیل براى خود مطرح مى سازد، عمدتاً همین سلطه معرفتى را مد نظر دارد. او تصدیق مى کند که کاملاً امکان دارد خداوند چیزهایى را که کشفشان وراى قواى بشرى ماست، بر ما وحى کند. اما این نکته اى نیست که در معقولیت مسیحیت بر آن تأکید مى ورزد. بلکه در عوض استدلال مى کند که عمده محتواى مسیحیت، معقول است ـ یعنى بر مبناى قراین راضى کننده اى که در دسترس ما انسانهاست، از احتمال برخوردار است. البته این مسئله همچنان باقى است که بیشتر آن [محتوا] کشف نشده بود و آن مقدار ناچیزى هم که کشف شده بود، یا به حلقه هاى فلسفیِ خواص، منحصر مى شد و یا به شیوه اى کاملاً نامتقاعدکننده در دسترس عموم قرار مى گرفت. فقدان متقاعدکنندگى [آن] بعضاً به دلیل نقایص بلاغى در شیوه ارائه اش بود و بى شک، کاهلى بیش از حد ترویج یافت. اما پیشرفت معرفت ناظر به دین طبیعى و قانون طبیعى، بیش از هر چیز از جانب سلطه معرفتى کسانى با مانع روبه رو شد که قدرت دینى را در دست داشتند: صروحانیانش.
اگرچه جزءجزء آثار طبیعت، قرینه اى کافى بر وجود یک خداست، استفاده جهانیان از عقلشان چندان اندک بود که حتى آنجا که از رهگذر آثار و نشانه هاى خودش به آسانى قابل کشف بود، او را مشاهده نکردند. اذهان بعضى از ایشان با حس و شهوت کور شد و برخى دیگر از سر بى مبالاتیهاى نسنجیده، و اکثرشان به خاطر پرواهایى بیمناکانه… به دست روحانیانشان درافتادند تا سرهایشان را با مفاهیمى کاذب از خدا و عباداتشان را با آیینهاى سفیهانه انباشته سازند…. در این وضعیتِ تاریکى و جهل به خداى حقیقى، رذیلت و خرافه بر عالم مسلط شد. همچنین کسى از عقل که صدایش به گوش نمى رسید و حکم به تعطیلش داده شده بود، یارى نمى توانست ستاند و امیدى به آن نمى توانست بست؛ زیرا آن زمان روحانیان همه جا براى حفظ امپراتورى خود، عقل را از هر دخالتى در دین برکنار کرده بودند… ایمان به خداى واحد و پرستش او فقط دین قوم بنى اسرائیل بود، و اگر توجه کنیم، از رهگذر وحى بود که مردم با آن آشنا گشتند و حمایتش کردند. آنها در گوشن43 و از نور بهره مند بودند، در حالى که دیگر جهانیان تقریباً در تاریکى مصر قرار داشتند.44
در این عبارت که بنى اسرائیل (در گوشن و از نور بهره مند بودند)، یک بار دیگر با استعاره نور [مواجه مى شویم]. اما نورى که بنى اسرائیل بى هیچ رقیبى از آن بهره مند بودند، نه وضوح گزاره ها بود و نه قابلیت تشخیص آن وضوح؛ آن نور وحى بود. در معدودى مواقع، لاک از عقل به مثابه گونه اى وحى سخن مى گوید؛ براى مثال، آن گاه که مى گوید: (هرگاه تصورى حاصل مى کنیم که به واسطه اش به کشف ارتباط میان دو تصور دیگر نایل مى آییم، این همانا وحى پروردگار است که با نداى عقل به ما مى رسد. زیرا آن زمان به حقیقتى علم مى یابیم که پیشتر به آن عالم نبودیم. هرگاه خداوند حقیقتى را بر ما آشکار مى کند، این یک وحى است که با نداى روح القدس بر ما نازل مى گردد و ما به معرفتى عالى نایل مى آییم.)45 اما لاک بلافاصله به تمییز عقل به مثابه وحى از وحى به معناى اخص مى پردازد که در آن (خداوند بى هیچ واسطه اى ما را بر [حقیقتى] آگاه مى گرداند و آن گاه حقیقت آنچه را که در صداقت بى خطایش مى گوید، [بعینه] مشاهده مى کنیم.)46 این همان چیزى است که لاک گهگاه به نور توصیفش مى کند: (نور وحى). در وحى، خداوند (ذهن را به نورى فراطبیعى روشن مى گرداند)47؛ خداوند (با پرتوى برآمده از سرچشمه نور که بى واسطه بر ذهن مى تابد، فهم را روشن مى گرداند)48؛ (با اعطاى نور عقل، خداوند دستان خویش را نبسته است تا نتواند هرگاه که صلاح مى داند، ما را نور وحى عطا کند)49. آن (وحى آشکار) که منجى ما [مسیح] به این جهان آورد، یعنى همان (نور انجیل)، (تاریکى را درهم شکسته) و (غبار) را (پراکنده ساخته) است.50
آیا اکنون باید این ادعا را تعدیل کنیم که تنها (نور ذهن)، وضوح برخاسته از گزاره هاست؛ [یعنى] بداهت یا وضوحى که امور واقعِ بدیهى براى دیگر امور فراهم مى آورند؟ لاک چنین نمى اندیشد. او به شیوه ذیل استدلال مى کند: وحى در واقع، شهادت است، شهادتى الهى؛ و شهادت به معناى اعم، اگر راستین باشد، گونه اى وضوح، و از این سبب، گونه اى نور است. براستى، شهادت (همه، نورى است که در بسیارى موارد از آن برخورداریم؛ و بخشى عمده از حقایق مفیدى را که واجدیم، با قرینه اى اقناع کننده، از سوى آن دریافت مى کنیم)51.
البته در تفسیرى که لاک از نحوه عملکرد آن به منزله دلیل، به دست مى دهد، شکل منحصر به فردى از دلیل است. اگر S بر صدق P گواهى دهد، آن گاه اگر من دلیلى در دست داشته باشم مبنى بر این که نوع مربوط به کنش گفتارى که شهادت S به آن تعلق دارد، روى هم رفته نوعى قابل اطمینان است، شهادت S به عنوان دلیلى بر صدق P، براى من کارساز خواهد بود؛ در غیر این صورت، کارساز نخواهد بود. این که S گواه P است، هرگز به تنهایى دلیل [صدق] هیچ چیز دیگر قرار نمى گیرد. بیایید این نکته را در مثالى به کار بندیم. اگر کسى بگوید که خداوند P را بر او وحى کرده است، آن گاه با دو نوع کنش گفتارى سر و کار داریم که به هم مربوطند. یک نوعش آن است که خدا به چیزى گواهى مى دهد و دیگرى نوع فرعى (subtype) مرتبط به آن نوع بزرگ و نامنظم است؛ یعنى این که انسان گواهى مى دهد که خداوند به چیزى گواهى داده است. پس از تشخیص زیرمجموعه مربوط به نوع اخیر، به تحصیل دلیل راضى کننده براى [اثبات] اعتبارش مى پردازیم. اگر عقل به ما بگوید که بر مبناى آن دلیل، نوع مذکور احتمالاً معتبر است، آن گاه عقل در جاى خود به ما خواهد گفت که بر مبناى آن دلیل، محتمل است که شاهد انسانى، در گواهى خود به این که خداوند به چیزى گواهى داده است، حقیقت را گفته باشد. پس از این ما آماده ایم که درباره اعتبار [قول] خدا به چیزى گواهى مى دهد، مداقّه کنیم. عقل ما، بدون زحمتِ بیشتر، مى گوید که این نوع [گفتار] کاملاً معتبر است؛ و اعتبارش بدیهى است. و بدین سان البته این مثال از نوع مذکور، شهادتى صادق است. خلاصه آن که هرچند شایسته است که از نور وحى، و به نحو کلى تر، از نور شهادت سخن گفته شود، لاک در نفس امر، میان آن نور و نور قراین تفاوتى نمى گذارد.
تاریخ مشحون از کسانى است که در جایى که وحى الهى نازل نشده بود، گمان داشتند که نازل شده است. هر آن کس که نمى خواهد (خود را به گزافه پردازیهاى [برآمده از] وهم و خطا)ى ناظر به وقوع وحى (تسلیم کند)، (باید این نور هدایتگر اندرون خویش را به آزمون کشد) ـ یعنى باید به عقل رخصت دهد تا بر حقانیت رویدادى که حاکى از وحى است، داورى کند. هر عملى غیر از این، حاکى از عمق بى مسئولیتى و نقض اوامر خداست.
چنین نیست که خداوند با خلق پیامبر، انسان را نابود سازد. او همه قواى انسان را در وضع طبیعى شان باقى مى گذارد تا او بتواند درباره الهى بودن یا نبودن خاستگاه الهامات خویش داورى کند. [خداوند] با روشن ساختن ذهن به نور فراطبیعى، آن نور را که طبیعى است، خاموش نمى گرداند. او هرگاه بخواهد که ما را به تصدیق گزاره اى وادارد، یا به واسطه شیوه هاى معمول عمل طبیعى، بر صدق آن دلیل مى آورد، یا این که صدقش را آشکار مى سازد و از رهگذر مرجعیت خویش ما را به تصدیق آن وامى دارد و با نشانه هایى که عقل در آنها به اشتباه نمى افتد متقاعدمان مى کند که آن [حقیقت] از جانب اوست. در همه چیز، عقل باید آخرین داور و راهنماى ما باشد. مراد من آن نیست که باید با رجوع به عقل به بررسى گزاره اى که از جانب خداوند وحى شده است بپردازیم تا دریابیم که آیا فهم آن به واسطه اصول طبیعى مقدور است یا نه، و اگر مقدور نبود، آن را رد کنیم؛ بلکه باید به عقل رجوع کنیم و به یارى اش آن [گزاره] را بیازماییم تا ببینیم که وحى خداست یا نه؛ و عقل اگر دریابد که آن وحى خداست، آن گاه به اندازه هر حقیقت دیگرى، به تأییدش برمى خیزد و آن را یکى از دستورات (dictates) خود قرار مى دهد.52
سلطه معرفتى یکى، هرچند فقط یکى، از آن محرکهاى گوناگون در زندگى و امور انسان است که در مقام عمل به تکالیف معرفتى و اعتقادى که از جانب خدا بر ما واجب گشته است، موجب مى شوند تا خود و دیگران را با شکست مواجه کنیم. رأى آشکار لاک آن است که این ناکامى، در واقع، ناکامى اراده است و نه ناکامى عقل. یقیناً درست است که قواى (ادراکى) عقل، مراتب گوناگونى دارند. به قول لاک (برخى مردم از عهده یک قیاس و برخى فقط از عهده دو قیاس برمى آیند…)53؛ هر قیاسى به غیر از قیاسى که به شکل اول بوده، صغرا و کبرایش، هردو، موجبه کلیه باشند، یا شاید همین قیاس به علاوه قیاسى که به شکل اول بوده، کبرایش سالبه کلیه و صغرایش موجبه کلیه باشد، به آنها بدهید، درمانده مى شوند. اما اگر در موجودى با صورت انسانى، عقل ـ یعنى قوه صادراکِش قوتِ منطقى استدلالها ـ به کلى غایب باشد، آن موجود هنوز حقیقتاً انسان نشده است یا این که دیگر واقعاً انسان نیست. او یا طفل است یا مجنون. بدین سان، طبیعت انسانى ما قدرت سلطه گر معرفتى را با قیدى بنیادین محدود مى سازد: هرقدر هم که این [سلطه گر] تلاش کند، نمى تواند نور عقل را در افراد تحت سلطه اش خاموش گرداند و از دیوانه ساختن ایشان ناتوان است. ستایش خداى را که چنین موهبت گرانبهایى را به ما ارزانى داشته است!54
البته این خوب است که همه ما در خود، شمع عقل را واجدیم که حتى مکّارترین سلطه گر معرفتى، جز با غوطه ور ساختن ما در تاریکى جنون، نمى تواند خاموشش گرداند. [اما] ما را از آن چه سودى حاصل آید اگر خود را در [چیزى] (مشابه تاریکى مصریان) بیابیم و آنجا جز براى روشن ساختن آنچه آن سلطه گر مى خواهد یا رخصت مى دهد، اشتیاق و یا جسارت بهره جستن از شمعهاى خود را نداشته باشیم؟
پاسخ آن است که براى بهره مند شدن از آن [شمع]، سلطه معرفتى باید برانداخته شود و جامعه آزاد (liberal) نوین پدید آید. تنها آن هنگام دلیلى وجود دارد تا بر مبنایش این واقعیت را که شمع پروردگار هرگز خاموش نشده است، با آرامشى شاکرانه، تجلیل کنیم. آن هنگام است که مى توان از نور این [شمع] بهره مند شد. دیندارى معرفتى لاک مشربانه، مجاهدت در راه اصلاح اجتماعى را به منزله همتاى خود [در ساحت اجتماع] طلب مى کند. این واقعیت که تدابیر سلطه گر معرفتى، هرقدر هم که مکارانه بوده، نتوانسته شمع عقل را در بزرگسالانِ عاقل خاموش گرداند، قوّت قلبى است که ما را براى آغاز مجاهدت، امیدوار مى سازد.
گونه اى نو از تعلیم و تربیت باید برقرار شود، با این هدف که شهروندان را از کودکى به کردارى عادت دهد که راهبرد صحیح فاهمه را در آنها ملکه مى سازد. اصلاحات تربیتى اى که لاک طى نامه هاى منتشر شده اش، تحت عنوان برخى آراء در باب تعلیم و تربیت، پیش نهاد، از سوى او به مثابه جزئى تفکیک ناپذیر از کل بینشش قلمداد مى شد؛ این را از کتاب کوچک راهبرد فاهمه55 که بعدها نوشته شد، به وضوح مى توان دریافت. براى گونه اى نوین از گفتمان همگانى، باید فضایى نو پدید آید ـ فضاى (صلح و مصالح مشترکِ انسانها و دوستى در عین کثرت عقاید). زیرا:
این توقع معقول نیست که همه کس به سرعت و با خضوع، از عقاید خود دست بشوید و با تسلیم کورکورانه به مرجعى که فاهمه انسان او را به رسمیت نمى شناسد، عقاید ما را در آغوش کشد. زیرا فاهمه انسان هرچند غالباً به اشتباه دچار مى آید، جز عقل، هیچ راهنماى دیگرى نمى تواند داشت و به اطاعت از اراده و اوامر موجود دیگرى، گردن نمى تواند نهاد. اگر آن کس که شما قصد دارید به قبول عقایدتان ترغیبش کنید، کسى باشد که پیش از تصدیق به بررسى مى پردازد، باید او را مجالى در فراغتش دهید تا از نو، مسئله را مرور کند و با یاد آوردن آنچه از ذهنش بیرون جسته، همه جزئیات را بسنجد تا دریابد که کدام طرف [بر دیگرى] برترى دارد….56
کاملاً آشکار است که لاک نوشته هاى خودش را در متن همین مجاهدت براى [ایجاد] گونه نوین جامعه، جاى مى داد. در پیش گفتار رساله، که تحت عنوان (نامه اى به خواننده)57 آمده است، او نخست (احتمالاً با فروتنى کاذبى) چنین اظهار مى دارد که رغبتش به انتشار رساله مزبور، آن قدر اندک بوده است که اگر با این قول دلخوش نشده بود که رساله اش (مى تواند براى دیگران سودمند افتد)، (به رؤیت آن از سوى بعضى دوستان که نخستین بار سبب ساز [نگارشش] شدند، بسنده مى کرد). آن گاه چنین ادامه مى دهد: (از این روى، من ظهور خود را در عالم انتشار کتاب که به قصد سودمندى در حد توانم، انجام پذیرفت، امرى ضرورى مى دانم تا [بدان وسیله] بتوانم آنچه را ناگزیر از بیانش هستم، براى همه اقشار خوانندگانم، تا جایى که مى توانم آسان و قابل فهم گردانم.) لاک یک دانشگاهى نبود که [صرفاً] براى دانشگاهیان بنویسد، بلکه روشنفکرى بود که براى برنامه ریزان جامعه انگلیس مى نوشت.
شکرگزارى خداوند به خاطر موهبت طبیعت انسانى و موهبت وحى، به همراه اطاعت از اوامر او در کاربست طبیعت معرفت آموز و اعتقادپرورمان، [و این که] این اطاعت، آهسته آهسته به مجاهدتى در راه اصلاح اجتماعى بدل مى گردد، از این اطمینان امید آفرین که همراهان عاقل ما در هر عمقى از تاریکى مصریان واقع شده باشند، شمع پروردگار در درونشان خاموش نخواهد شد، قوت مى گیرد ـ این موارد، طرح آن چیزى را تشکیل مى دهند که من (دیندارى معرفت شناسانه) لاک، نام نهاده ام.
یک نکته دیگر باید ذکر شود؛ نکته اى که بر آن امید روشن، سایه تاریکى مى افکند ـ هرچند دلیلى نمى یابم که نشان دهد لاک خودش این را پذیرفته باشد. در یک فصل مانده به آخر رساله، با عنوان (درباره تصدیق غلط یا خطا)، لاک پیرامون علل باورهاى کاذب در ما، ملاحظاتى کلى ارائه مى دهد. او مى گوید که یکى از این علل، (فقدان براهین) است که با (فقدان توانایى براى استفاده از آنها) و (فقدان اراده براى کاربستشان)58 همراه مى شود. اما مهم تر از همه اینها، چهارمین علت است که از همه جالب تر و عجیب تر به نظر مى رسد: (خطا در مقادیر احتمال). مردم در ارزیابى قوت منطقیِ براهین، به اشتباه دچار مى شوند. نخستین بار که چنین چیزى مى شنویم، چنان است که گویى از وجود نقیصه اى در عقل حکایت مى کند: عقل نیز خطاکار است. اما مراد لاک این نمى تواند باشد. عقل شیوه فهم، آگاهى و صادراکش است. صادراکش یک چیز، یا حاصل مى شود و یا حاصل نمى شود؛ چیزى به عنوان صادراکِش غلط آن، وجود ندارد. واجدِ یک قیاس بودن بدان معناست که شخص فقط صمُدرِکش یک شکل از استلزام منطقى، مى شود، نه این که وقتى هیچ استلزامى وجود ندارد، به ادراک استلزامات نایل آید.
ییک پاسخ واضح آن است که هرچند در واقع، نمى توان صحت استدلالى را که صحیح نیست، صدرکش کرد، کاملاً ممکن است که به رغم وجود استدلالى که اتفاقاً یک استلزام منطقى نیست، شخص واجد آن تجربه خاص (مى فهمم) شود که به طور معمول ملازم با ملاحظه یک استلزام منطقى است. بدین سان ممکن است که تجربه عقلانى درونى شخص، با صادراکش عقلى اش ناهماهنگ شود.
البته هرچند این نکته شایسته ذکر بود، لاک در واقع جز در یک یا دو اشاره مختصر، متذکر آن نمى شود. نکته مورد نظر او از این جالب تر است ـ و نتایجى بر آن مترتب است که، در هر صورت، اعتماد و امیدش را به قواى خاموشى ناپذیر عقل، حتى بیش از این لطمه خواهد رساند. لاک خطا بودن اندازه گیریهاى نادرست ما را در باب احتمال در باورهایمان درباره احتمال مى یابد؛ باورها هم مى توانند کاذب باشند و هم صادق. بنابراین، او مى خواهد بداند که در چنین باورهایى، چه چیزى پدید آورنده اشتباهات است؟ او چهار علت را مطرح مى سازد: یکى (تعهد به مرجعیت) است. هرچند این تعهد در کلیت بحث لاک، جایگاهى فوق العاده برجسته را به خود اختصاص مى دهد، در اینجا اشاره او به آن، نکته تازه اى مطرح نمى کند. در مورد [علل] دیگر که آنها را (اصول تلقینى)، (فرضهاى مسلّم انگاشته شده) (received hypotheses) و (شور و شوقهاى رایج و متعارف) نام مى دهد، کاملاً عکس این مطلب صادق است.
رأى لاک بدین قرار است: اگر از هنگام کودکى، باورى کاذب به منزله یک اصل صادق و بدیهى برکسى تلقین شده باشد، بعدها که خلافش را صادراکش مى کند، کاملاً ممکن است که اکنون در عوض باور به خلاف آن، همچنان به امر کاذب معتقد بماند ـ هرگاه کسى همه شهرت دانشگاهى خود را بر سر قطعیت استدلالى گرو گذاشته باشد، آن گاه اگر بعداً دانشجویانش مغالطه اى در آن بیابند، بسیار امکان دارد که او همچنان بر وثاقت استدلال نخست اعتقاد ورزد. و اگر گزاره اى که شخص، آن را کاذب مى داند، در عین حال گزاره اى باشد که او کذبش را شورمندانه طلب مى کند، آن گاه حتى اگر بنا بر قراین رضایت بخش، احتمال بالاى [صدق] آن را دریابد، چه بسا همچنان به کذبش اعتقاد ورزد؛ در حالى که به خود مى گوید که هرگز نمى توان در خصوص قوت آن استدلال یا رضایت بخشى قراین، مطمئن بود.
درست است که در چنین مواردى ما با خطاى عقل، آن طور که لاک عقل را مى فهمد، مواجه نیستیم، اما آنچه با آن مواجهیم نیز اراده اى فاسد نیست؛ در واقع، ما با جالب ترین نوع از (جراحت ذهن) رو به روییم. عبارت (جراحت ذهن)، از آنِ من است نه لاک؛ اما این [مفهوم] نه تنها بر اندیشه لاک غلبه دارد، بلکه او خود بسیار علاقه مند به استفاده از استعاره هاى پزشکى بود. هرگاه کسى از دیر باز به نحوى راسخ باور داشته باشد که نقیض P بداهتاً صادق است، در موقع صادراکش گزاره P، [باور مذکور] این صادراکش را مانع مى شود از این که اعتقاد به [صدق] P را، که در غیر این صورت در او برمى انگیخت، برانگیزاند. هرگاه کسى از دیرباز، راسخانه به قطعیت برهان A معتقد بوده باشد، در موقع صادراکش عدم قطعیت برهان A، [اعتقاد مذکور] این ادراک را مانع از آن مى شود که اعتقاد [صدق] P را، که در غیر این صورت در او برمى انگیخت، برانگیزاند. و به طریقى مشابه، شورمندى، شخص را مانع از آن مى شود که دریابد آن دلیلى که در دست اوست، از حداکثر کفایت ممکن برخوردار است و قوتش را مى توان صدرکش کرد. اشتیاقها و باورهاى پیشین ما چنان جراحتى بر ذهن وارد مى آورند که صادراکاتش عقل را از برانگیختن باورهایى، که در صورت عملکرد صحیح ذهن ایجادشان مى کرد، ناتوان مى سازد.
لاک مى گوید (به سختى مى توان کسى را یافت که از فرط بى ثباتى و کم عمقیِ فهمش، فاقد چند گزاره محترم (reverenced) باشد که اصول مبنایى استدلالهایش قرار گیرند و به مددشان حکم به صدق و کذب [و] حق و باطل دهد59…).
اما چه بسا آن گزاره ها کاذب باشند. درمانى که لاک پیشنهاد مى کند آن است که شخص به مدد عقل خویش، آنچه را که معتقد است دقیقاً بیازماید. براى این کار، برخى به (مهارت و فراغت) نیازمندند و (برخى به تمایل)؛ بعضى نیز (چنین آموخته اند که نباید دست به آزمون بزنند…)60. از این روى، ما اصلاحگران باید بکوشیم تا اشتیاق به چنین آزمونى را در همنوعان خویش برانگیزانیم و براى فراهم آوردن فرصت آن، جدّ و جهد کنیم. این همه مشغله متعارف (farestandard) در مشرب لاک است ـ که خیلى زود به مشغله متعارف [همه] آزاداندیشان بدل مى شود. اما چه باید کرد اگر ذهنى که به آزمون کشیده مى شود، از سوى عقاید و اشتیاقهاى پیشین زخم خورده باشد و از این روى، در حالى که عقل به کار خود ادامه مى دهد، شخص به این امر [یعنى به عملکرد عقل] واقف نگردد؟ شاید شمعهاى انسانیت، خاموشى ناپذیر باشند؛ اما آیا این براى امیدوارى کفایت مى کند؛ در حالى که ما انسانها به هنگام تلاش براى راه جستن در این تاریکى مصرى گون، وقتى نور عقل را رؤیت مى کنیم، غالباً آن را باز نمى شناسیم و گهگاه بى آن که رؤیتش کرده باشیم، گمان مى کنیم که آن را بازشناخته ایم؟ و بالاخره، ما اصلاحگران آزاداندیش چه کرده ایم: آیا در پیشگیرى از جراحت اذهان خویش، موفق بوده ایم؟ آیا ما نیز واجد (گزاره هاى مورد احترام) نیستیم؟
در کل، من دیندارى معرفت شناسانه لاک را به نحوى آشکار متناسب با اعتقادات معرفت شناسانه اش مى یابم ـ یعنى آشکارا متناسب با یک شخص مسیحى. اما [چنین تناسبى] در اینجا صدق نمى کند. [اینجا] به بیش از آنچه از ناحیه اعتقادات حفظ مى تواند شد، امید بسته شده است.
آنچه لاک ترسیم مى کرد، در طرح کلى اش، صورتى از دیندارى پروتستان بود ـ که البته با نظر به تربیت پیرایشگرانه61اش، تعجبى برنمى انگیزد. در دیندارى آگوستینى، شخص ابتدا با روى گرداندن از دنیا، به باطن خویش رجوع مى کند و سپس به امید رؤیت پروردگار، بالا سر را مى نگرد. سودمندى عالم مادى براى بردبارى مان، کل اهمیت آن نزد ما را تشکیل مى دهد. در دیندارى بیزانسى62 چنین نیست؛ عالم مادى نه تنها براى بردبارى ما سودمند است، بلکه خدا را با ما مرتبط مى سازد. در ترکیب این دو [نقش] و بویژه [نقش] اخیر است که [جهان] براى ما حائز اهمیت مى گردد. مذهب پروتستان، پا را از این هم فراتر مى گذارد و مى گوید که نان و شراب مراسم عشاى ربانى، طعمى دارند که در کام مى نشیند، و شمایلها رنگى و طرحى دارند که از آن محظوظ مى توان شد. ارزش دنیا منحصر به سودمندى اش براى بردبارى ما و حتى میانجى شدنش براى [وصال ما به] خدا نیست؛ دنیا سبب شکوفایى ماست. دیندارى لاک مشربانه مثالى است از این (اقبال به دنیا) که نماینده اش دیندارى پروتستان است. البته او این صاقبالش را از جایى وراى مذهب سنتى (classical) پروتستان آورده است. مثلاً تمنّایِ یکى شدن با پروردگار که نزد کالون چنان برجسته است، در لاک تقریباً اصلاً به چشم نمى خورد. دیندارى لاک مشربانه، صورتى ابتر (truncated) از دیندارى پروتستان است.63
عکس این [قضیه] که دیندارى معرفت شناسانه لاک، با معرفت شناسى او تناسب دارد، آن است که این دیندارى متناسب با سایر معرفت شناسیها نیست. با ردّ این معرفت شناسى، دیندارى مذکور بى ربط و نامناسب مى گردد. معرفت شناسى [لاک] هدف حمله پر قدرت هیوم واقع شده بود ـ هرچند که آن زمان به جز رید64 و پیروانش، تعداد بسیار اندکى آن [حمله] را به رسمیت شناختند یا تصدیقش کردند. لُبّ حمله هیوم، آن گونه که من فهمش مى کنم، استدلال او بود مبنى بر این که حوزه هاى وسیعى از امور واقع وجود دارد که شیوه لاک، اگر سخت گیرانه پى گرفته شود، آنها را اصلاً در دسترس ما قرار نمى دهد، چه رسد به این که بهترین دسترسى به آنها را فراهم آورد. براى مثال، استنتاج استقرایى، انبوهى از امور واقع را به نحوى قابل اطمینان در دسترس ما قرار مى دهد، در حالى که پیروى سخت گیرانه از شیوه لاک، به هیچ گونه، دسترسى به آنها را فراهم نمى آورد. رید همین خط فکرى را پیشتر برد. ادراک، حافظه و شهادت، همگى براى ما دسترسى قابل اطمینانى به امور واقع فراهم مى آورند، در حالى که کاربست سخت گیرانه شیوه لاک، آن امور را اصلاً در دسترس ما قرار نمى دهد. از نظر رید به این برنامه، که هیچ شهادتى را نپذیریم تا نوع ذى ربطى (relevant type) را که آن [شهادت] متعلق به آن است بیابیم و اعتبار کلى آن نوع را به شیوه لاک، تسجیل کنیم، هیچ امیدى نمى توان بست. به زعم من، حمله هیوم ـ رید کاملاً قانع کننده است.
کدام یک امکان نهایى را مطرح مى سازد: آیا ممکن است واقعیاتى راجع به خداوند وجود داشته باشد که شیوه لاک بهترین دسترسى به آنها را براى ما فراهم نمى آورد؟ اگر ادراک، حافظه و شهادت، شیوه هایى براى تشکیل اعتقاد باشند که در مقایسه با طرح لاک تحت عنوان صنهایت سعى انسانش (doing oneصs best)، دسترسى بهترى به حوزه هاى گوناگون واقعیت را فراهم مى آورند، دیگر چه دلیلى هست که فرض کنیم شیوه لاک، در هر حال، بهترین دسترسى به حقایق ناظر به خداوند را فراهم مى کند؟ به زعم من و دیگر همفکرانى که قائل به صمعرفت شناسى اصلاح شدهش هستند، هیچ دلیلى بر این امر وجود ندارد. این همچنین ما را در موضع ردّ دیندارى معرفت شناسانه لاک قرار مى دهد.
پى نوشتها:
* این مقاله توسط استاد مصطفى ملکیان با متن اصلى مقابله شده است.1. Works, VII, 359.
2. کتابى که اخیراً در باب اندیشه سیاسى لاک, به این نکته پرداخته, مشخصات ذیل را دارد:Mitchell. Joshua, Not by Reason Alone: Religion, History, and Identity in Early Modern Political Thought, Chicago, University of Chicago Press; 1993.
3. firing wall دیوارى است که از پیش روى آتش جلوگیرى مى کند.
4. تفسیرى که در اینجا از معرفت شناسى لاک ارائه خواهم کرد, بسیار مجمل و کلى خواهد بود و در جهت اثبات آن, روى هم رفته ارجاعات [کافى] به متن [لاک] انجام نخواهد شد. براى استدلال کامل و مستند, رجوع کنید به مقاله من در همین مجموعه, تحت عنوان:(John Locke and the Ethics of Belief.)
5. Essays IV, xix, 13.
6. Essays IV, ii, 1.
7.Ibid.
8. Ibid, IV, iii, 22.
9. IV iii 6.
10. IV, iii 6.
11. Ibid, 27.
12. Essays IV, iii, 22.
13. Essays IV, xiii, 1-2.
14. Ibid.
15. Ibid.
16. Essays IV, xvii, 15.
17. Essays IV, xii, 11.
18. Ibid IV, iii, 6.
19. Ibid.
20. Essays I, i, 5.
21. Ibid I, i, 4.
22. Essays I, i, 5.
23. Ibid.
24. Essays I, i, 5.
25. Essays IV, xiv, 1.
26. Essays IV, xiv, 2.
27. هرچند که بعداً متذکر این نکته نخواهم شد, لحن معادشناسانه این فقره نیز یکى از مؤلفه هاى دیندارى معرفت شناسانه لاک است. ادامه فقره چنین است:
… جایى که در آن براى مهار اطمینان مفرط و گمان زنى (presumption), باید از رهگذر تجربه هر روزه, کوته بینى و خطاپذیرى خود را حس کنیم; حسى که دائماً ما را آگاهى مى دهد تا روزهاى این سفر خویش را با سعى و مراقبت, در جستجو و راهروى طریقى سپرى کنیم که ما را به کمالى برتر واصل مى گرداند.28. Essays IV, xiv, 3.
29. Maxims.
30. doxastic.
31. Essays IV, xvii, 24.
32 . در این فقره لاک شرح مى دهد که چرا آن وجوهى از پروردگار که بدون توسل به وحى مى توان به آنها عالم شد, در واقع فقط به مدد قواى معرفتى طبیعى انسانها, بر آنها مکشوف نشده اند ـ یا اگر هم مکشوف شدند, همگانى نگشتند. در $241ff او پرسشى نظیر سؤال [مذکور] را مطرح مى کند که چرا آن دسته از تکالیف ما که بدون توسل به وحى مى توان به آنها عالم شد ـ یعنى همان صقانون طبیعیش ـ در واقع فقط به مدد قواى معرفتى طبیعى انسانها, بر آنها مکشوف شده اند. پاسخ او به این سؤال, با پاسخش به سؤال قبلى, ضرورتاً در یک خط قرار مى گیرد.33. Maximal concernment.
34. Essays IV, xvii, 3.
35. Essays IV, xix, 13.
36. Ibid, I, iv, 9 and Passim.
37. Ibid, IV, iii, 20, and Passim.
38 . بردگى مصریان کنایه از اسارت در چنگال کفر است و معمولاً در تقابل با خروج بنى اسرائیل از مصر که به قصد رستگارى انجام پذیرفت, معنا پیدا مى کند ـ م.39. Essays IV, iii, 20.
40. Essays I, iv, 24.
41. Ibid, IV, xx, 18.
42. The Reasonableness of Christianity.
43 . Goshen منطقه اى در شرق رود نیل که بنى اسرائیل تا پیش از خروجشان از مصر در آن ساکن بودند (سفر تکوین 45:10) ـ م.44.
Reasonableness $238.
45. Essays IV, vii, 11.
46. Ibid.
47. Ibid, IV, xix, 14.
48. Essays IV, xix, 5.
49. Ibid, IV, xviii, 8.
50. Reasonableness $239.
51. Essays IV, xvi, 11.
52. Essays IV, xix, 14.
53. Ibid, IV, xx, 5.
54 . با علم به محبوبیت لاک و دیدگاهش در اوایل قرن هجدهم انگلستان, با اطمینان حدس مى زنم که جایى در میان سرودهاى مذهبى آن عصر, باید سرودى یافت که خداوند را به خاطر عقل ستایش گوید: هرچند که من از چنین سرودى مطلع نیستم.55. The conduct of the Understanding.
56. Essays IV, xvi, 4.
57. Epistle to the Reader.
58. Essays IV, xx, 1.
59. Essays I, iii, 24.
60. Ibid.
61. Puritan
62 . مراد دیندارى مسیحیان ارتودوکس در کلیساى شرق (روم شرقى) است, در مقابل مسیحیت کاتولیک روم ـ م.
63 . از جهتى دیگر نیز دیندارى لاک صورتى غریب از دیندارى پروتستان است: در مذهب سنتى پروتستان, غالب استعاره ها شنیدارى هستند; [آنها ناظر به] تکلم و استماعند. هرچند در معدودى از مواقع, لاک از استماع نداى عقل مى گوید, استعاره هاى غالب او به شدت دیدارى اند.
64. Thomas Reid (1710-1796).
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1380 / شماره 27 و 28، تابستان و پاییز ۱۳۸۰/۰۷/۰۰
مترجم : لطف الله میثمی
نویسنده : نیکولاس ولتر ستورف
نظر شما